نظرتون درباره وبلاگ من چیه

آمار مطالب

کل مطالب : 109
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 4
باردید دیروز : 9
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 242
بازدید سال : 972
بازدید کلی : 1890

تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستاره ای  در کازرون و آدرس hamid.sh2050.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

شما لینک کنید موفق باشد منتظر شما هستم







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 242
بازدید کل : 1890
تعداد مطالب : 109
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



ستاره درخشان در آسمان کازرون فال حافظ شیرازی

فال حافظ

 تلوزیون

تاریخ و ساعت پاور بانک
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

شهادت همزمان چند پيامبر

در تفسير الميزان آمده است كه بني اسرائيل 70 پيامبر را در يكروز يا يك ساعت شهيد كرده اند و 113 نفر درهمان روزكه اقدام به امر به معروف داشته اند و اين عمل مورد قبح آنان قرار گرفته كه همه آن آمران به معروف را تا پايان روز به شهادت رسانده اند، چطور شهادت همه اين پيامبران در يك روز و وجود پيامبران در يك دوره قابل جمع مي باشد ؟

پيامبران به چند دسته تقسيم شده اند كه سر سلسله آنان پيامبر اولوالعزم مي باشند و بقيه داراي سلسله مراتبي بوده اند. اينكه گفته مي شود يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر مبعوث شده اند نشانه همين مسئله مي باشد. زيرا اين پيامبران بيشتر مبلغ منطقه، شهر، روستا، طايفه و قوم بوده اند. مثلا در زمان ابراهيم، لوط هم در ميان قوم خود به تبليغ مشغول بوده و بسياري از پيامبران مشهور با هم در يك دوره بوده اند و در همين دوران پيامبران بسياري نيز زندگي مي كرده اند كه وظيفه آنان تبليغ شريعت پيامبر زمان خود و يا پيامبر قبلي بوده است. در واقع بسياري از آن پيامبران مثل روحانيون امروزي بوده اند كه هر كدام بنابر وظيفه خود در جايي مشغولند. يكي مرجع تقليد مي باشد و ديگري امام جمعه و ديگري مسئول يك روستا و...
در آن زمان نيز افراد بسياري به فراخور حال خود مشغول تبليغ دين موسي بوده اند و همچنان در زمان عيسي، ابراهيم، نوح و... هم همينگونه بوده است. آنها نيز پيامبر خوانده مي شدند در حاليكه نه فرشته بر آنها نازل مي شده و نه وحي مي آمده است. بلكه آنان يا توسط پيامبر مرسل زمان خود به تبليغ فرستاده مي شدند و يا درخواب به آنها الهام مي شد و يا به طرق ديگر وظيفه ارشاد و تبليغ به آنها سپرده مي شد.
اين مسئله هيچ تعارضي ندارد. زيرا آنان ـ پيامبران به مفهوم كه ما درك مي كنيم نبوده اند بلكه آنان ـ پيامبر به مفهوم مبلغ و ناشر احكام دين موسي و عيسي و... بوده اند. مثل اينكه در زمان پيامبر خاتم نيز چند صد نفر در اطراف و اكناف عالم مشغول نشد احكام اسلام بودند كه چون با آمدن پيامبر خاتم، ختم نبوت شد به اين افراد پيامبر گفته نمي شود ولي در اديان گذشته به همين مبلغين مثل روحانيون امروز پيامبر خطاب مي كردند و پيامبر، يعني مبلغ و پيام رسان و اين به آن معنا نيست كه لاجرم به همه آنها وحي فرستاده شود.
با اين توضيح معلوم مي شود كه در آن زمان نيز بنابر مقتضيات زماني و مكاني و پراكندگي شهرها و روستا و تعداد جمعيت، مبلغاني مشغول نشر احكام دين موسي بوده اند و تعداد آنان در هر دوره با توجه به زمان و شرايط بسيار بوده است. مثل اينكه امروز هزاران روحاني به تبليغ دين مشغولند.
منابع:
1- تفسير نمونه، مكارم شيرازي
2- معارف قرآن، مصباح يزدي
3- قصه هاي قرآن، ترجمه مصطفي زماني
4- تاريخ يعقوبي، ابن واضح يعقوبي
به نقل از اداره پاسخگويي آستان قدس رضوي (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 462/400008)

تعداد بازدید از این مطلب: 140
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

گنج قارون

چرا خداوند گنج قارون را در بين مردم تقسيم نكرد؟

در این جریان هدف اصلی عبرت آموزی از سرنوشت ثروتمندان مغرور و متکبر بوده است و این عبرت آموزی با مجازات قارون و تنبیه او و فرو فرستادن او و اموال و دارایی او به قعر زمین بوده و با تقسیم ثروت و دارایی او در بین بینوایان این درس آموزی و پند گیری حاصل نمی شد . به عبارت دیگر در این ماجرا جنبه عبرت آموزی و مجازات ثروتمند متکبر مغرور مهم تر از جنبه رسیدگی به محرومان بوده است زیرا برای رسدگی به محرومان و رفع فقر آنها راه های فراوان دیگری وجود داشت ولی برای تنبیه قارون و عبرت شدن سرنوشت او برای دیگران راه دیگری وجود نداشت .
برای آشنایی بیشتر با جزییات این داستان توجه شما را به شرح و تفسیر آیات مورد بحث جلب می نماییم :
بر فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80) فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82)
ترجمه:
79- (قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!
80- كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما! ثواب الهى بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند، اما جز صابران آن را
دريافت نمى‏كنند.
81- سپس ما، او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد.
82- آنها كه ديروز آرزو مى‏كردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: واى بر ما گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى‏دهد، يا تنگ مى‏گيرد، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى‏برد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى‏شوند!
معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى‏شوند، يك شاخه آن جنون نمايش ثروت است، آنها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى‏برند، از اينكه سوار مركب راهوار گرانقيمت خود شوند و از ميان پابرهنه‏ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى‏كنند! گرچه همين نمايش ثروت غالبا بلاى جانشان است زيرا كينه‏ها در سينه‏ها پرورش مى‏دهد، و احساسات را بر ضد آنها بسيج مى‏كند، و بسيار مى‏شود كه همين عمل زشت و شرم‏آور طومار زندگى آنها را درهم مى‏پيچد، و يا ثروتشان را بر باد مى‏دهد!.
ممكن است اين كار جنون‏آميز انگيزه‏اى مانند تطميع افراد طمعكار و تسليم افراد سركش داشته باشد، ولى آنها حتى بدون اين انگيزه اين عمل را انجام مى‏دهند، اين يك نوع هوس است نه برنامه و نقشه.
به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى‏شد، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مى‏فرمايد:
قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد (فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ‏).
تعبير به فى زينته گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد و ناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چه‏ها مى‏تواند انجام دهد؟! در تواريخ داستانها، يا افسانه‏هاى زيادى در اين زمينه نقل شده است، بعضى نوشته‏اند قارون با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل رژه رفت، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند كنيزان سپيدروى با خود آورد كه بر زين‏هايى طلايى كه بر استرهاى سفيدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ، و همه غرق زينت‏آلات طلا! بعضى عدد نفرات او را هفتاد هزار نوشته‏اند و مسائل ديگرى از اين قبيل.
ولى ما حتى اگر اينها را مبالغه‏آميز بدانيم باز نمى‏توان انكار كرد كه او چيزهاى بسيارى براى نمايش دادن در اختيار داشت.
در اينجا- طبق معمول- مردم به دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيره‏كننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يك روز، و يك ساعت، و يك لحظه! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاطانگيز و لذت بخشى؟ چنان كه قرآن مى‏گويد: كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم! (قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ).
به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد! (إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ).
آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش! چه جاه و جلالى؟ و چه حشمتى تاريخ مثل او را به خاطر ندارد، اين عظمت خدادادى است! ... و مانند اين حرفها.
در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون در وسط كوره قرار گرفته، و بايد امتحان خيره‏سرى خود را بدهد، و از سوى ديگر دنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفته‏اند.
و البته مجازات دردناك، مجازاتى است كه بعد از چنين نمايشى باشد، و از آن اوج عظمت به قعر زمين فرو رود! ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى‏سنجيدند، كسانى كه ارزشها را در امكانات مادى جستجو نمى‏كردند، كسانى كه بر اينگونه نمايشهاى مسخره هميشه لبخند تمسخرآميز مى‏زدند، و اين مغزهاى پوك را تحقير مى‏كردند آرى گروهى از آنها در اينجا بودند چنان كه قرآن مى‏گويد: كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند واى بر شما! چه مى‏گوئيد؟ ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند بهتر است (وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً).
و سپس افزودند: اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مى‏گيرد كه صابر و شكيبا باشند (وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ).
آنها كه در مقابل زرق و برقهاى هيجان‏انگيز و زينتهاى دنيا استقامت به خرج مى‏دهند، آنها كه در برابر محروميتها مردانه مى‏ايستند، و در مقابل ناكسان سر فرو نمى‏آورند، آنها كه در بوته آزمايش الهى، آزمايش مال و ثروت و ترس و مصيبت، همچون كوه پا بر جا مى‏ايستند آرى اينها لياقت ثواب الهى را دارند.
مسلما منظور از جمله الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دانشمندان مؤمن بنى اسرائيل است كه در ميان آنها مردان بزرگى همچون يوشع بودند، ولى جالب اين است در برابر جمله الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا كه در باره گروه اول آمده، تعبير به الذين يريدون الحياة الآخرة نمى‏كند بلكه تنها تكيه بر علم مى‏كند، چرا كه علم خمير مايه و ريشه ايمان و استقامت و عشق به ثواب الهى و سراى آخرت است.
ضمنا تعبير به الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ پاسخ كوبنده‏اى است به قارون كه خود را عالم مى‏دانست، قرآن مى‏گويد: عالم اينها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است، نه تو خيره‏سر و مغرور! و به اين ترتيب باز هم مى‏بينيم كه ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقى بازمى‏گردد.
قارون با اين عمل طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بيشرمى قارون است و آن اينكه: روزى موسى ع به قارون گفت: خداوند به من فرمان داده كه حق نيازمندان زكات مالت را بگيرم، قارون هنگامى كه از كم و كيف زكاة با خبر شد و با يك حساب ساده فهميد چه مبلغ هنگفتى را بايد در اين راه بپردازد سر باز زد، و براى تبرئه خويش به مبارزه با موسى ع برخاست، در ميان جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل برخاست و گفت: مردم! موسى مى‏خواهد اموال شما را بخورد، دستور نماز آورد پذيرفتيد، امور ديگر را نيز همه پذيرفتيد، آيا زيرا اين بار هم مى‏رويد كه اموالتان را به او بدهيد؟! گفتند: نه، ولى چگونه مى‏توان با او مقابله كرد؟
قارون در اينجا يك فكر شيطانى به نظرش رسيد، گفت من راه خوبى فكر كرده‏ام، به عقيده من بايد براى او پرونده عمل منافى عفت ساخت! بايد به سراغ زن بدكاره‏اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرى داشته! آنها پسنديدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند: آنچه خودت بخواهى به تو مى‏دهيم كه گواهى دهى موسى با تو رابطه نامشروع داشته! او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت، اين از يك سو. از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت: خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.
گفتند: اى موسى! دستورات پروردگار را بازگو، گفت: خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد، صله رحم بجا آوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود! آنها (ثروتمندان توطئه‏گر بنى اسرائيل) در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى!! گفت: آرى، حتى اگر خود من باشم!! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مى‏دانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شده‏اى، و به سراغ فلان زن بدكاره رفته‏اى، و فورا به دنبال آن زن بدكاره فرستادند و گفتند: تو چگونه گواهى مى‏دهى؟
موسى ع رو به او كرد و گفت: به خدا سوگندت مى‏دهم حقيقت را فاش بگو! زن بدكاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد و گفت:
اكنون كه چنين مى‏گويى من حقيقت را فاش مى‏گويم، اينها از من دعوت كردند و پاداش سنگينى قرار دادند كه تو را متهم كنم، ولى گواهى مى‏دهم كه تو پاكى و رسول خدايى! در روايت ديگرى آمده است كه آن زن گفت: واى بر من، من هر كار خلافى را كرده‏ام اما تهمت به پيامبر خدا نزده‏ام، و سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.
موسى ع به سجده افتاد و گريست، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت‏سيرت توطئه‏گر صادر شد.
در همين روايت آمده است كه خدا فرمان خسف (فرو رفتن در زمين)
را در اختيار موسى ع قرار داد .
در اينجا قرآن مجيد مى‏گويد: ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ).
آرى هنگامى كه طغيان و سركشى و تحقير مؤمنان تهيدست، و توطئه بر ضد پيامبر پاك خدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهى از آستين بيرون مى‏آيد و به حيات طغيانگران پايان مى‏دهد، چنان آنها را درهم مى‏كوبد كه زندگى آنها عبرتى براى همگان مى‏گردد.
مساله خسف كه در اينجا به معنى فرو رفتن و پنهان گشتن در زمين است، بارها در طول تاريخ بشر واقع شده است كه زمين لرزه شديدى آمده و زمين از هم شكافته شده و شهر يا آبادى‏هايى را در كام خود فرو بلعيده است، ولى اين خسف با موارد ديگر متفاوت بود، طعمه اصلى او فقط قارون و گنج هاى او بود.
عجبا! فرعون در امواج نيل فرو مى‏رود، و قارون در اعماق زمين، آبى كه مايه حيات است مامور نابودى فرعونيان مى‏شود، و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.
مسلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافيانش، او و هم‏سنگرانش او و ياران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند.
اما او گروهى نداشت كه وى را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد! (فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ).
نه جيره‏خوارانش، و نه دوستان صميميش و نه اموال و ثروتش، هيچيك او را از چنگال عذاب الهى نجات ندادند، و همه به قعر زمين فرو رفتند!.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 163 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100112015)

تعداد بازدید از این مطلب: 181
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

نکاتی از داستان زندگی یوسف نبی

در سوره يوسف مي خوانيم « و لما بلغ اشده و الستوي آتيناه كلما و علما و كذلك نجزي المحسنين»( يوسف / 22) سؤال اين است كه منظور از اشده و استوي چه زماني است؟ اوائل يا اواخر عمر حضرت؟ اگر اوائل باشد كه هنوز از حضرت يوسف احسان چنداني مشاهده نشده است؟ اصولا آيا امكان دارد به خاطر ارزشهايي كه افراد در آينده كسب مي كنند، زودتر به آنان پاداش داده شود؟

آیه ای که عنوان کردهاید آیه 14 سوره قصص است نه آیه 22سوره یوسف –ع- و در هردو آیه تعبیر اشده آمده است ولی تعبیر استوی تنها در آیه 14 قصص آمده است . در هر صورت اشد به معنى استحكام و قوت جسمى و روحى است و بلوغ اشد به معنى رسيدن به اين مرحله است ولى اين عنوان در قرآن مجيد به مراحل مختلفى از عمر انسان اطلاق شده است.
گاهى به معنى سن بلوغ آمده مانند: وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ: (اسراء- 34) نزديك مال يتيم نشويد مگر به نحو احسن تا زمانى كه به حد بلوغ برسد.
و گاهى به معنى رسيدن به چهل سالگى است مانند حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً، (تا زمانى كه بلوغ اشد پيدا كند و به چهل سال برسد) (احقاف- 15).
و گاهى به معنى مرحله قبل از پيرى آمده مانند: ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً (غافر- 67).
(سپس خداوند شما را به صورت اطفالى از عالم چنين بيرون مى‏فرستد، سپس به مرحله استحكام جسم و روح مى‏رسيد سپس به مرحله پيرى).
اين تفاوت تعبيرات ممكن است به خاطر اين باشد كه انسان براى رسيدن به استحكام روح و جسم مراحلى را مى‏پيمايد كه بدون شك رسيدن به حد بلوغ يكى از آنها است و رسيدن به چهل سالگى كه معمولا توام با يك نوع پختگى در فكر و عقل مى‏باشد مرحله ديگر است و همچنين قبل از آنكه انسان قوس نزولى خود را سير كند و به وهن و سستى گرايد
ولى به هر حال در آيه مورد بحث منظور همان مرحله بلوغ جسمى و روحى است كه در يوسف در آغاز جوانى پيدا شد فخر رازى در تفسيرش در اين زمينه سخنى دارد كه ذيلا مى‏شنويد:
مدت گردش ماه (تا هنگامى كه به محاق برسد) 28 روز است هنگامى كه آن را به چهار قسمت تقسيم كنيم هر قسمتى 7 روز مى‏شود (كه عدد ايام هفته را تشكيل مى‏دهد).
لذا دانشمندان احوال بدن انسان را به چهار دوره هفت ساله تقسيم كرده‏اند:
نخست هنگامى كه او متولد مى‏شود ضعيف و ناتوان است هم از نظر جسم و هم از نظر روح، اما به هنگامى كه به سن 7 سالگى رسيد آثار هوش و فكر و قوت جسمانى در او ظاهر مى‏شود.
او وارد مرحله دوم مى‏شود و به تكامل خود ادامه مى‏دهد تا چهارده سالگى را پشت سر بگذارد و 15 ساله شود در اين هنگام به مرحله بلوغ جسمى و روحى رسيده و شهوت جنسى در او به حركت در مى‏آيد (و با تكميل سال پانزدهم) مكلف مى‏شود.
باز به تكامل خود ادامه مى‏دهد تا دور سوم را به پايان رساند و مرحله جديدى را طى كند و بالآخره با پايان گرفتن دور چهارم و رسيدن به 28 سالگى مدت رشد و نمو جسمانى پايان مى‏گيرد، و انسان وارد مرحله تازه‏اى كه مرحله توقف است مى‏گردد و اين همان زمان بلوغ اشد است و اين حالت توقف تا پايان دور پنجم يعنى 35 سالگى ادامه دارد (و از آن به بعد سير نزولى آغاز مى‏شود) «1».
تقسيم بندى فوق گرچه تا حدودى قابل قبول است ولى دقيق به نظر نمى‏رسد زيرا اولا مرحله بلوغ در پايان دور دوم نيست و همچنين پايان رشد جسمانى طبق آنچه دانشمندان امروزى مى‏گويند 25 سالگى است و بلوغ فكرى كامل طبق.
بعضى از روايات در چهل سالگى است. و از همه اينها گذشته آنچه در بالا گفته شد يك قانون همگانى محسوب نمى‏شود كه در باره همه اشخاص صادق باشد .
اما آیه 14 سوره قصص چنین است : هنگامى كه موسى نيرومند و كامل شد، حكمت و دانش به او داديم و اين گونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى‏دهيم (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).
اشد از ماده شدت به معنى نيرومند شدن است، و استوى از ماده استواء به معنى كمال خلقت و اعتدال آن است.
در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند:
بعضى گفته‏اند بلوغ اشد آن است كه انسان از نظر قواى جسمانى به سر حد كمال برسد كه غالبا در سن 18 سالگى است، و استواء همان اعتدال و استقرار در امر حيات و زندگى است كه غالبا بعد از كمال نيروى جسمانى حاصل مى‏شود.
بعضى ديگر بلوغ اشد را به معنى كمال جسمى، و استواء را به معنى
كمال عقلى و فكرى دانسته‏اند.
در حديثى از امام صادق ع كه در كتاب معانى الاخبار نقل شده مى‏خوانيم:
اشد 18 سالگى است، و استواء زمانى است كه محاسن بيرون آيد .
تفسير نمونه، ج‏16، ص:40. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 5/100113020

تعداد بازدید از این مطلب: 205
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

قوم سبا

چرا مردم سبا با اين كه همه يكجا زندگي مي كردند از خدا خواستند تا پراكنده شده و مسافرت داشته باشند؟

دعائ به معني خواندن و طلب كردن است و اينها نيز از جمله موارد دعا مي باشد اما در اين امور ناسپاسي هاي آنها سبب شده است كه نعمتي از آنها گرفته شود و خواست آنها هم ظاهرا" و به نظر خودشان به نفع آنها بوده است از طرفي در بني اسرائيل كه ضرورت داشت مدتي در سفر باشند تا بتوانند عقده هاي قبلي را باز كنند (زيرا آنها مدتي برده فراعنه بودند و آن زمان كه به آزادي رسيده اند بايد مدتي طي طريق مي كردند) ضروري بود اين مسافرت صورت گيرد خداوند هم براي آنها بهترين غذاها و سايه بان نازكي از ابر قرار داده و براي اهل سبائ هم شهرهاي آباد و نزديك به هم داشتند آنها هم با ناسپاسي به خود ظلم كردند آنها عجول بودند قدر نعمت الهي را ندانستند تا اين كه از آن ها گرفته شد و البته آدمي همين كه از نعمت دور و بي بهره بماند در معرض هلاكت و نابودي است . براي آگاهي بيشتر به ( تفسير نمونه , ج 1, ذيل آيه 57, مراجعه كنيد) (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 3/9094)

تعداد بازدید از این مطلب: 187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

مريم، آيه 28 - حضرت مريم(س)

چرا در قرآن سوره مريم آيه 28 به مريم خطاب خواهر هارون گفته مي شود؟


مقصود از عمران که در آيات قرآن آمده پدر مريم است نه پدر موسي زيرا هر کجا در قرآن نام عمران برده شده اشاره به پدر مردم مي باشد از پاره اي از روايات استفاده مي شود که «عمران» نيز پيامبر بود و به او وحي مي شد و بايد توجه داشت که اين عمران غير عمران پدرموسي (ع) است و ميان آنها 1800 سال فاصله است مريم خواهر موسي غير از حضرت مريم است- موسي به عنوان برادر مريم در قرآن نيامده ولي هارون ذکر شده در سوره مريم، آيه 28 «يا اخت هرون» آمده است که مفسران ديدگاه هاي مختلفي ابراز داشته اند.
از جمله گفته شده که هارون مرد پاک و صالحي بود، آنچنان که در ميان بني اسرائيل ضرب المثل شده بود هر کس را مي خواستنند به پاکي معرفي کنند مي گفتند: او برادر يا خواهر هارون است. نه اينکه مريم برادري به نام هارون داشته باشد.
اين مطلب در حديثي از پيامبر نقل شده است.
در حديث ديگري چنين آمده: پيامبر «مغيره» را به نجران (براي دعوت مسيحيان به اسلام) فرستاد جمعي از مسيحيان به عنوان (خرده گيري به قرآن) گفتند مگر شما در کتاب خود نمي خوانيد «يا اخت هرون» در حالي که مي دانيم اگر منظور هارون برادر موسي است ميان مريم و هارون فاصله زيادي بود؟ مغيره چون نتوانست پاسخي بدهد مطلب را از پيامبر سؤال کرد، پيامبر فرمود: «چرا در پاسخ آنها نگفتي که درميان بني اسرائيل معمول بوده که افراد نيک را به پيامبران و صالحان نسبت مي دادند».
در نتيجه: عمران در قرآن پدر مريم است به عنوان پدر موسي نيامده؛ موسي و هرون هم برادر مريم نيستند.
منابع:
-تفسير مجمع البيان، بيروت دار المعرفه، ج 6، ص 791
-تفسير نمونه، دارالکتب الاسلاميه، ج 13، ص 50 و ج 2، ص 520
-ناسخ التواريخ، ج 1، ص 152 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 20/100106515)

تعداد بازدید از این مطلب: 206
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

تغيير قبله

از ديدگاه قرآن اعتراضات كافران درباره تغيير قبله چگونه بود ؟

اعتراضات غير مسلمانان دربارة قبله، يا سفيهانه بود، يا منصفانه و با برهان و يا ظالمانه و لجوجانه. قرآن كريم اعتراض سفيهان را كه مي گفتند: چه موجب شد كه مسلمانان از بيت المقدس رو به كعبه كنند؟ «سَيَقول السُّفهاء مِنَ النّاس ما وَليّهم عَن قِبلَتِهم الَّتي كانوا عَليها» بقره/142 چنين پاسخ داد: خداي سبحان در جهت خاصّي نيست و هيچ جهتي هم تعين ذاتي ندارد. به هر سمت كه او فرمان داد بايد رو كرد: «قُل لله المَشرق و المَغرب» بقره/‌142.
اعتراض منصفانه مشركان اين بود كه چرا اين مدعي پيامبري كه ما را به دين و ملت ابراهيم(ع) فرا مي خواند به كعبه كه اثر جاويدان حضرت ابراهيم و قبلة‌ اوست رو نمي كند؟ و سخن منصفانه اهل كتاب اين بود كه: در كتابهاي ما آمده است كه قبلة‌ دائمي پيامبر خاتم(ص) بيت المقدس نيست بلكه او رو به كعبه خواهد كرد، در حالي كه ايشان كه مدعي چنين مقامي است هم اينك بيش از چهارده سال است(بنابر تشريع نماز در آغاز بعثت ) كه رو به بيت المقدس نماز مي گزارد.
در پاسخ اين اعتراضها فرمان رسيد كه: از اين پس قبله حقيقي و دائمي شما كعبه خواهد بود تا آنانكه اهل احتجاجند بر شما حجت نداشته باشند: «وَ مِن حَيث خَرجت فَوَلِّ وَجهَك شَطْرَ المَسجد الحَرام و حَيث ما كُنتم فَولّوا وَجوُهَكم شَطرَه لِئَلّا يَكُون لِلنّاس عَلَيكم حُجّة‌» بقره/150.
پس از آن كه دستور تغيير قبله رسيد و راز آن نيز روشن شد، اگر كسي اعتراض كند، اعتراضش ظالمانه و لجوجانه است. و در مقابل چنين گروهي كه تسليم حجت نشده و نرمش در برابر آنان بر لجاجت آنها مي افزايد بايد استقامت كرد و نهراسيد: «إِلاّ الّذين ظَلَموا مِنهم فَلا تَخشَوهم و اخْشوني».
آية الله جوادي آملي،صهباي حج (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 7771/400002)

تعداد بازدید از این مطلب: 198
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

فرزند نوح(ع)

چرا بچه حضرت نوح(ع) ناخلف شد؟( يخرج الميت من الحي) مثل بچه هاي يعقوب(ع). نطفه او كه خراب نبود، لقمه اش هم كه حلال بود، اگر پسرش هم خوب تربيت مي شد كه در محيط و رفيق و معاشر بد نبايد مي افتاد و مسلما نوح بهترين تربيت زمان را داشت پس چرا اين گونه شد؟ اصلا بگوييد چه چيز باعث خروج حي از ميت و چه چيز باعث خروج ميت از حي ميشه؟

همچنانكه اشاره كرده ايد از نظر قرآن فرزند نوح به جهت اعمال ناپسندش نجات نيافت و غرق شد: «انه ليس من اهلك انه عمل غيرصالح . «هود/46» و بي ترديد يكي از عوامل مهم انحراف پسر نوح دوستان او بوده اند.
دوستى گاهى آنقدر افراد را به هم نزديك مى‏نمايد كه ديگران قدرت تميز و تفكيك ميان آنها را از دست مى‏دهند.
تأثير دوست بر دوست نيز ناگهانى و ملموس نيست تا به راحتى بتوان نيك و بد آن را بازشناخت. تأثير دوستى بسيار تدريجى، اندك‏اندك و پنهان است به همين دليل كسانى كه از طريق دوستى منحرف مى‏شوند، گاهى هرگز متوجه انحراف خود نمى‏گردند.
به طور كلي سه دسته عوامل هستند كه در شكل گيري شخصيت انسان نقش قابل توجهي دارند يكي عوامل وراثتي و ديگري عوامل محيطي , و مهمتر از عوامل محيطي و وراثتي افعال اختياري , اراده و به عبارتي ديگر خود انسان است كه در شكل گيري شخصيت خود نقش اساسي دارد براي روشن شدن مطلب بطور اجمال تأثير عواملي كه به آنها اشاره شد مورد بررسي قرار مي دهيم:
الف . نقش عوامل وراثتي:
از هنگامي كه نطفه منعقد مي شود يعني اسپرماتوزئيد با تخمك (اووم ) تركيب مي شوند بسياري از صفات ارثي از طريق ژنها از والدين و اجداد گذشته منتقل مي شوند از جمله ي اين ويژگيهايي كه از همان ابتدا تعيين مي شود جنسيت يعني مرد يا زن بودن است به دنبال آن ويژگي هاي ديگري مانند رنگ پوست , قد, قيافه , رنگ موها از جمله اموري است كه تحت تأثير ژنها و عوامل وراثتي است البته عوامل محيطي نيز در ميزان اين تأثيرپذيري از والدين نقش دارد گاهي اوقات شرايط محيطي ممكن است زمينه ي تأثيرپذيري را بيشتر فراهم كند در نتيجه فرزندي خيلي شبيه به والدين باشد و گاهي اوقات نيز برعكس خواهد شد يعني عوامل محيطي و شرايط زندگي زمينه ي اين تأثيرپذيري را به حداقل مي رساند و فرزندان شباهت كمتري به والدين دارند. طبيعي است كه اين تأثيراتي كه فرزند از والدين پذيرفته در شكل گيري شخصيت او نقش دارد البته نه به صورت صد در صد يعني اين تأثيرات زمينه ي بوجود آمدن بعضي ويژگيها را در انسان بيشتر فراهم مي كند و هرگز به معناي اين نست كه سرنوشت انسان فقط و فقط به اين تأثيرات وراثتي گره خورده باشد.
ب . تأثير عوامل محيطي:
شكي نيست كه عوامل محيطي مانند محيط جغرافيايي , آب و هوا, تغذيه و همچنين عواملي مانند خانه و مدرسه , كوچه , معلم , دوست , آداب و رسوم اجتماعي , عقايد حاكم بر خانواده و جامعه , مسائل اجتماعي , فرهنگي , اقتصادي و حتي سياسي از جمله عوامل محيطي هستند كه در شكل گيري شخصيت انسان تأثير دارند مثلا دوست آنقدر تأثير دارد كه بسياري از افراد گمراه در روز قيامت با ندامت و پشيماني مي گويند اي كاش با فلان كس دوست نشده بودم چه اينكه سرنوشت مرا با افكار و رفتارش تحت تأثير قرار داد و به همين ترتيب ساير مواردي كه ذكر شد همه ي اينها در رفتار افكار و عقايد و شخصيت انسان مؤثر هستند.
ج . نقش خود انسان :
گرچه عوامل محيطي و وراثتي و تعامل آنها با يكديگر نقش بسيار چشمگيري مي تواند بر رفتار و افكار و شخصيت انسان داشته باشد ولی اراده و اختيار انسان نقشي عظيم در رقم خوردن سرنوشت وي ايفا مي کند از اين روست که خداوند متعال در قرآن کريم مي فرمايد: «... تخرج الحي من الميت و تخرج الميت من الحي؛ [بگو اي پيامبر بارالها] زنده را از مرده بيرون مي آوري و مرده را از زنده خارج مي کني» (آل عمران، آيه 27). علامه طباطبايي در ذيل آيه ي فوق مي فرمايند: «منظور از بيرون کردن زنده از مرده و به عکس، به وجود آوردن مؤمن از صلب پدر کافر و بيرون آوردن کافر از صلب مؤمن است» (طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج 3، ص 136، انتشارات اسماعيليان، قم، چاپ چهارم).
به بیان فلسفی میتوان گفت در تریت صحیح دو عامل باید فراهم باشد یکی تام بودن فاعلیت فاعل ودیگر تام بودن قابلیت قابل؛ یعنی استعدادوزمینه پذیرش در تربیت پذیر بسیار حایزاهمیت است.
مشکل تربیت ناپذیری در بسیاری موارد به عدم قابلیت متربی برمیگردد نه نقصان مربی.
از اين گذشته خداوند با ايجاد اين نمونه ها به انسان مي خواهد بفهماند كه سخن اصلي را در اصلاح و تربيت انسان اراده و اختيار خود انسان مي زند، ممكن است فردي فرزند پيغمبر و امام باشد و از حلال ترين غذاها استفاده كند و... با اين حال با اراده خود و با تأثير پذيري از محيط و دوستان ناباب منحرف گردد. برعكس آن را نيز در تاريخ داريم، موسي در خانه فرعون بزرگ شده و بر عليه او قيام مي كند همسر فرعون در محيط كاخ فرعوني به سر مي برد. ايمان و شهادت در راه خدا را انتخاب مي كند.
محمد بن ابي بكر، فرزند خليفه اول از شيعيان خالص علي(ع) مي شود، و معاويه دوم پسر يزيد، متمايل به اهل بيت شده، بر عليه روش پدر قيام مي كند. تمام موارد فوق و غير آنها، نشان از اين دارد كه حرف اصلي را در تربيت ها و انتخاب رفتار و اعمال و اراده خود انسان مي زند، نه خانواده و محيط، هر چند آن دو نقش بسزايي دارند، به اصطلاح علمي خانواده و محيط شرط و زمينه ساز تربيت صحيح است نه «علت تامه» و سبب اصلي. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 23/100113205)

تعداد بازدید از این مطلب: 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

داستان حضرت خضر و موسي(ع)

آيا مقام موسي برتر است يا خضر و چرا موسي پيامبر اولوالعزم كاري كرد كه خضر عذر موسي را خواست؟

در قران شريف قضيه ‏ى حضرت موسى(ع) و جناب خضر نبى(ع) به گونه‏اى زيبا مطرح شده است. حضرت موسى(ع) در ملاقاتى به جناب خضر گفت: آيا به دنبال تو بيايم تا از علم و بينشى كه آموخته شده‏اى بهره ببرم؟ خضر در جواب گفت: تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى و چگونه مى‏توانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى، صبر كنى؟ گفت انشاءالله مرا شكيبا خواهى يافت. قضيّه ادامه مى‏يابد.
اما حضرت موسى در سه جا به جناب خضر معترض مى‏شود. علّت اعتراض او نيز عدم علم و شناخت بوده است. چه بسا اگر علم و شناخت لازم را، مانند خضر مى‏داشت، هرگز اعتراض نمى‏كرد. امّا چون حكمت و فلسفه كارهاى خضر را نمى‏دانست تحمل نكرد و معترض او شد(كهف، آيات 66 تا 76 را بررسى نمائيد). آرى علم و حكمت با حلم رابطه‏اى تنگاتنگي دارند. به طورى كه به جرأت مى‏توانيم بگوييم شكيبائى، ثمره علم و حكمت است. امام على(ع) در حديثى بلند مرتبه ويژگى‏هاى حكيمان و خردمندان را اين گونه مى‏شمارد: الحُكماءُ اشرف الناسِ انفساً، و اكثرهم صبراً، و اسرَعَهُم عفواً، و اوسعَهُم اخلاقاًحكيمان در ميان مردم، شريف‏ترين و شكيباترين و پرگذشت‏ترين و خوش‏خلق‏ترين كسان‏اند كسى كه از شناخت و علم لازم برخودار است، اضطراب و نگرانى را به راحتى دور مى‏كند. كسى كه راهى را مى‏شناسد بدون اضطراب در آن قدم مى‏گذارد. چون به فراز و نشيب راه آگاه است. حلم نيز در علم تأثير دارد. جائى كه امام على(ع) مى‏فرمايند: كمال العلمِ الحِلم؛ كمال دانش، بردبارى است(غررالحكم، حديث 7231). لطفاً مراجعه كنيد: 1. علم و حكمت در قرآن و حديث، 2 و 1، از آقاى رى‏شهرى، نشر دارالحديث. 2. شرح زيارت جامعه كبيره، آية‏الله جوادى آملى(دامت‏بركاته)
صبر نکردن حضرت موسی علیه السلام صبر نکردن در مصیبت نبوده است بلکه از انجا که حضرت موسی مامور به شریعت ظاهر بود ونه باطن برمبنای شریعت خودش باید بر حضرت خضر اعتراض میكرد چون اعمال جناب خضر منافی با شریعت ظاهری بود به همین جهت نکوهشی متوجه حضرت موسی نیست چون بر اساس شریعت خودش این گونه اعمال را خلاف دید وتذکر داد , وصبر در برابر خلاف هر چند فی الواقع خلاف نباشد صبر پسندیده نیست تا حضرت موسی بر ان نکوهش شود .
اينكه مى‏بينيم موسى تاب تحمل كارهاى خضر را نداشت بخاطر اين بود كه خط ماموريت او از خط ماموريت خضر جدا بود، لذا هر بار مشاهده مى‏كرد گامش بر خلاف ظواهر قانون شرع است فرياد اعتراضش بلند مى‏شد، ولى خضر با خونسردى به راه خود ادامه مى‏داد، و چون اين دو رهبر بزرگ الهى به خاطر ماموريت هاى متفاوت نمى‏توانستند براى هميشه با هم زندگى كنند هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ را گفت مهمترين مساله‏اى كه دانشمندان بزرگ را در اين داستان به خود مشغول ساخته ماجراهاى سه‏گانه‏اى است كه اين مرد عالم در برابر موسى انجام داد، موسى چون از باطن امر آگاه نبود زبان به اعتراض گشود، ولى بعدا كه توضيحات استاد را شنيد قانع شد.
شد ما دو نظام داريم و خداوند حاكم بر هر دو نظام است، هيچ مانعى ندارد كه خداوند گروهى را مامور پياده كردن نظام تشريع كند، و گروهى از فرشتگان يا بعضى از انسانها (همچون خضر) را مامور پياده كردن نظام تكوين نماند (دقت كنيد).
از نظر نظام تكوين الهى هيچ مانعى ندارد كه خداوند حتى كودك نابالغى را گرفتار حادثه‏اى كند و در آن حادثه جان بسپارد چرا كه وجودش در آينده ممكن است خطرات بزرگى به بار آورد، همانگونه كه گاهى ماندن اين اشخاص داراى مصالحى مانند آزمايش و امتحان و امثال اينها است.
و نيز هيچ مانعى ندارد خداوند مرا امروز به بيمارى سختى گرفتار كند به طورى كه نتوانم از خانه بيرون بروم چرا كه مى‏داند اگر از خانه بيرون روم حادثه خطرناكى پيش خواهد آمد و مرا لايق اين مى‏داند كه ازآن خطر برهاند ..
و به تعبير ديگر گروهى از ماموران خدا در اين عالم مامور به باطنند و گروهى مامور به ظاهر، آنها كه مامور به باطنند ضوابط و اصول برنامه‏اى مخصوص بخود دارد همانگونه كه ماموران بظاهر براى خود اصول و ضوابط خاصى دارند.
درست است كه خط كلى اين دو برنامه هر دو انسان را به سمت كمال مى‏برد، و از اين نظر هماهنگند، ولى گاهى در جزئيات مانند مثالهاى بالا از هم جدا مى‏شوند.
البته بدون شك در هيچ يك از دو خط هيچكس نمى‏تواند خودسرانه اقدامى كند، بلكه بايد از مالك و حاكم حقيقى مجاز باشد، لذا خضر با صراحت حقيقت را بيان كرد و گفت ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي، من هرگز پيش خود اين كار را انجام ندادم بلكه درست طبق يك برنامه الهى و ضابطه و خطى كه به من داده شده است گام برمى‏دارم و به اين ترتيب تضاد بر طرف خواهد شد..
تفسير نمونه، ج‏12، ص:509 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100110403)

تعداد بازدید از این مطلب: 211
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تعداد صفحات : 14


به نام خالق هستی سلام خوش اومدید به وبلاگ خودتون در صورت تمایل می توانید لینک کنید منتظر انتقاد و پیشنهاد های شما هستم


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود