نظرتون درباره وبلاگ من چیه

آمار مطالب

کل مطالب : 109
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 40
باردید دیروز : 123
بازدید هفته : 166
بازدید ماه : 163
بازدید سال : 893
بازدید کلی : 1811

تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستاره ای  در کازرون و آدرس hamid.sh2050.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

شما لینک کنید موفق باشد منتظر شما هستم







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 123
بازدید هفته : 166
بازدید ماه : 163
بازدید کل : 1811
تعداد مطالب : 109
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



ستاره درخشان در آسمان کازرون فال حافظ شیرازی

فال حافظ

 تلوزیون

تاریخ و ساعت پاور بانک
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

داستان ماريه در سوره تحريم

آيا ماريه كنيز پيامبر(ص) بود يا حفصه؟ آيا رابطه پيامبر(ص) با ماريه شرعي بود يا نه؟ اگر شرعي بود پس چرا پيامبر(ص) او را بر خود حرام كرد آيا اين يك بي عدالتي در حق ماريه نبود؟ آيا اين رابطه، قانون مساوات بين همسران را در مورد عايشه نقض نمي كرد؟ چرا پيامبر(ص) كه معصوم است قسم مي خورد و خدا مي گويد آن را بشكن و كفاره بده؟ آيا سوره تحريم در مورد اين داستان است؟ تا چه حد اين داستان واقعيت دارد؟


سوره مباركه تحريم در مورد آزار دو تن از همسران پيامبر(ص) نسبت به ايشان نازل شده است كه آن حضرت در برابر آنان به عكس العمل منفى (تحريم برخى از لذائذ برخود) اقدام فرمود و اين آيات در رفع تحريم پيامبر(ص) و توبيخ آن دو زن و هشدار به اين كه همسرى پيامبر(ص) مانع از رفتن به جهنم يا موجب ورود به بهشت نمى‏شود نازل گرديد. شاهد اين مطلب آن است كه همسران نوح و لوط كه به شوهران خويش خيانت كردند به آتش دوزخ گرفتار آمدند. در تعيين اين دو زن بزرگان تفسير حتى بسيارى از مفسران اهل بيت نوشته‏اند كه آن دو زن يكى حفصه دختر عمر و ديگرى عايشه دختر ابوبكر بوده‏اند. براى تحقيق بيشتر به تفسيرهاى «نمونه» و «الميزان» سوره تحريم و تفاسير اهل سنت مراجعه شود. [پايان كد انتخابي]
از آیات آغازین سوره تحریم بر می آید که پیامبر اکرم(ص) ، عمل حلالی را بر خود حرام کرده اند و زمینه آن اعتراض بعضی از زنان آن حضرت بوده اند که خداوند از آن تحریم پیامبر اکرم (ص) را بر حذر داشته اند . در اینکه آن کار چه بوده ، در میان مفسران، اختلاف وجود دارد اما پاره ای از مفسران آن را ، به بودن آنحضرت با یکی از زنان شان به نام ماریه قبطیه –که هدیه شاه مصریان به پیامبر بوده است – و اعتراض حفصه به آن بر شمرده اند ، که در نتیجه آن اعتراض ، پیامبر ، بودن با ماریه را بر خود حرام کردند . و خداوند سبحان از این تحریم پیامبر اکرم (ص)را ، نهی کرده است اما در اینکه حقیقت ماجرا چیست در میان نقل های مختلف ، متفاوت به نظر می رسد اما از آیات قرآن همان بدست می آید ، که گفته شد .
كامل از كد92068] [انتخابي از كد84899]در شأن نزول آيات سوره تحريم روايات زيادي در کتب تفسير و حديث و تاريخ نقل شده که مشهورترين و مناسب ترين آنها چنين است: پيامبر (ص) گاه که نزد يکي از همسران به نام به زينب بنت حجش مي رفت، زينب او را نگه مي داشت و از عسلي که تهيه کرده بود خدمت پيامبر (ص) مي آورد. اين سخن به گوش عايشه رسيد و بر او گران آمد. او مي گويد: من با حفصه (يکي ديگر از همسران پيامبر که دختر عمر بود) قرار گذاشتيم که هر وقت پيامبر (ص) نزد يکي از ما آمد فورا به او بگوييم آيا صمغ مغافير خورده اي؟ (مغافير صمغي بود که يکي از درختان حجاز به نام «عرقط» تراوش مي کرد و بوي نا مناسبي داشت) و پيامبر (ص) مقيد بود که هرگز بوي نامناسبي از دهان يا لباسش شنيده نشود بلکه به عکس اصرار داشت هميشه خوشبو و معطر باشد . به اين ترتيب روزي پيامبر (ص) نزد حفصه آمد، او اين سخن را به پيامبر (ص) گفت: حضرت فرمود: من مغافير نخورده ام، بلکه عسلي نزد زينب نوشيده ام و من سوگند ياد مي کنم که ديگر از آن عسل ننوشم (نکند زنبور آن عسل روي گياه نامناسبي و احتمالا مغافير نشسته باشد) ولي اين سخن را به کسي مگوي (مبادا به گوش کسي برسد و بگويند چرا پيامبر غذاي حلالي را بر خود حرام کرده؟ و يا از کار پيامبر در اين مورد و مشابه آن پيروي کنند و يا به گوش زينب برسد و دل او شکسته شود). ولي سرانجام او اين راز را فاش کرد و بعدا معلوم شد اصل اين قضيه توطئه اي بوده است. پيامبر (ص) سخت ناراحت شد و آيات فوق نازل گشت . ماجرا را چنان پايان داد که ديگر اين گونه کارها در درون خانه پيامبر (ص) تکرار نشود. (تفسير نمونه، ج 24، ص 271) برای مطالعه بیشتر می توان به: تفسیر المیزان ، علامه طباطبایی تفسیر نمونه ، آیه الله مکارم شیرازی تفسیر راهنما ، آیه الله هاشمی رفسنجانی و تفسیر نور ، حجه الاسلام قرائتی مراجعه شود . [پايان كد انتخابي] (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 5/100106990)

تعداد بازدید از این مطلب: 144
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

گريه حضرت يعقوب(ع)

علت فراق حضرت يعقوب عليه السلام و حضرت يوسف عليه السلام چه بوده است همه دلايل؟

همه علت های مختلف ابتلای حضرت یعقوب –ع – به فراق فرزندش به درستی برای ما روشن نیست ولی در برخی روایات به بعضی از آنها اشاره شده است که خلاصه آن چنین است :
حضرت سجاد –ع- در روایتی در این باره می فرماید : حصرت یعقوب –ع – هر روز گوسفندی ذبح می کرد و قسمتی از آن را صدقه می داد. شب جمعه ای که او و خانوده اش مشغول افطار بودند سائل مومن و غریبی که مسافرو نیز روزه دار بود به در خانه یعقوب –ع آمد و درخواست غذا کرد و چند نوبت درخواستش را تکرار کرد . یعقوب و خانواده اش صدای او را شنیدند ولی چون او را نشناختند به او اعتماد نکردند و به او غذا ندادند . آن گدا نا امید بر گشت و شب را گرسنه به سر برد و از یعقوب به نزد خداوند شکایت نمود و گریه ها نمود . روز بعد نیز روزه گرفت و صبر کرد و حمد خدا را به جا آورد . آن شب یعقوب –ع- و اهل بیتش سیر خوابیدند چون صبح شد مقداری از غذای آنها باقی مانده بود .
خداوند به یعقوب وحی کرد که بنده ما را از در خانه ات راندی و غضب ما را به سوی خود کشاندی و مستحق تادیب شدی . به خاطر این عمل نا پسند به حسابت خواهم رسید .
آیا به بنده من ذمیال رحم نکردی که به اندکی از مال دنیا قانع بود و همواره به عبادت مشغول بود ؟
مگر نمی دانی عقوبت من به دوستان من زودتر می رسد و این از لطف و احسان من است نسبت به دوستانم . به عزتم قسم تو و فرزندانت را هدف تیرهای بلا قرار خواهم داد .مهیای بلا باشید ، راضی به قضای من بوده و در مصیبت ها صیر و استقامت داشته باشید . از اینجا بود که ماجرای اختلاف برای پسران –یعقوب- و گرفتاری های او به فراق یوسف –ع پیش آمد .
(تفسیر برهان ، ج 2 ، ص 246 ) به نقل از قصه های قرآن ، محمد محمدی اشتهاردی ، ص 208 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100116397)

تعداد بازدید از این مطلب: 139
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

حوادث زمان ولادت پيامبر(ص)

شبي كه پيامبر(ص) متولد شدند، صيحه اي از آسمان بلند شد( آيه اي از سوره اسراء « جاء الحق و زهق الباطل...» مقصود از صيحه چيست؟ توسط چه كسي؟ آيا مردم هم شنيدند؟ آيا اين آيه اي از قرآن كه نازل شده زودتر از موعد نبود؟( مگر قرآن در طول 23 سال بر پيامبر(ص) نازل نشد؟ پس چطور يك آيه از آن در روز ولادت حضرت نزول يافت؟ يعني پيش از اين هم نازل مي شد؟)

در پاسخ به این پرسش به نکات ذیل توجه نمایید :
1- صیحه به معنای صدای بلند و فریاد است .
2-ظاهر روایت این است که صیحه از عالم غیب و ملکوت بوده است .
3- شاید این صیحه از طرف فرشتگان و یا منادی غیبی بوده است .
4- ظاهر روایت این است که این فریاد و صدا به گوش دیگران نیز رسیده است و اصولا هدف رساندن این صدا و پیام به گوش مردم بوده تا از این رخداد نو و تازه که آثار و برکات فراوانی به دنبال دارد و دگرگونی فراوانی در زندگی مردم ایجاد می کند آگاه شوند .
5- حقیقت قرآن ووجود ملکوتی آن پیش از بعثت نیز در ام الکتاب موجود بوده و پس از بعثت صورت تنزل یافته آن و وجود لفظی و کتبی آن نازل شده است . (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 3/100115819)

تعداد بازدید از این مطلب: 153
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

قصه اصحاب راس

اصولاً اصحاب الراس چه كساني مي باشند بخاطر اينكه وقتي برخي از زائران ايراني ديوارهاي آهني قبرستان بقيع را با پارچهه و نخ گره مي زنند سني ها فيلمبرداري ميكنند و تا بحال از تلويزيون شان پخش كرده اند و به شيعيان بخاطر اين نوع توسلشان عنوان اصحاب الرس داده اند ؟

به اصحاب الراس در دو آيه قرآن اشاره شده: 38/ فرقان و 12/ ق
واژه ‹‹ رس ›› در اصل به معني « اثر مختصر »است . مثلاً گفته ميشود ‹‹ وجد رسا من حمي ›› يعني اثر مختصر از تب را در خود يافت . جمعي از مفسران بر اين عقيده اند كه ‹‹ رس ›› به معني چاه است و علت ناميدن اين قوم به اين نام يا به خاطر آن است كه اثر كمي از آنها بجاي ماده يا به جهت آن است كه در چاههاي فراوان آب داشتند و يا به واسطه فرو كشيدن چاههايشان هلاك و نابود شدند . در اينكه اين قوم چه كساني بودند ؟ در ميان مورخان و مفسران گفتگو بسيار است (1) 1- بسياري عقيده دارند كه ‹‹ اصحاب رس ›› طايفه اي بودند كه در يمامه زندگي مي كردند و پيامبري به نام ‹‹ حنظله ›› بر آنها مبعوث شد و آنان وي را تكذيب كردند و در چاه افكندند، حتي برخي نوشته اند كه آن چاه را پر از نيزه كردند و دهانه چاه را بعد از افكندن او با سنگ بستند تا آن پيامبر شهيد شد .
2- بعضي ديگر اصحاب رس را مردم زمان شعيب مي دانند كه بت پرست بودند و داراي گوسفندان بسيار و چاههاي آب و رس نام چاه پزرگي بود كه فروكش كرد و اهل آنجا را فرو برد .
3- بعضي ديگر عقيده دارند كه رس ، قريه اي در سرزمين يمامه بود كه عده اي از بقاياي قوم ثمود در آن زندگي مي كردند و در اثر طغيان و سر كشي هلاك شدند .
4- مرحونم طبرسي در مجمع البيان و فخر رازي در تفسير كبير و آلوسي در روح المعاني احتمال داده اند كه آنها مردمي در انطاكيه شام بودند و پيامبرشان حبيب نجار بود .
حديث ديگري در كتاب عيون اخبار الرضا از اباصلت مردي از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه امير المومنين (عليه السلام ) در حديثي طولاني راجع به اصحاب الرس مي فرمايد :2 آنها مردمي بودند كه درخت صنوبر را مي پرستيدند و نام آن را ‹‹ شاه درخت ›› نهاده بودند و آن درختي بود كه ‹‹ يانث ›› فرزند نوح آن را بعد از داستان طوفان بر كنار چشمه اي به نام ‹‹ رون آب ›› كاشته بود . اين قوم دوازده شهر، آباد پيرامون نهري به نام رس داشتند و نام آنها آبان ، آذر ، بهمن ، اسفند ، فروردين ، ارديبهشت ، خرداد ، تير ، مرداد ، مهر و شهريور بود كه مردم رس اين اسامي را بر
ماههاي دوازدگانه خود قرار دادند قوم نامبرده از آن صنوبر دوازده جوانه گرفته در هر يك از شهرهاي خود يكي را كاشتند و از آن چشمه كه صنوبر بزرگ كنار آنه بود به طرف آن جوانه ها و قريه ها بردند و نوشيدن از آب آن نهرها را بر خود حرام كردند، چون مي گفتند زنده ماندن اين دوازده خدا بستگي به آب اين نهرها را دارد و سزاوار نيست كسي از آنها بخورد و مايه حيات خدايان كم شود و در هر ماه يك روز را در يكي از آن شهرها عيدي گرفتند و همگي در زير درخت صنوبر آن شهر جمع شده قرباني هايي پيشكش و تقديم آن مي كردند و آن قربانيها را در آتش كه افروخته بودند مي سوزاندند وقتي دود آن بلند مي شد براي درخت صنوبر به سجده مي افتادند و گريه وزاري ميكردند و شيطان هم از باطن درخت با آنها حرف ميزد اين عادت آنان در آن دوازده شهر بود تا آن كه روز عيد شهر بزرگ فرا ميرسد نام اين شهر ، اسفندار بود و پادشاهشان نيز در آن جا سكونت داشت و همه اهل شهرهاي دوازده گانه در آنجا جمع شده به جاي يك روز ، دوازده روز عيد ميگرفتند و تا آنجا كه مي توانستند بيشر از شهرهاي ديگر قرباني مي آوردند و عبادت ميكردند، ابليس هم به ايشان وعده مي داد و اميدوارشان ميكرد سالهاي دراز بر اين منوال گذشت و همچنان بر كفر و پرستش درختان ادامه دادند تا آنكه خداوند رسولي از بني اسرائيل از فرزندان يهوا به سوي ايشان فرستاد، آن رسول مدتي آنها را به پرستش خدا وترك شرك ميخواند ولي آنها ايمان نياوردند پيغمبر نامبرده آن درختان را نفرين كرد تا خشك شدند لذا آنان تصميم گرفتند پيغمبر خود را بكشند پس چاهي عميق حفر كردند و او را در آن انداختند و آن قدر ناله او را گوش دادند تا براي هميشه خاموش گشت .
دنبال اين جنايت خداي متعال عذابي برايشان مسلط كرد كه همه را هلاك ساخت .
از اقوال گفته شده بر مي آيد كه آنان بت پرست بودند و شايد علت انتساب اين گروه به شيعيان از اين جهت است كه اهل سنت و خصوصاً وهابيت توسل به ائمه اطهار را شرك قلمداد ميكنند .
به نقل از اداره پاسخگويي آستان قدس رضوي (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 197/400008)

تعداد بازدید از این مطلب: 174
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

عبرت از گذشته

آيه « فسيرو في الارض فانظرو كيف كان عاقبت المكذبين» چه درسهايي بما مي دهد و براي افرادي كه اعتقادي به آخرت ندارند، چگونه مي تواند آخرت را ثابت كند؟

قرآن مجيد دورانهاى گذشته را با زمان حاضر و زمان حاضر را با تاريخ گذشته پيوند ميدهد، و پيوند فكرى و فرهنگى نسل حاضر را با گذشتگان براى درك حقايق لازم و ضرورى ميداند، زيرا از ارتباط و گره خوردن اين دو زمان (گذشته و حاضر) وظيفه و مسئوليت آيندگان روشن مى‏شود، در آيه فوق ميگويد:
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ ...
خداوند سنتهايى در اقوام گذشته داشته كه اين سنن هرگز جنبه اختصاصى ندارد و به صورت يك سلسله قوانين حياتى در باره همگان، گذشتگان و آيندگان، اجرا مى‏شود در اين سنن پيشرفت و تعالى افراد با ايمان و مجاهد و متحد و بيدار پيش‏بينى شده، و شكست و نابودى ملتهاى پراكنده و بى ايمان و آلوده به گناه نيز پيش‏بينى گرديده كه در تاريخ بشريت ثبت است.
آرى تاريخ براى هر قومى اهميت حياتى دارد، تاريخ خصوصيات اخلاقى و كارهاى نيك و بد و تفكرات گذشتگان را براى ما بازگو مى‏كند، و علل سقوط و سعادت، كاميابى و ناكامى جامعه‏ها را در اعصار و قرون مختلف نشان مى‏دهد، و در حقيقت تاريخ گذشتگان آينه زندگى روحى و معنوى جامعه‏هاى بشرى و هشدارى است براى آيندگان.
روى اين جهت قرآن مجيد به مسلمانان دستور مى‏دهد برويد در روى زمين بگرديد و در آثار پيشينيان و ملتهاى گذشته و زمامداران و فراعنه گردنكش و جبار دقت كنيد، و بنگريد پايان كار آنها كه كافر شدند، و پيامبران خدا را تكذيب كردند و بنيان ظلم و فساد را در زمين گذاردند، چگونه بود؟ و سرانجام كار آنها بكجا رسيد؟.
آثار گذشتگان، حوادث پند دهنده‏اى براى آيندگان است و مردم مى‏توانند با بهره‏بردارى از آنها از مسير حيات و زندگى صحيح آگاه شوند.
جهان‏گردى (سير در ارض)
آثارى كه در نقاط مختلف روى زمين از دورانهاى قديم باقى مانده اسناد زنده و گوياى تاريخ هستند، و حتى ما از آنها بيش از تاريخ مدون بهره‏مند مى‏شويم، آثار باقى مانده از دورانهاى گذشته، اشكال و صور و نقوش روح و دل و تفكرات و قدرت و عظمت و حقارت اقوام را به ما نشان ميدهد، در صورتى كه تاريخ فقط حوادث وقوع يافته و عكسهاى خشك و بى روح آنها را مجسم مى‏سازد.
آرى ويرانه كاخهاى ستمگران، و بناهاى شگفت‏انگيز اهرام مصر و برج بابل و كاخهاى كسرى و آثار تمدن قوم سبا و صدها نظائر آن كه در گوشه و كنار جهان پراكنده‏اند، هر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و سخنها مى‏گويند، و اينجا است كه شاعران نكته سنج به هنگامى كه در برابر خرابه‏هاى اين كاخها قرار مى‏گرفتند، تكان شديدى در روح خود احساس كرده و اشعار شورانگيزى مى‏سرودند چنان كه خاقانى و شعراى معروف ديگرى اين آوازها را از درون ذرات كاخ شكست‏خورده كسرى و مانند آن با گوش جان شنيده، و آنها را در شاهكارهاى ادبى سرودند «1».
مطالعه يك سطر از اين تاريخهاى زنده معادل مطالعه يك كتاب قطور تاريخى است و اثرى كه اين مطالعه در بيدارى روح و جان بشر دارد با هيچ چيز ديگرى برابرى نمى‏كند، زيرا هنگامى كه در برابر آثار گذشتگان قرار مى‏گيريم گويا يك مرتبه ويرانه‏ها جان مى‏گيرند و استخوانهاى پوسيده از زير خاك زنده مى‏شوند، و جنب و جوش پيشين خود را آغاز مى‏كنند، بار ديگر نگاه مى‏كنيم همه را خاموش‏
و فراموش شده مى‏بينيم و مقايسه اين دو حالت نشان مى‏دهد افراد خودكامه‏اى چه كوتاه‏فكرند كه براى رسيدن به هوسهاى بسيار زودگذر آلوده هزاران جنايت مى‏شوند.
و لذا قرآن مجيد دستور مى‏دهد كه مسلمانان در روى زمين به سير و سياحت بپردازند و آثار گذشتگان را در دل زمين و يا در روى خاك با چشم خود ببينند و از مشاهده آن عبرت گيرند.
آرى در اسلام نيز جهانگردى وجود دارد، و به آن اهميت زيادى داده شده اما نه بسان توريستهاى هوسران و هوسباز امروز بلكه براى تحقيق و بررسى آثار و سرنوشت پيشينيان و مشاهده آثار عظمت خداوند در نقاط مختلف جهان، و اين همان چيزى است كه قرآن نام آن را سير فى الارض گذارده و طى آيات متعددى به آن دستور داده است از جمله:
1- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ:
بگو برويد در روى زمين گردش كنيد سپس بنگريد عاقبت و سرانجام گناهكاران چگونه بوده است (نمل: 71).
2- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ بگو در زمين سير كنيد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را بوجود آورده است (سوره عنكبوت آيه 20).
3- أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها ...
(سوره حج آيه 46) و آيات ديگر ...
اين آيه مى‏گويد: اين جهانگردى معنوى و سير در ارض قلب انسان را دانا و چشم انسان را بينا و گوش او را شنوا مى‏گرداند، و از خمودى و جمود، رهايى مى‏بخشد.
متاسفانه اين دستور زنده اسلامى نيز مانند بسيارى از دستورات فراموش شده ديگر، از طرف مسلمانان توجهى به آن نمى‏شود، حتى جمعى از علماء و دانشمندان اسلامى گويا در محيط فكر خود، زمان و مكان را متوقف ساخته‏اند، و در عالمى غير از اين عالم زندگى مى‏كنند، از تحولات اجتماعى دنيا بى‏خبرند و بكارهاى جزئى و كم اثر كه در مقابل كارهاى اصولى و اساسى ارزش چندانى ندارد خود را مشغول ساخته‏اند.
در دنيايى كه حتى پاپها و كاردينالهاى مسيحى كه بعد از قرنها انزوا و گوشه‏گيرى و قطع ارتباط با دنياى خارج، به سير در ارض مى‏پردازند تا نيازمنديهاى زمان را درك كنند، آيا نبايد مسلمانان به اين دستور صريح قرآن عمل كنند و خود را از تنگناى محيط محدود فكرى بدر آورند تا تحول و جنبشى در عالم اسلام و مسلمين پديد آيد؟
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 102 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100111768

تعداد بازدید از این مطلب: 157
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

ياجوج و ماجوج

يأجوح و مأجوج، همان مغول و تاتار و ديگر اقوامى بودند كه در قسمت‏هاى شمالى آسيا به صورت بيابان گردى زندگى مى‏كرده‏اند. اين دو كلمه به زبان چينى «منگوك و يا منچوك» است، كه در زبان عربى و عربى يأجوج و مأجوج خوانده شده است. در ترجمه‏هاى يونانى نيز به «گوگ و مأگوك» برگردانده شده است.
كلمه منغول و مغول نيز برگرفته شده از همان مأجوج است. اين اقوام در برهه‏اى از تاريخ از لاك خود بيرون آمده و تقريا تمام قسمت‏هاى متمدن زمين - از قبيل چين، ايران،روم و ديگر بلاد را - در نور ديدند و بيشتر آثار تمدن را نابود كرده و قتل و غارت بى‏اندازه‏اى به راه انداختند. البته پس از چندى در داخل ملل ديگر هضم شده و رو به اضمحلال رفتند. البته اكنون نيز نژاد مغول و تاتار، در آسياى مركزىوجود دارند.
در قرآن مجيد در دو سوره از ياجوج و ماجوج سخن به ميان آمده، يكى در آيات مورد بحث و ديگر در سوره انبياء آيه 96.
آيات قرآن به خوبى گواهى مى‏دهد كه اين دو نام متعلق به دو قبيله وحشى خونخوار بوده است كه مزاحمت شديدى براى ساكنان اطراف مركز سكونت خود داشته‏اند.
در تورات در كتاب حزقيل فصل سى و هشتم و فصل سى و نهم، و در كتاب رؤياى يوحنا فصل بيستم از آنها به عنوان گوگ و ماگوگ ياد شده است كه معرب آن ياجوج و ماجوج مى‏باشد.
به گفته مفسر بزرگ، علامه طباطبائى در الميزان از مجموع گفته‏هاى تورات استفاده مى‏شود كه ماجوج يا ياجوج و ماجوج، گروه يا گروه‏هاى بزرگى بودند كه در دوردست‏ترين نقطه شمال آسيا زندگى داشتند مردمى جنگجو و غارتگر بودند .( الميزان جلد 13 صفحه 411 )
بعضى معتقدند اين دو كلمه عبرى است، ولى در اصل از زبان يونانى به عبرى منتقل شده است و در زبان يونانى گاگ و ماگاگ تلفظ مى‏شده كه در ساير لغات اروپايى نيز به همين صورت انتقال يافته است.
دلائل فراوانى از تاريخ در دست است كه در منطقه شمال شرقى زمين در نواحى مغولستان در زمانهاى گذشته گويى چشمه جوشانى از انسان وجود داشته، مردم اين منطقه به سرعت زاد و ولد مى‏كردند، و پس از كثرت و فزونى به سمت شرق، يا جنوب سرازير مى‏شدند، و همچون سيل روانى اين سرزمينها را زير پوشش خود قرار مى‏دادند، و تدريجا در آنجا ساكن مى‏گشتند.
براى حركت سيل‏آساى اين اقوام، دورانهاى مختلفى در تاريخ آمده است
كه يكى از آنها دوران هجوم اين قبائل وحشى در قرن چهارم ميلادى تحت زمامدارى آتيلا بود كه تمدن امپراطورى روم را از ميان بردند.
و دوران ديگر كه ضمنا آخرين دوران هجوم آنها محسوب مى‏شود در قرن دوازدهم ميلادى به سرپرستى چنگيز خان صورت گرفت كه بر ممالك اسلامى و عربى، هجوم آوردند و بسيارى از شهرها از جمله بغداد را ويران نمودند.
در عصر كورش نيز هجومى از ناحيه آنها اتفاق افتاد كه در حدود سال پانصد قبل از ميلاد بود، ولى در اين تاريخ، حكومت متحد ماد و فارس به وجود آمد و اوضاع تغيير كرد و آسياى غربى از حملات اين قبائل آسوده شد.
به اين ترتيب نزديك به نظر مى‏رسد كه ياجوج و ماجوج از همين قبائل وحشى بوده‏اند كه مردم قفقاز به هنگام سفر كورش به آن منطقه تقاضاى جلوگيرى از آنها را از وى نمودند، و او نيز اقدام به كشيدن سد معروف ذو القرنين نمود .
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 552
(لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100111276

تعداد بازدید از این مطلب: 177
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

خواب حضرت يوسف(ع)

چرا يازده ستاره و ماه و خورشيد بر روي حضرت يوسف(ع) سجده كنند؟

مراد از خورشيد و ماه، پدر و مادر حضرت يوسف و يا پدر و خاله اش (بنابر برخي نقل ها) بوده و مراد از يازده ستاره، برادران يازده گانه آن حضرت بوده اند. شايد اشاره به اين باشد كه قدر و مقام و منزلت آن حضرت در آينده به قدري بالا مي رود كه ستارگان آسمان و خورشيد و ماه سر بر آستانش مي سايند و آن قدر در پيشگاه خدا عزيز و آبرومند مي شود كه آسمانيان در برابرش خضوع مي كنند. البته روشن است كه منظور از سجده در اينجا خضوع و تواضع مي باشد و گرنه سجده به شكلي معمولي انسان ها در مورد خورشيد و ماه و ستارگان مفهوم ندارد. (در واقع سجده، ظهور تواضع و خاكساري در برابر خداوند و حاكي از پي بردن به نداري و فقر خود در برابر خداوند بي نياز و كامل مطلق است و اين سجده در هر موجودي متناسب با خودش مي باشد. به تعبير قرآن كريم همه موجودات در برابر خداوند، تسبيح و سجده و كرنش دارند منتهي هر يك به گونه اي و شكلي خاص). اين خواب، خوابي كودكانه نبود، زيرا كودك ممكن است خواب ماه و ستاره را ببيند اما اين كه ماه و ستارگان به صورت موجوداتي عاقل و باشعور در برابر او سجده كنند، اين يك خواب كودكانه نيست. اين خواب تنها بيانگر عظمت مقام يوسف در آينده از نظر ظاهري و مادي نبود، بلكه نشان مي داد كه او به مقام نبوت نيز خواهد رسيد، چرا كه سجده آسمانيان دليل بر بالا رفتن مقام آسماني او است و همين خاطر پدرش يعقوب (ع) فرمود: «و كذلك يجتبيك ربك ؛ و اين چنين پروردگارت تو را بر مي گزيند»، و يعلمك من تاويل الاحاديث؛ و از تعبير خواب به تو تعليم مي دهد».اينك توجه شما را به توضيحي در باره سجده جلب مي نما ييم :

سجده به معنى پرستش و عبادت مخصوص خدا است، و براى هيچكس در هيچ مذهبى پرستش جايز نيست، و توحيد عبادت كه بخش مهمى از مساله توحيد است كه همه پيامبران به آن دعوت نمودند، مفهومش همين است.
بنا بر اين، نه يوسف كه پيامبر خدا بود، اجازه مى‏داد كه براى او سجده و عبادت كنند و نه پيامبر بزرگى همچون يعقوب اقدام به چنين كارى مى‏كرد، و نه قرآن به عنوان يك عمل شايسته يا حد اقل مجاز از آن ياد مى‏نمود.
بنا بر اين، سجده مزبور يا براى خدا بوده (سجده شكر) همان خدايى كه اينهمه موهبت و مقام عظيم به يوسف داد و مشكلات و گرفتاريهاى خاندان يعقوب را بر طرف نمود و در اين صورت در عين اينكه براى خدا بوده، چون به خاطر عظمت موهبت يوسف انجام گرفته است، تجليل و احترام براى او نيز محسوب مى‏شده، و از اين نظر ضمير در له كه مسلما به يوسف باز مى‏گردد، با اين معنى به خوبى سازگار خواهد بود.
و يا اينكه منظور از سجده مفهوم وسيع آن يعنى خضوع و تواضع است، زيرا سجده هميشه به معنى معروفش نمى‏آيد. بلكه به معنى هر نوع تواضع نيز گاهى آمده است، و لذا بعضى از مفسران گفته‏اند كه تحيت و تواضع متداول در آن روز خم شدن و تعظيم بوده است، و منظور از سجود در آيه فوق همين است.
ولى با توجه به جمله خروا كه مفهومش بر زمين افتادن است، چنين بر مى‏آيد كه سجود آنها به معنى انحناء و سر فرود آوردن نبوده است.
بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته‏اند سجود يعقوب و برادران و مادرشان براى خدا بوده، اما يوسف همچون خانه كعبه، قبله بوده است، و لذا در تعبيرات عرب گاهى گفته مى‏شود فلان صلى للقبله: فلان كس به سوى قبله نماز خواند».

ولى معنى اول نزديكتر به نظر مى‏رسد، بخصوص اينكه در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت ع نقل شده مى‏خوانيم كان سجودهم للَّه- يا- عبادة للَّه:
سجود آنها به عنوان عبادت براى پروردگار بوده است .
در بعضى از ديگر از احاديث مى‏خوانيم‏
كان طاعة للَّه و تحية ليوسف‏
: به عنوان اطاعت پروردگار و تحيت و احترام به يوسف بوده است «2».
همانگونه كه در داستان آدم نيز، سجده براى آن خداوند بزرگى بوده است كه چنين خلقت بديعى را آفريده كه در عين عبادت خدا بودن، دليلى است بر احترام و عظمت مقام آدم! اين درست به آن ميماند كه شخصى كار بسيار مهم و شايسته‏اى انجام دهد و ما به خاطر آن براى خدايى كه چنين بنده‏اى را آفريده است سجده كنيم كه هم سجده براى خدا است و هم براى احترام اين شخص.
ر.ك : تفسير نمونه ، ج 9 ، سوره يوسف ، تفسير آيه 4 و آيه 100 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100107631)

تعداد بازدید از این مطلب: 171
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

كيفيت معراج پيامبر(ص)

حقيقت معراج و اسراء، چگونه بود؟ معراج پيامبرصلي الله عليه وآله، روحاني بود يا جسماني؟

«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ؛اسراء (17)، آيه 1.؛ «منزّه است آن (-(خدايى)-) كه بنده‏اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالأقصى - كه پيرامون آن را بركت داده‏ايم - سير داد؛ تا از نشانه‏هاى خود به او بنمايانيم كه او، همان شنواى بيناست».

آيه اول سوره اسراء، سير دادن و طىّ الارض پيامبرصلى الله عليه وآله را بيان مى‏كند كه از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى، در يك شب، پيامبرصلى الله عليه وآله را با همين جسم، سير دادند؛ تا آيات الهى را به او نشان دهند و بايد توجه داشت كه اسراء با معراج، فرق دارد.
معراج، سفر پيامبرصلى الله عليه وآله به آسمان‏هاست؛ به طورى كه از وقايع آسمان‏ها، به ويژه آسمان چهارم و هفتم و بهشت و جهنم، خبرهايى به حضرت دادند و آيات 7 به بعد سوره نجم به معراج اشاره دارد.
اسراء نيز سير سريع جسمانى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بدون هيچ‏گونه وسيله ظاهرى است؛ به اين صورت كه وى براى صله‏رحم به خانه امّ هانى، خواهر حضرت على‏عليه السلام، نزديك مروه رفته بودند كه مسئله اسراء پيش آمد. وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله بازگشت و قضيه را تعريف كرد، كافران مسخره كردند و مسلمانان‏
نيز چه بسا تعجب نمودند كه چطور ممكن است پيامبرصلى الله عليه وآله در يك شب به مسجدالاقصى برود و بازگردد؛ شايد خواب ديده! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:
من در بيدارى طى‏الارض كردم و اگر مى‏خواهيد نشانه‏هايش را بگويم كه در بين راه چه كاروان‏هايى در راه بودند، بعضى از آنها يك هفته بعد
به مكه مى‏رسند؛ بعضى ديگر چند روز آينده به مسجدالاقصى مى‏رسند. مردم اينها را در ذهن سپردند كه نكند (نغوذبالله) پيامبرصلى الله عليه وآله خيالاتى شده‏
است؛ ولى طبق آن نشانه‏هايى كه او داده بود (حتى نشانه بار شترها را مى‏داد كه مثلاً فلان كاروان كه دو سه روز ديگر به مكه مى‏رسد، بارش فلان چيز است) معلوم شد همه را پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله درست فرموده، پس اين ثابت مى‏كند
كه پيغمبرصلى الله عليه وآله طى‏الارض داشت. برخى اولياى الهى نيز داراى قدرت طى الارض هستند.
به هر حال روشن شد كه آيه اول سوره مباركه اسراء در مورد معراج نيست؛ بلكه موضوع آن سير زمينى است و بحث معراج نيز در سوره نجم مطرح شده است و همه مسلمانان، اصل معراج پيامبرصلى الله عليه وآله را قبول دارند.
پاسخ سؤال دوم اين است:
احاديث معراج فراوانند و خود يك كتاب مى‏شوند و از ميان آن احاديث مختلف، معراج به تواتر معنوى ثابت مى‏شود؛ اما كيفيت و جزئيات آن‏
با كمك مجموعه روايات و قرائن تا حدودى قابل تصور است.
در مورد كيفيت معراج، چهار نظر زير مطرح وجود دارد:
1. معراج پيامبرصلى الله عليه وآله با جسم بوده، همان‏گونه كه طى‏الارض پيامبرصلى الله عليه وآله با جسم بوده است و طبق اين نظر، پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از مسجدالاقصى با اين جسم و روح، به طرف آسمان‏ها بالا رفت و حقيقت بهشت و جهنم و نيز بيت‏المعمور و بسيارى از اسرار الهى را مشاهده كرد.
2. معراج، تنها روحانى بوده و جسمانى بودن آن، امكان ندارد؛ زيرا از نظر قانون ماده، اگر سرعت بيش از حد باشد، جسم نمى‏تواند حالت عادى خود را حفظ كند؛ بلكه لازم است به شكل نور و يا به شكل ديگرى درآيد.
از اين اشكال، جواب‏هاى مختلفى داده شده، از جمله اين كه قوانين مادى كه تا به حال معلوم و ثابت شده، بخشى از قوانين عالم ماده است و زواياى مخفى فراوانى هنوز در علوم مختلف موجود است؛ به عنوان مثال، اخيراً فرضيه‏اى مطرح شده كه در ميان فضا، سياه چال‏ها و تونل‏هايى وجود دارد
كه قوانين شناخته شده فعلى ماده، در اين تونل‏ها حاكم نيست. اين تونل‏ها از كهكشانى به كهكشان ديگر راه پيدا مى‏كنند و در واقع، نوعى ميانبر محسوب شوند و ممكن است راه‏هاى ديگرى هم باشد و ما خبر نداشته باشيم.
بنابراين، جواب اين شد كه يكى از قوانين ماده، اين است كه جسم تحمل فشار و سرعت محدودى را دارد و ممكن است اين قانون فقط در شرايط خاص ثابت باشد؛ به طورى كه اگر شرايط عوض شود، مسئله، تفاوت كند.
اين مطلب با قرآن قابل تأييد است؛ آن جا كه مى‏فرمايد: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً»؛ اسراء (17)، آيه 85.؛ «به شما از دانش، جز اندكى داده نشده».
بر طبق برخى روايات نيز بسيارى از دانش‏ها هنوز باقى مانده كه با ظهور حضرت حجت(عج) به بشر عطا مى‏گردد.
در روايتى از امام صادق‏عليه السلام نقل شده كه علم، بيست و هفت حرف است و تمام آن چه تا به حال به وسيله پيامبران آمده، دو حرف مى‏باشد و مردم تا امروز بيش از اين مقدار را نداشته‏اند و زمانى كه حضرت حجت ظهور كند، بيست و پنج حرف ديگر را روشن مى‏كند بحارالأنوار، ج 52، ص‏336، باب 27؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‏عليه السلام قَالَ الْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً فَجَمِيعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ يَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْيَوْمِ غَيْرَ الْحَرْفَيْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِينَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِي النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَيْهَا الْحَرْفَيْنِ حَتَّى يَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً»..
شايد گفته شود كه در دعاى ندبه، عبارت اين است كه: «... وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلَى سَمَائِك... بحارالأنوار، ج 99، ص 104، باب 7. پيامبرصلى الله عليه وآله را با روحش به آسمان‏ها عروج دادى»؛ پس معراج، روحانى بوده و نه جسمانى.
پاسخ: در بعضى متن‏هاى دعاى ندبه، كلمه روح وجود ندارد و فقط كلمه «بِهِ» است محمدبن المشهدى، المزار الكبير، ص 575 و بعضى از نسخ مصباح الزائر.؛ يعنى خود پيامبرصلى الله عليه وآله را عروج دادى كه ظهور در روح و جسم دارد و در بسيارى از كتاب‏هاى دعا، مقابل يا بالاى كلمه «بروحه»، نسخه بدل «به» را نوشته‏اند.
3. معراج پيامبرصلى الله عليه وآله مكاشفه‏اى بوده كه در مسجدالاقصى براى حضرت رخ داد و چيزى به اسم سفر، چه جسمانى و چه روحانى، نبوده و مقصود از سفر، همان طى‏الارضى است كه به سوى مسجدالاقصى رخ داده است؛
البته نه اين كه عروج روحانى يا جسم همراه با روح پيامبرصلى الله عليه وآله، محال باشد؛ بلكه مى‏پذيريم كه ممكن است؛ ولى پيغمبرصلى الله عليه وآله مى‏خواهد برود چه ببيند؟
آنچه مى‏خواهد ببيند، همين جا چشم دل او مى‏تواند باز شود و آن چه را كه خدا اراده كرده است، ببيند. پس در مسجدالاقصى و در بالاى آن صخره،
براى پيامبرصلى الله عليه وآله مكاشفه رخ داد؛ يعنى در حالت بيدارى يك لحظه چشم دل پيامبرصلى الله عليه وآله باز شد و تمام حقايق هفت آسمان را ديد و نيازى نبود كه پيامبرصلى الله عليه وآله برود به آن جا؛ بلكه آنها پيش پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر شدند و اين مسئله، ربطى‏
به خواب و رؤيا ندارد؛ بلكه عين بيدارى و هوشيارى است كه در اصطلاح عرفان، به آن مكاشفه مى‏گويند؛ مثل آن قضيه كه راوى گفت: يابن رسول اللَّه! چه قدر امسال حجاج زيادند! حضرت تصرفى در ديدگان او فرمود و
آن شخص ديد كه بسيارى از آنان، حيواناتى هستند كه مشغول طوافند بحارالأنوار، ج 46، ص 261، باب 5، «قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لِلْبَاقِرِعليه السلام مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيجَ فَقَالَ بَلْ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِيَاناً فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِيراً فَقَالَ انْظُرْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِلَى الْحَجِيجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَكْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ مِثْلُ الْكَوْكَبِ اللَّامِعِ فِي الظَّلْمَاء...».
كه اين را مكاشفه مى‏گويند.
4. مرحوم علامه طباطبايى نظر ديگرى دارد الميزان، ج 13 ص 34.. وى مى‏فرمايد: اصل معراج، قطعى است و هيچ مسلمانى در اصل معراج شك ندارد؛ آن هم نه يك بار؛
بلكه چند بار نيز اتفاق افتاده است؛ اما فهم رواياتى كه كيفيت معراج را بيان مى‏كنند، مشكل است. ممكن است آن چه پيامبرصلى الله عليه وآله از حقايق جهان هستى و بهشت و جهنم ديده، از طريق عروج جسمى نباشد؛ چنان كه تحليل معراج براساس ديدن حقايق در خواب و رؤيا نيز صحيح نمى‏باشد؛ بلكه چه بسا
از باب تمثّل و ديدن چشم باطنى و برزخى باشد؛ به طورى كه آن حضرت در بيدارى، ملكوت آسمان‏ها و سدرةالمنتهى و بهشت و جهنم را با چشم برزخى و باطنى ديده باشند. بنابراين، طبق اين نظر، اصل معراج، قطعى است؛ ولى كيفيت آن براى ما معلوم نيست.
بايد توجه داشت كه با عنايت به قدرت مطلق خداوند متعال، معراج به صورت جسمانى و روحانى به آسمان‏ها، مانع عقلى ندارد و با ظهور آيات سوره نجم نيز سازگار است ؛«....عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى. وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلىَ. ثمُ‏َّ دَنَا فَتَدَلىَ. فَكاَنَ قَابَ قَوْسَينْ‏ِ أَوْ أَدْنىَ. فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى. مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى. أَ فَتُمَارُونَهُ عَلىَ مَا يَرَى. وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى»؛ «... آن را (-(فرشته)-) شديد القوى به او فرا آموخت (-(سروش)-) نيرومندى كه (-(مسلّط)-) درايستاد؛ در حالى كه او در افق اعلى بود؛ سپس نزديك آمد و نزديك‏تر شد، تا (-(فاصله‏اش)-) به قدرِ (-(طول)-) دو (-(انتهاى)-) كمان يا نزديك‏تر شد؛ آن گاه به بنده‏اش آن چه را بايد وحى كند، وحى فرمود. آن چه را دل ديد، انكار(-(ش)-) نكرد. آيا در آن چه ديده است، با او جدال مى‏كنيد و قطعاً بار ديگرى هم او را ديده است، نزديك سدرةالمنتهى». و همان‏طور كه اسراء و طى‏الارض‏
از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى، فراتر از قوانين عادى مادى مى‏باشد، معراج به آسمان‏ها نيز مى‏تواند فراتر از قوانين مادى و طبيعى انجام‏
پذيرد؛ چنان كه براى حضرت سليمان نيز حركت در فضا امرى عادى بود ؛«وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ...»؛ «و باد را براى سليمان (-(رام كرديم:)-) كه رفتن آن بامداد، يك ماه، و آمدنش شبانگاه، يك ماه (-(راه)-) بود...»، (سبأ(34)، آيه 12).
و جا به جايى تخت بلقيس (ملكه سبا) در يك چشم بر هم زدن انجام پذيرفته است ؛«قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ...»؛ «كسى كه نزد او دانشى از كتاب (-(الهى)-) بود، گفت: «من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زنى، برايت مى‏آورم»، (نمل (27)، آيه 40).، به ويژه براى نشان دادن برترى پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله و ارتباط او
با نيروى غيبى پروردگار، انجام اين گونه امور خارق‏العاده، مانند معراج جسمانى و روحانى به آسمان‏ها قابل قبول‏تر است و از ظهور روايات‏
معراج نيز همين قول استفاده مى‏شود.

كتابنامه‏
1. قرآن مجيد، ترجمه استاد محمد مهدى فولادوند.
2. قرآن مجيد، ترجمه آيةاللَّه مكارم شيرازى، قم: انتشارات جوان.
3. شيخ عباس قمى، مفاتيح‏الجنان، قم: هجرت.
4. عبدالحميد ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، تحقيق ابوالفضل ابراهيم، دار احياء الكتب العربيه.
5. محمد دشتى، ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، قم: الهادى، 1379 ش.
6. صبحى صالح، شرح نهج‏البلاغه، قم: دارالهجره، 1419 ق.
7. محمود زمخشرى، اساس البلاغه، تهران: انتشارات اسلاميه.
8. حافظ ابى عمرو يوسف بن عبداللَّه بن عبدالبر اندلسى، استيعاب، هند: حيدرآباد، خانه داير.
9. مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤيدى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1358.
10. ابى جعفر محمدبن يعقوب كلينى (محمدبن ابراهيم كلينى)، اصول كافى، به تصحيح: على اكبر غفارى، تهران: دارالكتب الاسلامية، 1350 ش.
11. سيد عبدالحسين طيب، اطيب البيان، تهران: بنياد فرهنگ اسلامى.
12. محمدبن محمد بن نعمان مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، قم: منشورات جامعه مدرسين، 1418ق.
13. ابن‏حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابة، بيروت: دار الكتب‏الاسلامية، 1415ه.ق.
14. ابى‏جعفر محمدبن على‏ابن بابويه الصدوق، الامالى، قم: انتشارات اسلامى.
15. الحافظ ابى الفداء اسماعيل‏بن كثير الدمشقى، البداية والنهاية، تحقيق على شيرى، دار احياء التراث العربى، 1408.
16. فخر رازى، التفسير الكبير و مفاتيح الغيب، بيروت: دار الافاق العربيه.
17. محمدهادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، قم: جامعه مدرسين.
18. ابى جعفر محمدبن على ابن بابويه الصدوق، التوحيد، تصحيح و تعليق سيد هاشم حسينى طهرانى، قم: منشورات جامعة المدرسين فى الحوزة العلمية.
19. جلال الدين سيوطى، الحاوى للفتاوى فى اللغة و علوم التفسير والحديث، بيروت: دارالعصريه.
20. ابى جعفر محمدبن على ابن بابويه الصدوق، الخصال، تحقيق على اكبر غفارى، انتشارات اسلامى.
21. عبدالرحمن جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور، بيروت: دارالكتب العلميه، 1411 ه.ق.
22. عبدالحسين احمد الامينى النجفى، الغدير فى‏الكتاب و السنة و الادب، بيروت: دارالكتب العربى.
23. محمدبن يعقوب الفيروزآبادى، القاموس المحيط، انتشارات اسلاميه.
24. محمدجواد مغنيه، الكاشف، بيروت: دارالوفاء.
25. جارالله محمودبن عمر زمخشرى، الكشاف عن حقائق غوامض القرآن، تهران، ناصرخسرو، 1406ق.
26. سيد ابوالحسن شرف الدين موسوى، المراجعات، تهران، بعثت.
27. محمدبن جعفر المشهدى، المزار الكبير، تحقيق جواد قيومى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1419ه . ق.
28. محمدبن عمر واقدى، المغازى، تحقيق مارسدن جونس، قم: حوزه علميه قم، 1376.
29. حسين‏بن محمدراغب اصفهانى، المفردات‏فى غريب‏القرآن، دمشق: دارالقلم، 1412ق.
30. ابن شهرآشوب، المناقب و آل ابى طالب، نجف: مطبعه حيدريه.
31. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، تهران: دارالكتب الاسلاميه.
32. سيد شرف الدين، النص والاجتهاد، تهران: اسوه.
33. جعفر سبحانى، الهيات و معارف اسلامى، تهران: دار الكتب الاسلاميه.
34. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، تهران: دار الكتب الاسلاميه.
35. ناصر مكارم شيرازى و همكاران، پيام قرآن، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1377.
36. اسماعيل بن عمروابن كثير، تاريخ ابن كثير.
37. علوان نبيل رضا، تاريخ النياحة الامام الشهيد الحسين‏بن على، تهران: مركز اطلاعات و مدارك اسلامى، 1386.
38. گوستاو لوبون، تاريخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه : سيد هاشم حسينى، تهران: دنياى كتاب.
39. سيد روح‏اللَّه موسوى خمينى، تحريرالوسيله، ترجمه على اسلامى، قم: انتشارات جامعه مدرسين.
40. حسن‏بن شعبة الحرانى، تحف العقول، ترجمه صادق حسن‏زاده، قم: انتشارات جامعه مدرسين.
41. ابن كثير، تفسير ابن كثير، الاحياء التراث العربى.
42. سيد عبدالله شبّر، تفسير القرآن الكريم، بيروت: داراحياء التراث العربى، بى‏تا.
43. محمد رشيدرضا، تفسير المنار، بيروت: دارالمعرفة، بى‏تا.
44. محمدبن احمد الانصارى، تفسير قرطبى (الجامع لاحكام القرآن)، تحقيق احمد عبدالعليم ابردونى، بيروت: دار احياء التراث العربى.
45. محمدبن احمد الانصارى، تفسير قرطبى (الجامع لاحكام القرآن)، تحقيق: احمد عبدالعليم ابردونى، بيروت: دار احياء التراث العربى.
46. عبداللَّه جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، قم : اسراء، 1376 ش.
47. ناصر مكارم شيرازى و...، تفسير نمونه، تهران: دار الكتب الاسلامية، 1374.
48. عبدعلى‏بن جمعه حويزى، تفسير نور الثقلين، قم، اسماعيليان، 1373 ش.
49. دكتر سيد حسين نصر، جوان مسلمان و دنياى متجدد، تهران: طرح نو.
50. رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه‏عليه السلام، قم: انصاريان، 1376.
51. سيد محمد حسينى بهشتى، خدا در قرآن، تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر.
52. سيد جعفر مرتضى العاملى، دراسات و بحوث فى التاريخ والاسلام، مركز جواد.
53. شارل دو منتسكيو، روح القوانين، ترجمه: على‏اكبر مهتدى، تهران: اميركبير،
1362.
54. عبدالله جوادى آملى، زن در آئينه جمال و جلال، قم: اسراء، 1377.
55. شيخ عباس قمى، سفينةالبحار، المطبعة العلمية، نجف، 1352 ق.
56. عبداللَّه جوادى آملى، شميم ولايت، قم: اسراء.
57. حاكم عبيداللَّه حسكانى، شواهد التنزيل، بيروت: دار المعرفه.
58. ابو عبداللَّه محمد بن اسماعيل البخارى، صحيح بخارى، بيروت: دار المعرفه.
59. مسلم‏بن حجاج القشيرى نيشابورى، صحيح مسلم، بيروت : دار الكتاب العربى.
60. ابى جعفر محمدبن على ابن بابويه الصدوق، علل الشرايع، ترجمه سيد محمد جواد ذهنى تهرانى، قم: مؤمنين.
61. ابراهيم بن محمد المحوئى الجوينى، فرائد المسمطين، مؤسسه محمودى للطباعيه.
62. مسلم قشيرى نيشابورى، فضائل اصحاب النبى، دارالفكر.
63. عبدالله جوادى آملى، فطرت در قرآن، قم: اسراء.
64. سيد قطب، فى ظلال القرآن، تهران: احسان.
65. سيد محمدحسين طباطبايى، قرآن در اسلام، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1374.
66. محمدتقى مصباح يزدى، قرآن‏شناسى، تحقيق و نگارش محمود رجبى، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام‏خمينى(ره)، 1376ش.
67. خليل بن احمد الفراهيدى، كتاب العين (مرتبا على حروف المعجم)، بيروت: دارالكتب العلميه.
68. علاءالدين على متقى هندى، كنز العمال، تحقيق شيخ بكرى حيائى، بيروت: مؤسسه الرساله، 1405.
69. علاءالدين على بن محمد بغدادى، لباب التأويل فى معانى التنزيل (تفسير الخازن).
70. ابى فضل جمال الدين ابن منظور الافريقى مصرى، لسان العرب، بيروت: دار الاحياء التراث العربى.
71. فخرالدين الطرايحى، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد حسينى، الثقافة الاسلاميه، 1408 ق.
72. ابوعلى الفضل‏بن الحسن طبرسى، مجمع‏البيان فى تفسيرالقرآن، بيروت: دارالفكر، 1414ق.
73. ابوعلى الفضل‏بن الحسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، بيروت، دارالفكر، 1414 ق.
74. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، تهران : صدرا، 1377.
75. محدث نورى، مستدرك الوسائل الشيعه.
76. احمدبن حنبل، مسند، بيروت: دار صادر.
77. محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن، قم: مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى، 1378.
78. محمدبن عبداللَّه الحاكم نيشابورى، معرفة علوم الحديث.
79. علامه راغب اصفهانى، مفردات، تحقيق: عدنان داوودى، بيروت: دارالعلم.
80. جعفر سبحانى، منشور جاويد، (تفسير موضوعى)، قم: توحيد، 1375.
81. محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ترجمه حميدرضا شيخى، قم: دارالحديث، 1377.
82. جمال الدين محمد بن يوسف الزرندى الحنفى، نظم الدرر السمطين فى فضائل المصطفى والمرتضى والبتول والسبطين، مكتبة اميرالمؤمنين العامة، الطبعة الاولى، 1377ه.ق - 1958م.
83. محمد دشتى، نهج الحياة، نشر اميرالمؤمنين.
84. محمدبن حسن حرّ العاملى، وسائل الشيعه، قم: مؤسسه آل البيت لإحياء التراث، جمادى‏الاخرى 1414. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 41/500036)

تعداد بازدید از این مطلب: 138
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

شهادت همزمان چند پيامبر

در تفسير الميزان آمده است كه بني اسرائيل 70 پيامبر را در يكروز يا يك ساعت شهيد كرده اند و 113 نفر درهمان روزكه اقدام به امر به معروف داشته اند و اين عمل مورد قبح آنان قرار گرفته كه همه آن آمران به معروف را تا پايان روز به شهادت رسانده اند، چطور شهادت همه اين پيامبران در يك روز و وجود پيامبران در يك دوره قابل جمع مي باشد ؟

پيامبران به چند دسته تقسيم شده اند كه سر سلسله آنان پيامبر اولوالعزم مي باشند و بقيه داراي سلسله مراتبي بوده اند. اينكه گفته مي شود يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر مبعوث شده اند نشانه همين مسئله مي باشد. زيرا اين پيامبران بيشتر مبلغ منطقه، شهر، روستا، طايفه و قوم بوده اند. مثلا در زمان ابراهيم، لوط هم در ميان قوم خود به تبليغ مشغول بوده و بسياري از پيامبران مشهور با هم در يك دوره بوده اند و در همين دوران پيامبران بسياري نيز زندگي مي كرده اند كه وظيفه آنان تبليغ شريعت پيامبر زمان خود و يا پيامبر قبلي بوده است. در واقع بسياري از آن پيامبران مثل روحانيون امروزي بوده اند كه هر كدام بنابر وظيفه خود در جايي مشغولند. يكي مرجع تقليد مي باشد و ديگري امام جمعه و ديگري مسئول يك روستا و...
در آن زمان نيز افراد بسياري به فراخور حال خود مشغول تبليغ دين موسي بوده اند و همچنان در زمان عيسي، ابراهيم، نوح و... هم همينگونه بوده است. آنها نيز پيامبر خوانده مي شدند در حاليكه نه فرشته بر آنها نازل مي شده و نه وحي مي آمده است. بلكه آنان يا توسط پيامبر مرسل زمان خود به تبليغ فرستاده مي شدند و يا درخواب به آنها الهام مي شد و يا به طرق ديگر وظيفه ارشاد و تبليغ به آنها سپرده مي شد.
اين مسئله هيچ تعارضي ندارد. زيرا آنان ـ پيامبران به مفهوم كه ما درك مي كنيم نبوده اند بلكه آنان ـ پيامبر به مفهوم مبلغ و ناشر احكام دين موسي و عيسي و... بوده اند. مثل اينكه در زمان پيامبر خاتم نيز چند صد نفر در اطراف و اكناف عالم مشغول نشد احكام اسلام بودند كه چون با آمدن پيامبر خاتم، ختم نبوت شد به اين افراد پيامبر گفته نمي شود ولي در اديان گذشته به همين مبلغين مثل روحانيون امروز پيامبر خطاب مي كردند و پيامبر، يعني مبلغ و پيام رسان و اين به آن معنا نيست كه لاجرم به همه آنها وحي فرستاده شود.
با اين توضيح معلوم مي شود كه در آن زمان نيز بنابر مقتضيات زماني و مكاني و پراكندگي شهرها و روستا و تعداد جمعيت، مبلغاني مشغول نشر احكام دين موسي بوده اند و تعداد آنان در هر دوره با توجه به زمان و شرايط بسيار بوده است. مثل اينكه امروز هزاران روحاني به تبليغ دين مشغولند.
منابع:
1- تفسير نمونه، مكارم شيرازي
2- معارف قرآن، مصباح يزدي
3- قصه هاي قرآن، ترجمه مصطفي زماني
4- تاريخ يعقوبي، ابن واضح يعقوبي
به نقل از اداره پاسخگويي آستان قدس رضوي (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 462/400008)

تعداد بازدید از این مطلب: 139
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

گنج قارون

چرا خداوند گنج قارون را در بين مردم تقسيم نكرد؟

در این جریان هدف اصلی عبرت آموزی از سرنوشت ثروتمندان مغرور و متکبر بوده است و این عبرت آموزی با مجازات قارون و تنبیه او و فرو فرستادن او و اموال و دارایی او به قعر زمین بوده و با تقسیم ثروت و دارایی او در بین بینوایان این درس آموزی و پند گیری حاصل نمی شد . به عبارت دیگر در این ماجرا جنبه عبرت آموزی و مجازات ثروتمند متکبر مغرور مهم تر از جنبه رسیدگی به محرومان بوده است زیرا برای رسدگی به محرومان و رفع فقر آنها راه های فراوان دیگری وجود داشت ولی برای تنبیه قارون و عبرت شدن سرنوشت او برای دیگران راه دیگری وجود نداشت .
برای آشنایی بیشتر با جزییات این داستان توجه شما را به شرح و تفسیر آیات مورد بحث جلب می نماییم :
بر فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80) فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82)
ترجمه:
79- (قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!
80- كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما! ثواب الهى بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند، اما جز صابران آن را
دريافت نمى‏كنند.
81- سپس ما، او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد.
82- آنها كه ديروز آرزو مى‏كردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: واى بر ما گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى‏دهد، يا تنگ مى‏گيرد، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى‏برد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى‏شوند!
معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى‏شوند، يك شاخه آن جنون نمايش ثروت است، آنها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى‏برند، از اينكه سوار مركب راهوار گرانقيمت خود شوند و از ميان پابرهنه‏ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى‏كنند! گرچه همين نمايش ثروت غالبا بلاى جانشان است زيرا كينه‏ها در سينه‏ها پرورش مى‏دهد، و احساسات را بر ضد آنها بسيج مى‏كند، و بسيار مى‏شود كه همين عمل زشت و شرم‏آور طومار زندگى آنها را درهم مى‏پيچد، و يا ثروتشان را بر باد مى‏دهد!.
ممكن است اين كار جنون‏آميز انگيزه‏اى مانند تطميع افراد طمعكار و تسليم افراد سركش داشته باشد، ولى آنها حتى بدون اين انگيزه اين عمل را انجام مى‏دهند، اين يك نوع هوس است نه برنامه و نقشه.
به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى‏شد، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مى‏فرمايد:
قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد (فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ‏).
تعبير به فى زينته گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد و ناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چه‏ها مى‏تواند انجام دهد؟! در تواريخ داستانها، يا افسانه‏هاى زيادى در اين زمينه نقل شده است، بعضى نوشته‏اند قارون با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل رژه رفت، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند كنيزان سپيدروى با خود آورد كه بر زين‏هايى طلايى كه بر استرهاى سفيدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ، و همه غرق زينت‏آلات طلا! بعضى عدد نفرات او را هفتاد هزار نوشته‏اند و مسائل ديگرى از اين قبيل.
ولى ما حتى اگر اينها را مبالغه‏آميز بدانيم باز نمى‏توان انكار كرد كه او چيزهاى بسيارى براى نمايش دادن در اختيار داشت.
در اينجا- طبق معمول- مردم به دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيره‏كننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يك روز، و يك ساعت، و يك لحظه! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاطانگيز و لذت بخشى؟ چنان كه قرآن مى‏گويد: كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم! (قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ).
به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد! (إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ).
آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش! چه جاه و جلالى؟ و چه حشمتى تاريخ مثل او را به خاطر ندارد، اين عظمت خدادادى است! ... و مانند اين حرفها.
در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون در وسط كوره قرار گرفته، و بايد امتحان خيره‏سرى خود را بدهد، و از سوى ديگر دنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفته‏اند.
و البته مجازات دردناك، مجازاتى است كه بعد از چنين نمايشى باشد، و از آن اوج عظمت به قعر زمين فرو رود! ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى‏سنجيدند، كسانى كه ارزشها را در امكانات مادى جستجو نمى‏كردند، كسانى كه بر اينگونه نمايشهاى مسخره هميشه لبخند تمسخرآميز مى‏زدند، و اين مغزهاى پوك را تحقير مى‏كردند آرى گروهى از آنها در اينجا بودند چنان كه قرآن مى‏گويد: كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند واى بر شما! چه مى‏گوئيد؟ ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند بهتر است (وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً).
و سپس افزودند: اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مى‏گيرد كه صابر و شكيبا باشند (وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ).
آنها كه در مقابل زرق و برقهاى هيجان‏انگيز و زينتهاى دنيا استقامت به خرج مى‏دهند، آنها كه در برابر محروميتها مردانه مى‏ايستند، و در مقابل ناكسان سر فرو نمى‏آورند، آنها كه در بوته آزمايش الهى، آزمايش مال و ثروت و ترس و مصيبت، همچون كوه پا بر جا مى‏ايستند آرى اينها لياقت ثواب الهى را دارند.
مسلما منظور از جمله الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دانشمندان مؤمن بنى اسرائيل است كه در ميان آنها مردان بزرگى همچون يوشع بودند، ولى جالب اين است در برابر جمله الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا كه در باره گروه اول آمده، تعبير به الذين يريدون الحياة الآخرة نمى‏كند بلكه تنها تكيه بر علم مى‏كند، چرا كه علم خمير مايه و ريشه ايمان و استقامت و عشق به ثواب الهى و سراى آخرت است.
ضمنا تعبير به الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ پاسخ كوبنده‏اى است به قارون كه خود را عالم مى‏دانست، قرآن مى‏گويد: عالم اينها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است، نه تو خيره‏سر و مغرور! و به اين ترتيب باز هم مى‏بينيم كه ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقى بازمى‏گردد.
قارون با اين عمل طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بيشرمى قارون است و آن اينكه: روزى موسى ع به قارون گفت: خداوند به من فرمان داده كه حق نيازمندان زكات مالت را بگيرم، قارون هنگامى كه از كم و كيف زكاة با خبر شد و با يك حساب ساده فهميد چه مبلغ هنگفتى را بايد در اين راه بپردازد سر باز زد، و براى تبرئه خويش به مبارزه با موسى ع برخاست، در ميان جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل برخاست و گفت: مردم! موسى مى‏خواهد اموال شما را بخورد، دستور نماز آورد پذيرفتيد، امور ديگر را نيز همه پذيرفتيد، آيا زيرا اين بار هم مى‏رويد كه اموالتان را به او بدهيد؟! گفتند: نه، ولى چگونه مى‏توان با او مقابله كرد؟
قارون در اينجا يك فكر شيطانى به نظرش رسيد، گفت من راه خوبى فكر كرده‏ام، به عقيده من بايد براى او پرونده عمل منافى عفت ساخت! بايد به سراغ زن بدكاره‏اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرى داشته! آنها پسنديدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند: آنچه خودت بخواهى به تو مى‏دهيم كه گواهى دهى موسى با تو رابطه نامشروع داشته! او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت، اين از يك سو. از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت: خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.
گفتند: اى موسى! دستورات پروردگار را بازگو، گفت: خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد، صله رحم بجا آوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود! آنها (ثروتمندان توطئه‏گر بنى اسرائيل) در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى!! گفت: آرى، حتى اگر خود من باشم!! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مى‏دانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شده‏اى، و به سراغ فلان زن بدكاره رفته‏اى، و فورا به دنبال آن زن بدكاره فرستادند و گفتند: تو چگونه گواهى مى‏دهى؟
موسى ع رو به او كرد و گفت: به خدا سوگندت مى‏دهم حقيقت را فاش بگو! زن بدكاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد و گفت:
اكنون كه چنين مى‏گويى من حقيقت را فاش مى‏گويم، اينها از من دعوت كردند و پاداش سنگينى قرار دادند كه تو را متهم كنم، ولى گواهى مى‏دهم كه تو پاكى و رسول خدايى! در روايت ديگرى آمده است كه آن زن گفت: واى بر من، من هر كار خلافى را كرده‏ام اما تهمت به پيامبر خدا نزده‏ام، و سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.
موسى ع به سجده افتاد و گريست، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت‏سيرت توطئه‏گر صادر شد.
در همين روايت آمده است كه خدا فرمان خسف (فرو رفتن در زمين)
را در اختيار موسى ع قرار داد .
در اينجا قرآن مجيد مى‏گويد: ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ).
آرى هنگامى كه طغيان و سركشى و تحقير مؤمنان تهيدست، و توطئه بر ضد پيامبر پاك خدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهى از آستين بيرون مى‏آيد و به حيات طغيانگران پايان مى‏دهد، چنان آنها را درهم مى‏كوبد كه زندگى آنها عبرتى براى همگان مى‏گردد.
مساله خسف كه در اينجا به معنى فرو رفتن و پنهان گشتن در زمين است، بارها در طول تاريخ بشر واقع شده است كه زمين لرزه شديدى آمده و زمين از هم شكافته شده و شهر يا آبادى‏هايى را در كام خود فرو بلعيده است، ولى اين خسف با موارد ديگر متفاوت بود، طعمه اصلى او فقط قارون و گنج هاى او بود.
عجبا! فرعون در امواج نيل فرو مى‏رود، و قارون در اعماق زمين، آبى كه مايه حيات است مامور نابودى فرعونيان مى‏شود، و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.
مسلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافيانش، او و هم‏سنگرانش او و ياران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند.
اما او گروهى نداشت كه وى را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد! (فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ).
نه جيره‏خوارانش، و نه دوستان صميميش و نه اموال و ثروتش، هيچيك او را از چنگال عذاب الهى نجات ندادند، و همه به قعر زمين فرو رفتند!.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 163 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100112015)

تعداد بازدید از این مطلب: 181
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

نکاتی از داستان زندگی یوسف نبی

در سوره يوسف مي خوانيم « و لما بلغ اشده و الستوي آتيناه كلما و علما و كذلك نجزي المحسنين»( يوسف / 22) سؤال اين است كه منظور از اشده و استوي چه زماني است؟ اوائل يا اواخر عمر حضرت؟ اگر اوائل باشد كه هنوز از حضرت يوسف احسان چنداني مشاهده نشده است؟ اصولا آيا امكان دارد به خاطر ارزشهايي كه افراد در آينده كسب مي كنند، زودتر به آنان پاداش داده شود؟

آیه ای که عنوان کردهاید آیه 14 سوره قصص است نه آیه 22سوره یوسف –ع- و در هردو آیه تعبیر اشده آمده است ولی تعبیر استوی تنها در آیه 14 قصص آمده است . در هر صورت اشد به معنى استحكام و قوت جسمى و روحى است و بلوغ اشد به معنى رسيدن به اين مرحله است ولى اين عنوان در قرآن مجيد به مراحل مختلفى از عمر انسان اطلاق شده است.
گاهى به معنى سن بلوغ آمده مانند: وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ: (اسراء- 34) نزديك مال يتيم نشويد مگر به نحو احسن تا زمانى كه به حد بلوغ برسد.
و گاهى به معنى رسيدن به چهل سالگى است مانند حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً، (تا زمانى كه بلوغ اشد پيدا كند و به چهل سال برسد) (احقاف- 15).
و گاهى به معنى مرحله قبل از پيرى آمده مانند: ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً (غافر- 67).
(سپس خداوند شما را به صورت اطفالى از عالم چنين بيرون مى‏فرستد، سپس به مرحله استحكام جسم و روح مى‏رسيد سپس به مرحله پيرى).
اين تفاوت تعبيرات ممكن است به خاطر اين باشد كه انسان براى رسيدن به استحكام روح و جسم مراحلى را مى‏پيمايد كه بدون شك رسيدن به حد بلوغ يكى از آنها است و رسيدن به چهل سالگى كه معمولا توام با يك نوع پختگى در فكر و عقل مى‏باشد مرحله ديگر است و همچنين قبل از آنكه انسان قوس نزولى خود را سير كند و به وهن و سستى گرايد
ولى به هر حال در آيه مورد بحث منظور همان مرحله بلوغ جسمى و روحى است كه در يوسف در آغاز جوانى پيدا شد فخر رازى در تفسيرش در اين زمينه سخنى دارد كه ذيلا مى‏شنويد:
مدت گردش ماه (تا هنگامى كه به محاق برسد) 28 روز است هنگامى كه آن را به چهار قسمت تقسيم كنيم هر قسمتى 7 روز مى‏شود (كه عدد ايام هفته را تشكيل مى‏دهد).
لذا دانشمندان احوال بدن انسان را به چهار دوره هفت ساله تقسيم كرده‏اند:
نخست هنگامى كه او متولد مى‏شود ضعيف و ناتوان است هم از نظر جسم و هم از نظر روح، اما به هنگامى كه به سن 7 سالگى رسيد آثار هوش و فكر و قوت جسمانى در او ظاهر مى‏شود.
او وارد مرحله دوم مى‏شود و به تكامل خود ادامه مى‏دهد تا چهارده سالگى را پشت سر بگذارد و 15 ساله شود در اين هنگام به مرحله بلوغ جسمى و روحى رسيده و شهوت جنسى در او به حركت در مى‏آيد (و با تكميل سال پانزدهم) مكلف مى‏شود.
باز به تكامل خود ادامه مى‏دهد تا دور سوم را به پايان رساند و مرحله جديدى را طى كند و بالآخره با پايان گرفتن دور چهارم و رسيدن به 28 سالگى مدت رشد و نمو جسمانى پايان مى‏گيرد، و انسان وارد مرحله تازه‏اى كه مرحله توقف است مى‏گردد و اين همان زمان بلوغ اشد است و اين حالت توقف تا پايان دور پنجم يعنى 35 سالگى ادامه دارد (و از آن به بعد سير نزولى آغاز مى‏شود) «1».
تقسيم بندى فوق گرچه تا حدودى قابل قبول است ولى دقيق به نظر نمى‏رسد زيرا اولا مرحله بلوغ در پايان دور دوم نيست و همچنين پايان رشد جسمانى طبق آنچه دانشمندان امروزى مى‏گويند 25 سالگى است و بلوغ فكرى كامل طبق.
بعضى از روايات در چهل سالگى است. و از همه اينها گذشته آنچه در بالا گفته شد يك قانون همگانى محسوب نمى‏شود كه در باره همه اشخاص صادق باشد .
اما آیه 14 سوره قصص چنین است : هنگامى كه موسى نيرومند و كامل شد، حكمت و دانش به او داديم و اين گونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى‏دهيم (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).
اشد از ماده شدت به معنى نيرومند شدن است، و استوى از ماده استواء به معنى كمال خلقت و اعتدال آن است.
در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند:
بعضى گفته‏اند بلوغ اشد آن است كه انسان از نظر قواى جسمانى به سر حد كمال برسد كه غالبا در سن 18 سالگى است، و استواء همان اعتدال و استقرار در امر حيات و زندگى است كه غالبا بعد از كمال نيروى جسمانى حاصل مى‏شود.
بعضى ديگر بلوغ اشد را به معنى كمال جسمى، و استواء را به معنى
كمال عقلى و فكرى دانسته‏اند.
در حديثى از امام صادق ع كه در كتاب معانى الاخبار نقل شده مى‏خوانيم:
اشد 18 سالگى است، و استواء زمانى است كه محاسن بيرون آيد .
تفسير نمونه، ج‏16، ص:40. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 5/100113020

تعداد بازدید از این مطلب: 204
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

قوم سبا

چرا مردم سبا با اين كه همه يكجا زندگي مي كردند از خدا خواستند تا پراكنده شده و مسافرت داشته باشند؟

دعائ به معني خواندن و طلب كردن است و اينها نيز از جمله موارد دعا مي باشد اما در اين امور ناسپاسي هاي آنها سبب شده است كه نعمتي از آنها گرفته شود و خواست آنها هم ظاهرا" و به نظر خودشان به نفع آنها بوده است از طرفي در بني اسرائيل كه ضرورت داشت مدتي در سفر باشند تا بتوانند عقده هاي قبلي را باز كنند (زيرا آنها مدتي برده فراعنه بودند و آن زمان كه به آزادي رسيده اند بايد مدتي طي طريق مي كردند) ضروري بود اين مسافرت صورت گيرد خداوند هم براي آنها بهترين غذاها و سايه بان نازكي از ابر قرار داده و براي اهل سبائ هم شهرهاي آباد و نزديك به هم داشتند آنها هم با ناسپاسي به خود ظلم كردند آنها عجول بودند قدر نعمت الهي را ندانستند تا اين كه از آن ها گرفته شد و البته آدمي همين كه از نعمت دور و بي بهره بماند در معرض هلاكت و نابودي است . براي آگاهي بيشتر به ( تفسير نمونه , ج 1, ذيل آيه 57, مراجعه كنيد) (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 3/9094)

تعداد بازدید از این مطلب: 187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

مريم، آيه 28 - حضرت مريم(س)

چرا در قرآن سوره مريم آيه 28 به مريم خطاب خواهر هارون گفته مي شود؟


مقصود از عمران که در آيات قرآن آمده پدر مريم است نه پدر موسي زيرا هر کجا در قرآن نام عمران برده شده اشاره به پدر مردم مي باشد از پاره اي از روايات استفاده مي شود که «عمران» نيز پيامبر بود و به او وحي مي شد و بايد توجه داشت که اين عمران غير عمران پدرموسي (ع) است و ميان آنها 1800 سال فاصله است مريم خواهر موسي غير از حضرت مريم است- موسي به عنوان برادر مريم در قرآن نيامده ولي هارون ذکر شده در سوره مريم، آيه 28 «يا اخت هرون» آمده است که مفسران ديدگاه هاي مختلفي ابراز داشته اند.
از جمله گفته شده که هارون مرد پاک و صالحي بود، آنچنان که در ميان بني اسرائيل ضرب المثل شده بود هر کس را مي خواستنند به پاکي معرفي کنند مي گفتند: او برادر يا خواهر هارون است. نه اينکه مريم برادري به نام هارون داشته باشد.
اين مطلب در حديثي از پيامبر نقل شده است.
در حديث ديگري چنين آمده: پيامبر «مغيره» را به نجران (براي دعوت مسيحيان به اسلام) فرستاد جمعي از مسيحيان به عنوان (خرده گيري به قرآن) گفتند مگر شما در کتاب خود نمي خوانيد «يا اخت هرون» در حالي که مي دانيم اگر منظور هارون برادر موسي است ميان مريم و هارون فاصله زيادي بود؟ مغيره چون نتوانست پاسخي بدهد مطلب را از پيامبر سؤال کرد، پيامبر فرمود: «چرا در پاسخ آنها نگفتي که درميان بني اسرائيل معمول بوده که افراد نيک را به پيامبران و صالحان نسبت مي دادند».
در نتيجه: عمران در قرآن پدر مريم است به عنوان پدر موسي نيامده؛ موسي و هرون هم برادر مريم نيستند.
منابع:
-تفسير مجمع البيان، بيروت دار المعرفه، ج 6، ص 791
-تفسير نمونه، دارالکتب الاسلاميه، ج 13، ص 50 و ج 2، ص 520
-ناسخ التواريخ، ج 1، ص 152 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 20/100106515)

تعداد بازدید از این مطلب: 206
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

تغيير قبله

از ديدگاه قرآن اعتراضات كافران درباره تغيير قبله چگونه بود ؟

اعتراضات غير مسلمانان دربارة قبله، يا سفيهانه بود، يا منصفانه و با برهان و يا ظالمانه و لجوجانه. قرآن كريم اعتراض سفيهان را كه مي گفتند: چه موجب شد كه مسلمانان از بيت المقدس رو به كعبه كنند؟ «سَيَقول السُّفهاء مِنَ النّاس ما وَليّهم عَن قِبلَتِهم الَّتي كانوا عَليها» بقره/142 چنين پاسخ داد: خداي سبحان در جهت خاصّي نيست و هيچ جهتي هم تعين ذاتي ندارد. به هر سمت كه او فرمان داد بايد رو كرد: «قُل لله المَشرق و المَغرب» بقره/‌142.
اعتراض منصفانه مشركان اين بود كه چرا اين مدعي پيامبري كه ما را به دين و ملت ابراهيم(ع) فرا مي خواند به كعبه كه اثر جاويدان حضرت ابراهيم و قبلة‌ اوست رو نمي كند؟ و سخن منصفانه اهل كتاب اين بود كه: در كتابهاي ما آمده است كه قبلة‌ دائمي پيامبر خاتم(ص) بيت المقدس نيست بلكه او رو به كعبه خواهد كرد، در حالي كه ايشان كه مدعي چنين مقامي است هم اينك بيش از چهارده سال است(بنابر تشريع نماز در آغاز بعثت ) كه رو به بيت المقدس نماز مي گزارد.
در پاسخ اين اعتراضها فرمان رسيد كه: از اين پس قبله حقيقي و دائمي شما كعبه خواهد بود تا آنانكه اهل احتجاجند بر شما حجت نداشته باشند: «وَ مِن حَيث خَرجت فَوَلِّ وَجهَك شَطْرَ المَسجد الحَرام و حَيث ما كُنتم فَولّوا وَجوُهَكم شَطرَه لِئَلّا يَكُون لِلنّاس عَلَيكم حُجّة‌» بقره/150.
پس از آن كه دستور تغيير قبله رسيد و راز آن نيز روشن شد، اگر كسي اعتراض كند، اعتراضش ظالمانه و لجوجانه است. و در مقابل چنين گروهي كه تسليم حجت نشده و نرمش در برابر آنان بر لجاجت آنها مي افزايد بايد استقامت كرد و نهراسيد: «إِلاّ الّذين ظَلَموا مِنهم فَلا تَخشَوهم و اخْشوني».
آية الله جوادي آملي،صهباي حج (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 7771/400002)

تعداد بازدید از این مطلب: 197
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

داستان حضرت خضر و موسي(ع)

آيا مقام موسي برتر است يا خضر و چرا موسي پيامبر اولوالعزم كاري كرد كه خضر عذر موسي را خواست؟

در قران شريف قضيه ‏ى حضرت موسى(ع) و جناب خضر نبى(ع) به گونه‏اى زيبا مطرح شده است. حضرت موسى(ع) در ملاقاتى به جناب خضر گفت: آيا به دنبال تو بيايم تا از علم و بينشى كه آموخته شده‏اى بهره ببرم؟ خضر در جواب گفت: تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر كنى و چگونه مى‏توانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى، صبر كنى؟ گفت انشاءالله مرا شكيبا خواهى يافت. قضيّه ادامه مى‏يابد.
اما حضرت موسى در سه جا به جناب خضر معترض مى‏شود. علّت اعتراض او نيز عدم علم و شناخت بوده است. چه بسا اگر علم و شناخت لازم را، مانند خضر مى‏داشت، هرگز اعتراض نمى‏كرد. امّا چون حكمت و فلسفه كارهاى خضر را نمى‏دانست تحمل نكرد و معترض او شد(كهف، آيات 66 تا 76 را بررسى نمائيد). آرى علم و حكمت با حلم رابطه‏اى تنگاتنگي دارند. به طورى كه به جرأت مى‏توانيم بگوييم شكيبائى، ثمره علم و حكمت است. امام على(ع) در حديثى بلند مرتبه ويژگى‏هاى حكيمان و خردمندان را اين گونه مى‏شمارد: الحُكماءُ اشرف الناسِ انفساً، و اكثرهم صبراً، و اسرَعَهُم عفواً، و اوسعَهُم اخلاقاًحكيمان در ميان مردم، شريف‏ترين و شكيباترين و پرگذشت‏ترين و خوش‏خلق‏ترين كسان‏اند كسى كه از شناخت و علم لازم برخودار است، اضطراب و نگرانى را به راحتى دور مى‏كند. كسى كه راهى را مى‏شناسد بدون اضطراب در آن قدم مى‏گذارد. چون به فراز و نشيب راه آگاه است. حلم نيز در علم تأثير دارد. جائى كه امام على(ع) مى‏فرمايند: كمال العلمِ الحِلم؛ كمال دانش، بردبارى است(غررالحكم، حديث 7231). لطفاً مراجعه كنيد: 1. علم و حكمت در قرآن و حديث، 2 و 1، از آقاى رى‏شهرى، نشر دارالحديث. 2. شرح زيارت جامعه كبيره، آية‏الله جوادى آملى(دامت‏بركاته)
صبر نکردن حضرت موسی علیه السلام صبر نکردن در مصیبت نبوده است بلکه از انجا که حضرت موسی مامور به شریعت ظاهر بود ونه باطن برمبنای شریعت خودش باید بر حضرت خضر اعتراض میكرد چون اعمال جناب خضر منافی با شریعت ظاهری بود به همین جهت نکوهشی متوجه حضرت موسی نیست چون بر اساس شریعت خودش این گونه اعمال را خلاف دید وتذکر داد , وصبر در برابر خلاف هر چند فی الواقع خلاف نباشد صبر پسندیده نیست تا حضرت موسی بر ان نکوهش شود .
اينكه مى‏بينيم موسى تاب تحمل كارهاى خضر را نداشت بخاطر اين بود كه خط ماموريت او از خط ماموريت خضر جدا بود، لذا هر بار مشاهده مى‏كرد گامش بر خلاف ظواهر قانون شرع است فرياد اعتراضش بلند مى‏شد، ولى خضر با خونسردى به راه خود ادامه مى‏داد، و چون اين دو رهبر بزرگ الهى به خاطر ماموريت هاى متفاوت نمى‏توانستند براى هميشه با هم زندگى كنند هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ را گفت مهمترين مساله‏اى كه دانشمندان بزرگ را در اين داستان به خود مشغول ساخته ماجراهاى سه‏گانه‏اى است كه اين مرد عالم در برابر موسى انجام داد، موسى چون از باطن امر آگاه نبود زبان به اعتراض گشود، ولى بعدا كه توضيحات استاد را شنيد قانع شد.
شد ما دو نظام داريم و خداوند حاكم بر هر دو نظام است، هيچ مانعى ندارد كه خداوند گروهى را مامور پياده كردن نظام تشريع كند، و گروهى از فرشتگان يا بعضى از انسانها (همچون خضر) را مامور پياده كردن نظام تكوين نماند (دقت كنيد).
از نظر نظام تكوين الهى هيچ مانعى ندارد كه خداوند حتى كودك نابالغى را گرفتار حادثه‏اى كند و در آن حادثه جان بسپارد چرا كه وجودش در آينده ممكن است خطرات بزرگى به بار آورد، همانگونه كه گاهى ماندن اين اشخاص داراى مصالحى مانند آزمايش و امتحان و امثال اينها است.
و نيز هيچ مانعى ندارد خداوند مرا امروز به بيمارى سختى گرفتار كند به طورى كه نتوانم از خانه بيرون بروم چرا كه مى‏داند اگر از خانه بيرون روم حادثه خطرناكى پيش خواهد آمد و مرا لايق اين مى‏داند كه ازآن خطر برهاند ..
و به تعبير ديگر گروهى از ماموران خدا در اين عالم مامور به باطنند و گروهى مامور به ظاهر، آنها كه مامور به باطنند ضوابط و اصول برنامه‏اى مخصوص بخود دارد همانگونه كه ماموران بظاهر براى خود اصول و ضوابط خاصى دارند.
درست است كه خط كلى اين دو برنامه هر دو انسان را به سمت كمال مى‏برد، و از اين نظر هماهنگند، ولى گاهى در جزئيات مانند مثالهاى بالا از هم جدا مى‏شوند.
البته بدون شك در هيچ يك از دو خط هيچكس نمى‏تواند خودسرانه اقدامى كند، بلكه بايد از مالك و حاكم حقيقى مجاز باشد، لذا خضر با صراحت حقيقت را بيان كرد و گفت ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي، من هرگز پيش خود اين كار را انجام ندادم بلكه درست طبق يك برنامه الهى و ضابطه و خطى كه به من داده شده است گام برمى‏دارم و به اين ترتيب تضاد بر طرف خواهد شد..
تفسير نمونه، ج‏12، ص:509 (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100110403)

تعداد بازدید از این مطلب: 210
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

فرزند نوح(ع)

چرا بچه حضرت نوح(ع) ناخلف شد؟( يخرج الميت من الحي) مثل بچه هاي يعقوب(ع). نطفه او كه خراب نبود، لقمه اش هم كه حلال بود، اگر پسرش هم خوب تربيت مي شد كه در محيط و رفيق و معاشر بد نبايد مي افتاد و مسلما نوح بهترين تربيت زمان را داشت پس چرا اين گونه شد؟ اصلا بگوييد چه چيز باعث خروج حي از ميت و چه چيز باعث خروج ميت از حي ميشه؟

همچنانكه اشاره كرده ايد از نظر قرآن فرزند نوح به جهت اعمال ناپسندش نجات نيافت و غرق شد: «انه ليس من اهلك انه عمل غيرصالح . «هود/46» و بي ترديد يكي از عوامل مهم انحراف پسر نوح دوستان او بوده اند.
دوستى گاهى آنقدر افراد را به هم نزديك مى‏نمايد كه ديگران قدرت تميز و تفكيك ميان آنها را از دست مى‏دهند.
تأثير دوست بر دوست نيز ناگهانى و ملموس نيست تا به راحتى بتوان نيك و بد آن را بازشناخت. تأثير دوستى بسيار تدريجى، اندك‏اندك و پنهان است به همين دليل كسانى كه از طريق دوستى منحرف مى‏شوند، گاهى هرگز متوجه انحراف خود نمى‏گردند.
به طور كلي سه دسته عوامل هستند كه در شكل گيري شخصيت انسان نقش قابل توجهي دارند يكي عوامل وراثتي و ديگري عوامل محيطي , و مهمتر از عوامل محيطي و وراثتي افعال اختياري , اراده و به عبارتي ديگر خود انسان است كه در شكل گيري شخصيت خود نقش اساسي دارد براي روشن شدن مطلب بطور اجمال تأثير عواملي كه به آنها اشاره شد مورد بررسي قرار مي دهيم:
الف . نقش عوامل وراثتي:
از هنگامي كه نطفه منعقد مي شود يعني اسپرماتوزئيد با تخمك (اووم ) تركيب مي شوند بسياري از صفات ارثي از طريق ژنها از والدين و اجداد گذشته منتقل مي شوند از جمله ي اين ويژگيهايي كه از همان ابتدا تعيين مي شود جنسيت يعني مرد يا زن بودن است به دنبال آن ويژگي هاي ديگري مانند رنگ پوست , قد, قيافه , رنگ موها از جمله اموري است كه تحت تأثير ژنها و عوامل وراثتي است البته عوامل محيطي نيز در ميزان اين تأثيرپذيري از والدين نقش دارد گاهي اوقات شرايط محيطي ممكن است زمينه ي تأثيرپذيري را بيشتر فراهم كند در نتيجه فرزندي خيلي شبيه به والدين باشد و گاهي اوقات نيز برعكس خواهد شد يعني عوامل محيطي و شرايط زندگي زمينه ي اين تأثيرپذيري را به حداقل مي رساند و فرزندان شباهت كمتري به والدين دارند. طبيعي است كه اين تأثيراتي كه فرزند از والدين پذيرفته در شكل گيري شخصيت او نقش دارد البته نه به صورت صد در صد يعني اين تأثيرات زمينه ي بوجود آمدن بعضي ويژگيها را در انسان بيشتر فراهم مي كند و هرگز به معناي اين نست كه سرنوشت انسان فقط و فقط به اين تأثيرات وراثتي گره خورده باشد.
ب . تأثير عوامل محيطي:
شكي نيست كه عوامل محيطي مانند محيط جغرافيايي , آب و هوا, تغذيه و همچنين عواملي مانند خانه و مدرسه , كوچه , معلم , دوست , آداب و رسوم اجتماعي , عقايد حاكم بر خانواده و جامعه , مسائل اجتماعي , فرهنگي , اقتصادي و حتي سياسي از جمله عوامل محيطي هستند كه در شكل گيري شخصيت انسان تأثير دارند مثلا دوست آنقدر تأثير دارد كه بسياري از افراد گمراه در روز قيامت با ندامت و پشيماني مي گويند اي كاش با فلان كس دوست نشده بودم چه اينكه سرنوشت مرا با افكار و رفتارش تحت تأثير قرار داد و به همين ترتيب ساير مواردي كه ذكر شد همه ي اينها در رفتار افكار و عقايد و شخصيت انسان مؤثر هستند.
ج . نقش خود انسان :
گرچه عوامل محيطي و وراثتي و تعامل آنها با يكديگر نقش بسيار چشمگيري مي تواند بر رفتار و افكار و شخصيت انسان داشته باشد ولی اراده و اختيار انسان نقشي عظيم در رقم خوردن سرنوشت وي ايفا مي کند از اين روست که خداوند متعال در قرآن کريم مي فرمايد: «... تخرج الحي من الميت و تخرج الميت من الحي؛ [بگو اي پيامبر بارالها] زنده را از مرده بيرون مي آوري و مرده را از زنده خارج مي کني» (آل عمران، آيه 27). علامه طباطبايي در ذيل آيه ي فوق مي فرمايند: «منظور از بيرون کردن زنده از مرده و به عکس، به وجود آوردن مؤمن از صلب پدر کافر و بيرون آوردن کافر از صلب مؤمن است» (طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ج 3، ص 136، انتشارات اسماعيليان، قم، چاپ چهارم).
به بیان فلسفی میتوان گفت در تریت صحیح دو عامل باید فراهم باشد یکی تام بودن فاعلیت فاعل ودیگر تام بودن قابلیت قابل؛ یعنی استعدادوزمینه پذیرش در تربیت پذیر بسیار حایزاهمیت است.
مشکل تربیت ناپذیری در بسیاری موارد به عدم قابلیت متربی برمیگردد نه نقصان مربی.
از اين گذشته خداوند با ايجاد اين نمونه ها به انسان مي خواهد بفهماند كه سخن اصلي را در اصلاح و تربيت انسان اراده و اختيار خود انسان مي زند، ممكن است فردي فرزند پيغمبر و امام باشد و از حلال ترين غذاها استفاده كند و... با اين حال با اراده خود و با تأثير پذيري از محيط و دوستان ناباب منحرف گردد. برعكس آن را نيز در تاريخ داريم، موسي در خانه فرعون بزرگ شده و بر عليه او قيام مي كند همسر فرعون در محيط كاخ فرعوني به سر مي برد. ايمان و شهادت در راه خدا را انتخاب مي كند.
محمد بن ابي بكر، فرزند خليفه اول از شيعيان خالص علي(ع) مي شود، و معاويه دوم پسر يزيد، متمايل به اهل بيت شده، بر عليه روش پدر قيام مي كند. تمام موارد فوق و غير آنها، نشان از اين دارد كه حرف اصلي را در تربيت ها و انتخاب رفتار و اعمال و اراده خود انسان مي زند، نه خانواده و محيط، هر چند آن دو نقش بسزايي دارند، به اصطلاح علمي خانواده و محيط شرط و زمينه ساز تربيت صحيح است نه «علت تامه» و سبب اصلي. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 23/100113205)

تعداد بازدید از این مطلب: 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

شيطان در بهشت ؟؟

وقتي حضرت آدم وحوا در بهشت بودند، شيطان چطور توانست وارد آنجا بشود؟

در پاسخ به مطالب ذیل توجه کنید :
1- بهشتى كه حضرت آدم قبل از هبوط به زمين به طور موقت در آن ساكن شد، بهشت جاودان اخروى نبوده.
دليل براين كه آن بهشت، بهشت اخروى كه به عنوان پاداش انسان‏هاى مطيع وعده داده‏اند، نبوده است چند چیز است :
اولاً بهشت اخروى (جنه ‏الخلد) جاودان و دائمى است. در آيات بسيارى بر جاودانه و دائمى بودن آن تأكيد شده و اين كه كسى كه وارد آن شود، هرگز خارج نخواهد شد (فرقان، آيه‏ى 15 / توبه، آيه‏ى 89 / هود، آيه‏ى 107 و فرقان، آيه‏ى 16).
ثانياً در بهشت اخروى، ابليس و وسوسه‏هاى شيطانى هرگز راه ندارد. در حالى كه آدم و حوا در آن بهشت فريب شيطان را خوردند: «فوسوس لهما الشيطان؛ شيطان آنان را وسوسه كرد» (اعراف، آيه‏ى 20).
«فدلّيهما بغرور؛ پس آن دو را فريب داد» (اعراف، آيه‏ى 22). همچنان كه آن بهشت، باغ دنيوى نيز نبوده است كه اولاً هم تعبير آيات قرآنى به «هبوط به زمين پس از عصيان» بر اين امر دلالت دارد (بقره، آيه‏ى 36 و 38 / اعراف، آيه‏ى 24 / طه).
و هم رواياتى كه بر آسمانى بودن آن بهشت تأكيد كرده و آن را در مقابل ويژگى‏هاى زندگى دنيوى قرار داده با تفسير آن به باغ‏هاى دنيوى سازگار نيست«ان لك ان لاتجوع فيها و لاتعرى و انّك لاتظمأ فيها و لاتضحى»؛(طه، آيات 119 - 118).
4-اساساً از نظر قرآن کریم ، حضرت آدم (ع) برای زندگی در زمین خلق شده بود نه برای زندگی در بهشت ؛ بنا بر این ، اخراجی حقیقی در کار نبود ، بلکه از اوّل مقرّر بود که او به زمین بیاید و آمدن او نیز حتمی بود. خداوند متعال فرمود: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ـــــــ (به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: « من قرار دهنده ی خلیفه ای هستم در زمين » . فرشتگان گفتند: «پروردگارا! »آيا كسى را در آن (زمین) قرار مى‏دهى كه فساد و خونريزى كند؟! در حالی که ما تسبيح و حمد تو را بجا مى‏آوريم، و تو را تقديس مى‏كنيم.» پروردگار فرمود: «من حقايقى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.» (بقره:30)
پس خداوند متعال قبل از خلقت آدم (ع) خبر داده بود که او را برای زندگی در زمین می آفریند نه برای زندگی در بهشت برزخی. امّا اینکه خداوند متعال ابتدا او را در بهشت برزخی قرار داد ، و از آنجا به زمین منتقل نمود ، حکمتهایی داشت که به برخی از آنها اشاره می شود.
1 ـ خداوند متعال آدم را در بهشت قرار داد تا مزّه ی بهشت را به او بچشاند ، تا بعد از هبوط به زمین ، همچنان مشتاق بهشت باشد ؛ و مشغول دنیا نگردد ؛ لذا حضرت آدم بعد از هبوط ، هیچگاه فریفته ی دنیا نشد و همواره می دانست که لذّات دنیا در قیاس با آنچه او قبلاً دیده ، هیچ است. خداوند متعال این کار را با تمام انبیاء و ائمه (ع) می کند ؛ یعنی نبی و امامی نیست که از طفولیّت دید برزخی او باز نباشد و بهشت برزخی را مشاهده ننماید ؛ لذا انبیاء و ائمه(ع) هیچگاه فریفته ی دنیا نمی شوند ؛ چون دنیا را در مقایسه با آنچه مشاهده می کنند ، بسیار ناچیز می یابند. برخی افراد عادی نیز بعد از طیّ طریق بندگی و راه یابی به بهشت برزخی ، دارای عصمت اکتسابی می شوند.
ب ـ چون حضرت آدم (ع) اوّلین انسان بود لذا اطلاعی از تکلیف و عداوت و فریب و دروغ و امثال اینها نداشت. لذا خداوند متعال او را خارج از محدوده ی تکلیف شرعی قرار داده و تکلیفی ارشادی به وی نمود ، تا از این طریق معنی تکلیف ، وسوسه ، دروغ ، فریب ، محرومیّت در اثر ترک طاعت و امثال آنها را عملاً به او آموزش دهد ؛ به تعبیر دیگر ، خداوند متعال کنکوری آزمایشی از آدم (ع) گرفت تا برای کنکور حقیقی آمادگی لازم را داشته باشد. لذا در روایات آمده است که حضرت آدم(ع) فریب شیطان را خورد چون نمی دانست که ممکن است کسی قسم دروغ یاد کند. لذا شیطان قسم خورد که خیر خواه اوست ؛ و او باور نمود.
2- برای اگاهی بیشتر به توضیح ذیل توجه کنید :
در مورد بهشت آدم(ع) سه نظر عمده وجود دارد عده اي معتقدند که آن بهشت ، بهشت اخروي بوده و عده اي ديگر گفته اند آن بهشت ، باغي از باغات همين دنياي مادّي بوده است ؛ و عده ي سومي معتقدند آن بهشت، بهشت برزخي بوده. قول اوّل به نظر ضعيف مي رسد چون اگر کسي وارد بهشت اخروي شود ديگر از آن خارج نخواهد شد و شيطان را هم در آن راه نيست. قول دوم نيز بعيد است که درست باشد چون اوّلاً برخي از اوصافي که براي بهشت آدم(ع) در قرآن آمده است با باغهاي دنيوي سازگار نيست.بهشت مذکور بهشتي بوده است که در آن گرسنگي و تشنگي و گرما و سرما نبوده است.(ر.ک:سوره طه / 118 و 119 ) ثانياً بنا به آنچه از روايات استفاده مي شود ، هبوط از بهشت براي حضرت آدم(ع) بسيار ناگوار بوده است. لذا مدام از آن ياد مي کرده و آرزوي آن را داشته است. در حالي که حضرت آدم (ع) پيامبر خدا بود ؛ و از پيامبر خدا بعيد است به خاطر از دست دادن باغي دنيايي ــ هر چند بسيار زيبا ــ اين همه ابراز اندوه کند ؛ تا آنجا که گفته اند آن حضرت در فراق بهشت بسيار گريه مي کرد و اندک مي خنديد. افراد مومني که مادون انبياء هستند منزّه از اين هستند که دل در گرو زيبايي هاي دنيا داشته باشند چه رسد به انبياء(ع). بنا بر اين ، به نظر مي رسد که اين بهشت ، بهشت عالم برزخ بوده است. در روايات نيز به کرّات گفته شده که اين بهشت ، بهشت دنيايي بوده است نه بهشت اخروي ؛ ولي از اين روايات نمي توان استفاده نمود که آن بهشت ، باغي از باغهاي دنياي مادّي بوده است ؛ چون در بسياري از آيات و روايات ، کلمه ي دنيا ، در مقابل آخرت قرار گرفته و به مجموع عالم برزخ و عالم مادّه اطلاق شده است. چرا که انسان بعد از مردن ، ارتباط خود را به طور کامل از دنيا قطع نمي کند ؛ بلکه همچنان نتايج اعمال افراد متوفي و خيراتي که ديگران براي وي مي کنند به او مي رسد. همچنين طبق روايات ، افراد متوفي با اجازه ي مأمورين الهي به عالم مادّه رفت و آمد کرده ، و از بازماندگان خود ديدن مي کنند. بنا بر اين ، عالم برزخ ، مثل عالم آخرت ، کاملاً از دنيا منفک نيست ؛ لذا کلمه ي دنيا در بسياري از آيات و روايات به صورت اعمّ به کار رفته و شامل عالم مادّه و عالم برزخ است. پس اينکه اهل بيت (ع) گفته اند بهشت حضرت آدم ، بهشت دنيايي بوده است ، منافاتي با اين ندارد که آن را بهشت برزخي بدانيم. وقتي حضرات معصومين(ع) مي گفته اند آن بهشت ، بهشت دنيايي بوده ، در واقع اخروي بودن آن را نفي مي کرده اند. قرينه ي اين ادّعا آن است که در برخي از اين روايات تصريح شده که آن بهشت ، بهشت اخروي نبوده بلکه دنيوي بوده است ؛ و سخني از بهشت برزخي به ميان نيامده است. يعني اگر مي خواستند بفرمايند آن بهشت ، باغي مادّي بوده است ، در آن صورت بايد برزخي بودن آن را هم نفي مي نمودند ؛ در حالي که نفي نکرده اند. همچنين طبق روايات ، خروج از بهشت برزخي امکان پذير است. چون روايات رجعت که فراوان هم هستند تصريح دارند که در زمان ظهور قائم آل محمّد( عج) عدّه اي از اهل بهشت براي ياري آن حضرت خواهند آمد.
البته توجّه شود که حضرت آدم و حوّا (ع) در همان حال که با ابدان برزخي خود در بهشت برزخي بودند ، بدن مادّي نيز داشتند ؛ لکن ابداً توجّهي به بدن مادّي خود نداشتند ؛ چون آنها از همان بدو خلقتشان چشم برزخي داشتند و آنکه برزخ را ببيند توجّهي به دنيا نمي کند ؛ چرا که نسبت برزخ به دنيا نسبت اصل و فرع است. مجنون در فراق ليلي نام او را بر خاک مي نوشت و مي گفت:« چون ميسّر نيست کام او ــ عشقبازي مي کنم با نام او » ؛ ما نيز در فراق بهشت برزخي است که به لذّات اين دنيا توجّه داريم و الّا دنيا در نزد برزخ ابداً قابل توجّه نيست. لذا هبوط آن دو بزرگوار در حقيقت محدود شدن چشم برزخي آنها بود که باعث شد آنها در اثر نديد نعمات برزخي و جسم برزخي خودشان تا مرز عالم مادّه تنزّل کنند و وجود مادّي خودشان را ملاحظه نمايند. در اين هنگام بود که بدن مادّي خود را برهنه ديدند و پس از آن خود را موجوداتي زمين يافتند.
مشابه اين امر براي عرفا نيز رخ مي دهد ؛ يعني آنها گاه چنان غرق در عالم مثال (برزخ و ملکوت) مي شوند که به کلّي از عالم مادّه غافل مي گردند. مشايخ عرفا نيز تصريح دارند که در چنين حالي ، انسان از دار تکليف خارج مي شود ؛ لکن اگر در عالم ملکوت نيز کاري خلاف ادب بندگي از عارف صادر شود ، هنگام بازگشت به دنيا باز ناراحت مي شود و بناي توبه مي گذارد ؛ يعني سعي مي کند نقص خود را جبران نمايد. کما اينکه ما نيز اگر در عالم خواب ، امري ناگوار را مشاهده کنيم ، بعد از بيداري شکر مي کنيم که واقعيّت نداشته است ؛ يا برخي که در عالم خواب خود را در حال انجام کاري خلاف شرع مي بينند ، بعد از بيدار شدن ، حقيقتاً ناراحت شده و چه بسا دچار عذاب وجدان مي شوند. چرا که احساس مي کنند نقصي در وجود آنهاست که به اين صورت خود را نمايان ساخته است. آدم (ع) نيز به همين سبب بعد از هبوط توبه نمود ؛ با اينکه برزخ دار تکليف نيست و گناه شرعي در آن معني ندارد.
پس حضرت آدم و حوّا(ع) هم بدن مادّي داشتند هم بدن برزخي ؛ لکن مدّتي از بدن مادّي خود غفلت داشتند ، نظير اولياي مجذوب که از بدن خود غافلند و ابدان آنها به اذن خدا تا مدّتي معيّن بين مردم در حرکت است. لذا هر چه از آنها سر مي زند فعل الله است و هر چه بگويند کلام خداست. اميرمومنان (ع) در وصف اينگونه افراد فرمودند: « كَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ لَيْسُوا مِنْ أَهْلِهَا فَكَانُوا فِيهَا كَمَنْ لَيْسَ مِنْهَا عَمِلُوا فِيهَا بِمَا يُبْصِرُونَ وَ بَادَرُوا فِيهَا مَا يَحْذَرُونَ تَقَلَّبُ أَبْدَانِهِمْ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَهْلِ الْآخِرَةِ وَ يَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْيَائِهِم‏ ــــ مردمى از اهل دنيا بودند در حالي که از اهل دنيا نبودند ؛ پس در ميان اهل دنيا چون كسى بودند كه از مردم دنيا نيست. كار از روى بصيرت كردند و در آنچه از آن پرهيزشان بايد سبقت جستند. بدن‏هايشان به گونه‏اى در تلاش و حركت بود كه گويا ميان مردم آخرتند.اهل دنيا را مى‏نگرند كه مرگ بدن‏ها را بزرگ مى‏شمارند، امّا آنها مرگ دل‏هاى زندگان را بزرگ‏تر مى‏دانند.» (نهج البلاغة ـ خ230)
باز در وصفشان فرمود: « هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِم‏ ــــــ علم به آنها هجوم آورده با حقيقت بصيرت ، و روح يقين را دريافته‏اند، و آنچه را خوشگذاران‏ها دشوار مى‏شمارند، آسان گرفتند، و با آنچه كه ناآگاهان از آن هراس داشتند أنس گرفتند. در دنيا با بدن‏هايى زندگى مى‏كنند، كه ارواحشان به عالم بالا پيوند خورده است، آنان جانشينان خدا در زمين، و دعوت كنندگان مردم به دين خدايند. آه، آه، چقدر مشتاق ديدارشان هستم! » (نهج البلاغه ـ حکمت 144)
پس حضرت آدم (ع) هم زوائد بدني داشته هم نداشته ؛ بدن برزخي او فاقد فضولات بوده ؛ چرا که بدن برزخي امري است مجرّد و بسيط که ترکيب حقيقي ندارد. لذا جدا شدن چيزي از آن نيز به معني حقيقي کلمه توجيهي ندارد. امّا بدن مادّي حضرت در زمين بوده و به تحريک الهي در حرکت بوده و ارتزاق مي نموده ؛ و عادتاً مثل ابدان عادي بشري فضولات داشته است.
البته اين نظر بر اين اساس است که ما براي ابدان بشري انبياء (ع) قائل به فضولات شويم ؛ لکن طبق برخي روايات ، ابدان حضرات اهل بيت (ع) فضولات کثيفه نداشته است و هنگام دفع ، بويي خوش از آنها دفع مي شده است. و چه بسا اين امر شايع بين تمام اهل عصمت يا شايع بين تمام حجج الهي بوده باشد. الله اعلم.

تعداد بازدید از این مطلب: 187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

ازدواج حضرت يوسف(ع)

آيا ازدواج حضرت يوسف(ع) با زليخا بعد از فوت عزيز مصر واقعيت دارد؟ در روايتي آمده است: عزيز مصر از دنيا مي‏رود و زندگي بر زليخا سخت مي‏شود؛ به حدي كه مجبور به سؤال كردن از مردم مي‏شود. روزي بر سر راه حضرت يوسف(ع) مي‏نشيند و در موقعي كه آن حضرت را مي‏بيند، مي‏گويد منزه است خداوندي كه پادشاهان را به سبب معصيت خوار و بنده گردانيد و بندگان را به سبب اطاعت پادشاه گردانيد. حضرت يوسف(ع) او را به خانه مي‏برد و به او مي‏گويد چه مي‏خواهي. مي‏گويد جوانيم را به من برگردان. ايشان از خداوند مي‏خواهد و او جوان مي‏شود و با او ازدواج مي‏كند»، (بحارالانوار، ج 12، ص 25). در حقيقت شما در جواب، يك روايت را بيان كرده ايد اما بيننده كه نمي داند با يك روايت چيزي ثابت نمي شود و خبر واحد هيچ وقت آينه تمام نماي واقع نمي شود و اصلا تفاوت خبر واحد با متواتر در چيست؟ بيننده مي خواهد بداند چنين چيزي واقع شده يا نه و شما در جواب يك خبر واحد بيان مي فرماييد. تفاوت جايي كه مكلف مي خواهد به تكليف عمل كند كه با خبر واحد هم حل مي شود چرا كه بناي عقلا بر آن است با اين گونه موارد كه مخاطب مي خواهد بداند واقع چيست و رفع تكليف نمي خواهد بكند همين جا ظاهر مي شود.

پاسخ: ماجراي ازدواج حضرت يوسف(ع) تنها در بعضي منابع و برخي روايات بيان شده است. مثلا در روايتي آمده است: وقتي عزيز مصر در سال هاي قحطي از دنيا رفت و حضرت يوسف(ع) در آن زمان عزيز و بزرگ كشور مصر شده بود، همسر عزيز مصر كه همان زليخا بود به تنگدستي و فقر گرفتار گرديد به گونه اي كه از مردم در خواست كمك مي كرد. به او گفتند: خوب است نياز خود را به نزد حضرت يوسف(ع) ببري و از او ياري و كمك بطلبي؛ زليخا در جواب گفت: من از او خجالت مي كشم ولي به قدري به او اصرار كردند تا بالاخره قبول كرد و بر سر راهي كه محل عبور موكب پادشاهي حضرت يوسف(ع) بود، نشست. زليخا، حضرت يوسف(ع) را ديد، ايستاد و گفت: سبحان الذي جعل الملوك بالمعصيه عبدا و جعل العبيد بالطاعه ملوكا؛ منزه و پاك است خداوندي كه پادشاهان را به خاطر گناه و نافرماني، بندگان و بندگان را به واسطه فرمانبري و اطاعت ، پادشاه مي گرداند. حضرت يوسف(ع) به او فرمود: تو همان زن (زليخا) هستي؟ گفت: بله. حضرت فرمود: آيا هنوز به من علاقه مندي؟ زليخا گفت: آيا مرا مسخره مي كني؟ من به سن پيري و سالخوردگي رسيده ام، مرا رها كن. حضرت(ع) فرمود: پرسش من از روي راستي و درستي است نه از روي تمسخر. زليخا در جواب گفت: بله، من هنوز دل در گرو عشق و محبت تو دارم. حضرت(ع) دستور داد او را به منزل و قصر سلطنتي ببرند سپس از او پرسيد: آيا تو نبودي كه آن رفتارهاي زشت را با من داشتي و مرا گرفتار بلا و زندان كردي؟ زليخا در پاسخ گفت: اي پيامبر خدا! مرا سرزنش مكن، چون به بلايي گرفتار شدم كه هيچ كس به آن مبتلا نشد. حضرت يوسف(ع) پرسيد: آن گرفتاري و بلا چه بود؟ زليخا گفت: به محبت تو كه در زيبايي بي نظير هستي گرفتار شدم و خود من نيز از همه زنان مصر زيباتر بودم و از همه ثروتمند تر. آن زيبايي و ثروت از من گرفته شد و به شوهري ناتوان دچار شدم. حضرت(ع) پرسيد: چه مي خواهي؟ گفت: از خدا بخواه، جواني را به من برگرداند. حضرت(ع) از خداوند درخواست كرد و خداوند جواني را به زليخا برگرداند و حضرت با او ازدواج كرد. (تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 471، ح 218 و نيز احاديث 217 و 219) ؛ بحارالانوار، ج 12، ص 25 ) همچنین در تفسير مجمع البيان، مرحوم طبرسي اين حديث با اين مضمون آمده ولي درباره آن بياني ندارند.
همچنین در بعضی منابع دیگر اینطور ذکر شده که: وقتي كه عزيز مصر از دنيا رفت، يوسف به جاي او نشست. و زليخا روز به روز به سيه روزي گرفتار مي شد، تا جائي كه كارش به گدائي كردن از مردم كشيده شد. بعد از آن به امر خداوند يوسف با زليخا ازدواج كرد، و با هم سي و هفت سال زندگي نموده صاحب اولاد شدند. (مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، دارالكتب الاسلاميه، ج12، ص282؛ و قمي، عباس، سفينة البحار، ج1، ص554؛ و ص278.)
در هر صورت با فرض صحت و درستي اين حديث و اين جريان، مطلبي كه با اصول و قواعد كلي قرآن و سنت مخالف و ناسازگار باشد در اين حديث و اين قضيه به چشم نمي خورد. شايد زليخا پس از آن درماندگي و سقوط از تخت عزت به خاك ذلت، بيدار شده باشد و دست از افكار آلوده و كارهاي غلط خود كشيده باشد و با توجه و بازگشت به سوي خدا، تحولي عميق و ريشه دار در افكار و باروها و اعمال او حاصل شده باشد. چون شكسته بالي و افتادگي گاهي انسان را به اوج مي رساند و احساس فقر و نياز و درك بيچارگي خود از ويژگي هاي اوليا الاهي و بندگان برجسته خداوند است كه البته اگر در حال داشتن ثروت و مقام و عزت كسي به اين حقيقت و اين ادراك برسد از ارزش و الايي برخوردار است وگرنه معمولا بعد از فقر و ذلت و سقوط اين حالت در همه پيدا مي گردد. احتمال دارد خداوند با گرفتار كردن او به اين حالت درماندگي آن روحيه خودخواهي و هوسراني و جاه طلبي را از او گرفته باشد و زمينه توجه به خدا و احساس نياز به خود را در او ايجاد كرده باشد و اين مطلب عجيبي نيست. تا انسان زنده است هر لحظه مي توان انتظار معجزه و امر خارق العاده اي را از او داشت و اين از ويژگي هاي انسان است كه مي تواند با اراده و تصميم و انتخاب وضع موجودش را تغيير دهد و به هيچ وجه محكوم وضع موجود نباشد. چه بعد و تعجبي دارد كه با نفس گرم و تصرف ولايي پيامبر بزرگ و معصوم و مقرب خداوند يعني حضرت يوسف(ع) جواني به پيرزني برگردد و چنان شايستگي و لياقتي در او پيدا شود كه همسر پيامبر والايي چون حضرت يوسف(ع) گردد. تا انسان زنده است نمي تواند مأيوس شود و نبايد از او مأيوس شد. زليخايي كه همه هستي و سرمايه خود را از دست داده و آن زيبايي و جواني و قدرت و عزت از او گرفته شده ، يك دفعه بيدار شده و متوجه خطاهاي خود گرديده و برگذشته اسفبار خود اشك ندامت ريخته و صادقانه و خالصانه به درگاه خداوند ناليده و زمينه رشد و تعالي و تحول در او ايجاد گشته و خداوند نيز با چنين بنده اي چنين رفتار و معامله شايسته اي مي كند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. قصه هاي قرآن، محمدجواد مهري، ص 167.
2. قصص انبياء، سيدنعمت الله جزايري، ترجمه: يوسف عزيزي، ص 260.
3. تاريخ انبيا، راوندي.
4. قصص القرآن، ابن كثير. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 1/100115625

تعداد بازدید از این مطلب: 203
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

در زمان حضرت موسى عليه السلام در بنى اسرائيل به جهت نيامدن باران قحطى شد مردم خدمت حضرت موسى رسيدند و گفتند: براى ما نماز استسقاء (نماز باران) بخوان. حضرت موسى عليه السلام برخواست كه با قوم خود براى دعاى باران بروند و بيشتر از هفتاد هزار نفر بودند هرچه دعا كردند باران نيامد.
حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: خدايا چرا باران نمى آيد، مگر قدر و منزلت من نزد تو از بین رفته؟
خطاب رسيد: نه، ليكن ميان شما يک نفر است كه چهل سال مرا معصيت مى كند. به او بگو از جمعيت خارج شود تا باران رحمتم را نازل كنم.
موسى عليه السلام عرض كرد: الهى صداى من ضعيف است، چگونه به هفتاد هزار جمعيت برسد؟

خطاب شد: اى موسى تو بگو من صداى تو را به مردم مى رسانم حضرت موسى به صداى بلند صدا زد: اى كسى كه چهل سال است معصيت خدا را مى كنى از ميان ما برخيز و بيرون رو كه خداوند به جهت شومى و بدى تو باران رحمتش را از ما قطع كرده.
آن مرد عاصى برخواست نگاهى به اطراف كرد، ديد كسى بيرون نرفت. فهميد خودش بايد بيرون برود با خود گفت چه كنم اگر برخيزم و از ميان مردم بروم كه مردم مرا مى بينند و مى شناسند و رسوا مى شوم و اگر نروم كه خدا باران نمى دهد همانجا نشست و از روى حقيقت توبه كرد و از كرده خود پشيمان شد. يكدفعه ابرها آمده و به هم متصل شد و چنان بارانى آمد كه تمام سيراب شدند.
موسى عرض كرد: الهى كسى كه از ميان ما بيرون نرفت چگونه شد كه باران آمد؟

خطاب شد: سقيتكم بالذى منعتكم به به شما باران دادم، به سبب آن كسى كه شما را منع كردم و گفتم از ميان شما بيرون برود.
موسى عليه السلام عرض كرد: خدايا! اين بنده را به من بنما.
خطاب شد: اى موسى آن وقتى كه مرا معصيت مى كرد رسوايش نكردم، حال كه توبه كرده او را رسوا كنم؟ حاشا، من نمامين و سخن چينان را دشمن مى دارم، خود نمامى كنم؟

منبع: قصص الله یا داستان هایی از خدا، تالیف، احمد و قاسم میرخلف زاده

 



 
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

 

در روايات اهل بيت عليه السلام و... مىخوانيم:
هنگامى كه يوسف عليه السلام در قعر چاه قرار گرفت اميدش از همه جا قطع و تمام توجه او به ذات پاك خدا شد، با خداى خود مناجات مىكرد و به تعليم جبرئيل راز و نيازهائى داشت.

در روايتى مىخوانيم يوسف با خدا چنين مناجات كرد:

اللهم يا مونس كل غريب و يا صاحب كل وحيد و يا ملجا كل خائف و يا كاشف كل كربة و يا عالم كل نجوى و يا منتهى كب شكوى و يا حاضر كل ملاء يا حى يا قيوم، اءسئلك اءن تقذف رجائك فى قلبى، حتى لايكون لى هم و لا شغل غيرك و اءن تجعل لى من امرى فرجا و مخرجا اءنك على كل شى ء قدير.

بار پروردگارا! اى آنكه مونس هر غريب و يار تنهايانى، اى كسى كه پناهگاه هر ترسان و برطرف كننده هر غم و اندوه، و آگاه از هر نجوى و آخرين اميد هر شكايت كننده و حاضر در هر جمع و گروهى، اى حى و اى قيوم! از تو مىخواهم كه اميدت را در قلب من بيفكنى، تا هيچ فكرى جز تو نداشته باشم، و از تو مىخواهم كه از اين مشكل بزرگ، فرج و راه نجاتى براى من فراهم كنى كه تو بر هر چيز توانائى.

جالب اينكه در ذيل اين حديث مىخوانيم، فرشتگان صداى يوسف را شنيدند و عرض كردند:

الهنا نسمع صوتا صبى و الدعاء دعاء نبى.

پروردگارا! ما صدا و دعائى مىشنويم، آواز، آواز كودك اما دعا، دعاى پيامبر است.
تفسير نمونه: ج 9، ص 348.



بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

 در کتاب امالی شیخ طوسی از امام صادق و ایشان از پدرانشان علیهم السلام نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هنگامي كه (در شب معراج) مرا به آسمان بردند، وارد بهشت شدم و در آن قصري از ياقوت سرخ ديدم كه بر اثر درخشش، از بيرون داخل آن ديده مي شد و در آن بنايي از درّ و زبرجد بود. گفتم: اي جبرئيل! اين قصر براي كيست؟ جبرییل گفت: اين براي كسي است كه سخن نيكو بگويد و روزه دائمي بگيرد و غذا بدهد و در شب در حالی كه مردم خوابند، به مناجات بپردازد.

حضرت علي عليه السلام عرضه داشت: اي پيامبر خدا! در ميان امت شما چه كسي طاقت انجام اين كارها را دارد؟
 ايشان فرمودند: اي علي نزدیک بیا؛ و آن حضرت به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزديك شد. آن حضرت به او فرمود: آيا مي داني نيكو سخن راندن چيست؟ آن حضرت عرض كرد: خداوند و رسولش داناترند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: كسي كه بگويد: سبحان الله، و الحمد لله و لا إله إلا الله،‌ و الله اكبر. سپس فرمودند: آيا مي داني روزه دائمي گرفتن يعني چه؟
 آن حضرت عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. ايشان فرمودند:‌ هر كس ماه رمضان را روزه بگيرد و يك روز آن را هم نخورد. 
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: مي داني كه غذا دادن يعني چه؟ آن حضرت عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. ايشان فرمودند: منظور از آن كسي است كه به دنبال كسب روزي خانواده برآيد و آبروي آنان را در برابر مردم حفظ كند.
 پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: آيا مي داني كه مناجات در شب و در هنگامي كه مردم خوابند يعني چه؟ آن حضرت عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. ايشان فرمودند: منظور از آن كسي است كه نمي خوابد تا اين كه نماز عشاء را ادا كند و منظور از اين كه مردم خوابند، يهود و مسيحيانند، چرا که آنان ما بين اين فاصله را مي خوابند. 

منبع: امالي طوسي ج 2 ص 73


بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
 

يوسف، در مكّه زندگى مي كرد. او يهودي بود. شبى مشاهده كرد ستارگان، وضع طبيعى خود را از دست داده اند. با خود گفت: بايد در اين شب پيغمبرى متولد شده باشد. در كتابي خوانده‏ام؛ هر گاه پيغمبر آخر الزمان متولد شود، شياطين از رفتن به آسمان‌ها ممنوع مي شوند.

 

يوسف، صبح هنگام در اجتماع قريش حاضر شد و پرسيد: آيا در خانواده‏هاى شما فرزندى متولد شده است؟!.

 

گفتند: آرى ديشب براى عبد اللَّه بن عبد المطلب پسرى متولّد شده است.

 

پرسيد: او را به من نشانمي دهيد؟!.

 

وى را به در منزل آمنه بردند. به او گفتند: فرزندت را بيرون آور ... .

 

آمنه كودك خود را در قماط (1) پيچيده بود. با احتياط فرزندش را بيرون آورد.

 

يوسف همواره به چشم‏هاى مولود نگاه مي كرد. پس از آن كتف طفل را باز كرد. خال سياهى كه چند دانه موى ريز در آن ديده مي شد، بين دو كتف حضرت(ص) ديد. يوسف يهودي، هنگامى كه چشمش به خال افتاد، بي هوش نقش روى زمين گرديد.

 

قريش، خيلي از اين جريان تعجب كردند. به مرد يهودى خنديدند.

 

يوسف، پس از اين كه به هوش آمد، گفت: اى جماعت قريش، اين مولود در آينده نزديكى شما را به هلاكت خواهد رسانيد. نبوت بنى اسرائيل براى هميشه از بين خواهد رفت. مردم با ناباوري از اطراف او پراكنده شدند. گفته‏هاى او را در محافل و مجالس نقل مي كردند.(2)

 

پی نوشت ها:

 

1 . پای بند کودک گهوارگی. (منتهی الارب ). قنداق. قنداقه. خرقة عریضه تلف علی الصغیر اذ اشد فی المهد. ج ، قُمُط. (اقرب الموارد).

 

2 . زندگانى چهارده معصوم عليهم السّلام /عزيزالله عطاردى /ناشر اسلاميه /تهران /1390 ق /چاپ اول‏ /ص12

 


 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

 

مردى* خدمت پيامبر(ص) عرض كرد: يا رسول الله! ما در زمان جاهليّت بت ها را پرستش مى كرديم. فرزندان خود را مى كشتيم. دخترى داشتم، از اين كه او را به مهمانى مى بردم، خيلى خوشحال مى شد. روزى او را به قصد مهمانى بيرون بردم. دخترم دنبال سرم حركت مى كرد. رفتم تا به چاهى رسيدم. آن چاه از خانه من، زياد دور نبود. دست دخترم را گرفتم. او را در چاه انداختم. آخرين چيزى كه از او به ياد دارم، اين است كه با مظلو ميّت تمام فرياد مى زد: پدر!... پدر!...

 

رسول اكرم(ص) با شنيدن اين ماجراي غم انگيز، آن چنان گريه كرد كه اشك ديدگانش خشك شد.

 
 

پی نوشت:

 

مسيرة بن معبد 

منبع:

يك صد و بيست درس زندگى از سيره حضرت محمّد(ص) حميد رضا كفاش /



بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
 

زيارت رسول اكرم حضرت محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم آرزوی او بود. برای ابن کار تصميم گرفت به «مدينه» برود. در راه، چند جوجه ی پرنده ديد. آن ها را برداشت تا به عنوان هديه براي پيامبر خدا رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم ببرد. مادرِ جوجه ها پرواز كنان از راه رسيد. جوجه هايش را در دستِ مرد، اسير ديد. به دنبالِ مرد به راه افتاد. پرنده، پرواز کنان او را دنبال مي كرد.

 

مرد به مدينه رسيد. يك سره به مسجد رفت. پس از زيارت رسول خدا نبيّ اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم، جوجه ها را نزد ايشان گذاشت. پرنده ي مادر كه به دنبالِ جوجه هايش پرواز كرده بود، به سرعت فرود آمد. غذايي را كه به منقار گرفته بود، در دهانِ يكي از جوجه ها گذاشت و دور شد.

 

رسول خدا نبی اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و اصحاب ايشان، اين صحنه را مي نگريستند. ساعتي گذشت. جوجه ها در وسط مسجد قرار داشتند. مسلمانان دورِ آن ها را گرفته بودند. در همين لحظه، دوباره پرنده ي مادر رسيد. فرود آمد. غذايي را تهيّه كرده بود. آن را دهانِ جوجه ي ديگر گذاشت. پرواز كرد و دور شد.

 

در اين هنگام، رسول گرامي اسلام رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم جوجه ها را آزاد فرمود.

 

آن گاه رو به اصحاب كرده و فرمود: « ... مهر و محبّتِ اين مادر را نسبتِ به جوجه هايش چگونه ديديد؟!».

 

اصحاب عرض كردند:« بسيار عجيب و شگفت انگيز بود ».

 

پيامبر خدا رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: « ... قسم به خداوندي كه مرا به پيامبري برگزيد، مهر و محبّت خداي عالم به بندگانش، هزارانِ مرتبه از چيزي كه ديديد، بيشتر است ».

 

منبع:

 

توحيد و نبوّت/شهيد دستغيب/ ص 133-132

 

 




بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت زهرا عليهاالسلام بيمار شده بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ديدار او آمده بود سپس فرمود: زهراى من حالت چطور است ؟ چرا غمگين هستى ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: پدر كسالت دارم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا به چيزى ميل دارى ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد به انگور ميل دارم ولى مى دانم كه اكنون فصل انگور نيست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا قدرت آن را دارد كه انگور براى ما بفرستد آنگاه چنين كرد اللهم ائتنا به مع افضل امتى عندك منزله خدايا انگور را همراه كسى كه از نظر مقام بهترين فرد امت من در پيشگاه تو است نزد ما بفرست
. چند لحظه اى نگذشت كه على (عليه السلام ) وارد خانه شد و ديدند زنبيلى و زير عبا به دست گرفته است . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: الله اكبر، الله اكبر، خدايا همانگونه كه دعاى مرا (در مورد بهترين فرد امت ) به على اختصاص دادى شفاى دختر مرا در اين انگور قرار بده فاطمه زهرا عليهاالسلام از آن انگور خورد و هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خانه بيرون نرفته بود كه آن بانوى بزرگوار شفا يافت.


احقاق الحق ، ج 4، ص 295



وقتى كه نمرود حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در آتش انداخت، ملائكه آسمان ها به گريه در آمدند، جبرئيل عرض كرد خدايا! در روى زمين يك نفر تو را پرستش مى كرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و يارى مى كنم، ملائكه عرض كردند، پروردگارا پس اذن بده ما به يارى او بشتابيم، از طرف حضرت حق خطاب شد برويد، اگر اذن داد او را يارى كنيد.
ملكى كه موكل آب بود آمد، ملائكه اى كه موكل باد و خاك و آتش بودند آمدند عرض كردند:
اى ابراهيم اجازه بده تو را نجات دهيم و دشمنان تو را هلاك كنيم، حضرت ابراهيم اجازه نداد.
جبرئيل آمد عرض كرد: اى ابراهيم آيا حاجتى دارى.
حضرت ابراهيم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم.
جبرئيل گفت: به آن كس كه دارى بگو.
حضرت ابراهيم فرمود: حسبى من سؤالى علمه بحالى.
ما كار خود بيار گرامى گذارديم   گر زنده سازد بكشد راءى راءى اوست
ارباب حاجتيم و زبان سؤال نيست   از حضرت كريم تمنا چه حاجت است

فرمود او خودش از حال من مطلع است غافل نيست افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد خطاب شد اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت شو.

نام كتاب: قصص الله يا داستان هايى از خدا
نام مؤلف: شهيد احمد ميرخلف زاده و قاسم ميرخلف زاده



مى نويسند: روزى يكى از حيوانات دريائى سر از آب بيرون آورده عرض ‍ كرد اى سليمان، امروز مرا ضيافت و مهمان كن، سليمان امر كرد آذوقه يک ماه لشكرش را لب دريا جمع كردند تا آنكه مثل كوهى شد، پس تمام آنها را به آن حيوان دادند، تمام را بلعيد و گفت:

بقيه قوت من چه شد، اين مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.

سليمان تعجب كرد، فرمود:
آيا مثل تو ديگر جانورى در دريا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر كسى كه روى حقيقت توكل بر خدا پيدا كرد، خداوند از جايى كه گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى كند



در زمان حضرت سلیمان، بر اثر نیامدن باران، قحطی شدیدی به وجود آمـد. به ناچار مردم به حضور حضرت سلیمان آمده و از قحطی شکایت کـردنـد و درخواست نمودند تا حضرت سلیمان برای طلب باران، نماز (استسقا) بخواند.

سـلـیمان به آن ها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم برای انجام نماز استسقا به سوی بیابان حرکت می کنیم.

فـردای آن روز مـردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به سوی بیابان حـرکـت کـردنـد. نـاگـهان سلیمان(ع) در راه مورچه ای را دید که پـاهـایـش را روی زمـیـن نهاده بود و دست هایش را به سوی آسمان بـلـنـد نموده و می گوید: خدایا ما نوعی از مخلوقات تو هستیم و از رزق تـو بـی نیاز نیستیم، ما را به خاطر گناهان انسان ها به هلاکت نرسان.

سـلـیـمـان رو به جمعیت کرد و فرمود: به خانه هایتان بازگردید، خـداونـد شـمـا را به خاطر غیر شما (مورچگان) سیراب کرد. در آن سال آن قدر باران آمد که سابقه نداشت.

  نقل از: داستان دوستان، ج4، ص221



در روزگاران گذشته، قومی نزد پیامبر خود آمدند و گفتند: از خداوند بخواه مرگ را از میان ما بردارد. آن پیامبر دعا کرد و خداوند استجابت فرمود و مرگ را از میان آنان برداشت. با گذشت ایام، به تدریج جمعیت آنها زیاد شد، به طوری که ظرفیت خانه ها گنجایش افراد را نداشت. کم کم کار به جایی رسید که سرپرست یک خانواده صبح زود از خانه بیرون می رفت تا برای پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ و دیگر افراد تحت تکلفش، نان و غذا تهیه و به ایشان رسیدگی کند. این مسئله موجب شد که افراد فعال، از کار و کسب و طلب معاش زندگی باز بماندند. ازاین رو، ناچار نزد پیامبر خویش رفتند و از وی خواستند آنها را به وضع سابقشان باز گرداند و مرگ را میان آنان برقرار کند. پیامبر دعا کرد و خداوند دعای او را اجابت فرمود و مرگ و اجل را در میان ایشان برقرار کرد

 بحارالانوار، ج 6، ص 116

 



روايت شده كه يكي از انبياء از مسيري عبور مي كرد ، سنگ كوچكي ديد كه آب زيادي از آن خارج مي شود ، از وضع آن تعجب نمود .
خداوند سنگ را به سخن گفتن واداشت و گفت : از وقتيكه شنيدم شعله و آتش برخاسته از انسان و سنگ است (از ترس آنكه منهم از همان سنگها باشم ) تا به حال مي گريم ....


ادامه مطلب
شخصي در بني اسراييل فاسد بود به طوري كه او را بني اسراييل از خود راندند . روزي آن شخص به راهي مي رفت به عابدي برخورد كرد كه كبوتري بر بالاي سر او پرواز مي كند و سايه بر او انداخته است .
پيش خود گفت : من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشينم اميد مي رود كه خدا به بركت او به من هم رحم كند .
اين بگفت و نزد آن عابد رفت و همانجا نشست . عابد وقتي او را ديد با خود گفت : من عابد اين ملت هستم و اين شخص فاسد است او بسيار مطرود و حقير و خوار است چگونه كنار من بنشيند ، از او رو گردانيد و گفت : از نزد من برخيز !
خداوند به پيامبران آن زمان وحي فرستاد كه نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گيرند . زيرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشيدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبيني و تحقير آن شخص ) محو كردم
شنيدنيهاي تاريخ ص 373 - محجه البيضاء 6 / 239

حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است .
موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار در گردن اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟
.........


ادامه مطلب
در زمان حضرت يحيي پيغمبر پادشاهي بود به نام (هيروديس ) كه به يحيي علاقه مند و او را مرد عادل ، و رعايت حال او را مي نمود .
وقتي پادشاه با زني زانيه رابطه داشت آن زن كه كمي پير شد دختر خود را آرايش كرد و نزد شاه جلوه مي داد تا عاشق او شد ، خواست با او ازدواج كند . از يحيي پيغمبر سوال كرد ايشان طبق دين مسيح آنرا جايز ندانست . از اينجا كينه يحيي به دل زن رسوخ كرد . .......


ادامه مطلب
وقتي نوح عليه السلام سوار كشتي شد و فرزندان و مو منين با او سوار شدند و كشتي در حركت بود خواب بر او غلبه كرد و خوابيد .
آن وقت رسم زير شلوار و جامه پوشيدن نبود چيزي مانند لنگ بر كمرشان مي بستند .
در خواب بادي وزيد و عورتش مكشوف شد ، سام فرزندش برخاست و جامه را بر عورت پدر انداخت و او را پوشانيد .
حام برادر سام جام را از عورت پدر دور كرد ، عده اي از اين كارش خنديدند سام گفت : چرا چنين مي كني ، مردم عورت پدر را مي بينند و مي خندند ؟

 



ادامه مطلب
مرد فاسقي در بني اسراييل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند ! خداوند به حضرت موسي وحي كرد : كه آن فاسق را از شهر اخراج كن ، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد . 
حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت ، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند ، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد . 
پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز ، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند ، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدايي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان .....

ادامه مطلب
(حضرت عيسي ) عليه السلام به همراهي مردي سياحت مي كرد ، پس از مدتي راه رفتن گرسنه شدند و به دهكده اي رسيدند . عيسي عليه السلام به آن مرد گفت : برو ناني تهيه كن و خود مشغول نماز شد .
آن مرد رفت و سه عدد نان تهيه كرد و بازگشت ، اما مقداري صبر كرد تا نماز عيسي عليه السلام پايان پذيرد . چون نماز طول كشيد يك دانه نان را خورد . حضرت عيسي عليه السلام سوال كرد نان سه عدد بوده ؟ گفت : نه همين دو عدد بوده است .
مقداري بعد از غذا راه پيمودند و به دسته آهويي برخوردند ، عيسي عليه السلام يكي از آهوان را نزد خود خواند و آن را ذبح كرده و خوردند .
بعد از خوردن عيسي فرمود : به اذن خدا اي آهو حركت كن ، آهو زنده شد و حركت كرد . آن مرد در شگفت شد و سبحان الله گفت : عيسي عليه السلام فرمود : ترا سوگند مي دهم به حق آن كسي كه اين نشانه قدرت را براي تو آشكار كرد بگو نان سوم چه شد ؟ گفت : دو عدد بيشتر نبوده است ......

 



ادامه مطلب
سليمان بن داود از نادر پيامبراني بود كه خداوند پادشاهي مشرق و مغرب زمين را به او داد و سالها بر جن و انس و چهارپايان و مرغان و درندگان غالب و حاكم و زبان همه موجودات را مي دانست ؛ كه زبان از توصيف قدرت عظيم او قادر است . او به حق تعالي عرض كرد :
(بر من ملكي ببخش كه بعد از من به احدي ندهي ) ! بعد از اينكه خداوند به او كرامت كرد ، به خداي خود فرمود : يك روز تا شب به شادي نگذرانيده ايم ؛ مي خواهم فردا داخل قصر خود شوم و بر بام قصر برآيم و نظر به مملوك خود كنم ؛ كسي را اجازه ندهيد نزد من آيد كه شاديم تبديل به حزن نشود .
روز ديگر بامداد عصاي خود رابه دست گرفت و بر بلندترين جايي از قصرش بالا رفت و ايستاد و تكيه بر عصا ، نظر به رعيت و ممكلت خويش مي كرد و به آنچه حق تعالي به او داده ، خوشحال بود . .....

 



ادامه مطلب

(خداوند به موسي ) عليه السلام وحي فرستاد كه اين مرتبه براي مناجات كه آمدي كسي همراه خود بياور كه تو از وي بهتر باشي .
موسي براي پيدا كردن چنين شخصي تفحص كرد و نيافت ؛ زيرا به هر كه مي گذشت جراءت نميكرد كه بگويد من از او بهترم . .........



ادامه مطلب
حضرت موسي عليه السلام در راه ابلاغ رسالت بسيار رنج كشيد و به انواع اذيت و آزار از فرعون و بلعم باعورا و ديگران مبتلا بود تا جايي كه قارون پسر عموي موسي عليه السلام از اين قاعده آزار رساندن مستثني نبود .
او ثروت زيادي داشت و به اندازه اي داشت كه چندين جوان نيرومند ، كليدهاي خزانه او را حمل و نقل مي كردند ، و از خانهاي گردن كلفتي بود كه به زير دستانش ظلم مي نمود .
موسي عليه السلام مطابق فرمان خدا ، از او مطالبه زكات مي كرد ، او مي گفت : من هم به تورات آگاهي دارم ، و كمتر از موسي نيستم ، چرا زكات مالم را به او بپردازم !
سرانجام غرور قارون باعث شد كه تصميم خطرناكي گرفت ، و آن اين بود كه : به يكي زن فاحشه كه خوش سيما و خوش قامت و فريبا بود گفت : صد هزار درهم به تو مي دهم كه فردا هنگامي كه موسي براي بني اسراييل سخنراني مي كند در ملاعام بگويي موسي با من زنا كرد ..........

 



ادامه مطلب
قوم لوط اهل شهري بودند كه بر سر راه قافله ها كه به شام و مصر مي رفتند قرار داشت قافله ها نزد ايشان فرود مي آمدند و ايشان اهل قافله ها را ضيافت و مهماني مي كردند
چون اين كارها سالها طول كشيد ، خسته شدند و به بخل روي آوردند كثرت بخل باعث شد كه به عمل شنيع لواط مبتلا شدند
لذا اهل قافله اي بر ايشان وارد مي شد با آنان بدون خواهشي لواط مي كردند تا ديگر بر شهرشان فرود نيايند و ضيافت نكنند و به اين عمل همه مردان مبتلا شدند فقط لوط پيامبر مردي سخي و صاحب كرم بود و هر ميهماني بر آنها وارد مي شد ضيافت مي كرد
او قوم را از عذاب خداوند مي ترسانيد و هر مهماني بر او وارد مي شد قوم را از شر قوم خود بر حذر مي فرمود . ........

 



ادامه مطلب
گويند حضرت (عيسي بن مريم ) عليه السلام نشسته بود و نگاه مي كرد به مرد زارعي كه بيل در دست داشت و مشغول كندن زمين بود .
حضرت عرض كرد : خدايا آرزو و اميد را از زارع دور گردان . ناگهان زارع بيل را به يك سو انداخت و در گوشه اي نشست . ....

 



ادامه مطلب

روزي يك عرب بياباني خدمت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمد و حاجتي داشت وقتي كه جلو آمد روي حساب آن چيزهايي كه شنيده بود ابهت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد ! 

پيغمبر صلي الله عليه و آله ناراحت شدند و سو ال كردند : 
آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد ؟ ...

ادامه مطلب
در عصر خلافت ابوبكر، حضرت امام علي عليه‏السلام به همراه فرزند بزرگوارش حضرت امام حسن عليه‏السلام و سلمان فارسي، در مسجد الحرام (كنار كعبه) نشسته بودند.
ناگاه، مردي خوش قامت، كه لباس‏هاي زيبا پوشيده بود، نزديك آمد و به حضرت امام علي عليه‏السلام سلام كرده، در محضر آن حضرت نشست و چنين گفت: اي اميرالمومنين! من از شما سه مساله مي پرسم، اگر شما پاسخ آنها را داديد، مي فهمم كه آنها حق شما را غصب كردند و دنيا و آخرت خود را تباه ساخته‏اند (و تو بر حق هستي) وگرنه، آنها و شما در يك سطح و با هم برابر هستيد.
امام علي عليه‏السلام فرمود: آنچه مي خواهي بپرس.
مرد ناشناس گفت:
1. به من خبر بده، وقتي كه انسان مي خوابد، روحش به كجا مي رود؟
2. انسان چگونه چيزي را به ياد مي آورد و چيزي را فراموش مي كند؟
3. افراد چگونه به دايي يا عموي خود شباهت پيدا مي كنند؟
در اين هنگام، امام علي عليه‏السلام به فرزند بزرگوارش، (امام) حسن عليه‏السلام متوجه شد و فرمود: اي ابامحمد! پاسخ (پرسشهاي) اين مرد را بده!
امام حسن مجتبي عليه‏السلام به مرد ناشناس رو كرد و پاسخ (پرسشهاي) او را اين چنين بيان كرد:
1. انسان هنگامي كه مي خوابد، روح او (منظور، مرحله‏اي از روح است، نه روح كامل) به باد مي پيوندد و آن باد به هوا آويخته مي شود، تا هنگامي كه بدن انسان براي بيدار شدن، حركت مي كند.
در اين هنگام، خداوند به روح اجازه مي دهد تا به پيكر صاحبش بازگردد. پس از اين اجازه، آن روح، باد را و باد هوا را جذب كرده و روح به پيكر صاحبش بازمي‏گردد و در آن آرام مي گيرد.
و اگر خداوند به روح اجازه‏ي بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را جذب كرده و تا روز قيامت، روح به پيكر صاحبش باز نمي گردد.
2. در مورد يادآوري و فراموشي، از اين جهت است كه قلب انسان، براساس حق قرار دارد و روي حق، طبقي افكنده شده است.
اگر انسان در اين هنگام صلوات بر محمد و آلش صلي الله عليه و آله فرستاد، آن طبق از روي حق برداشته شده و قلب روشن مي شود و انسان مطلب فراموش شده را به ياد مي آورد.
و اگر صلوات كامل نفرستاد، آن طبق بر روح حق پرده مي افكند و در نتيجه قلب تاريك شده و انسان در ميان فراموشي مي ماند.
3. در مورد شباهت نوزاد به دايي يا عموي خود، از اين جهت است كه هنگامي كه مرد با آرامش خاطر با همسرش آميزش كرد و در اين حال، نطفه‏ي فرزند منعقد گرديد، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت پيدا مي كند.
و اگر او، با پريشاني و اضطراب با همسرش آميزش نمود و در اين حال

نطفه‏ي فرزند منعقد گرديده، آن فرزند، به دايي يا عمويش شباهت پيدا مي كند.
مرد ناشناس كه در مورد پاسخ سه سوال، خود را به طور كامل قانع شده يافته بود، برخاست و به طور مكرر، به يكتايي خدا و رسالت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و وصايت حضرت امام علي عليه‏السلام و ساير امامان معصوم - عليهم السلام - تا حضرت قايم عليه‏السلام گواهي داد و از آنجا رفت.
حضرت امام علي عليه‏السلام، به فرزند بزرگوارش، امام حسن عليه‏السلام، فرمود: به دنبال اين مرد ناشناس برو و ببين كه او به كجا مي رود.
امام حسن عليه‏السلام به دنبال مرد ناشناس حركت كرد. او را ديد كه از مسجد بيرون رفت و در همين هنگام از نظرها غايب شد.
امام حسن عليه‏السلام نزد پدر بزرگوارش حضرت امام علي عليه‏السلام بازگشت و از غايب شدن مرد ناشناس خبر داد.
امام علي عليه‏السلام از امام حسن عليه‏السلام پرسيد: آيا دانستي كه او چه كسي بود؟
امام حسن عليه‏السلام پاسخ داد: خدا، رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمومنان عليه‏السلام آگاهترند.
حضرت امام علي عليه‏السلام فرمود: او حضرت خضر عليه‏السلام بود

 



روایت شده که در وادی طور به موسی (علیه السلام) (از جانب خداوند) ندا رسید که موسی، برو و پست ترین مخلوق مرا بیاور حضرت موسی (علیه السلام) رفت و سگی را یافت و قلاده ای را بر گردن او بست و با خود می آورد در بین راه با خود منکر کرد نکند این سگ از من شریف تر باشد؟! قلاده را باز کرد و سگ را رها کرد. .....

 



ادامه مطلب

شیطان، موسی را ملاقات کرد و به حضرت عرضه داشت: ای موسی! تویی آن انسانی که خداوند مهربان تو را به رسالت برگزیده و بی واسطه با تو سخن می گوید، روی این حساب از آبروی فوق العاده ای برخورداری، من یکی از مخلوقات خدایم و گناهی را مرتکب شدم و علاقه دارم از آن گناه به درگاه حضرت حق توبه کنم!! به پیشگاه محبوب عالمیان واسطه شو تا توبه ام را بپذیرد.

موسی بزرگوار قبول کرد، از خداوند مهربان درخواست کرد: الهی! توبه اش را بپذیر.

 

 



ادامه مطلب
نقل كرده اند در زمان حضرت داوود (عليه السلام) شخص بيكارى بوده و كار و كاسبى نداشتند. مكرر دعا مى كرد: اللهم ارزقنى رزقا حلالا واسعا.
اين دعا مى كرد دائم كاى خدا   روزى بى رنج و زحمت ده مرا
مردم او را مسخره مى كردند به او مى خنديدند كه عجب مرد احمقى است روزى بى رنج و زحمت از خدا مى خواهد و حال آنكه همه مردم به كد يمين و عرق جبين كسب مى كنند و روزى مى خورند حتى داوود (عليه السلام) به زحمت از زره سازى نان مى خورد، گاهى از روى طعنه به او مى گفتند، اگر چيزى پيدا كردى تنها نخورى مرا هم صدا بزن و آن مرد متصل دعايش ‍ همين بود.
تا كه شد مشهود در شهر و شهير   گه ز انبان تهى جويد پنير

تا كه يك روز گرسنه و ناشتا در منزلش نشسته بود ...........

 

99703255767443847675.jpg

 



ادامه مطلب
كودكانى كه از اول با ايمان به خدا تربيت مى شوند، اراده اى قوى و روانى نيرومند دارند.
از دوران كودكى رشيد و با شهامت هستند و نتايج درخشان ايمان از خلال گفتار و رفتارشان به خوبى مشهود است .
يوسف صديق عليه السلام فرزند يعقوب پيامبر عليه السلام است . اين كودك محبوب درس خداپرستى را از پدر بزرگوار خود فراگرفته و در دامن يعقوب طفل با ايمانى بار آمده است . برادران بزرگتر او به وى حسد بردند و تصميم به ايذاى او گرفتند. كودك را با خود به بيابان آوردند و پس از رفتارهاى خشن .............

 

99703255767443847675.jpg

 



ادامه مطلب

از حال من با خبر است
وقتى كه نمرود حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در آتش انداخت، ملائكه آسمان ها به گريه در آمدند، جبرئيل عرض كرد خدايا! در روى زمين يك نفر تو را پرستش مى كرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و يارى مى كنم، ملائكه عرض كردند، پروردگارا پس اذن بده ما به يارى او بشتابيم، از طرف حضرت حق خطاب شد برويد، اگر اذن داد او را يارى كنيد.

ملكى كه موكل آب بود آمد، ملائكه اى كه موكل باد و خاك و آتش بودند آمدند عرض كردند:.....

آپلود عکس رایگان و دائمی

 



ادامه مطلب نویسنده : سعید | موضوع : داستان های پیامبران ,  | تاریخ : جمعه دوازدهم مهر

تعداد بازدید از این مطلب: 212
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

ذوالقرنین

«ذوالقرنین» پادشاهی نیکوکار بود که خداوند در زمین به او قدرتی بسیار داده بود و اسباب و لوازم حکومت و پیروزی را برایش فراهم کرده بود. او حاکمی نیرومند و عادل بود. فهمیده و دوراندیش بود و در سرزمین به آبادانی و عمران می‌پرداخت. او مملکت را به رشد و ترقی می‌رساند و مردم را به امنیت و آسایش. با مردم رفتاری نیکو و مهربانانه داشت و به همین خاطر بود که مردم نیز او را از خود می‌دانستند و از او پیروی و اطاعت می‌نمودند.

وَیَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُم مِّنْهُ ذِکْرًا ﴿۸۳﴾ إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا ﴿۸۴﴾ فَأَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۵﴾

حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا ﴿۸۶﴾ قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّکْرًا ﴿۸۷﴾ وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا ﴿۸۸﴾ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۹﴾ حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا ﴿۹۰﴾ کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا ﴿۹۱﴾ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۹۲﴾ حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا ﴿۹۳﴾ قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا ﴿۹۴﴾ قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا ﴿۹۵﴾ آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا ﴿۹۶﴾ فَمَا اسْطَاعُوا أَن یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا ﴿۹۷﴾ قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّی فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاء وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا ﴿۹۸﴾ (کهف/ ۸۳ ـ ۹۸)

(ای پیامبر، برخی از کفّار به دسیسه‌ی یهودیان) از تو درباره‌ی (سرگذشت) ذوالقرنین می‌پرسند؟ بگو: گوشه‌ای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد. ما به او در زمین قدرت و حکومت دادیم و وسایل هر چیزی را (که برای رسیدن بدان تلاش می‌کرد) در اختیارش نهادیم. او هم سبب را پی‌گیری کرد (و از وسایل خداداد استفاده نمود) تا زمانی که به محل غروب خورشید رسید [منظره غروب] خورشید را چنین یافت که در چشمه‌ای گرم و لجن آلود غروب می‌کند، و نزد آن قومی را یافت [که فساد و ستم می‌کردند]. گفتیم: ای ذوالقرنین! یا [این قوم را به کیفر فساد و ستمشان] عذاب می‌کنی و یا در میانشان شیوه‌ای نیک در پیش می‌گیری. (از راه الهام) به او گفتیم: ای ذوالقرنین! (یکی از دو کار درباره‌ی ایشان روا دار،) یا آنان را (در صورت ایمان نیاوردن با کشتن) عذاب می‌دهی و یا این که نسبت بدیشان خوبی می‌کنی (و درصورت ایمان آوردن از آنان گذشت می‌نمایی و به ارشاد ایشان همّت می‌گماری). (ذوالقرنین بدیشان) گفت: اما کسانی که (بر کفر خود بمانند، بدین‌وسیله به خود) ستم می‌کنند. آنان را (در دنیا با کشتن) مجازات خواهیم کرد. سپس در آخرت به سوی پروردگارشان برگردانده می‌شوند و ایشان را به عذاب شدیدی گرفتار خواهد کرد. و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند (در آخرت) پاداش نیکو خواهند داشت و ما هم (در دنیا دستور سهل و ساده‌ای در حق ایشان صادر می‌نماییم (و تکالیف طاقت‌فرسا و مالیات سنگینی بر دوششان نمی‌گذاریم). سپس از این وسیله استفاده کرد (و برای بازگشت راه مشرق را در پیش گرفت). تا وقتی که به محل طلوع خورشید رسید دید که آفتاب بر مردمانی می‌تابد که برای حفظ خود از آن، ما پوششی (به نام جامه یا سرپناهی به نام خانه) بهره‌ی ایشان نکرده بودیم. همان‌‌گونه (در حق مردمان مشرق زمین رفتار کرد که درباره‌ی مردمان مغرب زمین رفتار کرده بود) و ما از آنچه داشت و آن‌چه می‌کرد، کاملاً مطلع بودیم. سپس (راه شمال را پیش گرفت و) از وسیله (و ابزار ممکن) سود جست. تا آن‌گاه که به میان دو کوه رسید و در فراسوی آن دو کوه، گروهی را یافت که هیچ سخنی را نمی‌فهمیدند (مگر با مشقّت زیاد؛ چرا که از نظر فکری عقب‌مانده و از لحاظ تمدّن در سطح بسیار پایینی بودند و زبان عجیبی داشتند.) (مردمان آن‌جا، هنگامی که قدرت و امکانات ذوالقرنین را دیدند، بدو) گفتند: ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین تباه‌کارند (و بر ما تاخت می‌آورند) آیا برای تو هزینه‌ای معین داریم که میان ما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازی؟ (ذوالقرنین) گفت: آنچه پروردگارم از ثروت و قدرت در اختیار من نهاده است بهتر است (از آنچه شما پیشنهاد می‌کنید. برای اندوختن اموال نیامده‌ایم). پس مرا با نیرو یاری دهید تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم. (سپس شروع به کار کرد و گفت:) قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید. (آن‌گاه دستور چیدن آن‌ها را بر روی یکدیگر صادر کرد) تا کاملا میان دو طرف دو کوه را برابر کرد (و شکاف بین آن‌ها را از آهن پر نمود فرمان داد که بالای آن آتش بیفروزند و) گفت: بدان بدمید، تا وقتی که قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد (و قطعات به هم جوش خورد، سپس) گفت: مس ذوب شده برای من بیاورید (آن را) بر این (سد) بریزم. (سد به قدری بلند و ستبر شد که حمله‌وران یأجوج و مأجوج) اصلا نتوانستند از آن بالا روند و به هیچ‌وجه نتوانستند نقبی (سوراخ) در آن ایجاد کنند. (هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پا برجا می‌‌ماند، تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده‌ی خدا فرا رسد (او بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان می‌کند و وعده‌ی پروردگار من حق (و هنگامه‌ی قیامت حتمی) است.

 

.

به سوی غروب

درمورد ذوالقرنین گفته‌اند که روزی همراه سپاهی بسیار به فراوانی مور و ملخ از مرزهای مملکت خود خارج شد. اما نه برای ظلم و ستم، بلکه برای گسترش عدل و داد و این که اگر در جایی مظلومی را دید، او را کمک کند و اگر ستمگری را دید، او را از ستم باز دارد. او می‌خواست در روی زمین عدل و داد گسترش یابد و ستم و فقر و بیچارگی را از مردم دور سازد. پس به راهش ادامه داد و رفت و رفت تا این که در هنگام غروب خورشید به اقیانوس اطلس رسید. آن‌جا که عرب به آن دریای تاریکی‌ها می‌گفتند و می‌پنداشتند که خشکی به پایان رسیده و این‌جا دیگر انتهای دنیا و کره‌ی زمین است.

«ذوالقرنین» همراه سپاهش در محل تلاقی یکی از رودخانه‌ها با اقیانوس توقف کردند. در آنجا به دلیل این که محل برخورد دو آب با هم بود از سرعت آب رودخانه کاسته می‌شد و گیاهان و چوب‌ای سبک و هر آنچه را که  آب در مسیر با خود آورده بود، جمع شده بود و برکه‌ای از لجن به وسعت زیاد ایجاد شده بود (و چون در هنگام غروب خورشید بود، فکر می‌کردند که خورشید دارد وارد لجن‌زار می‌شود).

.

سردار پیروز و دادگر

در آن‌جا مردمان زیادی از رنگ‌ها و زبان‌های مختلف گرد ذوالقرنی جمع شدند. بعضی از آن‌ها به خداوند ایمان داشتند و بعضی دیگر کافر بودند. آنان همچون انسان‌های اولیه زندگی می‌کردند و در رنج زحمت به‌سر می‌بردند.

همچنان که گفتیم ذوالقرنین به هدف اصلاح و هدایت مردم و نشر عدالت از سرزمین خود خارج شده بود و با این هدف وارد سرزمین آن مردمان شد. وقتی آنان را دید، همگی را جمع کرده و برای آنان فرمانی صادر کرد. مردم آن دیار چون سپاهیان انبوه و قدرت فراوان ذوالقرنین را دیدند، یقین پیدا کردند که می‌تواند فرامین و دستورات خود را اجرا نماید، زمان ذوالقرنین چنین بود:

«ای مردم! تجاوزکاران و ستمگران و آنانی که قوانین خداوند را رعایت نمی‌کنند، در این دنیا به وسیله‌ی ما به شدت تنبیه خواهند شد و در جهان آخرت نیز نزد پروردگار عذاب سختی در انتظارشان است. عذابی که بشر در زندگی خود هیچ‌گاه و در هیچ زمانی آن را درک نکرده و نچشیده است و اما ما با مؤمنان نیکوکار در این دنیا به مهربانی و عطوفت رفتارمی‌کنیم و در زندگی بر آنان سخت نمی‌گیریم و با آنان مهربان خواهیم بود.

فرزند عزیزم! این قانون که ذوالقرنین صادر کرد، در وضع و حال آن مردم اثر بسیار مهمی داشت؛ چرا که آنان را به سوی نیکی کشاند، آن‌ها را به راه راست آورد و دگرگونی عظیمی در زندگی‌شان پدید آورد. ذوالقرنین تنها به این دستور اکتفا کرد. دیگر نه جنگی روی داد و نه خونی بر زمین ریخته شد چون ذوالقرنین هدفش اصلاح بود و مردم هم بلافاصله از او پیروی می‌کردند.

.

قانون حکومت صالح

قانون، همان قانونی است که روش زندگی و رفتار افراد و جامعه را معین می‌کند. راه‌های زندگی کردن انسان را در جامعه منظم و تکلیف و حق هر یک از افراد جامعه را مشخص می‌سازد. احترام انسان با ایمان نیکوکار باید حفظ شود و حاکم باید با او به خوبی رفتار کند. به او ستم نکند و بر او سخت نگیرد و اما باید جلوی ظلم و ستم انسان ظالم و ستمگر گرفته شود و به او اجازه‌ی ستمگری داده نشود. پس هرگاه در جامعه‌ای انسان نیکوکارپاداش نیکی‌هایش را دریافت نماید و به او احترام گذاشته شود و انسان ظالم و ستمگر به سزای اعمال ستمگرانه‌اش برسد، در این موقع است که انسان‌ها به سوی اصلاح و رشد حرکت می‌کنند و از بذل جان و مال در این راه و استقامت دریغ نمی‌ورزند.

با این حال اگر ترازوی دادگری و عدالت لرزان شود و کفه‌ی ظلم و ستم بر کفه‌ی عدل و داد برتری داشته باشد (سنگین‌تر باشد) و ستمگران و فاسدان به حاکمان نزدیک و بر آن‌ها نفوذ داشته باشند و اگر مردم عادی و نیکوکاران در زحمت و رنج و مشقت باشند و صدایشان به هیچ جایی نرسد در این موقع است که قدرت حاکم به سخت‌ترین عذاب و ابزار فساد و تباه‌کاری در میان مردم تبدیل می‌شود و نظام اجتماعی به سوی از هم گسیختگی و سراشیبی سقوط خواهد رفت.

.

«ذوالقرنین» به دنبال دلیل و اسباب

این سلطان مقتدر با این سپاه انبوه و نیرومند و این حکومت عادل تصمیم گرفته است که متوقف نشود، بلکه به راه خود ادامه دهد تا سرزمین را از خیر و برکت پر کند و خداوند به ذوالقرنین امر کرده بود که وسیله‌ی خیر و صلاح مردم در دنیا باشد و در این مسیر حرکت کند و می‌بینیم که او در دورترین نقطه‌ی مغرب به سرعت به سوی مشرق حرکت می‌کند و به دنبال اسباب و امکانات جدید جهت رفاه حال مردم و اصلاح آنان می‌باشد و در این راه با توکل بر خداوند متعال بر نیروها و امکاناتش می‌افزاید.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۹﴾ حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا ﴿۹۰﴾ کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا ﴿۹۱﴾. (کهف/ ۹۱-۸۹)

سپس از این وسیله استفاده کرد (و برای بازگشت راه مشرق را در پیش گرفت). تا وقتی که به محل طلوع خورشید رسید. دید که آفتاب بر مردمانی می‌تابد که برای حفظ خود از آن، ما پوششی (به نام جامه یا سرپناهی به نام خانه) بهره‌ی ایشان نکرده بودیم. همان‌گونه (در حق مردمان مشرق زمین رفتار کرد که درباره‌ی مردمان مغرب زمین رفتار کرده بود) و ما از آنچه داشت و آن‌چه می‌کرد، کاملاً مطلع بودیم.

ذوالقرنین با سپاه انبوه و قدرت‌مندش شب و روز حرکت می‌کرد، دامنه‌ها و دره‌ها را در می‌نوردید و هیچ پستی و بلندی و کوه و بیابان نمی‌توانست حرکت او را کند کند، تا این که به دورترین نقطه‌ی مشرق زمین درقاره‌ی آفریقا رسید درحقیقت آن‌جا به کلی بیابان بود و هیچ کوه و جنگلی در آن دیده نمی‌شد به گونه‌ای که آفتاب مستقیم می‌تابید و هیچ چیز مانع از آن نمی‌شد. این بود که مردم آن‌جا در معرض گزش نور سوزن آفتاب بودند.

ذوالقرنین با توکل بر خداوند و با نیروی اندیشه و تدبّر پایه‌های ایمان به خداوند را در میان آنان محکم کرد و وسایل و اسباب آسایش و راحتی در زندگی را برایشان فراهم نمود. او در سفرهایش به سوی مغرب و مشرق به قبایل و طوایف مختلف از مردم برخورد کرد. به شهرها و روستاهای زیادی سرزد. در این سفرها با اختلاق درست و عادلانه‌ی خود در دل و جان مردم نفوذ کرد. او نمی‌خواست برمردم ستم براند و اموال مردم را به غارت نمی‌برد، مردم را به بند و زنجیر نمی‌کشید. هدف او دزدی و تاراج نبود، بلکه هدفش تنها هدایت و خیر و صلاح مردم در دنیا و آخرت بود ودر این راه از همه‌ی امکانات کمک می‌گرفت.

.

بین دو سد

ذوالقرنین وظیفه‌ی خود را که اصلاح بین مردم در غرب و شرق بود، انجام داد و سپس به پایتخت حکومت خودش در یمن بازگشت. او در حالی که پیروزی‌های فراوانی به دست آورده بود و سرزمین‌های زیادی را فتح کرده بود، با این حال هر چه بیش‌تر در مقابل پروردگار فروتن می‌شد. او به جای این که متکبر و مغرور شود و با نیروی فراوانش بر مردم ستم براند، بیش از پیش نرم‌خو و متواضع می‌شد؛ چو او معتقد بود که همه‌ی این فتوحات و پیروزی‌ها به یاری خداوند بوده است. پس در مقابل نعمت‌ها و یاری خداوند بزرگ باید سپاس‌گذار بود نه متکبر و مغرور. در راه قبل از اینکه به سرزمین و وطن خود برسد، خبرهایی به او رسید که در سرزمینی که در میان دو سد واقع شده است، فتنه و آشوب روی داده است و ثروت‌مندان و زورمندان بر فقیران و مستضعفان ستم می‌رانند و آنان را به بند و زنجیر کشیده‌اند. ستمگران از سرزمینی دیگر آمده‌اند و بر سرزمین و مملکت آنان مسلط گشته‌اند و اهالی آن‌جا را در رنج و زحمت انداخته‌اند.

پس ذوالقرنین چاره‌ای به جز یاری و کمک به آنان ندید. او با خود عهد بست که به یاری آنان بشتابد و تا دفع ظلم و ستم از آنان از پای ننشیند. پس از بازگشت به سرزمین خودش، یمن، منصرف شد و راه جهاد در راه خدا را در پیش گرفت.

.

یأجوج و مأجوج

سرزمینی که گفتیم، در بین دو سد در خاور دور در وسط قاره‌ی آسیا قرار گرفته بود و اهالی آن‌جا همچون انسان‌های نخستین زندگی می‌کردند هیچ دین و آیین آسمانی به آن‌ها نرسیده بود و در بی‌خبری کامل قرار داشتند. گروه‌هایی از لشکریان یأجوج و مأجوج در مسیر خود هر چند مدت یک بار بر آنان می‌تاختند و آنان را مورد ستم و اذیت و آزار قرار می‌دادند. لشکریان یأجوج و مأجوج به هر جا می‌رفتند، درآنجا فساد برپا می‌کردند، ستم می‌کردند و سرها می‌بریدند. بعضی مواقع آن‌قدر قتل و کشتار به راه می‌انداختند که جوی خون روان می‌شد و مردم را با این حال رها می‌کردند و هیچ‌گونه کمک و یاری به آن‌ها نمی‌نمودند. این ستمگری‌ها و وحشیگری‌های آنان پی در پی ادامه داشت و اهالی بین دو سد قادر به مقاومت و مقابله با آنان نبودند و نمی‌توانستند آنان را از سرزمین و دیار خود برانند.

.

رهایی

هنگامی که ذوالقرنین با آن سپاه نیرومندش به آنجا رسید، آنان در ابتدا فکر کردند که او نیز مانند یأجوج و مأجوج با ایشان رفتار خواهد کرد. پس به محض دیدن سپاه و لشکر ذوالقرنین همگی از ترس به کوه‌ها پناه بردند و خانه و کاشانه و باغ و میوه‌های خود را رها کردند. ولی او به  آنان اطمینان داد و نظرشان را عوض کرد. با آنان به نیکی و احترام رفتار کرد و برایشان شرح داد که قصد و هدفش یاری و کمک به آنان است و او آمده تا اذیت و آزار ستمگران سپاه یأجوج و مأجوج را از سر آنان کم کند.

قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا ﴿۹۴﴾ قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا ﴿۹۵﴾. (کهف/ ۹۵-۹۴)

(مردمان آن‌جا، هنگامی که قدرت و امکانات ذوالقرنین را دیدند، بدو) گفتند: ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین تباه‌کارند (و بر ما تاخت می‌آورند). آیا برای تو هزینه‌ای معین داریم که میان ما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازی؟ (ذوالقرنین) گفت: آن چه پروردگارم از ثروت و قدرت در اختیار من نهاده است، بهتر است (از آن‌چه شما پیشنهاد می‌کنید. برای اندوختن اموال نیامده‌ایم). سپس مرا با نیرو یاری دهید، تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم.

.

پاداش فقط از جانب خداوند

هنگامی که آن قوم به نیّت خیر و نیک ذوالقرنی پی بردند، از او خواستند که در سر راه یأجوج و مأجوج مانعی قرار دهد که راه را بر آنان سد کند و از روی سادگی و بی‌آلایشی خود به او پیشنهاد مزد و پاداش فراوانی کردند.

ذوالقرنین پیشنهاد آنان را شنید خندید و گفت: ای مردم! این نیرویی که شما می‌بینید، فقط خدا به من داده و کسی جز او چنین قدرت و حکومتی به من نداده است و از این قدرت و امکانات فقط در راه خیر و صلاح بهره‌گیری می‌کنم و خداوند نیز در این راه تمامی اسباب و امکانات را در اختیار من قرار داده است و من رضایت و خشنودی او را با تمام ثروت‌ها و نعمت‌های دنیا عوض نمی‌کنم ای مردم! بدانید که پاداش مرا فقط خدا خواهد داد.

.

ذوالقرنین؛ مهندس و دانش‌مند

ذوالقرنین دید که ساده‌ترین راه ساختن سد، گرفتن و پرکردن فاصله‌ی دو کوه بلند بود که آب رودخانه از میان آن‌ها می‌گذشت. پس، از آن قوم خواست که با نیروی کار او را یاری دهند و در این راه از توان و قدرت جسمانی خود استفاده کنند به دستور ذوالقرنین تکه‌های بزرگ آهن را بر روی هم قرار دادند تا ارتفاع آن‌ها بلند شد و فاصله‌ی میان دو کوه را پر کرد  و مانع از آمدن آب به آن سو می‌شد. پس هنگامی که ارتفاع قطعه‌های آهن بلند شد، باز دستور داد که روی آن آتش بزرگی روشن کنند، به گونه‌ای که آهن‌ها را ذوب کند. سپس دستور داد سرب گداخته و مذاب را بر روی آن بریزند تا تمامی سوراخ‌ها و درزهای موجود در بین قطعه‌های آهن پر شود و به هم بچسبند.

پس از آن که آهن‌ گداخته و سرب ذوب شده سرد شد، فاصله‌ی میان دو کوه را آنچنان پر کرد و کوه‌ها را به هم وصل نمود که انسان فکر می‌کرد، دو کوه نیستند، بلکه یک کوه واحد می‌باشد و چون ارتفاع آن زیاد بود کسی قادرنبود بر روی آن برود و روی آن قدم بزند و کسی به آن جا دست‌رسی نداشت. به همین دلیل یأجوج و مأجوج قادر به لشکرکشی به آن جا نبودند و نمی‌توانستند آنان را همچون گذشته مورد تاخت و تاز قرار دهند و خداوند اهل آن‌جا را از شر و فتنه نجات داد و آنان را یاری کرد. پس از این که ذوالقرنین در آن جا نیز وظیفه‌ی خود را انجام داد بدون ان که مغرور شود و قدرت و نیرو او را سرمست گرداند، همچنان در برابر خدا سجده‌ی شکر به جای می‌آورد و او را به خاطر این همه نعمت شکر می‌کرد و همچنان کارهای نیک و شایسته انجام می‌داد و در هر حال خود را به خدا می‌سپرد و کارهای خود را به او واگذار می‌کرد.

پس، از مسیری که آمده بود، بازگشت و به سوی سرزمین خود (یعنی یمن) رفت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مؤلف: استاد محمدعلی قطب

ترجمه: ماجد احمدیانی

تعداد بازدید از این مطلب: 212
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

اصحاب کهف

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا ﴿۹﴾  إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿۱۰﴾ فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا ﴿۱۱﴾ ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ﴿۱۲﴾ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ﴿۱۳﴾ وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ﴿۱۴﴾ هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا ﴿۱۵﴾

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحمته ویُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا ﴿۱۶﴾ وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِدًا ﴿۱۷﴾ وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا ﴿۱۸﴾ وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا ﴿۱۹﴾ إِنَّهُمْ إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا ﴿۲۰﴾ وَکَذَلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَیْبَ فِیهَا إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِم بُنْیَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِم مَّسْجِدًا ﴿۲۱﴾ سَیَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُل رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلَا تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا ﴿۲۲﴾ وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا ﴿۲۳﴾ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا ﴿۲۴﴾ وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا ﴿۲۵﴾ قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَدًا ﴿۲۶﴾ (سوره کهف)

«آیا گمان می‌بری که (خواب چندین ساله) اصحاب کهف و رقیم در میان عجایب و غرایبِ (پراکنده در گستره‌ی هستی) ما چیزی شگفت‌انگیز است؟* (یادآور شو) آن‌گاه را که این جوانان به غار پناه بردند و (به درگاه خدا روی آوردند و) گفتند: پروردگارا! ما را از رحمت خود بهره‌مند و راه نجاتی برایمان فراهم فرما.* پس (دعای ایشان را برآوردیم و پرده‌های خواب را) چندین سال بر گوش‌هایشان فرو افکندیم (و در امن و امان به خواب نازشان فرو بردیم). * پس از آن (سال‌های سال به خواب ناز فرو رفتن، که انگار خواب مرگ است) ایشان را برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا ببینیم کدام‌یک از آن دو گروه (یعنی آنان که می‌گفتند: روزی یا بخشی از یک روز را خوابیده‌ایم و آنان که می‌گفتند: خیر تنها خدا می‌داند که چه‌قدر خوابیده‌اید) مدت ماندن خود را حساب کرده است (و زمان خوابیدن خویش را ضبط نموده است).* ما به دل‌هایشان قدرت و شهامت دادیم، آن‌گاه که به پا خواستند و (برای تجدید میعاد با آفریدگار خود در میان مردم فریاد برآوردند و) گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان‌ها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمی‌پرستیم. (اگر چنین بگوییم و کسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف) و دور از حقّ گفته‌ایم.* (سپس برخی از ایشان به برخی گفتند:) اینان، یعنی قوم، به جز الله معبودهایی را به خدایی گرفته‌اند. (چه مردمان حقیری! چرا باید بت‌های ساخت دست خویش را بپرستند؟ مگر عقل ندارند؟) ای کاش دلیل روشنی بر (خدیی) آنان ارائه می‌دادند! (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستم‌کارند) آخر چه کسی ستم‌کارتر از فردی است که به خدا دروغ بندد (و با افترا انبازهایی به آفریدگار جهان نسبت دهد).* (برخی به برخی گفتند:) چون از این قوم می‌برید و از چیزهایی که به جز خدا می‌پرستند، کناره‌گیری می‌کنید (و حساب خود را از قوم خویش و معبودهای دروغینشان جدا می‌سازید) سپس به غار پناهنده شوید (و آیین خود را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمت خویش را بر شما بگستراند و وسایل رفاه و رهایی شما را از این کار (مشکلی) که در پیش دارید، مهیا و  آسان سازد.* (دهانه‌ی غار رو به شمال گشوده شده بود و چون در نیم‌کره‌ی شمالی قرار داشت، نور آفتاب مستقیماً به درون آن نمی‌تابید، تو ای مخاطب! وقتی که به خورشید نگاه می‌کردی) خورشید را می‌دیدی که به هنگام طلوع به طرف راست غارشان می‌گرایید (که سوی مغرب است) و به هنگام غروب به طرف چپشان می‌گرایید (که سوی مشرق است) و خودشان در محل وسیع غار قرار داشتند (که وسط غار و فراخنای آن است و ایشان از تابش مستقیم آفتاب در امان بودند). این (چیزی که گذشت از) نشانه‌های (قدرت) خداست. خدا هر که را راهنمایی کند، راهیاب (واقعی) اوست و هر که را گمراه نماید، هرگز سرپرست و راهنمایی برای وی نخواهد یافت.* (ای مخاطب! اگر چنین می‌شد که به ایشان بنگری) در حالی که ایشان خفته بودند، انان را بیدار می‌انگاشتی، ما آنان را به راست و چپ می‌گرداندیم (و زیر و رو می‌کردیم تا اندام‌هایشان سالم بماند) و سگ ایشان بر آستانه‌ی (غار) دست‌های خود را (به حالت نگهبانی) دراز کرده بود. اگر بدیشان می‌نگریستی، از آنان می‌گریختی و سرتاپای تو از ترس و وحشت پر می‌شد.* همان‌گونه که (سی‌صد و نه سال آنان را خواباندیم) ایشان را (از خواب طولانی مرگ مانند) برانگیختیم و (بیدارشان کردیم) تا از یکدیگر (مدت خواب را) بپرسند. یکی از آنان گفت: (فکر می‌کنید) چه مدتی (در خواب) مانده‌اید؟ (دسته‌ای) گفتند: روزی یا بخشی از روز (در خواب بوده‌اید و دراین جا) مانده‌اید. (یکی پیشنهاد کرد و گفت:) سکه‌ی نقره‌ای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و او را روانه‌ی شهر کنید، تا (برود و) ببیند کدامین (فروشنده‌ی) ایشان غذای پاک‌تری دارد، روزی و طعامی از آن بیاورد. اما باید نهایت دقت را به خرج دهد و هیچ‌کس را از حال شما آگاه نسازد.* قطعاً اگر آنان (از شما آگاه) و بر شما دست یابند، شما را سنگ‌ساز می‌کنند و یا این که به آیین (بت‌پرستی) خود بر می‌گردانند و (در آن صورت در دنیا و آخرت) هرگز رستگار نمی‌گردید.* همان‌گونه (که آنان را به خواب طولانی فرو بردیم و از آن خواب عمیق بیدارشان نمودیم، مردمان شهر را) هم متوجه حالشان کردیم. بدان‌گاه که در میان خود در مورد رستاخیز کشمکش داشتند، بدانند که وعده‌ی خدا (درباره‌ی رستاخیز و زندگی دوباره) حق است و با این که بدون شک قیامت فرا می‌رسد. (در نتیجه‌ی دیدن ایشان اهل شهر به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردند. سپس خداوند اصحاب کهف را به هنگام دیدار مردم از ایشان در میان غار میراند. مردمان درباره‌ی ایشان دو گروه شدند. (بعضی از آنان) گفتند: بر (در غار) ایشان دیواری درست می‌کنیم (تا کسی به غار نرود؛ چرا که نمی‌دانیم آنان مرده‌اند یا دوباره به خواب عمیق فرو رفته‌اند) و پروردگارشان آگاه‌تر از (هر کسی به) وضع ایشان است. برخی دیگر که اکثریت داشتند، گفتند: بر (درغار) ایشان پرستش‌گاهی می‌سازیم.* (معاصران پیامبر درباره‌ی تعداد اصحاب کهف به مجادله می‌پردازند و گروهی) خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود و (گروهی) خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود. همه‌ی این‌ها سخنان بدون دلیل است و (گروهی) خواهند گفت: هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود. (و اینان از روی علم و آگاهی برگرفته از وحی سخن نخواهند گفت) بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاه‌تر (از هر کسی) است. جز گروه کمی، تعدادشان را نمی‌داند. بنابراین درباره‌ی اصحاب کهف جز مجادله‌ی روشن (آرام با دیگران) پیش مگیر (چرا که مسأله‌ی چندان مهمی نیست و ارزش دردسر ندارد) و پیرامون آنان دیگر از هیچ‌کس مپرس (زیرا وحی الهی تو را بس است).* درباره‌ی هیچ چیز (بدون مقترن کردن سخن به مشیت خدا) مگو که فردا آن را انجام می‌دهم.* مگر (این که بگویی:) اگر خدا بخواهد (فردا چنین و چنان کنم؛ چرا که تا اراده‌ی او نباشد، چیزی و کاری انجام نمی‌پذیرد) و چون دچار فراموشی شدی (و إن شاء الله را نگفتی، همین که به یادت آمد) پروردگار را به خاطر آور و (إن شاء الله را بگو تا گذشته را جبران کنی و همیشه دلت با خدا باشد، هنگامی که عزم انجام کاری کردی و آن را آویزه‌ی مشیئت خدا نمودی) بگو: امید است پروردگارم مرا (به چیزی) رهنمود کند که از این (چیزی که مدنظر است، سودمندتر و) به خیر و صلاح نزدیک‌تر باشد.* اصحاب کهف مدّت سی‌صدونه سال در غارشان (در حال خواب) ماندند.* بگو: خداوند (از همگان) آگاه‌تر از مدتی است که اصحاب کهف (در غار زنده و در حال خواب) ماندند (و برایتان بیان گردید. لذا به گفت‌وگوهای مختلف دراین باره خاتمه دهید). تنها اوست که غیب آسمان‌ها و زمین را می‌داند و (از مجموعه‌ی جهان هستی و از جمله از مدّت ماندگاری اصحاب کهف با خبر است). شگفتا او چه بینا و شنواست! (او همه چیز را می‌بیند و می‌شنود! ساکنان آسمان‌ها و زمین) به جز خدا برایشان سرپرستی نیست (که عهده‌دار امور آنان شود) و در فرمان‌دهی و قضاوت خود کسی را انباز نمی‌گرداند».

زندگی پرزرق و برق، بسیاری از مردمان را گول می‌زند و ایشان را نسبت به زنده‌شدن دوباره، غافل و بی‌باور می‌کند. درصورتی که کسانی چون اصحاب کهف یافته می‌شوند که در محیط پرزرق و برق جهان و در میان انواع ناز و نعمت، استقامت و پای مردی خود را در راه ایمان نشان می‌دهند و نیز حوادث بسیاری در جهان رخ می‌دهد که بیانگر از سرگرفتن حیات پس از خواب طولانی بوده که نوعی مرگ به شمار می‌رود. از جمله‌ی این حوادث داستان اصحاب کهف است.

جوانانی که به پروردگار خویش ایمان داشتند

جریان و رخداد این قصه، مربوط به روزگاران طولانی و صدها سال (پیش) بود. با این وصف در طول تاریخ و در مبارزه‌ی مداوم بین ایمان و کفر این داستان به شیوه‌های مختلف بیان شده است. امّا گذشته از همه چیز این امر به روشنی بیانگر قدرت بی‌انتهای پروردگار است و میان معجزه‌ی الهی در دنیای بشری و حقیقت زنده کردن انسان‌ها در روز رستاخیز و حضور در محضر پروردگار ارتباط ایجاد می‌کند.

در یکی از شهرها که مردمان آن همگی اهل ایمان و اطاعت و فرمان‌برداری از همدیگر پیشی می‌گرفتند، کم‌کم نشانه‌های انحراف از راه مستقیم پدیدار گشت. بازار شیطان رونق گرفت و مردم از دستور پروردگار سرپیچی کردند و عوامل گمراهی آشکار شد. این در حالی بود که حاکم آن شهر خود سرکرده‌ی کافران و گناه‌کاران بود. او در گناه و سرپیچی از دستورات پروردگار غرق شده بود. به این ترتیب وزیران و اطرافیانش نیز به همین شکل بودند. این بود که فساد عمومیت یافت و جهل و نادانی و ظلم و ستم همه‌ی جامعه را فرا گرفت. تصویر و مجسمه‌های زیادی از جمله بت‌ها که از سنگ و چوب ساخته شده بودند، در گوشه و کنار شهر برافراشته شده و نصب گردیدند، شیطان بر همه‌جا حکم‌فرما شد و صدای ایمان برای مدت‌ها خاموش گشت. در این میان تنها عده‌ی اندکی از مردم این شهر برایمان خود به حق پابرجا مانده بودند و شیطان نتوانسته بود آن‌ها را فریب دهد و در دریای گمراهی غرق نشده بودند. در میان این عده مجموعه‌ای درخود احساس جرأت و شهامت کردند گرد و غبار تنبلی را از خود زدودند. به یاری خدا به پا خاستند و درمقابل باطل ایستادند. خداوند نیز آنان را درپناه خود گرفت و یاری کرد پس بر هدایتشان افزود و چشم حق بینشان را به نورخود بیناتر نمود و از جانب خود، آنان را تأیید فرمود.

پیوند دادن دل‌ها

هنگامی که در مقابل ظلم و ستم و کفر قیام کردند، از هیچ‌کس و هیچ چیزی و از سختی‌های راه لحظه‌ای به خود تردید نکردند؛ چون دل‌هایشان با خداوند مرتبط بود و در هر لحظه و هرجا از او نیرو و قوّت می‌گرفتند و آشکارا و بی‌پروا ایمانشان را ظاهر کردند و گفتند:

… فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ … ﴿کهف/۱۴﴾

«… گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان‌ها و زمین است…».

نه بت‌ها و مجسمه‌ها و شکل‌ها و پیکره‌هایی که از سنگ و چوب ساخته شده است (شایسته‌ی تعظیم و تسلیم شدن نیست). ای قوم ما! به راستی شما در گمراهی آشکاری هستید. ما در مقابل ستم سر فرود نمی‌آوریم و تسلیم انحراف نمی‌شویم.

شجاعانه و بی‌پروا فریادشان را به همه جا و همه کس در بازارها و اجتماعات مردم می‌گفتند و پیامشان را به همه می‌رساندند.

برخورد حاکم

با این حال اگر این جوانمردان بخواهند به دعوت خود، که دعوت به حق است، ادامه دهند و بخواهند که عقیده‌ی مردم را اصلاح نمایند، زمین زیرپای حاکم ستمگر به لرزه خواهد افتاد و تاج و تخت و حکومتش به خطر می‌افتد. به همین دلیل او عظمت کارشان و خطری را که برای او و قدرتش ایجاد می‌شد خوب درک کرده بود. این بود که به شدت درمقابل ایشان ایستاد و در سر راهشان کمین کرد. آن‌ها را تهدید کرد که اگر دست از دعوتشان به سوی حق برندارند، زندگی و معاش آنان را به خطر خواهد انداخت.

پس از قومشان (که بر کفر بودند) دوری جستند و در مقابل ستمگران که بر خداوند دروغ می‌بستند، دست به افشاگری زدند و گفتند:

هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا ﴿کهف/ ۱۵﴾

«(اینان یعنی قوم ما به جز الله معبودهایی را به خدایی گرفته‌اند (چه مردمان حقیری! چرا باید بت‌های ساخت دست خویش را بپرستند؟ مگرعقل ندارند) ای کاش دلیل روشنی بر (خدایی) آنان ارائه می‌دادند. (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستم‌کارند؟) آخر چه کسی ستم‌کارتر از فردی است که به خدا دروغ بندد (و یا افترا، انبازهایی به آفریدگار جهان نسبت دهد)».

به سوی غار

از روی ناچاری و برای محافظت از دینشان و از جور ستم‌های بی‌پایان پادشاه، به الهام خداوند پروردگار به غاری در دامنه‌ی کوهی که در نزدیکی شهرشان بود، پناه بردند و سگشان نیز به آنان ملحق شد. به محض این که وارد غار شدند، احساس امنیت و آرامش کردند. آرامش و آسودگی بر آنان چیره گشت و خداوند رحمت خویش را برآنان مستولی ساخت. هرکدام در غار جایی برای خود انتخاب کرده و روی زمین دراز کشید و سگشان نیز بردهانه‌ی غار نشست. به گونه‌ای که همچون نگه‌بانی امین و وفادار مشغول پاس‌داری از درون غار بود.

غار و منتشر شدن رحمت

معمولاً درطبیعت غار محل استقرار جانوران وحشی و درنده و استراحت‌گاه خفاشان است. از درون غار، گازهای بدبو و مسموم کننده به مشام می‌رسد و جایگاه حشرات موذی می‌باشد. تاریکی درون غار ترس و وحشت را به دل انسان‌ها می‌افکند.

با این حال این غار (که ما در این داستان در مورد آن صحبت می‌کنیم)، دقیقاً برعکس تمام غارهای معمولی است. این غارپر است از رحمت پروردگار غارنشینان (که همان جوان مردان با ایمان هستند)، در آن اصلاً احساس ترس و نگرانی نمی‌کنند. درون غار به نور خداوندی آن قدر روشن است که گویی زمینی صاف و هموار است و یک چهارم روز گذشته است و (آفتاب کاملا بر آن تابیده است). شاید حشرات موذی در درون غار به دستور پروردگار هر کدام در سوراخ‌ها و لانه‌های خود خزیده‌اند و اصلاً هیچ تحرکی ندارند.

آرامش در درون غار

هنگامی که جوان مردان وارد غار شدند، هنگام عصر بود. با نزدیک شدن شب هنگام، یاران غار (اصحاب کهف) پس از خستگی احساس آرامش و راحتی و بعد از ترس و وحشت احساس اطمینان می‌کردند. از چشمانشان احساس آرامش مشخص بود. بعد از کمی استراحت و ماندن در غار کم‌کم خواب بر آن‌ها چیره شد و به خوابی عمیق فرو رفتند.

… در روز بعد خورشد طلوع کرد و نور زیبایش همه‌جا را روشن کرده بود. هر جنبنده‌ای به راه افتاد و به کار خویش مشغول شد، به جز یاران غار که در استراحت و خواب عمیق ماندند. خورشید در حرکت ظاهری خودش از مشرق به مغرب مسیر مشخصی دارد که از آن مسیر منحرف نمی‌شود و یک ذره در آن تغییر نمی‌کند.

ولی این امر در مورد یاران غار به امر پروردگار متفاوت بود. صبح‌گاهان هنگام طلوع خورشید، وقتی که نور آفتاب به دهانه‌ی غار نزدیک می‌شد، به دستور پروردگار متعال از کنار آن می‌گذشت و به سوی سمت راست متمایل می‌گردید و رو به درون غار تابیدن نمی‌گرفت و هنگام غروب خوشید از سمت شمال نور ملایمی بر آنان در درون غار می‌تابید، به‌گونه‌ای که در آنان مؤثر نبود و آنان را اذیّت نمی‌کرد که باعث بیداری آنان از خواب گردد.

خواب‌گاه آنان در درون غار چاله‌ای گودال مانند (و وسیع) بود. (و خودشان در محل وسیع از غار قرار داشتند) و در این چاله آن‌چنان احساس آرامش می‌کردند همچون کودکی در آغوش مهربان مادرش. این متمایل شدن نور خورشید نشانه‌ای برقدرت خداوند متعال بود. انسان با ایمان همیشه در پناه خداوند است. نه می‌ترسد و نه اندوهگین می‌شود. هیچ‌گاه دل‌هره و اضطراب به خود راه نمی‌دهد و (در مقابل سختی‌ها و مشکلات) تسلیم نمی‌شود.

اما انسان بی‌ایمان و کافر همیشه در خطر است و هر لحظه احساس ناامنی می‌کند و چون او راه راست و هدایت را گم کرده و از راه باطل پیروی می‌کند، این از نشانه‌های (قدرت) خداست. خدا هر که را راهنمایی کند، راه‌یاب (واقعی) اوست و هر که را گمراه کند، هرگز سرپرست و راهنمایی برای او نخواهی یافت.

و روزها پشت‌سرهم می‌آمدند و ماه‌ها و سال‌ها تکرار می‌گشتند و آنان همچنان در خواب عمیق به سر می‌بردند. چشمانشان باز و حدقه‌هایشان گشوده بود. نگاه‌هایشان به یک سو اندوخته شده بود. گویی تیری است که به سوی هدف نشانه‌گیری شده است. اجسامشان ثابت و هیچ‌گونه تحرکی نداشت. چنان می‌نمود که بیدارند، در حالی که خوابیده بودند. موی بدن و ریش و ناخن‌هایشان بلند شد و رنگ صورت‌هایشان تغییر کرد و نسبت به بعضی چیزهای دیگر زردتر می‌نمود، حال سگشان نیز چنین بود.

اگر کسی آنان را در این حال و وضع می‌دید، بلافاصه از دیدن این صحنه دلش پر از ترس و وحشت می‌شد و حتی لحظه‌ای توان ایستادن و نگریستن به این منظره را نداشت و بی‌درنگ پا به فرار می‌گذاشت. این در حالی بود که چرخش و حرکت آنان به چپ و راست و چرخیدن اجسامشان به اراده و خواست خداوند بود و آنان اصلاً احساسی نداشتند و نقشی را ایفا نمی‌نمودند.

بیداری

این وضع بر اصحاب کهف دهها سال ادامه داشت. در حالی که آنان همچنان در خواب بودند. نسل‌هایی از زندگان مردند و نسل‌های دیگرجایشان را گرفتند. آثار و نشانه‌های شهر از بین رفت و آثار و نشانه‌های دیگری به جای آن‌ها ساخته شد. تخت پادشاهان واژگون شد و پادشاهان دیگری به جای آنان نشستند و سرزمین تغییر و تحول زیاد یافت و مثل این که به زمین دیگری تبدیل شده است. خداوند نسیم زندگی را دوباره در آنان دمید و آنان را زنده گردانید. پس از خواب عمیق بیدار شدند یکی چشمانش را می‌مالید، یکی دیگر خمیازه می‌کشید و آن یکی احساس سرسنگینی می‌کرد. در این میان یکی از آنان گفت: به نظر شما، چه‌قدر خوابیده‌ایم؟ احساس می‌کرد که خواب آن‌ها طولانی بوده است. یکی از رفقایش که در کنارش بود، گفت: یک روز است که خوابیده‌ایم. بلافاصله احساس کرد که زیاد گفته است. گفت: یا قسمتی از روز را خوابیده‌ایم، اما وقتی که به موی سر و صورت و ناخن‌هایشان نگریستند، گفتند: پروردگار بهتر از هر کسی می‌داند که مدّت خواب چه‌قدر بوده است. به این ترتیب یقین یافتند که این وقایع (دراز شدن موی سر و صورت و ناخن‌ها به این حدّ زیاد) باید خیلی بیشتر از زمانی باشد که آن‌ها فکر می‌کنند، ولی  آیا آن‌ها همچنان در آن مقیاس زمانی دنیای خود بودند؟!

گرسنگی

وقتی که بیدار شدند، اولین احساسی که کردند، گرسنگی بود. ولی از چه راهی و از کجا غذا بیابند؟ آنان وقتی که از شهر خارج شدند، حکومت ستمگر آن‌ها را تعقیب می‌کرد و در واقع از شرّ حکومت فاسد بود که فرار کردند و مردم آن‌ها کورکورانه در جهل و نادانی به‌سر می‌بردند. بنابراین آنان نمی‌توانستند که با این وضعیت مقابله کنند و خود را آشکار سازند.

پس نشستند و به فکر چاره افتادند و شدت گرسنگی به حدی بود که می‌بایست هر چه سریع‌تر راه حلی بیابند. سپس از میان خود یکی را انتخاب کردند و سکه‌ای طلا از سکه‌هایی که به همراه داشتند، به او دادند و گفتند «مخفیانه و با احتیاط کامل وارد شهر شو و مواظب باش که کسی تو را نبیند و تو را نشناسند و تا جایی که امکان دارد از مأموران حکومتی و جاسوسن بپرهیز.»

پس برو مقداری غذای (پاکیزه) بخر تا به وسیله‌ی آن جلوی گرسنگی را بگیریم. هیچ‌گاه هوشیاری خودت را از دست ندهی. چون اگر بفمند و تو را شناسایی کنند، به جا و مکان ما نیز پی می‌برند و در نتیجه از نو دچار بلا و فتنه می‌شویم و آن‌ها ما را دستگیر کرده یا سنگ‌سار و یا زندانی می‌کنند و یا این که ما را وادار می‌نمایند که دین و آیین خود را رها سازیم و به آیین آن‌ها درآییم که در هر دو صورت ما هرگز رستگار نخواهیم شد.

با خبر ساختن مردم از احوال خویش

فرستاده‌ی آن‌ها به سوی شهر آمد. قیافه و شکل او چه از نظر لباس و چه از نظر شکل ظاهری به نسبت مردم شهر بسیار متفاوت بود و از طرفی دیگر او وارد شهری شده بود که اصلا آن را ندیده بود و او در آن شهرغریب بود و کسی و جایی را نمی‌شناخت. همه چیز شهر از خیابان‌ها و کوچه‌ها و معابر گرفته تا مردمان آن و طرز لباس پوشیدنشان و حتی ظاهرشان برای و تازگی داشت.

همه چیز عوض شده بود. گویی از دنیایی دیگر آمده است. در خیابان‌ها راه می‌رفت و از شدت ترس و وحشت نصیحت‌ها و سفارشات دوستانش را فراموش کرده بود و راه می‌رفت بدون آن‌که بداند به کجا می‌رود. تا این که یک دفعه به مغازه‌ای رسید که در آنجا مواد خوراکی می‌فروختند. دست به جیبش برد و سکه‌های طلا را بیرون آورده و به فروشنده داد قبل از این که سخن بگوید چیز عجیبی رخ داد. فروشنده با دیدن سکه‌های طلا که همگی متعلق به دوران قدیم بودند، فریاد زد. با شنیدن فریاد فروشنده، مردم دور او جمع شدند و گمان کردند که این مرد با این قیافه‌ی عجیب و غریب بر گنجی دست یافته است. وقتی زبان گشود تا سخن بگوید، از سخنان آنان نیز چیزی نمی‌فهمید و آنان نیز اصلا از او چیزی نمی‌فهمیدند. این بود که تجب مردم و او از همدیگر بیش‌تر شد و مردم بیش‌تر در مورد او کنجکاو شدند. یک‌دفعه (چاره را در این دید) که پا به فرار بگذارد. از میان جمعیت راهی برای خود باز کرد و به سوی دوستانش در غار فرار کرد و مردم نیز دوان‌دوان او را تعقیب می‌کردند. جمعیت پیوسته بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد. خبر همه جا پیچید، مردم شهر از بزرگ و کوچک، زن و مرد، پیر و جوان همه به سوی غار رفتند، وقتی خبربه حاکم رسید، دستور داد همراه سپاهی آن‌جا را محاصره کنند.

به راستی وعده‌ی خداوند حق است

مردم پیوسته دسته‌دسته به در غار می‌آمدند و به محض آمدن آن‌ها، همگی دچار ترس و وحشت می‌گشتند. پس از این که همگی در ورودی غار جمع شدند در مورد ورود به غار دچار اختلاف شدند. در این فاصله یاران غارهمگی به رحمت خداوند پیوستند و جان به جان آفرین تسلیم نمودند. هم مردم و هم نسل‌های آینده متوجه یک حقیقت تاریخی گشتند و آن فرار عده‌ای از جوانان مؤمن اهل شهر در روز و پناه‌بردنشان به غار از ترس حاکمان کفر و ظلم و ستم آنان بود. این واقعه باعث شد که کسانی که در آن روز در دهانه‌ی غار حضور یافتند، ایمانشان به قدرت و عظمت خداوند بیش‌تر گردد و به راستی خداوند هر آنچه را که در قبرها مدفون گشته‌اند، زنده خواهد گردانید و وعده‌ی او وعده‌ای حق و راست است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مؤلف: استاد محمدعلی قطب
ترجمه: ماجد احمدیانی

.

تعداد بازدید از این مطلب: 112
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

موسی و بنده‌ی نیکوکار

 
وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّىٰ أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا ﴿۶٠﴾ فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا ﴿۶۱﴾ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا ﴿۶۲﴾ قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا ﴿۶٣﴾ قَالَ ذَٰلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَىٰ آثَارِهِمَا قَصَصًا ﴿۶۴﴾ فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ﴿۶۵﴾ قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿۶۶﴾ قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿۶٧﴾ وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ﴿۶٨﴾  
 
قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّـهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا ﴿۶٩﴾ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَن شَیْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا ﴿٧٠﴾ فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا ﴿٧١﴾ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿٧٢﴾ قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا ﴿٧٣﴾ فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِیَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُّکْرًا ﴿٧۴﴾ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿٧۵﴾ قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا ﴿٧۶﴾ فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا ﴿٧٧﴾ قَالَ هَـٰذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا ﴿٧٨﴾ السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا ﴿٧٩﴾ وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا ﴿٨٠﴾ فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِّنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿٨١﴾ وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَٰلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا ﴿٨٢﴾. (کهف/ ۸۲ ـ۶۰) 

 «(یادآور شو) زمانی که موسی (پسر عمران، همراه با یوشع پسر نون، که خادم و شاگرد او بود، به امر خدا برای پیدا کردن شخص فرزانه‌ای به نام خضر بیرون رفت تا از او چیزهایی بیاموزد، موسی برای پیدا کردن این دانشمند بزرگ نشانه‌هایی در دست داشت، همچون محل تلاقی دو دریا و زنده‌ شدن ماهی بریان‌شده … موسی عزم خود را جزم کرد و) به جوان (خدمت کار) خود گفت: من هرگز از پای نمی‌نشینم تا این که به محل برخورد دو دریا می‌رسم و یا این‌که روزگاران زیادی راه می‌سپرم.* هنگامی که به محل تلاقی دو دریا رسیدند، ماهی خویش را از یاد بردند و ماهی در دریا راه خود را پیش گرفت (و به درون آن خزید).* آن‌گاه که (از آن‌جا) دور شدند (و راه زیادی را طی کردند، موسی) به خدمت‌کارش گفت: غذای ما را بیاور. واقعاً در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شده‌ایم.* (خدمات‌کارش) گفت: وقتی که به آن صخره رفتیم (و استراحت کردیم) من (بازگو کردن جریان عجیب زنده‌شدن و به درون آب شیرجه‌رفتن) ماهی را از یاد بردم (که در آن‌جا جلو چشمانم روی داد) جز شیطان بازگو کردن آن را از خاطرم نبرده است. (بلی ماهی پس از زنده‌شدن) به طرز شگفت‌انگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت.* (موسی) گفت: این چیزی است که ما می‌خواستیم (چرا که یکی از نشانه‌های پیدا کردن گم‌شده‌ی ماست) پس پی‌جویانه از راه طی شده‌ی خود برگشتند.* پس بنده‌ای از بندگان (صالح) ما را (به نام خضر) یافتند که ما او را مشمول رحمت خویش ساخته و از جانب خود به او علم فراوانی داده بودیم.* موسی بدو گفت: آیا (می‌پذیری که من همراه تو شوم و) از تو پیروی کنم بدان شرط که از آن‌چه مایه‌ی صلاح و رشد است و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟* (خضر) گفت: تو هرگز توان شکیبایی با مرا نداری.* و چگونه می‌توانی در برابر چیزی که از راز و رمز آن آگاه نیستی، شکیبایی کنی؟* (موسی گفت:) به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت و (در هیچ‌کاری) با فرمان تو مخالفت نخواهم کرد.* (خضر) گفت: اگر تو همسفر من شدی (سکوت محض باش و) درباره‌ی چیزی که (انجام می‌دهم و در نظرات ناپسند است) از من مپرس تا خودم راجع بدان برایت سخن بگویم.* پس (موسی و خضر با یکدیگر) به راه افتادند (و در ساحل دریا به سفر پرداختند) تا این که سوار کشتی شدند. (خضر در اثنای سفر) آن را سوراخ کرد. (موسی) گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینان آن را غرق کنی؟ واقعاً کار بسیار بدی کردی.* (خضر) گفت: مگر نگفتم که تو هرگز نمی‌توانی همراه من شکیبایی کنی؟* (موسی) گفت: مرا به خاطر فراموش کردن (توصیه‌ات) بازخواست مکن و در کارم (که کار یادگیری و پیروی از توست) بر من سخت مگیر.* به راه خود ادامه دادند تا آن‌گاه (از کشتی پیاده شدند و در مسیر خود) به کودکی رسیدند. (خضر) او را کُشت. (موسی) گفت: آیا انسان پاک و بی‌گناهی را کشتی بدون آن که او کسی را کشته باشد؟ واقعاً کار زشت و ناپسندی کردی.* (خضر) گفت: مگر به تو نگفتم که تو با من توان شکیبایی را نخواهی داشت؟* (موسی) گفت: اگر بعد از این از تو درباره‌ی چیزی پرسیدم، (و اعتراض کردم) با من همدم مشو؛ چرا که به نظرم معذور خواهی بود (از من جدا شوی).* باز به راه خود ادامه دادند تا به روستایی رسیدند. از اهالی آن‌جا غذا خواستند. ولی آنان از مهمان‌ کردن آن دو خودداری نمودند. ایشان در میان روستا به دیواری رسیدند که داشت فرو می‌ریخت. (خضر) آن را تعمیر و شکممان را سیر کنی، آخر فداکاری من تو را از حکمت و راز کارهایی که در برابر آن‌ها نتوانستی شکیبایی کنی، آگاه می‌سازم.* و اما آن کشتی متعلق به گروهی از مستمندان بود که (با آن) در دریا کار می‌کردند و من خواستم آن را معیوب کنم (و موقتاً از کار بیفتد؛ چرا که) سر راه آنان پادشاهی ستمگر بود که همه‌ی کشتی‌ها (ی سالم) را غصب می‌کرد و می‌برد.* و اما آن کودک (که او را کشتم) پدر و مادرش با ایمان بودند (و اگر او زنده می‌ماند) می‌ترسیدم که سرکشی و کفر را بدانان تحمیل کند (و ایشان را از راه ببرد).* ما خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزند پاک‌تر و پرمحبت‌تری بدیشان عطا فرماید.* و اما آن دیوار (که آن را بدون مزد تعمیر کردم) متعلق به دو کودک یتیم در شهر بود و زیر دیوار گنجی وجود داشت که مال ایشان بود و پدرشان مرد صالح و پارسایی بود. (و آن را برایشان پنهان کرده بود) پس پروردگار تو خواست که آن دو کودک به حد بلوغ برسند و گنج خود را به مرحمت پروردگارت بیرون بیاورند (و مردمات بدانند که صلاح پدران و مادران برای پسران و دختران، و خوبی اصول برای فروع) سودمند است. من به دستور خود این کارها را نکرده‌ام (و خودسرانه دست به چیزی نبرده‌ام و بلکه فرمان خدا را اجرا نموده‌ام و برابر رهنمود او رفته‌ام). این بود راز و رمز کارهایی که توانایی شکیبایی در برابر آن‌ها را نداشتی». 

موسی؛ در مقابل بنی‌اسراییل سخنرانی می‌کرد و آنان را تشویق به ایمان و اطاعت پروردگار می‌کرد و آنان را به پیروی کردن از شرع خدا دعوت می‌نمود. 

در حقیقت خداوند در موعظه کردن و سخنرانی نیروی عجیبی به موسی(علیه‌السلام) داده بود. به طوری که در هنگام سخنرانی، از ضرب‌المثل‌ها و جریانات تاریخی به نحو احسن بهره‌ می‌گرفت و هوش و حواس انسان‌ها را به خود جلب می‌کرد و همه به او گوش فرا می‌دادند. این بار وقتی که سخنان موسی پایان یافت، بعضی از مردم خواستند او را امتحان کنند و از او پرسیدند: 

«داناترین و آگاه‌ترین مردم چه کسی است؟ ای موسی!» موسی بی‌درنگ جواب داد: «من» و این جواب موسی که گفت: «من»، موجب شد که خداوند او را سرزنش کرده و به او بفهماند که لازم است او این امر را به علم خداوند واگذار کند؛ چرا که او عالم‌ترین است و سرچشمه‌ی هر چیزی است. پس به موسی(علیه‌السلام) وحی شد که یکی از بندگان ما که در «مجمع- البحرین» زندگی می‌کند به او از جانب خود علمی بخشیده‌ایم. نزد او برو و خواهی دید که علم تو نسبت به علمی که به او بخشیده‌ایم، چه‌قدر اندک است. موسی(علیه‌السلام) فهمید که چه حرف ناصوابی به قومش گفته است. از این‌که عجولانه پاسخ داده است، پشیمان و نادم شد و تصمیم گرفت که نزد آن بنده‌ی نیکوکار خداوند برود تا هم فرمان خدا را اطاعت کرده باشد و هم کفاره‌ای برای گناهش بوده و هم معرفتی کسب نموده باشد. 

موسی و خدمت‌کارش 

به خاطر این‌که موسی؛ جایگاه بنده‌ی نیکوکاری را که خداوند در مورد او با موسی صحبت کرده بود، بیابد و به او دست‌رسی داشته باشد، از خداوند علامت‌ها و نشانه‌هایی خواست تا او را راهنمایی کند. 

به او گفته شد که یک ماهی بزرگ را در ظرفی بگذار و با خود ببرد. در هر جا که ماهی ناپدید شد یا تباه (فاسد) گردید، آن‌جا انتهای راه است. موسی آن‌چه را که خدا فرموده بود، انجام داد. ماهی بزرگی را درون ساکی گذاشت و همراه جوان خدمت‌کارش که به او یوشع پسر نون می‌گفتند و از همه به موسی نزدیک‌تر و محبوب‌تر بود و حرف‌شنوی زیادی از او داشت، به راه افتادند. آن دو به مجمع‌البحرین در طرف جنوب‌غربی صحرای سینا رسیدند. راه سخت، طولانی و طاقت‌فرسا بود. طوفان‌های شن و گرد و خاک عابران را خسته و گرمای سوزان خورشید پوست آنان را بریان می‌کرد. در میانه‌ی راه خستگی بر یوشع چیره شد و توان حرکت را از او گرفت. از موسی التماس کرد که برگردند و از ادامه‌ی راه منصرف شوند. اما موسی؛ اصلاً پشت سر خود را هم نمی‌نگریست و به خاطر وعده‌ای که به خداوند داده بود، می‌گفت تا رسیدن به مقصد و تحقق هدف از سعی و تلاش دست‌بردار نخواهم بود و باز به جوان خدمت‌کارش گفت: «خستگی اصلاً مانع رسیدن من به مجمع‌البحرین نخواهد شد، اگر چه سال‌ها طول بکشد». 

وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّىٰ أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا (کهف / ۶۰)  

«(یادآور شو) زمانی که موسی به جوان (خدمت‌کار) خود گفت: من هرگز از پای نمی‌نشینم تا این که به محل برخورد دو دریا می‌رسم و یا این که روزگاران زیادی راه می‌سپرم». 

در کنار صخره 

نسیم مرطوب و روح‌انگیز دریا وزیدن گرفت. موسی؛ و جوان خدمت‌کارش که از بیابان آمده بودند و خستگی راه بر آنان چیره گشته و نزدیک بود به خواب بروند، هنگامی‌که به مجمع‌البحرین رسیدند، تصمیم گرفتند که بنشینند و کمی در سایه‌ی صخره‌ای بزرگ استراحت کنند. موسی آن‌قدر خسته بود که خوابش برد. اما یوشع احساس نشاط و سرزندگی کرد و خستگی از تنش رفع شد. پس نشست و این‌جا و آن‌جا را نگاه می‌کرد و از دیدن مناظر مختلف در کنار دریا لذت می‌برد. 

در این هنگام لحظه‌ای غافل شد که ناگهان ماهی‌ای که با خود آورده بودند، با موجی- که از طرف دریا به سوی ساحل آمد و شن‌های ساحل را نیز با خود بُرد- به راه افتاد و حرکت کرد. هنگامی که متوجه شد ماهی در میان امواج به راه خود ادامه می‌داد و کار از کار گذشته بود و دیگر نمی‌توانست هیچ‌کاری انجام بدهد و زبانش از شدت تعجب بسته شد و در حیرت فرو رفت. 

فراموشی کار شیطان بود 

موسی؛ از خواب بیدار شد و خستگی از تنش دور شد. سپس بلند شد و ایستاد و از رفیقش خواست تا حرکت کنند و به راه خود ادامه دهند. یوشع نیز دستور او را اطاعت کرد در حالی که هنوز در تعجب و حیرت‌ بود، ولی چیزی بر زبان نمی‌آورد. آن‌گاه که راه زیادی را طی کردند و صخره‌ای که در کنار آن استراحت نموده بودند از چشمشان ناپدید گشت، درختی پر شاخ و برگ با سایه‌ای دل‌انگیز توجه‌ی آن‌ها را به خود جلب کرد. پس موسی؛ دوست داشت که در زیر آن درخت بنشینند تا غذا بخورند: 

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا  (کهف / ۶۲)  

«آن‌گاه که از آن‌جا دور شدند (موسی) به خدمت‌کارش گفت: غذای ما را بیاور، واقعاً در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شده‌ایم». 

در این لحظه یوشع به خود آمد و پرده‌ای که شیطان بر چشمانش افکنده بود از چشمانش برداشته شد و یادش آمد که در کنار صخره بر سر ماهی چه گذشته بود. پس به موسی؛ گفت: سرورم هم‌اکنون یاد حادثه‌ی عجیبی افتادم که در کنار صخره گذشت. همانا من لحظه‌ای از ماهی غافل شدم و دیدم که به شدت و قدرت از درون ظرف بیرون پرید و همراه موجی که به ساحل دریا آمده بود به راه افتاد و به درون دریا رفت. بدون شک شیطان مرا دچار فراموشی کرد و این موضوع را از یاد من برد و از شدت حیرت و تعجب زبانم بسته شد و از دیدن آن صحنه آن‌قدر تعجب کردم که قادر به گفتن هیچ چیز نبودم. 

قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا (کهف/ ۶۳)  

  

«وقتی را که به آن صخره رفتیم (و استراحت کردیم) من (بازگو کردن جریان عجیب زنده شدن و به درون آب شیرجه رفتن) ماهی را از یاد بردم (که در آن‌جا جلو چشمانم روی داد) جز شیطان بازگو کردن آن را از خاطرم نبرده است (ماهی پس از زنده شدن) به طرز شگفت‌انگیزی راه خود را در پیش گرفت…». 

بازگشت 

موسی؛ گفت: خدا تو را به خاطر فراموشیت بیامرزد. به درستی آن‌جا مقصد و نهایت راه ما بود و نشانه‌ی وعده‌ی ما آن محل بود. پس به ناچار باید برگردیم. تا دیر نشده با من بیا (تا برگردیم). 

بدون این‌که غذایی بخورند یا آبی بنوشند، بلافاصله برگشتند و راه صخره را در پیش گرفتند و به سعی و تلاش خود ادامه دادند. 

قَالَ ذَٰلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَىٰ آثَارِهِمَا قَصَصًا. (کهف/۶۴)  

  

«موسی گفت: این چیزی است که ما می‌خواستیم (چرا که یکی از نشانه‌های گم‌شده‌ی ماست) پس پی‌جویانه از راه طی شده‌ی خود برگشتند». 

آن‌ دو در مسیر بازگشتشان به دقت آثار قدم‌ها و جای پای خود را می‌نگریستند تا مبادا آن‌جا را فراموش کرده و راه را گم کنند. 

بنده‌ی نیکوکار 

به محض این‌که موسی؛ و جوان همراهش «یوشع» به کنار صخره رسیدند، انسانی خوش‌سیما را در آن‌جا دیدند که چهره‌ای نورانی و چشمانی نافذ داشت که تقوا و پرهیزگاری از آن مشخص بود و رخسارش همچون رخسار بندگان نیکوکار خداوند می‌نمود. 

پس او را شناختند و او نیز آن دو را شناخت. به راستی او یکی از بندگان خدا بود که خداوند قلبش را از زحمت و مهربانی پر کرده بود. او در گوشه و کنار می‌گشت و با مردم نشست و برخاست داشت و از علمش که خداوند به او بخشیده بود، مردم را بهره‌مند نموده و هدایت می‌کرد. 

فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا (کهف/۶۵)  

«پس بنده‌ای از بندگان (صالح) ما را یافتند که ما او را مشمول رحمت خویش ساخته و از جانب خود به او علم فراوانی داده بودیم». 

پس موسی؛ خود را برای همراهی بنده‌ی نیکوکار خدا و دوستی با او آماده کرد تا از نظر علمی هر آن‌چه را که از او کم دارد، بیاموزد و نسبت به شناخت حق و حقیقت آگاهی بیشتری کسب کند. این بود که موسی؛ درخواستش را ارائه نمود. بنده‌ی نیکوکار خدا به موسی گفت: ای موسی! همراهی با من برای کسب علم و آگاهی در حقیقت مستلزم داشتن صبر زیادی است، که تو توان چنین صبری را نداری و من تو را قادر به تحمل آن نمی‌دانم. 

(اگر تو همراه و رفیق من شوی) وقایع و جریاناتی را مشاهده می‌کنی که با مقیاس بشری قابل فهم و اندازه‌گیری نیست؛ چرا که بشر فقط ظاهر و صورت مسأله را می‌بیند و از درک حقیقت و باطن و حکمت موجود در آن عاجز است و انسان همچنان‌که معرفی شده عجول است. ای موسی! تو نیز نه تجربه‌ای داری و نه تمرین و آموزشی دیده‌ای، چگونه می‌توانی با من همراه شوی؟! 

شرط همراهی 

موسی؛ در مقابل موانع بر شمرده شده، ساکت ننشست و بر درخواست خودش اصرار ورزید و گفت: 

قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّـهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا. (کهف/۶۹)   

«گفت: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت و (در هیچ کاری) با فرمان تو مخالفت نخواهم کرد». 

پس تصمیم گرفت به اراده‌ی پروردگار در راه آموختن علم از بنده‌ی نیکوکار خدا صبر پیشنه کند. سپس متعهد گردید که در این راه از هیچ امری مخالفت ننماید، اگرچه مستلزم تحمل رنج و مشقت زیادی باشد. 

بنده‌ی صالح خدا با مهربانی در او نگریست. آثار امیدواری و صداقت در درخواست را مشاهده نمود. دلش به حال او سوخت و با او موافقت کرد، ولی شرط دیگری را نیز بر شرایط افزود که قابل تحمل نبود. گفت: ای موسی! باید تعهد کنی که هر چه را دیدی، اصلاً از من درباره‌ی آن چیزی نپرسی و توضیحی نخواهی و به طور کلی هیچ اعتراضی نکنی. تا این‌که موعد همراهی و رفاقت ما پایان یابد و در آخر من خود همه چیز را برایت توضیح می‌دهم و هر چیزی را که فهم آن برایت مشکل بود، برایت روشن خواهم ساخت. موسی؛ قبول کرد و هر دو به راه افتادند. 

قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿۶۶﴾ قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿۶٧﴾ وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ﴿۶٨﴾ قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّـهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا ﴿۶٩﴾ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَن شَیْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا ﴿٧٠﴾. (کهف/۷۰-۶۶) 

«موسی بدو گفت: آیا (می‌پذیری که من همراه تو شوم و) از تو پیروی کنم، بدان شرط که از آن‌چه مایه‌ی صلاح و رشد است و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟* (خضر) گفت: تو هرگز توان شکیبایی با مرا نداری.* و چگونه می‌توانی در برابر چیزی که از راز و رمز آن آگاه نیستی، شکیبایی کنی؟* (موسی گفت:) به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت و (در هیچ کاری) با فرمان تو مخالفت نخواهم کرد.* (خضر) گفت: اگر تو همسفر من شدی (سکوت محض باش و) درباره‌ی چیزی که (انجام می‌دهم و در نظرت ناپسند است) از من مپرس تا خودم راجع بدان برایت سخن بگویم». 

سفر در محیط علم لدُنی 

هنگامی که موسی؛ و بنده‌ی صالح خدا و یوشع پسر نون (خدمت‌کار و همراه موسی) در کنار صخره ایستاده بودند، کشتی‌ای به آن‌جا نزدیک شد که امواج دریا را در می‌نوردید. بنده‌ی نیکوکار خدا با دست به ناخدای کشتی اشاره کرد. کشتی به سوی آنان تغییر مسیر داد و به آن‌ها گفت: نیازتان چیست؟ بنده‌ی نیکوکار خدا گفت: می‌خواهیم که ما را به آن طرف دریا منتقل کنی. 

مسئول کشتی از آشنایی با ایشان اظهار شادمانی کرد و با توجه به این‌که در گذشته با آن بنده‌ی صالح خدا (خضر) آشنایی داشت، مقدمشان را گرامی داشت و کرایه نیز از آن‌ها نپذیرفت. کشتی به سرعت به مسیر خود ادامه می‌داد و دهنه‌ی جلوی کشتی آب را می‌شکافت و از طرفین امواج آب به هوا پرتاب می‌شد و همچون پودر از دور در هوا معلق می‌ماند. در این هنگام موسی و بنده‌ی نیکوکار در گوشه‌ای از کشتی نشسته بودند و مشغول صحبت کردن بودند که پرنده‌ای (گنجشکی) آمد و از آب دریا قطراتی برداشت و خورد. سپس بر گوشه‌ای از کشتی ایستاد. بنده‌ی نیکوکار گفت: ای موسی! همانا علم من و علم تو نسبت به علم پروردگار همانند نوک‌زدن این پرنده به آب دریاست. این را گفت تا موسی؛ را آماده کند برای آن‌چه را که در آینده روی خواهد داد و خواهد دید و بنده‌ی نیکوکار خدا خواست که موسی؛ بفهمد از این به بعد به خود مغرور نباشد و هیچ‌گاه ادعای علم نکند. 

- فرزند عزیزم- به همین خاطر بود که به موسی؛ گفت: این موسی! چگونه به خودت اجازه دادی که مرتکب این خطای بزرگ شوی و به قومت بگویی که من داناترین مردم هستم؟! چیزهایی به تو نشان خواهم داد که اصلاً عقل تو قادر به درک آن‌ها نخواهد بود. پس بر عالم و دانشمند واجب است که در مقابل خدا مؤدب باشد و در مقابل خلق نیز متواضع و فروتن باشد و هرگز غرور و تکبر ننماید. 

درس یکم 

به محض این‌که موسی؛ و بنده‌ی نیکوکار به مقصد نزدیک شدند (ساحل‌)، بنده‌ی نیکوکار خدا، نردبانی زیر پای خود گذاشت و کمی از آن بالا رفت و یکی از قطعه‌های کشتی را که از چوب ساخته شده بود، از جای خود کند، به نحوی که آب به سرعت و با فشار وارد کشتی شد. این کار او موجب وحشت و تعجب موسی؛ گردید و بدون درنگ به او اعتراض کرد و گفت: «چگونه با مردمی که ما را گرامی داشتند و بدون اجر و مزد ما را به وسیله‌ی کشتی حمل نمودند، این کار را می‌کنی و با معیوب‌ساختن کشتی آنان، به آنان ضرر وارد می‌کندی؟ به راستی این کار تو نهایت نمک‌نشناسی و ناسپاسی است و تو کار بسیار زشتی انجام می‌دهی. بنده‌ی صالح به او تذکر داد و یادآوری نمود که: موسی! من قبلاً گفتم که تو توان صبر و شکیبایی با من را نداری و تو به من وعده دادی، پس وفای به عهد و پای‌بندی به تعهد و قرارت کجا رفته است؟ 

موسی؛ عذرخواهی کرد و گفت: سرورم مرا سرزنش مکن. به راستی فراموشی بر من غلبه کرد. خواهش می‌کنم در مورد کاری که من از آن آگاهی ندارم و قدرت درک آن را ندارم با من قهر مکن و مرا از خود مران. 

بنده‌ی صالح او را بخشید و از خطایش چشم‌پوشی کرد. پس از این‌که از کشتی (سوراخ‌شده) پیاده شدند، به سوی روستایی که در نزدیکی ساحل بود، رفتند. 

درس دوم 

هنگامی که به روستا نزدیک شدند، عده‌ای از کودکان رادیدند که می‌دویدند و بازی می‌کردند. همه‌ی آن‌ها مشغول بازی بودند و می‌خندیدند و شادمان بودند. در این لحظه، بنده‌ی نیکوکار خداوند به یکی از آنان نزدیک شد. او را گرفت و به شدت او را فشرد به حدی که قلب کودک از کار افتاد. دیگر کودکان با مشاهده‌ی این صحنه فریاد کشیدند و از ترس همگی پا به فرار گذاشتند. بعد از آن بنده‌ی صالح محکم گلوی کودک را فشار داد و او را رها نکرد تا این که جثه‌ای بی‌جان از او بر جای ماند. 

موسی؛ دوباره نتوانست طاقت بیاورد و سکوت کند، چگونه می‌توانست در مقابل جرم بزرگی که جلو چشمانش انجام گرفت سکوت کند؟ این بار با لحنی جدی و غضبناک گفت: چگونه به خودت اجازه می‌دهی که یک آدم پاک بی‌گناه را به قتل برسانی؟ 

بنده‌ی نیکوکار نیز با خنده‌ای مسخره‌آمیز موسی را مورد عتاب قرار داد و گفت: با تو چه کار کنم، در حالی‌که من قبلاً به تو گفته بودم تو توان صبر و شکیبایی با من را نداری؟! موسی اندکی سکوت کرد و گفت: از این به بعد هیچ‌گاه از تو سؤال نخواهم کرد. اگر بار دیگر از تو پرسیدم و به تو اعتراض کردم، از من جدا شو و با من رفیق مشو. پس به او گفت: ای موسی! به درستی من به تو اتمام حجت کرده‌ام و از این پس هیچ عذری را از تو نخواهم پذیرفت. 

درس سوم 

کم‌کم به روستا نزدیک شدند و وارد روستا شدند، در حالی که از شدّت گرسنگی رنج می‌بردند. بنده‌ی نیکوکار خدا از بعضی از اهالی روستا درخواست مقداری طعام کرد تا به وسیله‌ی آن از گرسنگی نجات یابند و به همین منظور جلو در چند خانه رفت. ولی هیچ‌کدام از اهالی به درخواست آن‌ها توجّهی نکرده و حتی کسی حاضر نشد با لقمه‌ای نان از آنان پذیرایی کند. به ناچار از آن روستا خارج شدند، در حالی که هنوز گرسنه بودند. هنگامی که می‌خواستند از روستا خارج شوند، در یکی از کوچه‌ها باغی را دیدند که دیوارهای کنار باغ نزدیک بود ویران شود. بنده‌ی صالحِ خدا با مشاهده‌ی دیوار خراب شده، بی‌درنگ آستین را بالا زد و شروع به جمع‌آوری سنگ‌ها نمود و با روی هم قرار دادن آنها دیوار را بالا برد و دوباره مانند اول ساخت. 

همه‌ی این کارها را در مقابل چشمان حیرت‌زده و متعجّب موسی انجام می‌داد. این بار نیز موسی؛ نتوانست سکوت کند و معترضانه گفت: سرورم اگر می‌خواستی، می‌توانستی در مقابل این کار که برای اهالی این روستا انجام می‌دهی مزد و پاداشی دریافت کنی. آن‌چنان که موسی؛ نتوانست صبر کند و سکوت پیشه نماید، بنده‌ی نیکوکار نیز دیگر قادر به تحمّل ظاهربینی و سطحی‌نگریِ علوم انسانی نبود. به‌راستی شناخت و آگاهی ظاهری انسان قادر به تحمّل و دیدن و درک چنین صحنه‌هایی نیست؛ چون علم انسان سطحی است و از هر چیزی ظاهر آن را می‌بیند و مقیاس و معیارش برای سنجش فقط ظاهر است و از دیدن باطن و حقیقت کارها و چیزها ناتوان است. 

در نتیجه همان‌طور که قبلاً به موسی؛ هشدار داده بود، به او گفت: در صورتی که یک بار دیگر به کارهای من اعتراض کنی و از من سؤال نمایی از تو جدا خواهم شد، گفت: ای موسی! این‌جا پایان رفاقت و همراهی ماست. دیگر نمی‌توانم تو را تحمّل کنم و از این به بعد حتی یک لحظه هم با تو همراه نخواهم شد. من به راه خود و تو به راه خود که هر کدام راه خود را در پیش می‌گیریم. امّا من تو را رها نخواهم کرد تا این که راز و حکمت کارهایی را که من انجام می‌دادم و تو توان صبر کردن در برابر آن‌ها را نداشتی و فوراً به من اعتراض می‌کردی، به تو بگویم. می‌خواهم به تو بفهمانم که دانش ظاهری انسان چه‌قدر اندک است و چه اندازه در معرض خطر و گمراهی قرار دارد. 

علم حقیقی

بنده‌ی نیکوکار گفت: آن کشتی‌ای که ما را به ساحل رساند، متعلّق به گروهی از مستمندان و مردمان فقیر بود که وسیله‌ی معاش و کسب روزیِشان بود. من خواستم که آن را معیوب کنم، تا پادشاه ستمگر که هر وسیله‌ی سواری حمل و نقلی را به زور مصادره می‌کرد و با قهر و زور مال و اموال مردم را مصادره و غارت می‌کرد، نتواند آن را مصادره و غصب نماید. 

امّا پسر بچه‌ای که او را به قتل رساندم، فرزند پدر و مادری مؤمن و نیکوکار بود و در آینده پدر و مادر خود را به وسیله‌ی کفر و ارتکاب گناهان زیاد اذیّت و آزار می‌کرد و احتمال این می‌رفت که به زور، پدر و مادرش را وادار به کفر نماید. پس خداوند تبارک و تعالی اراده فرمود که این پسر از بین برود، ولی در عوض فرزند دیگری به آنان خواهد داد که در ایمان و عمل صالح و رحمت و مهربانی سرآمد خواهد بود. 

در مورد دیوار مخروبه‌ای که آن را از نو ساختم، باید به تو بگویم که آن باغ متعلق به دو کودک یتیم بود که از پدر نیکوکاری برجای مانده بود و در زیر آن دیوار، گنجی پنهان بود که بیم آن می‌رفت با تخریب تدریجی دیوار، آن گنج ظاهر شده و مورد غارت مردمان قرار گیرد. پس خداوند متعال اراده فرمود که آن دو کودک بزرگ شده و به سن رشد برسند و آن گنج را استخراج نموده و از آن استفاده نمایند. 

در پایان ای موسی؛! بدان که هر آن‌چه انجام دادم، فقط به دستور پروردگار بود و من هیچ نقشی نداشتم، جز اجرای اوامر الهی. برادرم! خداوند تو را مورد رحمت و مغفرت خویش قرار دهد و سلام خدا بر تو باد. این را گفت و به راهش ادامه داد و موسی؛ نیز از راهی که آمده بود، برگشت و از همراهی با بنده‌ی نیکوکار[۱] درس بزرگی یاد گرفت. 

وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا.  (اسرا / ۸۵)  

 

 

« و جز اندکی ا زعلم، چیزی بهره‌ی شما نساخته‌ایم»

  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱]- اکثر مفسّرین معتقدند که منظور از بنده‌ی نیکوکار، خضر؛ است و نص قرآن، واژه‌ی «العبدالصالح» می‌باشد و ما در این‌جا این مورد را رعایت نموده‌ایم. (مؤلف) 
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مؤلف: استاد محمد علی قطب
ترجمه: ماجد احمدیان
تعداد بازدید از این مطلب: 109
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات

داستان فرزندان آدم

«داستان دو پسر آدم (قابیل و هابیل) را چنان‌که هست، برای یهودیان و دیگر مردم بخوان (تا بدانند عاقبت گناه‌کاری و سرانجام پرهیزگاری چیست). زمانی که هر کدام عملی برای تقرّب (به خدا) انجام دادند. اما از یکی (که مخلص بود و هابیل نام داشت) پذیرفته شد، ولی از دیگری (که مخلص نبود و قابیل نام داشت) پذیرفته نشد. (قابیل به هابیل) گفت: بی‌گمان تو را خواهم کُشت. (هابیل بدو) گفت: (من چه گناهی دارم؟) خدا (کار را) تنها از پرهیزگاران می‌پذیرد.* اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من به سوی تو دست دراز نمی‌کنم تا تو را بکشم، آخر من از خدا (یعنی) پروردگار جهانیان می‌ترسم.* من می‌خواهم (تو) با (کوله‌بار) گناه من و گناه خود (در روز رستاخیز به سوی پروردگار) برگردی و از دوزخیان باشی و این سزای (عادلانه‌ی خدا برای ستمگران) است.*

 

پس نفس سرکش او تدریجاً کشتن برادرش را در نظرش آراست و او را مصمّم به کشتن کرد و (عاقبت به ندای وجدان گوش فرا نداد و) او را کشت و از زیان‌کاران شد (و هم ایمان و هم برادرش را از دست داد).* (بعد از کشتن نمی‌دانست جسد او را چه کار کند) پس خداوند زاغی را فرستاد (که زاغ دیگری را کشته بود) تا زمین را بکاود و بدو نشان دهد چگونه جسد برادرش را دفن کند. (هنگامی که دید آن زاغ چگونه زاغ مرده را در گودالی که کند، پنهان کرد) گفت: وای بر من! آیا من نمی‌توانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟ پس (سرانجام از ترس رسوایی و بر اثر فشار یا عذاب وجدان از رفتار و کردار خود پشیمان شد و) از زمره‌ی افراد پشیمان گردید. (مائده/ ۳۱-۲۷)
در حدیثی که هم مسلم و هم بخاری آن را روایت کرده‌اند، آمده که فرمود: «هر کسی که به ناحق کشته شود، به نوعی پسر آدم (قابیل) در گناهش شریک است؛ چون او اولین کسی بود که روش قتل و کشتن انسان را ابداع کرد.»

وسوسه‌ی شیطان
آدم و همسرش حوّا در باغ‌های پهناور و زیبای بهشت خوش می‌گذارندند و از سایه‌ی درختان و میوه‌ها و آب‌های روان استفاده می‌کردند و هیچ ناراحتی و نگرانی زندگی آرام و بی‌سر و صدایشان را بر هم نمی‌زد. پس در میان انبوه باغ‌های زیبا پنهان می‌شدند و خداوند بر آنان ناظر و شاهد بود.
روزی از روزها در حالی که آن دو مشغول گردش بودند، به درختی رسیدند که شاخه‌ها و میوه‌هایش با درختان دیگر فرقی نداشت. اما (از طرف خداوند) به آنان فرمان رسید که به این درخت نزدیک نشوند و از میوه‌های آن نخورند و این فرمان خداوند برای آزمایش آن دو بود که تا چه اندازه فرمان خدا را اطاعت می‌کنند و از منع او خود را باز می‌دارند.
شیطان آن دو را وسوسه کرد که این درخت، درخت جاودانگی است. اگر شما دو نفر از آن بخورید، هر دو به ملایکه‌ی جاودان تبدیل خواهید شد که هیچ‌گاه نخواهید مرد و نابود نمی‌شوید. آن دو در ابتدا از وسوسه‌ی شیطان اطاعت نکردند و از او گریختند. اما شیطان دست‌بردار نبود و دوباره بازگشت و بخشید و اصرار کرد که از میوه‌ی درخت بخورید؛ چون به نفع شماست. تا این‌که آن دو (آدم و حوّا) از میوه‌ی درخت خوردند. در این موقع بود که آن دو به صورت برهنه در مقابل همدیگر ظاهر شدند و چشمشان بر عورت‌های همدیگر افتاد و از شرمندگی با برگ درختان باغ بهشت آن‌ها (عورت‌ها) را می‌پوشانیدند، تا هر کدام عیب خود را پنهان نماید و در این هنگام از خواب غفلت بیدار شدند و متوجه شدند که چه گناه بزرگ و خطای آشکاری مرتکب شده‌اند.

 

«پروردگارشان فریادشان زد: آیا شما را از آن نهی نکردم؟…»

پس آنان (آدم و حوّا) از شرمندگی هر دو سرشان را پایین انداختند و از گناهی که مرتکب شده بودند، از خداوند طلب عفو و بخشش نمودند و توبه کردند.

«سپس آدم از پروردگار خود کلماتی را دریافت داشت و (با گفتن آن‌ها) توبه کرد و خداوند توبه‌ی او را پذیرفت خداوند توبه‌پذیر و مهربان است».

پس از آن خداوند به آن دو امر کرد که بر زمین فرود آیند و از بهشت خارج شوند. به طوری که زمین جایگاه ایشان و فرزندانشان تا روز رستاخیز باشد.
همان‌طور که خداوند جایگاه ایشان را از دشمنی شیطان آگاه ساخت و به ایشان فهماند که نبرد و درگیری میان شما و شیطان وجود خواهد داشت، از لحظه‌ای تسلیم شدن آنان در مقابل وسوسه‌ی شیطان و خوردن میوه‌ی درخت ممنوعه، این نبرد و درگیری آغاز گردید. اما خداوند آنان و فرزندانشان را لحظه‌ای در مقابل ابلیس (شیطان) و یاران او رها نساخت و آنان را به وسیله‌ی نعمت هدایت و روشن ساختن راه، مورد رحمت خویش قرار داد.

«خدا دستور داد: هر دو گروه شما با هم از بهشت فرو آیید. برخی دشمن برخی دیگر خواهند شد و هر گاه رهنمود و هدایت من برای شما آمد، هر که از هدایت و رهنمودم پیروی کند، گمراه و بدبخت نخواهد شد».

آدم؛ و همسرش حوّا به زمین فرود آمدند و در آن‌جا زندگی را آغاز کردند و آدم کلماتی را از پروردگارش دریافت می‌نمود که آن را توشه‌ی راه خود می‌ساخت و در مسیر آباد کردن زندگی از آن‌ها بهره می‌گرفت و هم‌چون چراغی در تاریکی‌های راه از آن استفاده می‌کرد و به وسیله‌ی آن سختی‌ها و ناهمواری‌های زندگی را برطرف می‌کرد.

اولین تولد
حوّا همسر آدم؛ برای اولین بار، باردار گشت و بعد از چند ماه یک دوقلوی پسر و دختر به دنیا آورد و این تولد پدر و مادرشان را بسیار شادمان و خوش‌حال نمود.
نوزاد دختر کم‌کم کمکش می‌نمود و رفته‌رفته، زیبا و دوست‌داشتنی می‌شد. مادر نیز به دو فرزندش مهر می‌ورزید و از آنان نگه‌داری و پرستاری می‌کرد. پدر هم به نوبه‌ی خود با کار کردن روی زمین و در طبیعت نیازمندی‌های خانواده‌ی کوچکش را برآورده می‌ساخت و آنان را از هیچ‌گونه حمایتی محروم نمی‌ساخت.
چیزی نگذشت که «حوّا» برای بار دوم باردار شد و در شکمش آن‌چه را که خداوند مقدر و معین نموده بود، جای گرفت. پس از چند ماه وضع حمل نمود و این بار نیز یک دوقلوی پسر و دختر به دنیا آمدند. کم‌کم تعداد افراد خانواده زیاد شد و مسئولیت آدم در تلاش و کوشش برای به‌دست آوردن مخارج زندگی و اداره‌ی امور فرزندان سنگین‌تر شد و بر همین منوال کار و مسئولیت حوّا نیز در نگه‌داری کودکان و مواظبت نمودن از آن‌ها بیشتر شد.

خانواده‌ی خوش‌بخت
آدم؛ پسر اول را قابیل و پسر دوم را هابیل نهاد. با گذشت زمان و آمدن روزها و شب‌ها پشت سر هم، به تدریج فرزندان بزرگ می‌شدند. ابتدا چهاردست و پا و سپس بر روی پاهای خود راه می‌رفتند. ساق پاها و بازوانشان رشد کرده و قوی شدند. تا این‌که قابیل و هابیل هر دو توانایی انجام انواع بازی‌ها و ورزش‌ها را پیدا کردند. کم‌کم در مقابل سختی‌ها و بی‌رحمی‌های طبیعت نیرومند شدند و در مقابل حیوانات وحشی و درنده از خود دفاع می‌کردند و در این هنگام بود که در تأمین نیازمندی‌های خانواده به بهترین صورت به پدرشان کمک می‌کردند. بر این خانواده‌ی کوچک و این اولین اجتماع بشری، فضایی از مهربانی، دوستی و همکاری حکم‌فرما بود.
هم‌چنین دختران خردسال نیز به تدریج بزرگ و بزرگ‌تر می‌شدند. از طرفی نشانه‌های ضعف از نظر جسمی (نسبت به پسران) در آنان ظاهر می‌گشت و از طرف دیگر زیبا و دل‌ربا می‌شدند.
در این میان قابیل و هابیل در راضی نگه‌داشتن آن‌ها و برآورده کردن نیازهای آن دو با یکدیگر مسابقه می‌دادند و در حمایت و یاری دادن آنان بیش از پیش به ایشان کوتاهی نمی‌ورزیدند. قابیل و هابیل به همراه پدر و مادرشان، آدم و حوّا، کار و تلاش می‌کردند و اصلاً خسته و ناراحت نمی‌شدند.

محل کار
به دلیل متنوع بودن نیازهای خانواده در زندگی، کار و تلاش جهت برآورده کردن این نیازهای مختلف، متنوع و گوناگون می‌باشد و از آن‌جایی که خداوند متعال استعداد و توانایی بسیاری به زمین عطا کرده، با گردش زمین و پیدایش فصل‌ها، کار روی آن نیز مختلف است. گاهی باید زمین را شخم زد و موقعی دیگر محصول را برداشت کرد. یک زمانی هم باید زمین را شخم زد و موقعی دیگر محصول را برداشت کرد. یک زمانی هم باید آن را به حال خود رها ساخت تا استراحت نموده و مجدداً کسب نیرو و انرژی کند. به همین دلیل قابیل بر روی زمین کار می‌کرد و باغبانی و کشاورزی می‌نمود، کار و تلاش می‌کرد و سپس از میوه‌های آن برداشت می‌نمود و نیازهای خود و خانواده‌اش را از فصلی تا فصل دیگر برآورده می‌ساخت و این چنین بود که کشت و کار و زراعت را آموخت.
هابیل راه دیگری انتخاب کرد. او دید که شیر و پشم و پوست و گوشت چهارپایان به خوبی نیازهای ضروری زندگی خانواده را برآورده می‌سازند. به همین دلیل مشغول چوپانی و نگه‌‌داری از حیوانات شد و در این راه سخت تلاش می‌کرد. حیوانات را به چراگاه می‌برد و از آنان مواظبت می‌کرد. حیوانات زاد و ولد می‌کردند، تعدادشان زیاد می‌شد و فربه و چاق می‌شدند و خانواده از این نعمت‌ها بهره‌مند می‌شد.

توطئه‌ی شیطان
دختری که همزاد و همراه قابیل بود از دختری که به همراه هابیل متولد شده بود، زیباتر بود. با زیاد شدن سن و رشد جسمانی (و رسیدن به سن بلوغ)، آن دختر به هابیل تمایل پیدا کرد و این الهامی بود از طرف خداوند متعال که به آن دختر شده بود و اتفاقاً قابیل نیز به همشیره و همزاد خود متمایل گشت. در این میان آن دختر بیش از پیش به هابیل عشق می‌ورزید و پیوند محبت و دوستی میان آن‌ها محکم‌تر می‌شد.
به این ترتیب شیطان بذر کینه و حسد را در دل قابیل افشاند، همچنان‌که در گذشته نیز برای آدم نقشه کشید و باعث اخراج او از بهشت شد و او را در زمین به زحمت انداخت و موجب نافرمانی او از خداوند گشت، امروز نیز طرح و نقشه‌ای دیگر دارد؛ چون او راضی نخواهد شد که آدم و فرزندانش در آرامش و رضایت زندگی کنند.
مگر شیطان دشمنی همیشگی خود را با آدم فراموش می‌کند؟ روزی خداوند به او دستور داد که به آدم سجده کند، اما او تکبر کرد و نپذیرفت و هشدار داد که انتقام خواهد گرفت. پس هر گاه فرصت انتقام یافت، تأخیر نکرد. سپس آدم را وسوسه کرد و او را در گودال عصیان و نافرمانی انداخت و نتیجه‌اش دوری از بهشت بود. امروز نیز از نو آغاز کرده است و نقشه‌ای جدید دارد؛ چون او فرزند آدم را رها نمی‌کند، تا با خیال آسوده خدا را اطاعت کند و به این ترتیب کم‌کم قابیل نسبت به برادرش هابیل شروع به بدزبانی و دشمنی نمود.

قربانی نمودن در راه خدا
آدم؛ خواست که فتنه و اختلاف میان دو فرزندش را از بین ببرد و به همین خاطر خداوند را میان ایشان داور قرار داد. پس خداوند از آنان خواست که هر کدام از دست‌رنج و محصول خود در راه خدا قربانی کنند و قربانی هر کس که مورد قبول خداوند واقع شود، رستگار شده و به آرزویش خواهد رسید.
چنان‌که گفته شد، قابیل کشاورزی و باغبانی می‌نمود. پس در میان محصولاتش گشت و مقداری از محصولات را که نزدیک بود فاسد شود و ارزش چندانی نداشت، انتخاب کرد و آن را در جای تعیین شده قرار داد، ولی هابیل که کارش نگه‌داری از حیوانات (دامداری) بود، در میان حیواناتش یکی از بهترین آن‌ها را انتخاب کرد و سرش را برید و در محل تعیین‌ شده قرار داد، تا پرندگان و حیوانات وحشی از گوشت آن بخورند.
با دمیده‌شدن صبحگاهان و طلوع آفتاب مشخص شد که قربانی هابیل (که از روی اخلاص و با رضایت قلبی در راه خدا بخشیده بود) مورد قبول واقع شده و چیزی از آن باقی نمانده است. اما قربانی قابیل که بیش‌تر از خاشاک و مواد پس‌مانده و غیرقابل استفاده از میوه‌ها و محصولات کشاورزی بود، همچنان بر جای خود باقی بوده و مورد پذیرش خداوند متعال قرار نگرفته بود.

«… خداوند تنها از پرهیزگاران می‌پذیرد».

ابلیس (شیطان) تصمیم گرفت که آتش اختلاف و دشمنی را میان دو برادر شعله‌ور سازد. کینه و نفرت را میان فرزندان آدم ایجاد کند. او در این کار استاد است و مهارت زیادی دارد. به همین خاطر از روش‌های گوناگونی بهره می‌گیرد. بلافاصله آتش کینه را در دل قابیل افروخت و ارتباط میان او و خانواده‌اش را زشت جلوه داد (و وانمود می‌‌کرد که هابیل از او ارزش‌مندتر است). قابیل هر روز بیش‌تر از روز گذشته از هابیل متنفر می‌گشت و کینه‌ی او را بیش‌تر در دل می‌پروراند. در نتیجه شیطان به او گفت که برادرش هابیل مانعی است در مقابل او و تا او هست آرزوهایش تحقق نخواهد یافت. ناچار باید او را از سر راه برداشت و از دستش نجات یافت.
قابیل تهدیداتش را نسبت به برادرش آغاز کرد و در این میان ابلیس (شیطان) مرتب با وی سخن می‌گفت و او را راهنمایی می‌کرد.

قابیل به هابیل گفت: تو را خواهم کشت و این کار را با توحتماً انجام خواهم داد. تو کسی هستی که مانع برآورده شدن آرزوهای من می‌باشی، تو زندگی را بر من تلخ نموده‌ای. (پس تو را می‌کشم) و پس از آن در کمال آرامش و خوشی زندگی خواهم کرد و همشیره و همزادم نیز از آن من خواهد بود و از لذت‌های زندگی بهره‌مند خواهم شد. به درستی که قربانی تو مورد قبول خداوند واقع شد، ولی قربانی من رد شد.
هابیل با مهربانی و آرامش گفت: «خداوند تنها از پرهیزگاران می‌پذیرد».
در این هنگام چهره‌ی قابیل برافروخته شد و چشمانش از شدت خشم و غضب سرخ گشت و گفت: «این کار را حتماً خواهم کرد، یعنی تو را می‌کشم».

هابیل در پاسخ گفت:
«اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من به سوی تو دست دراز نمی‌کنم تا تو را بکشم. آخر من از خدا (یعنی) پروردگار جهانیان می‌ترسم.* من می‌خواهم (تو) با (کوله‌بار) گناه من و گناه خود (در روز رستاخیز به سوی پروردگار) برگردی و از دوزخیان باشی و این سزای (عادلانه‌ی خدا) برای ستم‌کاران است».

کشتن برادر و پشیمانی بعد از آن
با این حال شیطان به شدت در درون قابیل رخنه کرده و سخت او را فریب داده بود. به طوری که گوش‌هایش از شنیدن حق، کر و چشم‌هایش از دیدن حقیقت، کور شده بود. شیطان آن‌قدر در قابیل نفوذ کرده بود، مثل این بود که در رگ و پوستش نیز نفوذ کرده است و او را به حرکت در می‌آورد.
پس در لحظه‌ای که کسی از آن دو خبر نداشت، ناگهان قابیل به هابیل حمله‌ور شد و بر فرق سرش کوبید و چیزی نگذشت که هابیل در بین دو دستان قابیل جان باخت و جز جثه‌ای بی‌جان، چیزی از او باقی نماند که غرق در خون خود بود. قابیل جسد برادرش را بر زمین نهاد و کمی آن طرف‌تر به او نگاه می‌کرد در حالی‌که از ترس بر خود می‌لرزید و قلبش به شدت می‌تپید. در این لحظه کمی فکر کرد و فهمید که چه گناه بزرگی کرده است و احساس می‌کرد که برادر و پشتیبانش را از دست داده است و به این ترتیب بود که: «… جزو ستم‌کاران شد».
وجدانش او را سرزنش می‌کرد و گرفتار دام اندوه و تأسف‌ شده بود و سرگردان و حیران، تنهای تنها، احساس می‌کرد که هر ذره‌ای از ذرات هستی او را ملامت و سرزنش می‌کنند.

ناتوانی و پشیمانی
سپس قابیل بر صخره‌ای نشست و به فکر فرو رفت. در حالی که اندوه و حزن بر او سنگینی می‌کرد و پاهایش از شدت اندوه و تأسف توان حملش را نداشتند.
در این هنگام در حالی‌که جنازه‌ی برادر مقتولش روی دستش مانده بود و نمی‌دانست با آن چه کار کند، کلاغی جلوی پایش فرود آمد. در حالی‌که پرنده‌ی مرده‌ای به چنگ و منقار داشت و پرنده‌ی مرده را گوشه‌ای رها ساخت و با چنگال‌ها و منقارش شروع به حفر کردن زمین نمود. پس از حفر چاله‌ای، کلاغ مرده را در آن نهاد و خاک را روی آن ریخت و پنهان کرد. سپس پر گشود و در هوا پرواز کرد و ناپدید شد. این کلاغ از جانب خداوند فرستاده شده بود تا به قابیل بیاموزد که جثه‌ی برادر مقتولش، را پنهان کند.
آیا پرنده به انسان آموزش می‌دهد؟ هیچ شکی نیست که در این واقعه حکمتی است از جانب خداوند متعال و مفهوم آن این است که کارهای موجودات چه انسان یا حیوان، جماد یا نبات، پرنده و غیره همه به دست خداوند است.
چشمان قابیل از دیدن کلاغ و عملش متحیر ماند و به فکر فرو رفت و با اندوه و پشیمانی گفت:
«… ای وای بر من آیا من نمی‌توانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم. پس (سرانجام از ترس رسوایی و بر اثر فشار وجدان، از کرده‌ی خود پشیمان شد) و از زمره‌ی افراد پشیمان شد».

سپس قابیل برخاست و در حالی‌که از شدت حسرت و پشیمانی و درد و رنج عذاب وجدان پاهایش به سختی او را تحمل می‌کردند، عمل کلاغ را تقلید کرده و اقدام به دفن برادر خود نمود.
این چنین بود که اولین خون انسانی در قربان‌گاه شهوت و هواپرستی بر زمین جاری گشت و (به جای اطاعت خدا) از شیطان فرمان‌برداری نمود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: قصه‌های قرآنی 
مؤلف: استاد محمدعلی قطب
ترجمه: ماجد احمدیانی

تعداد بازدید از این مطلب: 105
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات


زندگی حضرت اسماعیل علیه السلام

حضرت ابراهیم؛ هیچ فرزندی از سارا خاتون نداشت و تمایل داشت که از او فرزند صالحی داشته باشد.

رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِی. (الصافات/۱۰۰)
ـ یعنی حضرت ابراهیم فرمود: ـ خدایا فرزند صالحی را به من بده.
روزی سارا خاتون به حضرت ابراهیم فرمود از این جهت که قیم بودن من نمایان است و به خاطر اینکه تو نیز بی‌فرزند نباشی من به شما رضایت می‌دهم که هاجره‌ خاتون را به عقد خود درآوری تا از او فرزندی داشته باشی.

حضرت ابراهیم؛ و هاجره‌خاتون با هم ازدواج کردند و هاجره‌خاتون حامله گردید بعد از گذشت زمان معمول وضع حمل کرد و پسری زائید و او را به نام اسماعیل نامگذاری کردند. در این هنگام حضرت جبرئیل آمد و برای حضرت ابراهیم؛ وحی آورد که هاجره‌خاتون و پسرش را اسماعیل به ولایت حجاز ببرد و حضرت ابراهیم؛ به فرمان خداوند آنها را به محل بیت‌الله‌الحرام در حجاز برد. وحی آمد که ای ابراهیم؛ آنها را در اینجا بگذار و حضرت ابراهیم؛ آنها را در آنجا گذاشت و خودش به طرف فلسطین برگشت.

.

رَّبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِندَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ .(ابراهیم/۳۷)

حضرت ابراهیم هنگام مفارقت و جداشدن از هاجره‌خاتون همسرش و اسماعیل پسرش فرمود: پروردگارا من بعضی از فرزندانم را به فرمان تو در یک سرزمین بدون کشت و زرع در کنار خانه تو که تجاوز و بی‌توجهی نسبت به آن حرام ساخته‌ای سکونت داده‌ام، خداوندا تا اینکه نماز را بر پای دارند پس چنان کن که دل‌های گروهی از مردمان برای زیارت خانه‌ات متوجه آنان گردد و ایشان را از میوه‌ها و محصولات سایر کشورها بهره‌مند فرما شاید که از الطاف و عنایات تو با نماز و دعا سپاسگزاری کنند.

.

حضرت ابراهیم؛ ضمن دید و بازدید ماهانه و سالیانه‌اش از محل بیت‌الله‌الحرام با همکاری اسماعیل پسرش ساختمان کعبه ‌الله را بنا کردند و بعداً از خدا خواست که تا خودش آرزوی مرگ نکند، نمیرد. روزی مردی پیر مهمان او شد موقعی که غذا می‌خورد اول لقمه غذا را به طرف بینی‌اش می‌برد و بعداً در دهانش می‌انداخت. حضرت ابراهیم؛ از او پرسید چرا اینطور غذا را می‌خوری؟ گفت: کسی که پیر شده نمی‌تواند زود غذا را به دهانش ببرد. حضرت ابراهیم؛ از او پرسید چند سال عمر داری. مرد پیر گفت: دو سال از تو بزرگ‌تر هستم. حضرت ابراهیم؛ گفت: من هم بعد از دو سال دیگر مانند شما ناتوان می‌شوم. مرد پیر گفت: بلی. بعداً حضرت ابراهیم؛ با حضور آن مرد از خدا خواست که قبل از اینکه حال او مانند حال مرد پیر باشد مرگش فرا رسد. مرد پیر گفت: دعای شما قبول شد من عزرائیل هستم و من مأموریت دارم که شما را بمیرانم. عزرائیل جان حضرت ابراهیم؛ را کشید و وفات فرمود.

.

در سن حضرت ابراهیم اختلاف نظر وجود دارد بعضی می‌گویند سن مبارک او ۲۰۰ سال بوده است. بعضی می‌گویند ۱۷۵ بعضی دیگر گفته‌اند که سال ۱۹۵ عمر داشته است. حضرت ابراهیم کنار همسرش سارا خاتون در شهر «حبرون» که اکنون به آن «مدینه‌الخلیل» گفته می‌شود مدفون گردیده است. هنگامی که حضرت ابراهیم؛ هاجره‌ خاتون و اسماعیل را در محل کعبه‌الله در مکه مکرمه گذاشت و خودش به طرف فلسطین رهسپار شد. مشکه آبی که برایشان آورده بود تمام شد. هاجره‌خاتون بسیار ناراحت شد هفت بار از کوه صفا به طرف کوه مروه برای پیداکردن آب رفت. بار هفتم هنگامی که برگشت دید که کنار اسماعیل؛ در زمین آب پیدا شده است. هاجره‌ خاتون بسیار شادمان شد و از خدا خواست که آب در جای خودش راکد باشد و جاری نشود و گفت: زمزم یعنی آب با اراده خداوند در جای خود بایست و تکان نخور. لازم به ذکر است که دستور رفت و برگشت حجاج بین کوه صفا و مروه تا هفت بار از این جریان نشأت کرده است.

.

حضرت جبرئیل به هاجره‌ خاتون فرمود در این مکان، غمگین و ناراحت نشو. اینجا به محل مسکونی و آبادانی تبدیل می‌شود، اسماعیل پسرت مقام پیامبری را از طرف خداوند می‌گیرد و با پدرش خانه کعبه را در اینجا بنا می‌کنند و محل زیارتگاه خاص و عام می‌گردد. بعد از مدتی کاروان طایفه جُرهَمیان کنار این محل گذر کردند و دیدند که آب در آنجا پیدا شده است بعداً آب زمزم را از هاجره ‌خاتون اجاره کردند و این طایفه در آنجا سکونت ورزیدند و حضرت اسماعیل؛ هنگامی که به حد رشد و بلوغ رسید از این طایفه زبان عربی را یاد گرفت و با یکی از دختران آنها ازدواج کرد که در نتیجه دارای دوازده فرزند شد که حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم به «قِدار» که یکی از پسران حضرت اسماعیل؛ بود، می‌رسد.

.

ضمن رفت و برگشت حضرت ابراهیم؛ از فلسطین به حجاز و از حجاز به فلسطین یک بار که به حجاز رفت و در محل بیت‌الله‌الحرام قرار گرفت و از همسرش هاجره‌ خاتون و پسرش اسماعیل؛ دیدن کرد در خواب از طرف خداوند به حضرت ابراهیم؛ وحی شد که باید پسرت اسماعیل را به عنوان قربانی سر ببری. شیطان فرصت را غنیمت شمرد و به نزد هاجره‌ خاتون رفت و در دل او جای گرفت و گفت ابراهیم؛ می‌خواهد با بهانه یک خواب بی‌سروپا پسرت را قربانی کند.

.

هاجره‌ خاتون گفت: این کار اراده خداوند است و هر چیزی که خدا بخواهد به آن راضی هستیم. بعداً شیطان سه بار در سه محل به سراغ اسماعیل؛ رفت و گفت: پدرت می‌خواهد شما را سر ببرد. او نیز گفت من به دستور خداوند راضی هستم و از او اطاعت می‌کنم و هر سه بار در هر سه مکان شیطان را رجم کرد. دستور رجم شیطان در این سه مکان که واجب است حجاج انجام دهند از این جریان نشأت کرده است. هنگامی که حضرت ابراهیم؛ و پسرش برای انجام مراسم قربانی به کوه مینا رسیدند حضرت اسماعیل از پدرش پرسید حیوان قربانی کجا است؟ پدرش با دل پر خون و دیده پر آب گفت:

… یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ. (صافات/۱۰۲)

ای فرزندم من در خواب چنان می‌بینم که باید ترا سر ببرم و قربانی‌ات کنم بنگر نظرت چیست؟ اسماعیل گفت ای پدر کاری که به تو دستور داده می‌شود بکن به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.

فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ. (صافات/۱۰۳)

هنگامی که پدر و پسر هر دو تسلیم فرمان خدا شدند و ابراهیم رخساره‌ او را بر خاک انداخت.

وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ. (صافات/۱۰۴)

فریادش زدیم که ای ابراهیم.

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِی. (صافات/۱۰۵)

تو خواب را راست دیدی و دانستی برابر فرمان خدا عمل کردی و مأموریت خود را به جای آوردی (دست نگه‌دار که در این آزمایش بزرگ موفق شدی. بیش از این رنج تو و فرزندت را نمی‌خواهم.) ما این گونه به نیکوکاران سزا و جزا می‌دهیم.

.

بعداً حضرت جبرئیل به دستور خداوند قوچی را برای حضرت ابراهیم آورد تا آن را به جای حضرت اسماعیل قربانی کند.

همچنانکه خداوند می‌فرماید:

وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ. (صافات/۱۰۷)

ما قربانی بزرگ و ارزشمندی را فدا و بلاگردان اسماعیل کردیم.

بعداً حضرت اسماعیل به عنوان پیامبر مبعوث گردید. حضرت ابراهیم؛ و پسرش به دستور خداوند ساختمان کعبه‌الله را بنا کردند و به صورت زیارتگاه حجاج در آمد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مؤلف: استاد محمّد شلماشی
مترجم: احمد نوربخش

.

تعداد بازدید از این مطلب: 121
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394
نظرات
زندگی حضرت ابراهیم حضرت ابراهیم؛ بعد از نه پشت به حضرت نوح می‌رسد یا به عبارت دیگر حضرت نوح؛ جد دهم حضرت؛ ابراهیم است، حضرت ابراهیم؛ بعد از گذشت ۲۱ قرن از طوفان حضرت نوح؛ در شهر «فدارام» که در کردستان عراق است متولد شده است. در آن موقع شخصی به نام «نمرود» پادشاه آن مملکت بود و ادعای معبودیت می‌کرد و مردم آن زمان بیشتر بت‌پرست بودند. روزی نمرود بر تخت پادشاهی خود نشسته بود و راهبان و ستاره‌شناسان دور و جمع شده بودند و او را کرنش می‌کردند ولی بسیار غمگین و اندوهناک بودند. نمرود از آنها پرسید که چرا امروز ناراحت و غمناک هستید؟ ستاره‌شناسان گفتند: ستاره درخشان و عجیبی در آسمان پیدا شده است و دلیل بر تولد کسی است که در آینده قدرت و سلطنت شما را برچیده می‌کند و در ظرف سه شب و روز دیگر به دنیا می‌آید. نمرود دستور داد که در این سه شب و روز نباید بین هیچ همسر و شوهری نزدیک صورت گیرد اما کاری که خداوند اراده کند هیچ چیزی نمی‌تواند مانع آن شود. مردی که شب‌ها نگهبان نمرود بود نام او آذر بود. آذر آرزوی نزدیک با همسرش کرد. همسرش پیدا شد و به اراده خداوند یک پسری پیدا شد و به صورت آذر در آمد و به جای آذر نگهبان نمرود بود. آذر با همسرش در آن شب جمع شد و نطفه حضرت ابراهیم از پشت پدر به رحم مادر انتقال یافت. برابر معمول نمرود روی تخت زرین خود نشست و راهبان و ستاره‌شناسان دور او جمع شدند و از آنان پرسید که خبر چیست؟ ستاره‌شناسان جواب دادند که قضا انجام شده است و نطفه به وجود آمده است. نمرود دستور داد هر بچه‌ای که متولد شد و پسر بود آن را بکشند ولی این کار زشت و شنیع نتوانست مانع اراده الهی گردد. بعد از نه ماه و نه روز حضرت ابراهیم متولد شد مادرش او را در غاری گذاشته بود. حضرت جبرئیل روز آمد و انگشت شهاده‌اش را در دهانش گذاشت و مانند پستان مادرش از آن شیر جاری می‌شد و مادرش هر هفته یک بار به او سر می‌زد و این جریان را به شوهرش آذر خبر داد و وقتی آذر بچه را دید بسیار خوشحال شد. بعد از مدتی حضرت ابراهیم را پنهانی به منزل بردند. حضرت ابراهیم از همان دوران کودکی و نوجوانی دارای رشد و خرد سرشار و کم‌نظیر بود و علائم بزرگی و آینده درخشان او در همان سن و سال نمایان بود. چنان که خداوند می‌فرماید : وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِه عَالِمِینَ.(انبیاء/۵۱) «ما وسیله هدایت و راهیابی را پیش از موسی و هارون در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و از احوال و فضایل او که در سرشت ابراهیم قرار داده بودیم چه در دوران کودکی و چه در دوران‌های دیگر برای حمل رسالت، آگاهی داشتیم». هنگامی که حضرت ابراهیم برایش معلوم شد که پدر و نیاکان او بیشتر مردم بت‌پرست هستند و صنم و ماه و ستاره‌ها را می‌پرستند بسیار ناراحت گردید و خودش می‌دانست که چیزهایی که مورد پرستش آنها قرار گرفته است شایسته پرستش نیستند و معبود حقیقی نباید یک چیز مصنوعی و ساخته آنان باشد. حضرت ابراهیم خود را ملزم دانست که قبل از هر کسی پدرش را به خداپرستی دعوت کند. چنان که خداوند می‌فرماید: إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا یَسْمَعُ وَلَا یُبْصِرُ وَلَا یُغْنِی عَنکَ شَیْئًا. (مریم/۴۲) ابراهیم گفت «ای پدر چرا چیزی را پرستش می‌کنی که نمی‌شنود و نمی‌بیند و اصلاً شر و بلائی را از تو به دور نمی‌دارد.» یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا. (مریم/۴۳) «ای پدر دانستی از طریق وحی الهی نصیب من شده است که بهره تو نگشته است. بنابراین از من پیروی کن تا تو را به راه راست رهنمود کنم.» یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا. (مریم/۴۴) «ای پدر، شیطان را مپرست؛ زیرا شیطان همواره نسبت به خدا نافرمان است.» یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَن یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا. (مریم/۴۵) «ای پدر من از این می‌ترسم که عذاب سختی از سوی خداوند مهربان گریبان‌گیر تو شود و آنگاه همدم شیطان شوی.» قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْراهِیمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَاهْجُرْنِی مَلِیًّا. (مریم/۴۶) «پدر ابراهیم «آذر» (برآشفت) و گفت: آیا تو ای ابراهیم از خدایان من رویگردانی؟ اگر از این کار (یکتاپرستی و ناسزاگوئی دست نکشی)، حتماً ترا سنگسار می‌کنم. برو برای مدت مدیدی از من دور شو.» قَالَ سَلَامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیًّا. (مریم/۴۷) «ابراهیم مؤدبانه و به آرامی و مهربانی گفت: پدر خداحافظ، من از پروردگارم برای تو آمرزش خواهم خواست. چرا که او نسبت به من بسیار عنایت و محبت دارد.» در حالی که حضرت ابراهیم احساس کرده بود و می‌دانست که قوم نمرود غیر از اینکه بت‌پرست هستند، ستاره‌پرست و ماه و خورشیدپرست نیز هستند و می‌خواست که در دو نمایش عقلی و منطقی ثابت کند که از پرستش ستارگان، ماه و خورشید، هیچ چیز و هیچ اثر مثبت و مفید به دست نمی‌آید و پرستش اینها خلاف عقل و خرد انسانی است. چنانکه خدای تعالی می‌فرماید: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ. (الأنعام/۷۶) «هنگامی که شب او را در بر گرفت و تاریکی شب همه جا را پوشاند، ستاره‌ای را دید بر سبیل فرض گفت این پروردگار من است. اما هنگامی که غروب کرد گفت: من غروب‌کنندگان را دوست نمی‌دارم.» فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یَهْدِنِی رَبِّی لأکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ. (الانعام/۷۷) «و هنگامی که ماه را در حال طلوع دید گفت: این پروردگار من است اما هنگامی که غروب کرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند بدون شک از زمره قوم گمراه خواهم بود.» فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَآ أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ. (الأنعام/۷۸) «وقتی خورشید را در حال طلوع دید [برای محکوم کردن خورشیدپرستان با تظاهر به خورشید پرستی] گفت: این پروردگار من است، این بزرگ‌تر است؛ و هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من! بی تردید من [با همه وجود] از آنچه شریک خدا قرار می‌دهید، بیزارم». حضرت ابراهیم بعد از طی این مراحل فرضی و نمایشی و به عنوان الزام خصم و تبلیغ حقیقت و دست برداشتن مشرکین از بت‌پرستی به طور آشکار و یقین فرمود: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ. (انعام/۷۹) «همانا من رو به سوی کسی می‌کنم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است و من از هر راهی جز راه او دوری می‌گزینم و از زمره مشرکان نیستم» هنگامی که خبر تبلیغات حضرت ابراهیم؛ علیه بت‌پرستی و دعوت مردم به یکتاپرستی انتشار یافت «نمرود» ابراهیم را به نزد خود فراخواند و گفت: ای ابراهیم آن خدایی که تو مردم را برای پرستش او دعوت می‌کنی چه کسی است؟ و چه قدرتی دارد؟ حضرت ابراهیم؛ فرمود: خدای من آن کسی است که مردم را می‌میراند و باز آنان را روز قیامت زنده می‌کند. «نمرود» گفت: … قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ… . (بقره/۲۵۸) «گفت: من هم زنده می کنم و می میرانم.» برای اثبات ادعای خود دو نفر را که محکوم به اعدام بودند نزد «نمرود» آوردند. «نمرود» گفت: من هم توانستم این را بمیرانم و دیگری را از مرگ نجات دهم و زنده نگه دارم. حضرت ابراهیم هر چند می‌دانست که این عمل یک کار فریب‌دهنده و سفسطه است ولی حضرت ابراهیم برای اتمام حجت و الزام قطعی «نمرود» گفت: … قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ… .(بقره/۲۲۵۸) «حضرت ابراهیم فرمود: خداوند خورشید را از مشرق بر می‌آورد تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد کافر «نمرود» واماند و مبهوت شد». نمرود در این مناظره محکوم و ملزم گردید. بعد از این حضرت ابراهیم؛ برخاست و رفت و در فکر این بود که نمایشی را برای اثبات عجز و ناتوانی بت‌ها به انجام برساند و بت‌ها را از بین ببرد، در نتیجه روزی را که مصادف با انجام مراسم جشن مشترکین بود و عادت داشتند که آن مراسم را در خارج از شهر انجام دهند، فرصت را غنیمت شمرد تا بت‌ها را در هم شکند. مشرکین هنگام خروج از شهر برای انجام مراسم دعوت کردند؛ فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ. فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ. (صافات/۸۹-۹۰) «حضرت ابراهیم بعد از درخواست ایشان جهت شرکت در مراسم، نگاهی به ستارگان انداخت و گفت: من ناخوش هستم آنان بدو پشت کردند و به دنبال مراسم خود رفتند.» وَتَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ. (انبیاء/۵۷) «آنگاه ابراهیم آهسته گفت: به خدا سوگند نسبت به بتانتان قطعاً چاره‌اندیشی می‌کنم (و نقشه‌ای برای نابودی بت‌ها خواهم کشید) زمانی که ای قوم مشرک پشت کنید و بروید» (و برای مراسم عید بیرون شهر روید و از آنها دور شوید). حضرت ابراهیم بعد از خروج بت‌پرستان از شهر، شتابان و نهان به سراغ معبودهای ایشان رفت و تمسخرکنان فریاد زد و گفت: فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْکُلُونَ. مَا لَکُمْ لَا تَنطِقُونَ. (صافات/۹۱-۹۲) «گفت: آیا غذا نمی خورید؟ شما را چه شده که سخن نمی‌گویید؟» فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا کَبِیرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ. (انبیاء/۵۸) «پس [همه] بت‌ها را قطعه قطعه کرد و شکست مگر بت بزرگشان را که [برای درک ناتوانی بت‌ها] به آن مراجعه کنند». وقتی که روز عید فرا رسید و بت‌پرستان برای انجام مراسم عید مخصوص خود به بیرون شهر رفته بودند حضرت ابراهیم؛ به سوی بت‌ها رفت و همه آنها را قطعه قطعه کرد مگر بت ‌بزرگشان را تا به پیش آن بیایند و از آن چگونگی حادثه و علت چنین کاری را بپرسند و به ایشان پاسخ ندهد و بطلان بت‌پرستی برایشان روشن شود و بعداً تبری را که با آن بت‌های کوچک را خرد کرده بود به دوش بت‌ بزرگ آویزان کرد تا موقعی که از او بپرسند چه کسی این بت‌ها را خرد کرده است. ابراهیم بگوید بت‌ بزرگ با این تبری که بر او آویزان شده است آنها را شکسته است. موقعی که بت‌پرستان هنگام غروب به شهر برگشتند و به بتخانه رفتند و دیدند که همه بت‌ها شکسته و خرد شده‌اند مگر بت بزرگ گفتند: قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ. (انبیاء/۵۹) «چه کسی چنین کاری را بر سر خدایان ما آورده است؟ (و هر کسی که این کار را کرده است) حتماً او از جمله ستمگران است» (و باید کیفر خود را ببیند). قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ. (انبیاء/۶۰) «برخی گفتند جوانی از مخالفت با بت‌ها سخن می‌گفت که به او ابراهیم می‌گویند.» قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ. (انبیاء/۶۱) «بزرگان قوم گفتند او را در برابر مردم حاضر کنید تا دادگاهی شود و آگاهان گواهی دهند.» فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ. (صافات/۹۴) «به طرف ابراهیم دوان دوان آمدند.» بزرگان قوم گفتند: قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ. (الانبیاء/۶۲) «آیا تو ای ابراهیم این کار را بر سر خدایان ما آوردی؟» قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ. (انبیاء/۶۳) «ابراهیم گفت چرا از من بازخواست می‌کنید؟ آثار جرم بر بت بزرگ هویدا و همراه است شاید این بت بزرگ چنین کاری را کرده باشد. پس از آن مسئله را بپرسید اگر می‌توانند صحبت کنند.» مشترکین گفتند: تو که می‌دانستی اینها سخن نمی‌گویند و تو مرا مورد تمسخر قرار می‌دهی. حضرت ابراهیم در این هنگام که موقع الزام خصم بود، فرمود: پس چرا شما چیزهایی را پرستش می‌کنید که قدرتی ندارند. برخی به برخی رو کردند و گفتند: اگر می‌خواهید کاری کنید که انتقام خدایان خود را گرفته باشید: قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ. (انبیاء/۶۸) ابراهیم را سخت بسوزانید و خدایان خویش را مدد و یاری دهید.» موقعی که ابراهیم را به نزد نمرود آوردند و او را آماده سوزاندن کردند؛ قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیَانًا فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ. (صافات/۹۷) «مشترکان فریاد زدند و به یکدیگر گفتند: برای ابراهیم چهار دیوار بزرگی بسازید و در میان آن آتش بیفروزید و او را به میان آتش سوزان پر اخگر بیفکنید». قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ. (انبیاء/۶۹) «در برابر این عمل ظالمانه خداوند می‌فرماید: ما به آتش دستور دادیم که ای آتش سرد و سالم شو بر ابراهیم و کم‌ترین زیارتی به او مرسان.» هنگامی که جبرئیل به دستور خداوند در آتش همنشین حضرت ابراهیم؛ شد و آتش به باغ و گلزار تبدیل گردید، حضرت جبرئیل خطاب به ابراهیم؛ فرمود من از این همه صبر و تحمل تو تعجب می‌کنم که در این ترس و اضطراب به کسی به جز خدا پناه نبردی. «حَسبِیَ اللهُ ونِعمَ الوکِیل» حضرت ابراهیم؛ فرمود: یعنی تنها به خدا پناه می‌برم و خداوند برای من کافی است و بهترین وکیل و سرپرست من است. هنگامی که مردم دیدند که آتش برای حضرت ابراهیم؛ به باغ و گلستان تبدیل شده است و یک نفر زیبا اندام با او بود، عده‌ای ایمان آوردند یکی از آنها حضرت «لوط؛» بود که برادرزاده حضرت ابراهیم؛ بود و یکی دیگر از آنها «سارا خاتون» همسرش بود. هنگامی که نمرود این وضعیت را دید حضرت ابراهیم؛ را به نزد خود فرا خواند و از او پرسید آن کسی که در آتشی که به باغ تبدیل شد با تو همنشین بود چه کسی بود؟ حضرت ابراهیم؛ جواب داد این شخص جبرئیل بود که خداوند او را برای حفظ و حراست از من فرستاده بود. نمرود گفت به راستی خدایی که تو او را می‌پرستی بی نهایت مقتدر و باعزت است دیگر من به خاطر عظمت خدای تو کاری به شما ندارم و شما آزاد هستید. بعداً حضرت ابراهیم؛ مملکت عراق را ترک کرد و رهسپار ولایت شام گردید و در شهر «حران» سکونت ورزید در این سفر حضرت لوط؛ برادرزاده‌اش و سارا خاتون همسرش و چند نفر دیگر که به او گرویده بودند همراه او بودند و بعد از مدتی به خاطر اینکه قحطی و فشار اقتصادی دامنگیر ولایت شام گردید حضرت ابراهیم؛ آنجا را نیز ترک کردند و به طرف «مصر» روانه شدند روزی یک نفر از جاسوسان فرعون از آنها گزارش داد و فرعون ادعای همسری با همسر ابراهیم کرد بسیار ناراحت شدند در این هنگام با اراده خداوند فرعون در خواب شخصی را دید و به او گفت اگر تو نسبت به آن زن سوءنیتی داشته باشی خداوند این قدرت و مقام دنیوی که داری از تو پس می‌گیرد و در نهایت مورد هلاکت قرار می‌گیری. هنگامی که فرعون از خواب بیدار شد به اندازه‌ای از رؤیا وحشت داشت که فوراً دستور داد که یک کنیز به نام هاجرخاتون همراه با چند شتر و وسایل خانگی را به حضرت ابراهیم؛ و همسرش ساراخاتون بدهند در نهایت خدایی که حضرت ابراهیم را از آتش نمرود نجات داد بار دیگر او را از سوء نیت فرعون رستگار کرد. بعداً حضرت ابراهیم؛ و همراهانش مصر را نیز ترک کردند و به طرف «فلسطین» برگشتند و بعد از مدتی سکونت در آنجا حضرت ابراهیم، برادرزاده‌اش حضرت لوط را به طرف ولایت «اردن» فرستاد و خودش در فلسطین ماندگار شد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مؤلف:استاد محمّد شلماشی مترجم:احمد نوربخش
تعداد بازدید از این مطلب: 134
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

سوره الرّحمن [55]
اين سوره در «مكّه» نازل شده و داراى 78 آيه است‏
محتواى سوره:
اين سوره بطور كلى بيانگر نعمتهاى مختلف معنوى و مادى خداوند است كه بر بندگان خود ارزانى داشته، و آنها را غرق در آن ساخته است بطورى كه مى‏توان نام اين سوره را «سوره رحمت» يا «سوره نعمت» گذارد، و به همين دليل با نام مبارك «الرّحمن» كه رحمت واسعه الهى را بازگو مى‏كند آغاز شده، و با جلال و اكرام خداوند پايان گرفته است، و 31 بار جمله «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» كه به وسيله آن از بندگانش اقرار بر نعمتهاى خود مى‏گيرد در آن ذكر شده.
مى‏توان محتواى اين سوره را به چند بخش تقسيم كرد:
بخش اول كه مقدمه و آغاز سوره است از نعمتهاى بزرگ خلقت، تعليم و تربيت، حساب و ميزان، وسائل رفاهى انسان، و غذاهاى روحى و جسمى او سخن مى‏گويد.
بخش دوم توضيحى است بر مسأله چگونگى آفرينش انس و جنّ.
بخش سوم بيانگر نشانه‏ها و آيات خداوند در زمين و آسمان است.
در بخش چهارم از نعمتهاى دنيوى فراتر رفته، سخن از نعمتهاى جهان ديگر است كه نعمتهاى بهشتى اعم از باغها، چشمه‏ها، ميوه‏ها، همسران زيبا و با وفا، و انواع لباسها، توضيح داده شده است.
و بالاخره در بخش پنجم اين سوره اشاره كوتاهى به سرنوشت مجرمان                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 46
 و قسمتى از مجازاتهاى دردناك آنها آمده است.
تكرار آيه «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» آن هم در مقطعهاى كوتاه جاذبه خيره كننده‏اى به سوره داده، لذا جاى تعجب نيست كه در حديثى از پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود: لكلّ شى‏ء عروس و عروس القرآن سورة الرّحمن جلّ ذكره براى هر چيز عروسى است، و عروس قرآن سوره الرّحمن است».
فضيلت تلاوت سوره:
از آنجا كه اين سوره حس شكرگزارى را در انسانها به عاليترين وجهى برمى‏انگيزد، فضيلتهاى فراوانى براى تلاوت آن در روايات آمده است، البته تلاوتى كه در اعماق روح انسان نفوذ كند و مبدأ حركت گردد نه مجرد لقلقه زبان.
از جمله در حديثى از رسول خدا مى‏خوانيم: «هر كس سوره الرّحمن را بخواند خداوند به ناتوانى او (در اداى شكر نعمتها) رحم مى‏كند، و حق شكر نعمتهايى را كه با او ارزانى داشته خودش ادا مى‏كند».
و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است: «هر كس سوره الرّحمن را بخواند و هنگامى كه به آيه «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» مى‏رسد بگويد: «لا بشى‏ء من آلائك ربّ اكذّب خداوندا! هيچ يك از نعمتهاى تو را انكار نمى‏كنم» اگر اين تلاوت در شب باشد و در همان شب بميرد شهيد خواهد بود، و اگر در روز باشد و در همان روز بميرد نيز شهيد خواهد بود»!
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
 (آيه 1)- سر آغاز نعمتهاى الهى: از آنجا كه اين سوره بيانگر انواع نعمتها و مواهب بزرگ الهى است با نام مقدس «رحمن» كه رمزى از رحمت واسعه اوست آغاز مى‏شود، چرا كه اگر صفت «رحمانيت» او نبود اين چنين خوان نعمت را براى دوست و دشمن نمى‏گستراند.
لذا مى‏فرمايد: «خداوند رحمان» (الرَّحْمنُ).
 (آيه 2)- «قرآن را تعليم فرمود» (عَلَّمَ الْقُرْآنَ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 47
 و به اين ترتيب نخستين و مهمترين نعمت را همان «تعليم قرآن» بيان مى‏كند.
و جالب اين كه نعمت «تعليم قرآن» را حتى قبل از مسأله «خلقت انسان» و «تعليم بيان» ذكر كرده، در حالى كه از نظر ترتيب طبيعى بايد نخست اشاره به مسأله آفرينش انسان، و بعد نعمت تعليم بيان، و سپس نعمت تعليم قرآن شود، اما عظمت قرآن ايجاب كرده كه بر خلاف اين ترتيب طبيعى نخست از آن سخن گويد.
اين آيه در ضمن پاسخى است به مشركان عرب كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نام «رحمن» را بيان كرد و آنها را دعوت به سجده براى خداوند رحمن نمود آنها به عنوان بهانه جوئى گفتند: «وَ مَا الرَّحْمنُ رحمن چيست»؟ (فرقان/ 60).
قرآن مى‏گويد خداوند رحمن كسى است كه قرآن را تعليم فرموده، انسان را آفريده، و تعليم بيان به او كرده است.
به هر حال نام «رحمن» بعد از نام «اللّه» گسترده‏ترين مفهوم را در ميان نامهاى پروردگار دارد، زيرا مى‏دانيم خداوند داراى دو رحمت است: «رحمت عام» و «رحمت خاص» نام «رحمن» اشاره به «رحمت عام» اوست كه همگان را شامل مى‏شود، و نام «رحيم» اشاره به «رحمت خاص» اوست كه مخصوص اهل ايمان و طاعت است، و شايد به همين دليل نام «رحمن» بر غير خدا هرگز اطلاق نمى‏شود- مگر اين كه با كلمه «عبد» همراه باشد- ولى وصف «رحيم» به ديگران نيز گفته مى‏شود، چرا كه هيچ كس داراى رحمت عام جز او نيست، اما رحمت خاص هر چند به صورت ضعيف در ميان انسانها و موجودات ديگر نيز وجود دارد.
در اين كه خداوند قرآن را به چه كسى تعليم كرده؟ از آنجا كه اين سوره بيانگر رحمتهاى الهى به جن و انس است و لذا 31 بار بعد از ذكر بخشهايى از اين نعمتها از آنها سؤال مى‏كند «كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد» مناسب است كه بگوئيم خدا اين قرآن را به وسيله پيامبر بزرگش محمد صلّى اللّه عليه و آله به جن و انس تعليم فرمود.
 (آيه 3)- بعد از ذكر نعمت بى‏مثال قرآن به مهمترين نعمت در سلسله بعد پرداخته، مى‏فرمايد: «انسان را آفريد» (خَلَقَ الْإِنْسانَ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 48
 مسلما منظور از «انسان» در اينجا نوع انسان است نه حضرت «آدم» و گستردگى نعمت «بيان» كه بعد از آن مى‏آيد نيز شاهدى بر عموميت معنى انسان است.
ذكر نام انسان بعد از قرآن نيز قابل دقت است، چرا كه قرآن مجموعه اسرار هستى به صورت تدوين است، و انسان خلاصه اين اسرار به صورت تكوين است، و هر كدام نسخه‏اى از اين عالم بزرگ و پهناور!
 (آيه 4)- اين آيه به يكى از مهمترين نعمتها بعد از نعمت آفرينش انسان، اشاره كرده، مى‏افزايد: «به او بيان را آموخت» (عَلَّمَهُ الْبَيانَ).
 «بيان» از نظر مفهوم لغت معنى گسترده‏اى دارد، و به هر چيزى گفته مى‏شود كه مبين و آشكار كننده چيزى باشد، بنابر اين نه فقط نطق و سخن را شامل مى‏شود كه حتى كتابت و خط و انواع استدلالات عقلى و منطقى كه مبين مسائل مختلف و پيچيده است همه در مفهوم بيان جمع است، هر چند شاخص اين مجموعه همان «سخن گفتن» است.
اگر نقش «بيان» را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها، و پيدايش و ترقى تمدنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت بزرگ نبود انسان هرگز نمى‏توانست تجربيات و علوم خود را به سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل سازد، و باعث پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخلاق گردد، و اگر يك روز اين نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود جامعه انسانى بسرعت راه قهقرا را پيش خواهد گرفت، و هر گاه بيان را به معنى وسيع آن كه شامل خط و كتابت و حتى انواع هنرها مى‏شود تفسير كنيم نقش فوق العاده مهم آن در زندگى انسانها روشنتر مى‏گردد.
 (آيه 5)- سپس به سراغ چهارمين نعمت بزرگ از مواهب خداوند رحمن رفته، مى‏گويد: «خورشيد و ماه با حساب منظمى مى‏گردند» (الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ).
اصل وجود خورشيد از بزرگترين نعمتها براى انسان است، چرا كه بدون نور و حرارت حاصل از آن زندگى در منظومه شمسى غير ممكن است، نمو و رشد                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 49
 گياهان و تمام مواد غذائى، بارش بارانها، وزش بادها، همه به بركت اين موهبت الهى است.
ماه نيز به سهم خودش نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى‏كند، علاوه بر اين كه چراغ شبهاى تاريك اوست، جاذبه آن كه سر چشمه جزر و مد در اقيانوسهاست عاملى است براى بقاء حيات در درياها و مشروب ساختن بسيارى از سواحل كه رودخانه‏ها در مجاورت آن به دريا مى‏ريزند.
و افزون بر همه اينها نظام ثابت حركت ماه به دور زمين و حركت زمين به دور خورشيد كه سبب پيدايش منظم شب و روز سال و ماه و فصول مختلف است، سبب نظم زندگى انسانها و برنامه ريزى براى امور تجارى و صنعتى و كشاورزى است كه اگر اين سير منظم نبود زندگى بشر هرگز نظام نمى‏يافت.
نه تنها حركت اين كرات آسمانى نظام بسيار دقيقى دارد، بلكه مقدار جرم و جاذبه آنها و فاصله‏اى كه از زمين، و از يكديگر دارند همه روى حساب و «حسبان» است، و بطور قطع هر كدام از اين امور به هم بخورد اختلالات عظيمى در منظومه شمسى و به دنبال آن در نظام زندگى بشر رخ مى‏دهد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه خورشيد هر چند در وسط منظومه شمسى ظاهرا بدون حركت ثابت مانده است، ولى نبايد فراموش كرد كه آن هم به اتفاق تمام سيارات و اقمارش در دل كهكشانى كه به آن تعلق دارد به سوى نقطه معينى (ستاره معروف وگا) در حركت است و اين حركت نيز نظم و سرعت معينى دارد.
 (آيه 6)- در پنجمين موهبت بزرگ از آسمان به زمين نظر مى‏افكند، و مى‏فرمايد: «و گياه و درخت براى او سجده مى‏كنند» (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ).
 «نجم» گاه به معنى ستاره مى‏آيد، و گاه به معنى گياهان بدون ساقه و در اينجا به قرينه «شجر» (درخت) منظور معنى دوم يعنى گياهان بدون ساقه است.
مى‏دانيم تمام مواد غذائى انسانها در اصل از گياهان گرفته مى‏شود، با اين تفاوت كه قسمتى را انسان مستقيما مصرف مى‏كند، و قسمت ديگرى صرف تغذيه حيواناتى مى‏شود كه جزء مواد غذائى انسانهاست، اين معنى حتى در مورد                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 50
 حيوانات دريائى نيز صادق است، زيرا آنها نيز از گياهان بسيار كوچكى تغذيه مى‏كنند كه ميليونها ميليون از آن در هر گوشه و كنار دريا در پرتو نور آفتاب مى‏رويد و در لابلاى امواج در حركت است.
به اين ترتيب «نجم» انواع گياهان كوچك و خزنده مانند بوته كدو، خيار و امثال آنها و «شجر» انواع گياهان ساقه‏دار مانند غلات و درختان ميوه و غير آن را شامل مى‏شود.
و تعبير «يسجدان» (اين دو سجده مى‏كنند) اشاره به تسليم بى‏قيد و شرط آنها در برابر قوانين آفرينش، و در مسير منافع انسانهاست.
در ضمن اشاره به اسرار توحيدى آنها نيز هست، چرا كه در هر برگ و هر دانه گياهى آيات عجيبى از عظمت و علم پروردگار وجود دارد.
 (آيه 7)- آسمان را برافراشت و براى هر چيز ميزانى قرار داد! اين آيه به ششمين نعمت كه نعمت آفرينش آسمان است اشاره كرده، مى‏فرمايد: «و (خداوند) آسمان را برافراشت» (وَ السَّماءَ رَفَعَها).
 «آسمان» در اين آيه خواه به معنى «جهت بالا» باشد يا «كواكب آسمانى» و يا «جو زمين» هر كدام باشد موهبتى است بزرگ و نعمتى است بى‏نظير، چرا كه بدون آن زندگى كردن براى انسان محال است و يا ناقص.
آرى! نور و روشنائى كه مايه گرما و هدايت و حيات و حركت است از سوى آسمان مى‏آيد، باران از طريق آسمان مى‏بارد، و نزول وحى نيز از آسمان است.
سپس به سراغ نعمت هفتم رفته، مى‏فرمايد: «و (خداوند) ميزان و قانون (در آن) گذاشت» (وَ وَضَعَ الْمِيزانَ).
 «ميزان» به معنى هر گونه وسيله سنجش است، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسيرهاى مختلف اجتماعى.
 «ميزان» هر قانون تكوينى و دستور تشريعى را شامل مى‏شود، چرا كه همه وسيله سنجشند.
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 51
 (آيه 8)- در اين آيه نتيجه‏گيرى جالبى از اين موضوع كرده، مى‏افزايد هدف از قرار دادن ميزان در عالم هستى اين است: «تا در ميزان طغيان نكنيد» و از مسير عدالت منحرف نشويد (أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ).
چه تعبير جالبى كه از كل عالم هستى به انسان منتقل مى‏شود، و قوانين حاكم بر آن عالم كبير را با قوانين حاكم بر زندگى انسان و عالم صغير هماهنگ مى‏شمرد، و اين است حقيقت توحيد كه اصول حاكم همه جا يكى است.
 (آيه 9)- بار ديگر روى مسأله عدالت و وزن تكيه كرده، مى‏گويد: «و وزن را بر اساس عدالت برپا داريد و ميزان را كم نكنيد» (وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ).
اين آيه روى مسأله وزن به معنى خاص آن تكيه كرده، و دستور مى‏دهد كه در سنجش و وزن اشيا به هنگام معامله چيزى كم و كسر نگذارند.
اهميت ميزان به هر معنى در زندگى و حيات انسان چنان است كه هر گاه همين مصداق محدود و كوچكش يعنى «ترازو» را يك روز از زندگى حذف كنيم براى مبادله اشياء گرفتار چه دردسرها و هرج و مرج‏ها، دعوا و نزاعها خواهيم شد.
از آنچه گفتيم روشن مى‏شود اين كه در بعضى از روايات «ميزان» به وجود «امام» عليه السّلام تفسير شده به خاطر آن است كه وجود مبارك امام معصوم وسيله‏اى است براى سنجش حق از باطل و معيارى است براى تشخيص حقايق، و عامل مؤثرى است براى هدايت.
همچنين تفسير ميزان به «قرآن مجيد» نيز ناظر به همين معنى است.
 (آيه 10)- سپس از آسمان به زمين مى‏آيد و با اشاره به هشتمين نعمت، مى‏فرمايد: «زمين را براى خلايق آفريد» (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ).
قرائن موجود و خطابهاى سوره كه متوجه انس و جن است نشان مى‏دهد كه منظور از «انام» در اينجا همان انس و جن است.
 (آيه 11)- در اين آيه به سراغ نهمين و دهمين نعمت كه بخشى از مواد غذائى انسان را تشكيل مى‏دهد رفته، مى‏گويد: «در آن (زمين) ميوه‏ها و نخلهاى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 52
 پرشكوفه است» (فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ).
 (آيه 12)- و سر انجام از يازدهمين و دوازدهمين مواهبش بدين گونه سخن مى‏گويد: «و دانه‏هائى كه همراه با ساقه و برگى است كه بصورت كاه در مى‏آيد و (همچنين) گياهان خوشبو» (وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ).
دانه‏هاى غذائى خوراك انسان، و برگهاى تر و خشكش خوراك حيواناتى است كه در خدمت انسان، و از شير و گوشت و پوست و پشم آنها بهره مى‏گيرد، و به اين ترتيب چيزى از آن بى‏فايده و دور ريختنى نيست.
و از سوى ديگر گياهان خوشبو و گلها را نيز در زمين آفريده كه مشام جسم و جان را معطر مى‏كند، و روح را آرامش و نشاط مى‏بخشد، و به اين وسيله نعمتهايش را بر انسان تمام كرده است.
 (آيه 13)- پس از ذكر نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى در اين آيه جن و انس را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
نعمتهائى كه هر يك نشانه روشنى از قدرت و لطف و مهر پروردگار است، چگونه ممكن است اينها را تكذيب كرد؟! اين استفهام، استفهام تقريرى است كه در مقام اقرار گرفتن مى‏آورند، و لذا در روايتى كه در آغاز سوره خوانديم به ما دستور داده شده است كه بعد از ذكر اين جمله عرضه داريم: «لا بشى‏ء من آلائك ربّ اكذّب پروردگارا! ما هيچ يك از نعمتهاى تو را تكذيب نمى‏كنيم».
 (آيه 14)- آفرينش انسان از خاكى همچون سفال! خداوند بعد از ذكر نعمتهاى گذشته از جمله آفرينش انسان به صورت سر بسته، در اينجا نخست به شرحى پيرامون آفرينش انس و جن مى‏پردازد شرحى كه هم نشانه قدرت عظيم اوست و هم درسهاى عبرتى براى همگان در بر دارد.
مى‏فرمايد: «انسان را از گل خشكيده‏اى همچون سفال آفريد» (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 53
 از آيات مختلف قرآن و تعبيرات گوناگونى كه در باره مبدأ آفرينش انسان آمده به خوبى استفاده مى‏شود كه انسان در آغاز خاك بوده (حج/ 5) سپس با آب آميخته شده، و به صورت گل درآمده (انعام/ 2) و بعد به صورت «گل بدبو» (لجن) درآمد (حجر/ 28) سپس حالت «چسبندگى» پيدا كرد (صافات/ 11) و بعدا به صورت «خشكيده» درآمد، و حالت «صلصال كالفخّار» به خود گرفت- آيه مورد بحث.
اين مراحل از نظر بعد زمانى چه اندازه طول كشيد؟ و انسان در هر مرحله‏اى چقدر توقف كرد؟ و اين حالتهاى انتقالى تحت چه عواملى به وجود آمد؟ اينها مسائلى است كه از علم و دانش ما مخفى است، و تنها خدا مى‏داند و بس.
 (آيه 15)- سپس به آفرينش «جنّ» پرداخته، مى‏گويد: «و جنّ را از شعله‏هاى مختلط و متحرك آتش آفريد» (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ).
باز در اينجا دقيقا براى ما روشن نيست كه آفرينش «جن» از اين آتشهاى رنگارنگ چگونه بوده است؟ همان گونه كه خصوصيات ديگر آن نيز از طريق وحى صادق يعنى قرآن مجيد و وحى آسمانى براى ما ثابت شده است، محدود بودن معلومات ما در برابر مجهولات هرگز به ما اجازه نمى‏دهد كه اين حقايق را انكار كنيم يا ناديده بگيريم، بعد از آن كه از طريق وحى اثبات گردد، هر چند علم به آن راهى نيابد «1».
 (آيه 16)- باز به دنبال نعمتهائى كه در آغاز آفرينش انسان بوده اين جمله را تكرار مى‏كند: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 17)- در اين آيه به بيان يكى ديگر از نعمتهاى الهى پرداخته، مى‏گويد: «او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است» (رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ).
درست است كه خورشيد در هر روزى از ايام سال از نقطه‏اى طلوع و در
__________________________________________________
 (1) به خواست خدا شرح بيشتر در باره آفرينش «جن» و خصوصيات اين مخلوق در تفسير سوره جن خواهد آمد.
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 54
نقطه‏اى غروب مى‏كند، و به اين ترتيب به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب دارد، ولى با توجه به حد اكثر «ميل شمالى» آفتاب، و «ميل جنوبى» آن، در حقيقت دو مشرق و دو مغرب دارد، و بقيه در ميان اين دو مى‏باشد.
اين نظام كه مبدأ پيدايش فصول چهارگانه سال با بركات فراوانى است در حقيقت تأكيد و تكميلى است براى آنچه در آيات قبل آمده، آنجا كه سخن از حساب سير خورشيد و ماه در ميان است، و همچنين سخن از وجود ميزان در آفرينش آسمانها، و در مجموع هم بيانگر نظام دقيق آفرينش و حركت زمين و ماه و خورشيد مى‏باشد، و هم اشاره‏اى است به نعمتها و بركاتى كه از اين رهگذر عايد انسان مى‏شود.
 (آيه 18)- به هر حال بعد از ذكر اين نعمت باز جن و انس را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 19)- درياها با ذخائر گرانبهايشان! در ادامه شرح نعمتهاى پروردگار سخن از درياها به ميان مى‏آورد، اما نه همه درياها بلكه كيفيت خاصى در پاره‏اى از درياها كه هم پديده‏اى است عجيب و نشانه‏اى است از قدرت بى‏پايان حق، و هم وسيله‏اى است براى پديد آمدن بعضى از متاعهاى مورد استفاده انسانها.
مى‏فرمايد: «دو درياى مختلف (شور و شيرين، گرم و سرد) را در كنار هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند» (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ).

 (آيه 20)- در ميان آن دو، برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى‏كند» و به هم نمى‏آميزند (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ).
منظور از اين دو دريا به گواهى آيه 53 سوره فرقان دو درياى آب «شيرين» و «شور» است، آنجا كه مى‏فرمايد: «او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين است و ديگرى شور و تلخ، و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند».
رودخانه‏هاى عظيم آب شيرين هنگامى كه به درياها و اقيانوسها مى‏ريزند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 55
 معمولا دريائى از آب شيرين در كنار ساحل تشكيل مى‏دهند آب شور را به عقب مى‏رانند و عجب اين كه تا مدت زيادى اين دو آب شيرين و شور به خاطر تفاوت درجه غلظت به هم آميخته نمى‏شوند و هزاران كيلومتر راه را به همان صورت مى‏پيمايند.
 (آيه 21)- بار ديگر بندگان را مخاطب ساخته و در برابر اين نعمتها از آنها سؤال كرده، مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 22)- سپس در ادامه همين سخن مى‏افزايد: «از آن دو (دريا) لؤلؤ و مرجان خارج مى‏شود»! (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ).
 (آيه 23)- «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 «لؤلؤ» مرواريد دانه شفاف و قيمتى است كه در درون صدف در اعماق درياها پرورش مى‏يابد، و هر قدر درشت‏تر باشد گرانبهاتر است.
و «مرجان» موجود زنده‏اى است شبيه شاخه كوچك درخت كه در اعماق درياها مى‏رويد، و تا مدتها دانشمندان آن را نوعى «گياه» مى‏پنداشتند، ولى بعدا روشن شد كه نوعى حيوان است.
بهترين نوع مرجان زينتى «مرجان سرخ رنگ» است و هر قدر سرختر باشد قيمتى‏تر است.
 (آيه 24)- باز در ادامه همين بخش از نعمتها به مسأله كشتيها كه در حقيقت بزرگترين و مهمترين وسيله حمل و نقل بشر در گذشته و حال بوده است اشاره كرده، مى‏فرمايد: «و براى اوست كشتيهاى ساخته شده كه در دريا به حركت در مى‏آيند و همچون كوهى هستند»! (وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ).
جالب اين كه در عين تعبير به «منشئات» كه حكايت از مصنوع بودن كشتى به وسيله انسان مى‏كند مى‏فرمايد «و له» (از براى خداست) اشاره به اين كه مخترعان و سازندگان كشتى از خواص خداداد كه در مصالح مختلفى كه در كشتيها                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 56
 به كار مى‏رود استفاده مى‏كنند همچنين از خاصيت سيّال بودن آب درياها، و نيروى وزش بادها بهره مى‏گيرند، و خداست كه در آن مواد، و در دريا و باد اين خواص و آثار را آفريده.
 (آيه 25)- و بار ديگر اين سؤال پر معنى را تكرار كرده، مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 26)- ما همه فانى و بقا بس تو را است! باز در ادامه شرح نعمتهاى الهى در اينجا مى‏افزايد: «همه كسانى كه روى آن [- زمين‏] هستند فانى مى‏شوند» (كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ).
اما چگونه «مسأله فنا» مى‏تواند در زمره نعمتهاى الهى قرار گيرد؟ ممكن است از اين نظر باشد كه اين فنا به معنى فناى مطلق نيست، بلكه دريچه‏اى است به عالم بقا و دالان و گذرگاهى است كه شرط وصول به سراى جاويدان عبور از آن است.
و يا از اين نظر كه ذكر نعمتهاى فراوان گذشته ممكن است مايه غفلت و غرق شدن گروهى در زندگى دنيا و انواع خوردنيها و نوشيدنيها و لؤلؤ و مرجان و مركبهاى را هوارش گردد، لذا يادآورى مى‏كند كه اين دنيا جاى بقا نيست، و اين تذكر خود نعمتى است بزرگ.
 (آيه 27)- در اين آيه مى‏افزايد «تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى‏ماند» (وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ).
 «وجه» از نظر لغت به معنى صورت است كه به هنگام مقابله با كسى با آن مواجه و رو برو مى‏شويم، ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى‏رود منظور ذات پاك او است.
اما «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» كه توصيفى است براى «وجه» اشاره به صفات جمال و جلال خداست، زيرا ذو الجلال از صفاتى خبر مى‏دهد كه خداوند «اجل» و برتر از آن است (صفات سلبيه) و «اكرام» به صفاتى اشاره مى‏كند كه حسن و ارزش چيزى را ظاهر مى‏سازد و آن «صفات ثبوتيه» خداوند مانند علم و قدرت و حيات اوست.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 57
 بنابر اين معنى آيه روى هم رفته چنين مى‏شود تنها ذات پاك خداوندى كه متصف به صفات ثبوتيه و منزه از صفات سلبيه است در اين عالم باقى و برقرار مى‏ماند.
 (آيه 28)- بار ديگر خلايق را مخاطب ساخته، مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 29)- محتواى اين آيه در واقع نتيجه‏اى است از آيات قبل، زيرا مى‏فرمايد: «تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند همواره (نيازهاى خود را) از او تقاضا مى‏كنند» (يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
چرا چنين نباشد؟ در حالى كه همه فانيند و او باقى و اگر لحظه‏اى نظر لطفش را از كائنات برگيرد «فرو ريزند قالبها»! با اين حال مگر كسى جز او هست كه اهل آسمانها و زمين از وى تقاضا كنند؟! سپس مى‏افزايد: «و او (خداوند) هر روز در شأن و كارى است» (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ).
آرى! خلقت او دائم و مستمر است، و پاسخگوئى او به نيازهاى سائلان و نيازمندان نيز چنين است، و هر روز و هر زمان طرح تازه‏اى ابداع مى‏كند.
يك روز اقوامى را قدرت مى‏دهد، روز ديگرى آنها را بر خاك سياه مى‏نشاند، يك روز سلامت و جوانى مى‏بخشد، روز ديگر ضعف و ناتوانى مى‏دهد، يك روز غم و اندوه را از دل مى‏زدايد، روز ديگر مايه اندوهى مى‏آفريند، خلاصه هر روز طبق حكمت و نظام احسن، پديده تازه و آفرينش و حادثه جديدى دارد.
توجه به اين حقيقت، از يكسو نياز مستمر ما را به ذات پاك او روشن مى‏كند، و از سوى ديگر پرده‏هاى يأس و نوميدى را از دل كنار مى‏زند.
و از سوى سوم غرور و غفلت را درهم مى‏شكند.
 (آيه 30)- و باز به دنبال اين نعمت مستمر و پاسخگوئى به نيازهاى همه مخلوقات و اهل آسمانها و زمين تكرار مى‏كند كه «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 58
 (آيه 31)- نعمتهائى كه تاكنون در آيات اين سوره مطرح شده مربوط به اين جهان بوده است، ولى در اينجا از محاسبه قيامت و بعضى ديگر از خصوصيات معاد سخن مى‏گويد كه در عين تهديد بودن براى مجرمان وسيله تربيت و آگاهى و بيدارى و هم وسيله تشويق و دلگرمى مؤمنان است، و به همين جهت نعمت محسوب مى‏شود، لذا بعد از ذكر هر كدام همان سؤال را كه در باره نعمتهاست تكرار مى‏كند.
نخست مى‏فرمايد: «به زودى به حساب شما مى‏پردازيم اى دو گروه انس و جن»! (سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ).
آرى! در آن روز خداوند عالم قادر دقيقا همه اعمال و گفتار و نيات انس و جن را مورد بررسى و حساب دقيق قرار داده، و كيفر و پاداش مناسب را براى آنها تعيين مى‏كند.
 (آيه 32)- بعد از ذكر اين معنى باز اين سؤال را تكرار مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 33)- در تعقيب آيه قبل كه از مسأله حساب دقيق الهى سخن مى‏گفت باز جن و انس را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «اى گروه جن و انس! (هر گاه به راستى مى‏خواهيد از مجازات و كيفر الهى بر كنار مانيد) اگر مى‏توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد (و از حيطه قدرت او خارج شويد) پس بگذريد ولى هرگز نمى‏توانيد مگر با نيروئى» الهى و فوق العاده اما چنين نيروئى در اختيار شما نيست (يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ).
به اين ترتيب شما هرگز ياراى فرار از دادگاه عدل خدا و پيامدهاى آن را نداريد، هر جا برويد ملك خداست، و هر كجا باشيد محل حكومت اوست، آرى اين موجود ضعيف و ناتوان كجا مى‏تواند از عرصه قدرت خداوند بگريزد همان گونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام در دعاى روح پرور كميل عرضه مى‏دارد:
 «و لا يمكن الفرار من حكومتك پروردگارا! فرار از حكومت تو ممكن نيست»!                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 59
 البته به نظر مى‏رسد كه اين آيه مربوط به فرار از چنگال عدالت الهى در قيامت باشد، و مؤيد آن بعضى از اخبار است كه در منابع اسلامى در اين زمينه نقل شده از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم: «روز قيامت خداوند بندگان را در محل واحدى جمع مى‏كند و به فرشتگان آسمان پائين وحى مى‏فرستد فرود آييد، آنها- كه دو برابر جمعيت روى زمين از جن و انس هستند- فرود مى‏آيند، سپس اهل آسمان دوم كه آنها نيز دو برابر همه مى‏باشند فرود مى‏آيند، و به همين ترتيب فرشتگان هفت آسمان فرود مى‏آيند و همچون هفت حجاب گرداگرد انس و جن را احاطه مى‏كنند، اينجاست كه منادى صدا مى‏زند: اى جمعيت جن و انس اگر مى‏توانيد از اقطار آسمانها و زمين بگذريد، اما هرگز نمى‏توانيد جز با قدرت الهى و در اينجا مى‏بينند اطراف آنها را هفت گروه عظيم از فرشتگان فرا گرفته‏اند- و راهى براى فرار از چنگال عدالت نيست.»
 (آيه 34)- باز در اينجا دو گروه را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
درست است كه تهديد فوق به ظاهر در مسير مجازات و كيفر است، ولى از آنجا كه ذكر آن هشدارى است به همه انسانها، و عاملى است براى اصطلاح و تربيت، طبعا لطف و نعمتى محسوب مى‏شود، و اصولا وجود حساب در هر دستگاه نعمت بزرگى است چرا كه به خاطر آن سرهاى همه به حساب خواهد آمد!
 (آيه 35)- اين آيه براى تأكيد آنچه در آيه قبل دائر بر عدم قدرت انس و جن بر فرار از چنگال عدالت آمده، مى‏افزايد: «شعله‏هائى از آتش بى‏دود، و دودهائى متراكم بر شما فرستاده مى‏شود (و آن چنان شما را از هر سو احاطه مى‏كنند كه راهى براى فرار نيست) و نمى‏توانيد از كسى يارى بطلبيد» (يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ).
از يكسو فرشتگان شما را احاطه كرده‏اند و از سوى ديگر شعله‏هاى گرم و سوزان آتش و دودهاى تيره و تار و خفقان آور اطراف محشر را فرا مى‏گيرد و راهى براى گريز نيست.
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 60
 (آيه 36)- باز مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
تعبير به نعمت در اينجا نيز به خاطر همان لطفى است كه در آيه قبل به آن اشاره شد.
 (آيه 37)- در تعقيب آيات گذشته كه بعضى از حوادث رستاخيز را بازگو مى‏كرد، در اينجا همچنان ادامه همان بحث و ذكر خصوصيات ديگرى از صحنه قيامت، و چگونگى حساب، و مجازات، و كيفر است.
نخست مى‏فرمايد: «در آن هنگام كه آسمان شكافته شود، و همچون روغن مذاب گلگون گردد» حوادث هولناكى رخ مى‏دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيد داشت (فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ).
از مجموع آيات «قيامت» به خوبى استفاده مى‏شود كه در آن روز نظام كنونى جهان بكلى در هم مى‏ريزد، و حوادث بسيار هولناكى در سرتاسر عالم رخ مى‏دهد، كواكب و سيارات و زمين و آسمان دگرگون مى‏شوند، و مسائلى كه تصور آن امروز براى ما مشكل است واقع مى‏گردد، از جمله چيزى است كه در آيه فوق آمده كه كرات آسمانى از هم مى‏شكافد و به رنگ سرخ و به صورت مذاب همچون روغن در مى‏آيد.
 (آيه 38)- و از آنجا كه اعلام وقوع اين حوادث هولناك در صحنه قيامت، و يا قبل از آن هشدارى است به همه مجرمان و مؤمنان، و لطفى است از الطاف الهى، بعد از آن، همان جمله سابق را تكرار فرموده، مى‏گويد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 39)- در اين آيه از حوادث تكوينى قيامت، به وضع انسان گنهكار در آن روز، پرداخته، مى‏افزايد: «در آن روز هيچ كس از انس و جن از گناهش سؤال نمى‏شود» (فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ).
چرا سؤال نمى‏كنند؟ براى اين كه همه چيز روشن است، و در چهره انسانها همه چيز خوانده مى‏شود.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 61
 قيامت يك روز بسيار طولانى است، و انسان از مواقف و گذرگاههاى متعددى بايد بگذرد و در هر صحنه و موقفى بايد مدتى بايستد، در بعضى از اين مواقف مطلقا سؤالى نمى‏شود.
و در بعضى از مواقف مهر بر دهان انسان گذارده مى‏شود و اعضاى بدن به شهادت بر مى‏خيزند. و در بعضى، از انسانها دقيقا پرسش مى‏شود.
خلاصه هر صحنه‏اى شرايطى دارد.
 (آيه 40)- و باز در تعقيب آن همگان را مخاطب ساخته، مى‏گويد «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 41)- آرى در آن روز سؤال نمى‏شود، بلكه «مجرمان از چهره‏هايشان شناخته مى‏شوند» (يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ).
گروهى داراى چهره‏هاى بشاش نورانى و درخشانند كه بيانگر ايمان و عمل صالح آنهاست، و گروهى ديگر صورتهائى سياه و تاريك و زشت و عبوس دارند كه نشانه كفر و گناه آنهاست، چنانكه در آيات 39 تا 41 سوره عبس مى‏خوانيم: «در آن روز چهره‏هائى درخشان و نورانيند، و چهره‏هائى تاريك، كه سياهى مخصوصى آن را پوشانيده».
سپس مى‏افزايد: «و آنگاه آنها را از موهاى پيش سر، و پاهايشان مى‏گيرند» و به دوزخ مى‏افكنند! (فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ).
گرفتن مجرمان با موى پيش سر، و پاها، ممكن است به معنى حقيقى آن باشد كه مأموران عذاب اين دو را مى‏گيرند و آنها را از زمين برداشته، با نهايت ذلت به دوزخ مى‏افكنند، و يا كنايه از نهايت ضعف و ناتوانى آنها در چنگال مأموران عذاب الهى است، كه اين گروه را با خوارى تمام به دوزخ مى‏برند، و چه صحنه دردناك و وحشتناكى است آن صحنه!
 (آيه 42)- باز از آنجا كه يادآورى اين مسائل در زمينه معاد هشدار و لطفى است به همگان مى‏افزايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 62
 (آيه 43)- در اين آيه مى‏فرمايد: «اين همان دوزخى است كه مجرمان پيوسته آن را انكار مى‏كردند» (هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ).
 (آيه 44)- باز در توصيف جهنم و عذابهاى دردناك آن مى‏افزايد: مجرمان «امروز در ميان آن و آب سوزان در رفت و آمدند» (يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ).
آنها از يكسو در ميان شعله‏هاى سوزان جهنم مى‏سوزند و تشنه مى‏شوند و تمناى آن مى‏كنند و از سوى ديگر آب جوشان به آنها مى‏دهند (يا بر آنها مى‏ريزند) و اين مجازاتى است دردناك.
از آيات 71 و 72 سوره مؤمن استفاده مى‏شود كه چشمه سوزان حميم در كنار جهنم است كه نخست دوزخيان را در آن مى‏برند و سپس در آتش دوزخ مى‏افكنند.
 (آيه 45)- باز به دنبال اين هشدار و اخطار شديد بيدار كننده كه لطفى است از ناحيه خداوند، مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 46)- اين دو بهشت در انتظار خائفان است! در اينجا دوزخيان را به حال خود رها كرده، به سراغ بهشتيان مى‏رود، و از نعمتهاى دلپذير و بى‏نظير و شوق انگيز بهشت قسمتهائى را بر مى‏شمرد، تا در مقايسه با كيفرهاى شديد و دردناك دوزخيان اهميت هر كدام روشنتر گردد.
مى‏فرمايد: «براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ بهشتى است» (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ).
خوف از پروردگار سر چشمه‏هاى مختلفى دارد: گاه همان اعمال ناپاك و افكار آلوده است، و گاه براى مقربان، به خاطر قرب به ذات پاكش كمترين ترك اولى و غفلت مايه وحشت آنهاست، و گاه بدون همه اينها هنگامى كه تصور آن ذات نامحدود و عظمت بى‏انتها را مى‏كنند در مقابل او احساس حقارت كرده و حالت خوف به آنها دست مى‏دهد، اين خوفى است كه از نهايت معرفت پروردگار حاصل مى‏شود و مخصوص عارفان و مخلصان درگاه اوست.
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 63
 (آيه 47)- باز به دنبال اين نعمت بزرگ همگان را مخاطب ساخته، مى‏گويد:
 «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 48)- سپس در توصيف اين دو بهشت مى‏افزايد: «داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است» (ذَواتا أَفْنانٍ).
 (آيه 49)- و به دنبال اين نعمت باز همان سؤال تكرار مى‏شود كه: «كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 50)- از آنجا كه يك باغ سرسبز و خرّم و پرطراوت، علاوه بر درختان، بايد چشمه‏هاى آب جارى داشته باشد در اين آيه مى‏افزايد: «در آن دو (بهشت) دو چشمه هميشه جارى است» (فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ).

تعداد بازدید از این مطلب: 227
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

آيه 101)- بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده، مى‏گويد: «در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما (مدينه) هستند گروهى از منافقان وجود دارند» (وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ).

يعنى بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد.

سپس اضافه مى‏كند: «در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سر حد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه‏اند»! (وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ).

اين تفاوت در تعبير كه در باره منافقان «داخلى» و «خارجى» در آيه فوق ديده مى‏شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكترند، و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند، هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند.

لذا بلافاصله بعد از آن مى‏فرمايد: «تو آنها را نمى‏شناسى ولى ما مى‏شناسيم» (لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ).

البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است، ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.

در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى‏كند كه: «ما به زودى آنها را دو بار مجازات خواهيم كرد، و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد» (سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظِيمٍ).

 «عذاب عظيم» اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است ولى در اين كه، آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابى است به نظر مى‏رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها به خاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى‏باشد                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 248

 و مجازات دوم آنان همان است كه در آيه 50 سوره انفال اشاره شده، آنجا كه مى‏فرمايد: «هرگاه كافران را به هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى‏گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى‏كوبند، و مجازات مى‏كنند، به حال آنها تأسف خواهى خورد».

 (آيه 102)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها به نام «ابو لبابه انصارى» برخورد مى‏كنيم، طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند، خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بستند و هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند: آنها سوگند ياد كرده‏اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين كند، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من نيز سوگند ياد مى‏كنم كه چنين كارى نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.

آيه نازل شد و خداوند توبه آنها را پذيرفت، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را از ستون مسجد باز كرد.

آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تقديم داشتند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قسمتى از اموال آنها را بگيرد.

تفسير:

توبه كاران- پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيه قبل در اينجا با اشاره به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند، مى‏فرمايد: «گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند» (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ).

 «و اعمال صالح و ناصالح را به هم آويختند» (خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً).

سپس اضافه مى‏كند: «اميد مى‏رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد» و رحمت خويش را به آنان بازگرداند (عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 249

 «زيرا خداوند آمرزند و مهربان است» و داراى رحمتى وسيع و گسترده (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

 (آيه 103)- زكات عامل پاكى فرد و جامعه: در اين آيه به يكى از احكام مهم اسلامى يعنى مسأله زكات اشاره شده است، و به عنوان يك قانون كلّى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير» (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً).

دستور «خذ» (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى‏تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اين كه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه! سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده، مى‏فرمايد: «تو با اين كار آنها را پاك مى‏كنى و نموّ مى‏دهى» (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها).

آنها را از رذائل اخلاقى، از دنيا پرستى و بخل پاك مى‏كنى، و نهال نوع دوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى‏دهى.

از اين گذشته، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى‏آيد با انجام اين فريضه الهى بر مى‏چينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى‏سازى.

سپس اضافه مى‏كند: هنگامى كه آنها زكات مى‏پردازند «براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست» (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ).

اين نشان مى‏دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، همانطور كه در روايات مى‏خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏آوردند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جمله اللّهمّ صلّ عليهم به آنها دعا مى‏كرد.

بعد اضافه مى‏كند كه: «اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست» (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ).

چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى‏شود، آن گونه كه آن را احساس كنند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 250

 و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى‏گويد: «خداوند شنوا و داناست» (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).

هم دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى‏شنود، و هم از نيّات زكات دهندگان آگاه است.

 (آيه 104)- از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در اين آيه به اين موضوع اشاره مى‏كند كه پذيرش توبه، كار پيامبر نيست.

 «آيا آنها نمى‏دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى‏پذيرد» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ).

نه تنها پذيرنده توبه اوست، بلكه «زكات و يا صدقات ديگرى را (كه به عنوان كفّاره گناه و تقرب به پروردگار مى‏دهند) نيز خدا مى‏گيرد» (وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ).

شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين و افراد مستحقّ دست خداست گويى خداوند اين صدقات را مى‏گيرد.

در روايتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده مى‏خوانيم: انّ الصّدقة تقع فى يد اللّه قبل ان تصل الى يد السّائل «صدقه پيش از آن كه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى‏رسد»! حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى‏گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى‏رسد.

و در پايان آيه بار ديگر به عنوان تأكيد مى‏فرمايد: «و خداوند توبه پذير و مهربان است» (وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).

 (آيه 105)- در اين آيه بحثهاى گذشته را به شكل تازه‏اى تأكيد مى‏كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن «و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان، اعمال شما را خواهند ديد» (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).

اشاره به اين كه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع، عملى را                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 251

 انجام مى‏دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى‏ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان نيز از آن آگاهند.

اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار انسان است، لذا به دنبال اين جمله مى‏افزايد: «و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى‏گرديد، و شما را به آنچه عمل كرده‏ايد خبر مى‏دهد» و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

مسأله عرض اعمال:

در ميان پيروان مكتب اهل بيت عليهم السّلام با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان عليهم السّلام از اعمال همه امت آگاه مى‏شوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى‏دارد.

مسأله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده‏اى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خدا كه همه جا با من است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى‏دهم، اعم از خوب و بد در هر نقطه و هر مكان آگاه مى‏شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى‏كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.

 (آيه 106)-

شأن نزول:

جمعى از مفسران گفته‏اند كه اين آيه در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام «هلال بن اميه» و «مرارة بن ربيع» و «كعب بن مالك» نازل شده است- شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها در ذيل آيه 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.

تفسير:

در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن نيست، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلى مأيوس بود.

لذا قرآن در باره آنها مى‏گويد: «گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خداست يا آنها را مجازات مى‏كند و يا توبه آنان را مى‏پذيرد» (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 252

 و در پايان آيه اضافه مى‏كند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى‏كند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

 (آيه 107)-

شأن نزول:

اين آيه در باره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه‏هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا به نام مسجد «ضرار» معروف شد.

خلاصه جريان چنين است: گروهى از منافقان نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و اين در موقعى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عازم جنگ تبوك بود.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بياييد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود من فعلا عازم سفرم.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آنجا نماز بگزارى، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد دروازه مدينه نشده بود.

در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و سلسله آيات (107- 110) را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت.

و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقاياى آن را ويران كنند، و جاى آن را محل ريختن زباله‏هاى شهر سازند!

تفسير:

بتخانه‏اى در چهره مسجد! در اين آيه به وضع گروه ديگرى از مخالفان اشاره كرده، مى‏گويد: «گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند» كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً).

سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى‏كند:

1- منظور آنها اين بود كه با اين عمل «ضرر و زيانى» به مسلمانان برسانند (ضِراراً).

2- «تقويت مبانى كفر» و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (وَ كُفْراً).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 253

 3- «ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان» (وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ).

زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد «قبا» كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه از آن فاصله داشت از رونق مى‏افتاد.

از اين جمله، چنين بر مى‏آيد كه نبايد فاصله بين مساجد آن چنان باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند.

4- آخرين هدف آنها اين بود كه: «مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود (و سوابق سوئش بر همگان روشن بود) بسازند تا از اين پايگاه نفاق، برنامه‏هاى خود را عملى سازند» (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ).

ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريب پيچيده بودند «و حتى سوگند ياد مى‏كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم» (وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى‏).

ولى قرآن اضافه مى‏كند: «خداوندى (كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش يكسان مى‏باشد) گواهى مى‏دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند» (وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).

 (آيه 108)- خداوند در اين آيه تأكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده، به پيامبرش صريحا دستور مى‏دهد كه: «هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن» و نماز مگزار (لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً).

بلكه به جاى اين مسجد «شايسته‏تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است» (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ).

نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى‏دينى و تفرقه بنا شده است.

سپس قرآن اضافه مى‏كند: علاوه بر اين كه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذارده شده، «گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى‏دارند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 254

 خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد» (فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ).

پاكيزگى و طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه، و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى‏شود.

 (آيه 109)- در اين آيه مقايسه‏اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر پايه تقوا بنا مى‏كنند با منافقانى كه شالوده كار خود را بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى‏دهند به عمل آمده است.

نخست مى‏گويد: «آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است، يا كسى كه شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد»! (أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ).

تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى‏ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه‏هاى آنها را روشن مى‏سازد.

و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى‏كنند و هم به جامعه، در آخر آيه مى‏فرمايد: «خداوند ظالمان را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

(آيه 110)- در اين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده، مى‏گويد:

آنها چنان در كار خود سرسختند و در نفاق سرگردان، و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى «بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد- يا يك نتيجه شك و ترديد- در قلوب آنها باقى مى‏ماند، مگر اين كه دلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند» (لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ).

و در آخر آيه مى‏گويد: «و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

اگر به پيامبرش دستور مبارزه و درهم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به جانبى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 255

 را داد به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زاييده يك هيجان و عصبانيت.

 (آيه 111)- يك تجارت بى‏نظير! از آنجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد، در اين آيه و آيه بعد مقام والاى مجاهدان با ايمان، با ذكر مثال جالبى، بيان شده است.

در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده، و مى‏گويد: «خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى‏كند، و در برابر اين متاع، بهشت را به آنان مى‏دهد» (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ).

و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت «پنج ركن اساسى» وجود دارد، در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است.

خودش را «خريدار» و مؤمنان را «فروشنده» و جانها و اموال را «متاع» و بهشت را «ثمن» (بها) براى اين معامله قرار داده است.

منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى‏كند: «آنها در راه خدا پيكار مى‏كنند، و دشمنان حق را مى‏كشند و يا در اين راه كشته مى‏شوند» و شربت شهادت را مى‏نوشند (يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ).

و به دنبال آن به «اسناد» معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات، انجيل و قرآن آمده است» (وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ).

سپس براى تأكيد روى اين معامله بزرگ اضافه مى‏كند: «چه كسى وفادارتر به عهدش از خداست»؟ (وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ).

يعنى گرچه بهاى اين معامله فورا پرداخت نمى‏شود، اما خطرات نسيه را در بر ندارند! چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانايى و بى‏نيازى، از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 256

 و از همه جالبتر اين كه پس از انجام مراسم اين معامله، همان گونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است، به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معامله پرسودى براى او مى‏خواهد و مى‏گويد: «بشارت باد بر شما به اين معامله‏اى كه انجام داديد» (فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ).

 «و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شماست» (وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).

 (آيه 112)- همان گونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه‏اى سخنى را به اجمال برگزار مى‏كند و در آيه بعد به شرح و توضيح آن مى‏پردازد، در اين آيه مؤمنان را كه فروشندگان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى‏كند.

1- «آنها توبه كارانند» (التَّائِبُونَ). و دل و جان خود را به وسيله آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى‏دهند.

2- «آنها عبادت كارانند» (الْعابِدُونَ). و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازى مى‏كنند».

3- «آنها (در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار) سپاس مى‏گويند» (الْحامِدُونَ).

4- «آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند» (السَّائِحُونَ).

و به اين ترتيب برنامه‏هاى خودسازى آنان در پرتو عبادت، در محيط محدودى خلاصه نمى‏شود، و به افق خاصى تعلق ندارد، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنهاست.

5- «آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى‏كنند» (الرَّاكِعُونَ).

6- «آنها كه سر بر آستانش مى‏سايند و سجده مى‏آورند» (السَّاجِدُونَ).

7- «آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى‏كنند» (الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ).

8- «آنها كه (تنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى‏كنند بلكه) با هر گونه فساد و منكرى مى‏جنگند» (وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 257

 9- «و آنها كه (پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر، به آخرين و مهمترين وظيفه اجتماعى خود يعنى) حفظ حدود الهى، و اجراى قوانين او، و اقامه حق و عدالت قيام مى‏كنند» (وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ).

پس از ذكر اين صفات نه گانه، خداوند بار ديگر چنين مؤمنان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى‏كند، و به پيامبرش مى‏گويد: «اين مؤمنان را بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ).

 (آيه 113)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى‏گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى‏كنى؟ آيات مزبور نازل شد و به همه آنها اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.

تفسير:

آيه، نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان را از استغفار براى مشركان نهى مى‏كند و مى‏گويد: «شايسته نيست كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند» (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ).

سپس براى تأكيد و تعميم اضافه مى‏كند: «حتى اگر از نزديكانشان باشند» (وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى‏).

بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله‏اى چنين توضيح مى‏دهد: «بعد از آن كه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند» طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد (مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).

اين كارى است بيهوده و آرزويى نابجا چرا كه مشرك به هيچ وجه قابل آمرزش نيست.

 (آيه 114)- در اين آيه به پاسخ اين سؤال- كه اگر اين كار ممنوع است چرا ابراهيم براى «آزر» استغفار كرد؟- پرداخته مى‏گويد: «و استغفار ابراهيم براى پدرش [عمويش آزر] به خاطر وعده‏اى بود كه به او داد، اما هنگامى كه براى او آشكار شد كه وى دشمن خداست از او بيزارى جست» و برايش استغفار نكرد (وَ ما كانَ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 258

 اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ)

.

در پايان آيه اضافه مى‏كند: «ابراهيم (كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان، و مردى بزرگوار و) مهربان و بردبار بود» (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ).

هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود:

از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى‏شود كه هرگونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند (ايمان به خدا و مبارزه با هرگونه شرك و بت پرستى) بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد، چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنايى و حاكم بر همه مقدرات اجتماعى آنهاست.

 (آيه 115)-

شأن نزول:

گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند، جمعى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و در باره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند، و چنين مى‏پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند. آيه نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.

تفسير:

مجازات پس از تبيين- اين آيه اشاره به يك قانون كلى و عمومى است، كه عقل نيز آن را تأييد مى‏كند و آن اين كه تكليف و مسؤوليت همواره بعد از بيان احكام است، و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعده «قبح عقاب بلا بيان» مى‏شود.

لذا در آغاز مى‏فرمايد: «چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اين كه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند» (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند به هر چيزى داناست» (إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).

يعنى علم و دانايى خداوند ايجاب مى‏كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است، كسى را در برابر آن مسؤول نداند و مؤاخذه نكند.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 259

 (آيه 116)- در اين آيه روى اين مسأله تكيه و تأكيد مى‏كند كه: «حكومت آسمانها و زمين براى خداست» (إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت اوست، اوست كه «زنده مى‏كند و مى‏ميراند» (يُحْيِي وَ يُمِيتُ).

و بنابراين «هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد» (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ).

اشاره به اين كه، شما نبايد بر غير او تكيه كنيد، و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد، و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن بر قرار و محكم داريد.

 (آيه 117)-

شأن نزول:

اين آيه در مورد غزوه تبوك و مشكلات طاقت فرسايى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده، اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد، و همچنان پابرجا ماندند.

تفسير:

اين آيه اشاره به شمول رحمت بى‏پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده، مى‏گويد: «رحمت خدا شامل حال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مهاجران و انصار، همانها كه در موقع شدت و سختى از او پيروى كردند، شد» (لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ).

سپس اضافه مى‏كند: «اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتيها نزديك بود دلهاى گروهى از مسلمانان از جاده حق منحرف شود» و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند (مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ).

دگر بار تأكيد مى‏كند كه «بعد از اين ماجرا، خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت، و توبه آنها را پذيرفت، زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 260

 (آيه 118)-

شأن نزول:

سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك» و «مرارة بن ربيع» و «هلال بن اميه» از شركت در جنگ تبوك، و حركت همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند، بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از صحنه تبوك به مدينه بازگشت، خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند، اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد.

آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند، بطورى كه فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى بزرگ، شهر را ترك گويند و به كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند.

سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آيه در اين زمينه نازل گرديد.

تفسير:

زندان محاصره اجتماعى گنهكاران! نه تنها آن گروه عظيم مسلمانان را كه در جهاد شركت كرده بودند، مورد رحمت خويش قرار داد «بلكه آن سه نفر را كه (از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و) جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند، نيز مشمول لطف خود قرار داد» (وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا).

اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد، بلكه آن به هنگامى بود كه آن سه نفر در محاصره شديد اجتماعى قرار گرفتند، و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند، «آن چنان كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد» (حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ).

 

و سينه آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گويى «جايى در وجود خويش براى خود نمى‏يافتند» (وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ). تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند.

و به اين ترتيب همه راهها به روى آنها بسته شد، «و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست» (وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 261

 مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ).

 «بار ديگر (رحمت خدا به سراغ آنان آمد، و) توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت، تا توبه كنند» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا).

چرا كه «خداوند توبه پذير و رحيم است» (إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).

(آيه 119)- با صادقان باشيد: در آيات گذشته، سخن در باره گروهى از متخلفان در ميان بود، اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آنها كرده به همه مسلمانان دستور مى‏دهد كه رابطه خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده‏اند محكم بداريد.

نخست مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ).

و براى اين كه بتوانيد راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمائيد اضافه مى‏كند: «با صادقان باشيد» (وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ).

 «صادقين» آنهايى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى‏دهند، نه ترديدى به خود راه مى‏دهند، نه عقب نشينى مى‏كنند، نه از انبوه مشكلات مى‏هراسند بلكه با انواع فداكاريها، صدق ايمان خود را ثابت مى‏كنند.

شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد كه بعضى مانند امامان معصوم عليهم السّلام در قله آن قرار گرفته‏اند و بعضى ديگر در مرحله پايينتر.

 (آيه 120)- مشكلات مجاهدان بى‏پاداش نمى‏ماند: در آيات گذشته بحثهايى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه تبوك خوددارى كرده بودند، به ميان آمد، اين آيه و آيه بعد به عنوان يك قانون كلى و همگانى، بحث نهايى را روى اين موضوع مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر (كه مركز و كانون اسلام است) زندگى مى‏كنند حق ندارند، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تخلف جويند» (ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 262

 «و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند» (وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ). چرا كه او رهبر امت، و پيامبر خدا، و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است.

اين وظيفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويش را همچون جان خويش، بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند، چرا كه خطر براى آنها خطر براى امت است.

سپس به پاداشهاى مجاهدان كه در برابر هر گونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى‏شود، اشاره كرده و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداش آن انگشت مى‏گذارد و مى‏گويد: «اين به خاطر آن است كه هيچ گونه تشنگى به آنها نمى‏رسد» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ). «و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى‏كنند» (وَ لا نَصَبٌ).

 «و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى‏گيرد» (وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ). «و در هيچ نقطه خطرناك و ميدان پرمخاطره‏اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى‏گيرند» (وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ).

 «و هيچ ضربه‏اى از دشمن بر آنها وارد نمى‏شود» (وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا).

 «مگر اين كه در ارتباط با آن، عمل صالحى براى آنها ثبت مى‏شود» (إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ).

و مسلما پاداش يك به يك آنها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت، «زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچ گاه ضايع نمى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ).

 (آيه 121)- «همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد، انفاق نمى‏كنند» (وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً).

 «و هيچ سرزمينى را (براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت) زير پا نمى‏گذارند، مگر اين كه تمام اين گامها، و آن انفاقها، براى آنها ثبت مى‏شود» (وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ).

 «تا سر انجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد»                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 263

 (لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

 (آيه 122)-

شأن نزول:

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى ميدان جهاد حركت مى‏كرد، همه مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى‏كردند، حتى در جنگهايى كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا شركت نمى‏كرد (سريه‏ها) همگى به سوى ميدان مى‏رفتند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تنها مى‏گذاردند.

آيه نازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت، شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند.

تفسير:

جهاد با جهل و جهاد با دشمن- اين آيه كه با آيات گذشته در زمينه جهاد پيوند دارد، اشاره به واقعيتى مى‏كند كه براى مسلمانان جنبه حياتى دارد و آن اين كه: گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه، ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى‏كند كه همه مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند، مخصوصا در مواقعى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا در مدينه باقى مانده نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضه جهاد را انجام دهند، و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند همان گونه كه آيه مى‏فرمايد: «شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند چرا از هر گروهى از آنان، طايفه‏اى كوچ نمى‏كند (و طايفه‏اى در مدينه بماند) تا در دين و معارف و احكام اسلام آگاهى يابند» (وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ).

 «و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند» (وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ).

 «باشد (كه اين برنامه موجب شود) كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند» و وظايف خويش را انجام دهند (لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ).

مسأله مهمى كه از آيه مى‏توان استفاده كرد، احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مسأله «تعليم» و «تعلم» قائل شده است، تا آنجا كه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 264

 مسلمانان را ملزم مى‏سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند، بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند.

يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است، و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست، بلكه تا مسلمانان در مسأله جهاد با جهل، پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد، زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به شكست است.

 (آيه 123)- دشمنان نزديكتر را دريابيد! به تناسب بحثهايى كه تاكنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده در اين آيه به دو دستور ديگر در زمينه اين موضوع مهم اسلام اشاره گرديده است.

نخست روى سخن را به مؤمنان كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ).

آيه فوق گرچه از «پيكار مسلحانه»، و از «فاصله مكانى» سخن مى‏گويد، ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله‏هاى معنوى نيز حاكم باشد، به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعه اسلامى بيشتر و نزديكتر است، مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و مادّيگرى همه جوامع را تهديد مى‏كند، بايد مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اين كه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبه تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد، يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجه اول قرار گيرد.

دومين دستورى كه در زمينه جهاد، در اين آيه مى‏خوانيم، دستور شدت عمل است، آيه مى‏گويد: «دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند» (وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً).

بنابراين تنها، وجود قدرت كافى نيست، بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 265

 و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى‏دهد كه: «بدانيد خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).

اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توأم با تقوا باشد، و هيچ گاه از حدود انسانى تجاوز نكند.

 (آيه 124)- تأثير آيات قرآن بر دلهاى آماده و آلوده: به تناسب بحثهايى كه در باره منافقان و مؤمنان گذشت، در اين آيه و آيه بعد اشاره به يكى از نشانه‏هاى بارز اين دو گروه شده است.

نخست مى‏گويد: «و هنگامى كه سوره‏اى نازل مى‏شود، بعضى از منافقان به يكديگر مى‏گويند: ايمان كداميك از شما را نزول اين سوره افزون ساخت»؟ (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً).

و با اين سخن مى‏خواستند عدم تأثير سوره‏هاى قرآن و بى‏اعتنايى خود را نسبت به آنها بيان كنند.

اما قرآن با لحن قاطعى به آنها پاسخ مى‏دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه، مى‏گويد: «اما كسانى كه ايمان آورده‏اند! نزول اين آيات بر ايمانشان افزوده و آنها به فضل و رحمت الهى خوشحالند» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ).

 

 (آيه 125)- «و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى (نفاق و جهل و عناد و حسد) است، پليدى تازه‏اى بر پليديشان مى‏افزايد»! (وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ).

چرا كه در برابر هر فرمان تازه‏اى نافرمانى و عصيان جديدى مى‏كنند و در مقابل هر حقيقت لجاجت جديدى، و اين سبب تراكم عصيانها و لجاجتها، در وجودشان مى‏شود، و چنان ريشه‏هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى‏گردد «و سر انجام در حال كفر و بى‏ايمانى از دنيا خواهند رفت» (وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ).

قرآن در دو آيه بالا بر اين واقعيت تأكيد مى‏كند كه تنها وجود برنامه‏ها                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 266

 و تعليمات حياتبخش براى سعادت يك فرد، يا يك گروه كافى نيست، بلكه آمادگى زمينه‏ها نيز بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد.

آيات قرآن مانند دانه‏هاى حياتبخش باران است كه مى‏دانيم «در باغ، سبزه رويد و در شوره‏زار، خس!»

 (آيه 126)- در اين آيه و آيه بعد نيز سخن را در باره منافقان ادامه مى‏دهد، و آنها را مورد سرزنش و اندرز قرار داده مى‏گويد: «آيا آنها نمى‏بينند كه در هر سال، يك يا دو بار، مورد آزمايش قرار مى‏گيرند»! (أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ).

و عجب اين كه با اين همه آزمايشهاى پى‏درپى «از راه خلاف باز نمى‏ايستند و توبه نمى‏كنند و متذكر نمى‏شوند» (ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ).

از تعبير آيه چنين بر مى‏آيد كه اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است كه همه مردم در زندگى خود با آن رو برو مى‏شوند. بلكه از آزمايشهايى بوده كه بايد باعث بيدارى اين گروه گردد مثل فاش شدن اعمال سوءشان و ظاهر شدن باطنشان.

 (آيه 127)- سپس اشاره به قيافه انكار آميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خود مى‏گرفتند كرده، مى‏گويد: «و هنگامى كه سوره‏اى از قرآن نازل مى‏شود، بعضى از آنها با نظر تحقير و انكار نسبت به آن سوره به بعض ديگر نگاه مى‏كنند» و با حركات چشم، مراتب نگرانى خود را ظاهر مى‏سازند (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ).

ناراحتى و نگرانى آنها از اين نظر است كه مبادا نزول آن سوره، رسوايى جديدى برايشان فراهم سازد.

و به هر حال تصميم بر اين مى‏گيرند كه از مجلس بيرون بروند، تا اين نغمه‏هاى آسمانى را نشنوند، اما از اين بيم دارند كه به هنگام خروج كسى آنها را ببيند، لذا آهسته از يكديگر سؤال مى‏كنند: آيا كسى متوجه ما نيست «آيا كسى شما را مى‏بيند»؟! (هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ).

و همين كه اطمينان پيدا مى‏كنند جمعيت به سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغولند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 267

 و متوجه آنها نيستند «از مجلس بيرون مى‏روند» (ثُمَّ انْصَرَفُوا).

در پايان آيه، به ذكر علت اين موضوع پرداخته و مى‏گويد: «آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خدا ناراحت مى‏شوند كه «خداوند قلوبشان را (به خاطر لجاجت و عناد و به خاطر گناهانشان) از حق منصرف ساخته (و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده‏اند) چرا كه آنها افرادى بى‏فكر و نفهم هستند» (صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ).

 (آيه 128)- آخرين آيات قرآن مجيد: اين آيه و آيه بعد كه آخرين آياتى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است، و با آن سوره برائت پايان مى‏پذيرد، در واقع اشاره‏اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت.

نخست روى سخن را به مردم كرده، مى‏گويد: «پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد»! (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ).

 «مِنْ أَنْفُسِكُمْ» (از خودتان) اشاره به شدت ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مردم است، گويى پاره‏اى از جان مردم و روح جامعه در شكل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شده است.

پس از ذكر اين صفت به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره كرده، نخست مى‏گويد: «هر گونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است» (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ).

و به شدت از رنجهاى شما رنج مى‏برد.

ديگر اين كه: «او سخت به هدايت شما علاقه‏مند است» و به آن عشق مى‏ورزد (حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ).

سپس به سومين و چهارمين صفت اشاره كرده، مى‏گويد: «او نسبت به مؤمنان رءوف و رحيم است» (بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ).

بنابراين هرگونه دستور مشكل و طاقت فرسايى را مى‏دهد- حتى گذشتن از بيابانهاى طولانى و سوزان در فصل تابستان، با گرسنگى و تشنگى، براى مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ تبوك- آن هم يك نوع محبت و لطف از ناحيه او                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 268

 و براى نجات شما، از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختى است.

 (آيه 129)- در اين آيه كه آخرين آيه سوره توبه است، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى مى‏دهد كه از سركشيها و عصيانهاى مردم، دلسرد و نگران نشود، مى‏گويد: «اگر آنها روى از حق بگردانند (نگران نباش و) بگو: خداوند براى من كافى است» چرا كه او بر هر چيزى تواناست (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ).

 «همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست» و بنابراين تنها پناهگاه اوست (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).

آرى «من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده‏ام، و به او دلبسته‏ام و كارهايم را به او واگذارده‏ام» (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ).

 «و او پروردگار عرش بزرگ است» (وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ).

جايى كه عرش و عالم بالا و جهان ماوراء طبيعت با آن همه عظمتى كه دارد، در قبضه قدرت او، و تحت حمايت و كفالت اوست، چگونه مرا تنها مى‏گذارد و در برابر دشمن يارى نمى‏كند؟ مگر قدرتى در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد؟ و يا رحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى‏شود؟

 «پايان سوره توبه»

تعداد بازدید از این مطلب: 272
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

آيه 51)- اما تو اى پيامبر! به اينها از دو راه پاسخ گوى، پاسخى دندان شكن و منطقى، نخست «بگو: هيچ حادثه‏اى براى ما رخ نمى‏دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است همان خدايى كه مولاى ما» و سرپرست حكيم و مهربان ماست و جز خير و صلاح ما را مقدر نمى‏دارد (قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلَّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا).

آرى «افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكّل كنند» (وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).

تنها به او عشق مى‏ورزند و از او يارى مى‏طلبند و سر بر آستان او مى‏سايند تكيه‏گاه و پناهگاهشان كسى جز او نيست.

 (آيه 52)- «و تو اى پيامبر اين پاسخ را نيز به آنان بگو كه شما چه انتظارى را در باره ما مى‏كشيد جز اين كه به يكى از دو يكى و خير و سعادت خواهيم رسيد» (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ).

يا دشمنان را در هم مى‏كوبيم و پيروز از ميدان مبارزه باز مى‏گرديم، و يا كشته مى‏شويم و شربت شهادت را با افتخار مى‏نوشيم، هر كدام پيش آيد، خوش آيد كه مايه افتخار است و روشنى چشم ما و به هر صورت شكست در قاموس ما راه ندارد.

اما به عكس «ما در مورد شما يكى از دو بدبختى، تيره روزى و بلا و مصيبت را انتظار مى‏كشيم، يا در اين جهان و جهان ديگر به مجازات الهى گرفتار مى‏شويد، و يا به دست ما خوار و نابود خواهيد شد» (وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا).

 «حال كه چنين است شما انتظار بكشيد، و ما هم با شما انتظار مى‏كشيم»                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 215

 (فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ).

شما در انتظار خوشبختى ما باشيد و ما هم در انتظار بدبختى شما نشسته‏ايم!

 (آيه 53)- قرآن در اينجا به قسمتى ديگر از نشانه‏هاى منافقان و نتيجه و سر انجام كار آنها اشاره كرده و روشن مى‏سازد كه چگونه اعمال آنها بى‏روح و بى‏اثر است و هيچ گونه بهره‏اى از آن عايدشان نمى‏شود، و از آنجا كه در ميان اعمال نيك، انفاق در راه خدا و نماز (پيوند خلق با خالق) موقعيت خاصى دارد، مخصوصا انگشت روى اين دو قسمت گذارده است.

نخست مى‏گويد: اى پيامبر! «به آنها بگو: شما چه از روى اراده و اختيار در راه خدا انفاق كنيد و چه از روى كراهت و اجبار (و ملاحظات شخصى و اجتماعى) در هر حال از شما پذيرفته نخواهد شد» (قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ).

سپس به دليل آن اشاره كرده، مى‏فرمايد: «زيرا شما گروه فاسقى بوديد» (إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ). نيتهايتان آلوده، و اعمالتان ناپاك، و قلبتان تاريك است، و خدا تنها عملى را مى‏پذيرد كه پاك باشد و از شخصى پاك و با تقوا سر زند.

 (آيه 54)- در اين آيه بار ديگر دليل عدم قبول انفاقات آنها را توضيح داده، مى‏گويد: «و هيچ چيز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اين كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده‏اند» و هر عملى توأم با ايمان با خدا و توحيد نبوده باشد در پيشگاه خدا مقبول نيست (وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ).

پس از ذكر عدم قبول انفاقهاى مالى آنها به وضع عبادات آنان اشاره كرده مى‏گويد: «آنها نماز را به جا نمى‏آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى» (وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالى‏).

همان گونه كه «انفاق نمى‏كنند مگر از روى كراهت و اجبار» (وَ لا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ كارِهُونَ).

در حقيقت به دو دليل انفاقهاى آنها پذيرفته نمى‏شود يكى به دليل آن كه از روى كفر و عدم ايمان سر مى‏زند، و ديگر اين كه از روى كراهت و اجبار است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 216

 همچنين به دو علت نماز آنها پذيرفته نيست نخست به علت كفر، و ديگر به خاطر آنكه از روى كسالت و كراهت انجام مى‏گيرد.

 (آيه 55)- در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده، مى‏گويد: «فزونى اموال و اولاد آنها نبايد تو را در شگفتى فرو برد» و فكر كنى كه آنها با اين كه منافقند چگونه مشمول اين همه مواهب الهى واقع شده‏اند (فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ).

چرا كه اينها به ظاهر براى آنها نعمت است اما در حقيقت «خدا مى‏خواهد به اين وسيله آنان را در زندگى دنيا معذب كند، و به خاطر دلبستگى فوق العاده به اين امور در حال كفر و بى‏ايمانى بميرند» (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

در واقع آنها از دو راه به وسيله اين اموال و اولاد (نيروى اقتصادى و انسانى) معذب مى‏شوند: نخست اين كه اين گونه افراد معمولا فرزندانى ناصالح و اموالى بى‏بركت دارند كه مايه درد و رنجشان در زندگى دنياست، شب و روز بايد براى فرزندانى كه مايه ننگ و ناراحتى هستند، تلاش كنند، و براى حفظ اموالى كه از طريق گناه به دست آورده‏اند جان بكنند، و از طرف ديگر چون به اين اموال و فرزندان دلبستگى دارند و به سراى وسيع و پر نعمت آخرت و جهان پس از مرگ ايمان ندارند چشم پوشى از اين همه اموال برايشان مشكل است تا آنجا كه ايمانشان را روى آنها گذاشته و با كفر از دنيا مى‏روند، و به سخت‏ترين وضعى جان مى‏دهند؟

مال و فرزند اگر پاك و صالح باشد موهبت است و سعادت و مايه رفاه و آسايش و اگر ناپاك و ناصالح باشد رنج و عذاب اليم است.

 (آيه 56)- نشانه ديگرى از منافقان! در اينجا يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است مى‏گويد: «آنها به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه از شما هستند» (وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ).

 «در حالى كه نه از شما هستند (و نه در چيزى با شما موافقند) بلكه آنها گروهى هستند كه فوق العاده مى‏ترسند» و از شدت ترس كفر را پنهان كرده اظهار ايمان مى‏كنند مبادا گرفتار شوند (وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 217

 (آيه 57)- در اين آيه شدت بغض و عداوت و نفرت آنها را از مؤمنان در عبارتى كوتاه اما بسيار رسا و گويا منعكس كرده، مى‏گويد: «آنها چنان هستند كه اگر پناهگاهى (همانند يك دژ محكم) بيابند، يا دسترسى به غارهايى در كوهها داشته باشند، يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند، با سرعت هر چه بيشتر به سوى آن مى‏شتابند» تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عدوات خود را آشكار سازند (لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلًا لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ).

اين يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن در باره ترس و وحشت منافقان و يا بغض و نفرت آنان بيان كرده كه آنها اگر در كوهها و حتى زير و روى زمين راه فرارى پيدا كنند از ترس يا عداوت از شما دور مى‏شوند ولى چون قوم و قبيله و اموال و ثروتى در محيط شما دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند!

 (آيه 58)-

شأن نزول:

نقل شده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول تقسيم اموالى (از غنائم يا مانند آن) بود كه يكى از طايفه «بنى تميم» فرا رسيد، صدا زد: اى رسول خدا! عدالت كن! پيامبر فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟! در اين هنگام اين آيه و آيه بعد نازل شد و به اين گونه افراد اندرز داد.

تفسير:

خودخواهان بى‏منطق: در اين آيه به يكى از حالات منافقان اشاره شده و آن اين كه آنها هرگز راضى به حق خود نيستند.

هر كس جيب آنها را پر كند عادل است و از او راضى هستند و هر كس به خاطر رعايت عدالت حق ديگران را به آنها نبخشد ظالم و از او ناراضى مى‏شوند.

لذا مى‏گويد: «بعضى از آنها در تقسيم صدقات به تو عيب مى‏گيرند» و مى‏گويند عدالت را رعايت نكردى (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ).

اما در حقيقت چنين است كه آنها به منافع خويش مى‏نگرند «اگر سهمى به آنها داده شود راضيند و خوشحال» و تو را مجرى عدالت مى‏دانند هر چند استحقاق نداشته باشند (فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا).

 «و اگر چيزى از آن به آنها داده نشود خشمگين مى‏شوند» و تو را متهم به بى‏عدالتى مى‏كنند (وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 218

 (آيه 59)- «ولى اگر آنها (به حق خود راضى باشند و) به آنچه خدا و پيامبرش در اختيار آنها گذارده رضايت دهند و بگويند همين براى ما كافى است و اگر هم نياز بيشترى داريم خدا و پيامبر از فضل خود به زودى به ما مى‏بخشند ما تنها رضاى خدا را مى‏طلبيم» و از او مى‏خواهيم كه ما را از اموال مردم بى‏نياز سازد، اگر آنها چنين كنند به سود آنهاست (وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ).

 (آيه 60)- مصارف زكات و ريزه كاريهاى آن: در تاريخ اسلام دو دوران مشخص ديده مى‏شود، دوران مكّه كه همت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان در آن مصروف تعليم و تربيت نفرات و آموزش و تبليغ مى‏شد، و دوران مدينه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن دست به تشكيل «حكومت اسلامى» و پياده كردن و اجراى تعليمات اسلام، از طريق اين حكومت صالح زد.

بدون شك يكى از ابتدايى و ضرورى‏ترين مسأله، به هنگام تشكيل حكومت، تشكيل «بيت المال» است كه به وسيله آن نيازهاى اقتصادى حكومت برآورده شود.

به همين دليل يكى از نخستين كارهايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه انجام داد تشكيل بيت المال بود كه يكى از منابع آن را «زكات» تشكيل مى‏داد، و طبق مشهور اين حكم در سال دوم هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشريع شد.

به هر حال آيه مورد بحث به روشنى مصارف واقعى زكات را بيان كرده و آن را در هشت مصرف خلاصه مى‏كند:

1- «فقرا» نخست مى‏گويد: «صدقات و زكات براى فقيران است» (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ).

2- «مساكين» (وَ الْمَساكِينِ).

3- «عاملان و جمع آورى كنندگان زكات» (وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها).

اين گروه در حقيقت كارمندان و كاركنانى هستند كه براى جمع آورى زكات و اداره بيت المال اسلام تلاش و كوشش مى‏كنند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 219

 4- «و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى‏شود» (وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ).

آنها كسانى هستند كه انگيزه معنوى نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلامى ندارند، و با تشويق مالى مى‏توان تأليف قلب، و جلب محبت آنان نمود، و در مباحث فقهى گفته شده كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه كفار و غير مسلمانان را شامل مى‏شود.

5- «در راه آزاد ساختن بردگان» (وَ فِي الرِّقابِ).

يعنى سهمى از زكات، تخصيص به مبارزه با بردگى، و پايان دادن به اين موضوع ضد انسانى، و «آزادى تدريجى بردگان» داده مى‏شود.

6- «اداء دين بدهكاران» و آنها كه بدون جرم و تقصير زير بار بدهكارى مانده و از اداى آن عاجز شده‏اند (وَ الْغارِمِينَ).

7- «و در راه خدا» (وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).

8- «واماندگان در راه» (وَ ابْنِ السَّبِيلِ).

يعنى مسافرانى كه بر اثر علّتى در راه مانده، و زاد و توشه و مركب كافى براى رسيدن به مقصد ندارند، هر چند افراد فقير و بى‏بضاعتى نيستند.

در پايان آيه به عنوان تأكيد روى مصارف گذشته، مى‏فرمايد: «اين فريضه الهى است» (فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ).

و بدون شك اين فريضه، حساب شده، و كاملا دقيق، و جامع مصلحت فرد و اجتماع است، زيرا «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

نكته‏ها:

1- فرق ميان «فقير» و «مسكين»:

به نظر مى‏رسد كه «فقير» به معنى كسى است كه در زندگى خود كمبود مالى دارد، هر چند مشغول كسب و كارى باشد و هرگز از كسى سؤال نكند، اما «مسكين» كسى است كه نيازش شديدتر است و دستش از كار كوتاه است، و به همين جهت از اين و آن سؤال مى‏كند.

2- تقسيم زكات به هشت قسمت مساوى:

اكثريت قاطع فقها براينند كه اصناف هشتگانه فوق مواردى است كه صرف زكات در آنها مجاز است، و تقسيم كردن در آن واجب نيست.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 220

 اما چگونگى مصرف آن در اين مصرف هشتگانه بستگى به ضرورتهاى اجتماعى از يكسو، و نظر حكومت اسلامى از سوى ديگر دارد.

3- نقش زكات در اسلام:

با توجه به اين كه اسلام به عنوان يك «آيين جامع» كه تمام نيازمنديهاى مادى و معنوى در آن پيش بينى شده، و از همان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، با تأسيس حكومت همراه بود، و توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزه با فاصله طبقاتى دارد، روشن مى‏شود كه نقش بيت المال، و زكات از مهمترين نقشهاست.

شك نيست كه هر جامعه‏اى داراى افرادى از كار افتاده، بيمار، يتيمان بى‏سرپرست، معلولين، و امثال آنها مى‏باشد كه بايد مورد حمايت قرار گيرند.

و نيز براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن، نياز به سربازان مجاهدى دارد كه هزينه آنها از طرف حكومت پرداخت مى‏شود.

به همين دليل در اسلام مسأله زكات كه در حقيقت يك نوع «ماليات بر درآمد و توليد» و «ماليات بر ثروت راكد» محسوب مى‏شود، از اهميت خاصى برخوردار است، تا آنجا كه در رديف مهمترين عبادات قرار گرفته، و در بسيارى از موارد با نماز همراه ذكر شده، و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است!

(آيه 61)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه گفته‏اند: اين آيه در باره گروهى از منافقان نازل شده، كه دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار، در باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گفتند، يكى از آنان گفت: اين كار را نكنيد، زيرا، مى‏ترسيم به گوش محمّد برسد، و او به ما بد بگويد (و مردم را بر ضد ما بشوراند).

يكى از آنان كه نامش «جلاس» بود گفت: مهم نيست، ما هر چه بخواهيم مى‏گوييم، و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى‏رويم، و انكار مى‏كنيم، و او از ما مى‏پذيرد، زيرا محمّد صلّى اللّه عليه و آله آدم خوش باور و دهن بينى است، و هر كس هر چه بگويد قبول مى‏كند، در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

اين حسن است نه عيب! در اين آيه همان گونه كه از مضمون آن استفاده مى‏شود سخن از فرد يا افرادى در ميان است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با گفته‏هاى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 221

 خود آزار مى‏دادند آيه مى‏گويد: «از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند: او آدم خوش باورى است»! (وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ).

آنها در حقيقت يكى از نقاط قوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه وجود آن در يك رهبر كاملا لازم است، به عنوان نقطه ضعف نشان مى‏دادند.

لذا قرآن بلافاصله اضافه مى‏كند كه: «به آنها بگو: اگر پيامبر گوش به سخنان شما فرا مى‏دهد (و عذرتان را مى‏پذيرد، و به گمان شما يك آدم گوشى است) اين به نفع شماست»! (قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ).

زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده، و شخصيتتان را خرد نمى‏كند عواطف شما را جريحه‏دار نمى‏سازد، و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از اين طريق كوشش مى‏كند، در حالى كه اگر او فورا پرده‏ها را بالا مى‏زد، و دروغگويان را رسوا مى‏كرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى‏آمد.

سپس براى اين كه عيب جويان از اين سخن سوء استفاده نكنند، و آن را دستاويز قرار ندهند، چنين اضافه مى‏كند: «او به خدا و فرمانهاى او ايمان دارد، و به سخنان مؤمنان راستين گوش فرا مى‏دهد، و آن را مى‏پذيرد و به آن ترتيب اثر مى‏دهد» (يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ).

يعنى در واقع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو گونه برنامه دارد: يكى برنامه حفظ ظاهر و جلوگيرى از پرده‏درى، و ديگرى در مرحله عمل، در مرحله اول به سخنان همه گوش فرا مى‏دهد، و ظاهرا انكار نمى‏كند، ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهاى خدا و پيشنهادها و سخنان مؤمنان راستين است، و يك رهبر واقع بين بايد چنين باشد، و تأمين منافع جامعه جز از اين راه ممكن نيست لذا بلافاصله مى‏فرمايد: «او رحمت براى مؤمنان شماست» (وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ).

تنها چيزى كه در اينجا باقى مى‏ماند اين است كه نبايد آنها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با اين سخنان خود ناراحت مى‏كنند و از او عيب جويى مى‏نمايند، تصور كنند كه بدون مجازات خواهند ماند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 222

 لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «آنها كه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آزار مى‏رسانند عذابى دردناك دارند» (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

 (آيه 62)-

شأن نزول:

جمعى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه و آيه بعد نقل كرده‏اند و آن اين كه: هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوه تبوك آياتى نازل شد يكى از منافقان گفت: به خدا سوگند اين گروه نيكان و اشراف ما هستند، اگر آنچه را «محمّد» در باره آنها مى‏گويد راست باشد، اينها از چهارپايان هم بدترند، يكى از مسلمانان اين سخن را شنيد و گفت: به خدا آنچه او مى‏گويد حق است، و تو از چهارپا بدترى! اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد: چرا چنين گفتى، او سوگند ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است آن مرد مؤمن، گفت: خداوندا خودت راستگو را تصديق، و دروغگو را تكذيب فرما.

اين دو آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.

تفسير:

قيافه حق به جانب منافقان! يكى از نشانه‏هاى منافقان و اعمال زشت و شوم آنها كه قرآن كرارا به آن اشاره كرده، اين است كه آنها براى پوشاندن چهره خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى‏كردند و با توسل به سوگندهاى دروغين مى‏خواستند مردم را فريب داده و از خود راضى كنند. در اين آيه و آيه بعد قرآن مجيد پرده از روى اين عمل زشت برداشته و مسلمانان را آگاه مى‏سازد كه تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند.

نخست مى‏گويد: «آنها براى شما سوگند به خدا ياد مى‏كنند تا شما را راضى كنند» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ).

روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها، بيان حقيقت نيست. بلكه مى‏خواهند با فريب و نيرنگ چهره واقعيات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند، و به مقاصد خود برسند. لذا قرآن مى‏گويد: «اگر آنها راست مى‏گويند و ايمان دارند، شايسته‏تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند»! (وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 223

 (آيه 63)- در اين آيه اين گونه افراد منافق را شديدا تهديد مى‏كند، و مى‏گويد: «مگر نمى‏دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى‏ماند» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها).

سپس براى تأكيد اضافه مى‏كند: «اين رسوايى و ذلّت بزرگى است» (ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ).

 (آيه 64)-

شأن نزول:

در باره نزول اين آيه و دو آيه بعد چنين نقل شده: گروهى از منافقان در يك جلسه سرّى، براى قتل پيامبر توطئه كردند كه پس از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه‏هاى سر راه به صورت ناشناس كمين كرده، شتر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را رم دهند، و حضرت را به قتل برسانند.

خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت، و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند، و آنها را متفرق سازند.

تفسير:

برنامه خطرناك ديگرى از منافقان: از اين آيه چنين استفاده مى‏شود كه خداوند براى دفع خطر منافقان از پيامبر، گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى‏داشت، و آنان را به مسلمانان معرفى مى‏كرد، تا به هوش باشند و آنها نيز دست و پاى خود را جمع كنند، روى اين جهت غالبا آنان در يك حالت ترس و وحشت به سر مى‏بردند، قرآن به اين وضع اشاره كرده، مى‏گويد: «منافقان مى‏ترسند كه بر ضد آنها سوره‏اى نازل شود، و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ).

ولى عجيب اين كه بر اثر شدت لجاجت و دشمنى باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر نمى‏داشتند، لذا خداوند در پايان آيه به پيامبرش مى‏گويد: «به آنها بگو: هر چه مى‏خواهيد استهزاء كنيد، اما بدانيد خدا آنچه را را از آن بيم داريد آشكار مى‏سازد» و شما را رسوا مى‏كند! (قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ).

 (آيه 65)- در اين آيه به يكى ديگر از برنامه‏هاى منافقان اشاره كرده،                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 224

 مى‏گويد: «اگر از آنها بپرسى (كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته‏اند، و يا چنين كار خلافى را انجام داده‏اند) مى‏گويند: ما مزاح و شوخى مى‏كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم»! (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ).

منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه‏هاى يكنواختى دارند از اين روش بهره‏بردارى فراوان مى‏كنند، حتى گاه مى‏شود جدى‏ترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح كنند، اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر، و الّا با عنوان كردن شوخى و مزاح مى‏خواهند از چنگال مجازات فرار كنند.

اما قرآن با تعبيرى قاطع و كوبنده، به آنها پاسخ مى‏گويد، و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «به آنها بگو: آيا خدا، و آيات او، و رسولش، را مسخره مى‏كنيد و به شوخى مى‏گيريد»؟! (قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ).

يعنى آيا با همه چيز مى‏توان شوخى كرد، حتى با خدا و پيامبر و آيات قرآن! آيا مسأله رم دادن شتر، و سقوط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن گردنه خطرناك، چيزى است كه بتوان زير نقاب شوخى آن را پوشاند؟

 (آيه 66)- سپس به پيامبر دستور مى‏دهد صريحا به اين منافقان بگو: «دست از اين عذرهاى واهى و دروغين برداريد» (لا تَعْتَذِرُوا).

چرا كه «شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد» (قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ).

اين تعبير نشان مى‏دهد كه گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند، بلكه در صف مؤمنان ضعيف الايمان بودند و پس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند.

سر انجام، آيه را با اين جمله پايان مى‏دهد كه: «اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را به خاطر اين كه مجرم بودند، مجازات خواهيم كرد» (إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ).

اين كه مى‏گويد گروهى را مجازات مى‏كنيم به خاطر جرم و گناهشان، دليل بر آن است كه «گروه مورد عفو» افرادى هستند كه آثار جرم و گناه را با آب توبه از وجود خود شسته‏اند.

 (آيه 67)- نشانه‏هاى منافقان: در اين آيه اشاره به يك مطلب كلى مى‏كند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 225

 و آن اين كه ممكن است روح نفاق به اشكال مختلف ظاهر شود، مخصوصا خودنمايى، روح نفاق در يك «مرد» با يك «زن» ممكن است متفاوت باشد، اما نبايد فريب تغيير چهره‏هاى نفاق را در ميان منافقان خورد.

لذا مى‏گويد: «مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند» (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ).

سپس به ذكر پنج صفت از اوصاف آنان مى‏پردازد.

اول و دوم: «آنها مردم را به منكرات تشويق، و از نيكيها باز مى‏دارند» (يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ).

يعنى درست برعكس برنامه مؤمنان راستين كه دائما از طريق «امر به معروف» و «نهى از منكر» در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند، منافقان دائما سعى مى‏كنند كه فساد همه جا را بگيرد، و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود.

سوم: آنها «دستهايشان را مى‏بندند» (وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ). نه در راه خدا انفاق مى‏كنند، نه به كمك محرومان مى‏شتابند، و نه خويشاوند و آشنا را كمك مالى آنها بهره مى‏گيرند.

روشن است آنها چون ايمان به آخرت و نتايج و پاداش «انفاق» ندارند، در بذل اموال سخت بخيلند.

چهارم: تمام اعمال و گفتار و رفتارشان نشان مى‏دهد كه «آنها خدا را فراموش كرده‏اند (و نيز وضع زندگى آنها نشان مى‏دهد كه) خدا هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش نموده» (نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ). يعنى با آنها معامله فراموشى كرده است و آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنان آشكار است.

پنجم: اين كه «منافقان فاسقند و بيرون از دايره اطاعت فرمان خدا» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ).

آنچه در آيه فوق در باره صفات مشترك منافقان گفته شد در هر عصر و زمانى ديده مى‏شود.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 226

 (آيه 68)- در اين آيه مجازات شديد و دردناك آنها، بيان شده است، مى‏فرمايد: «خداوند مردان و زنان منافق و همه كفار و افراد بى‏ايمان را وعده آتش جهنم داده» (وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ).

همان آتش سوزانى كه: «جاودانه در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها).

و «همين يك مجازات (كه تمام انواع عذابها و كيفرها را در بر دارد) براى آنها كافى است» (هِيَ حَسْبُهُمْ).

و به تعبير ديگر آنها نياز به هيچ مجازات ديگرى ندارند، زيرا در دوزخ همه نوع عذاب جسمانى و روحانى وجود دارد.

و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است» (وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ).

بلكه اين دورى از خداوند، خود بزرگترين عذاب و دردناكترين كيفر براى آنها محسوب مى‏شود.

 (آيه 69)- تكرار تاريخ و درس عبرت! اين آيه براى بيدار ساختن اين گروه از منافقان، آينه تاريخ را پيش روى آنها مى‏گذارد، و با مقايسه زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين، عبرت انگيزترين درسها را به آنها مى‏دهد، و مى‏گويد: «شما همانند منافقان پيشين هستيد»، و همان مسير و برنامه و سرنوشت شوم را تعقيب مى‏كنيد (كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).

 «همانها كه از نظر نيرو از شما قويتر، و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند» (كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً).

 «آنها از نصيب و بهره خود در دنيا، در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى، بهره گرفتند، شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهره خود همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند، بهره بردارى كرديد» (فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ).

سپس مى‏گويد: «شما در كفر و نفاق و سخريه و استهزاء مؤمنان، فرو رفتيد، همان گونه كه آنها در اين امور فرو رفتند» (وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 227

 سر انجام پايان كار منافقان پيشين را براى هشدار به گروه منافقان معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و همه منافقان جهان، با دو جمله بيان مى‏كند:

نخست اين كه: «آنها كسانى هستند كه همه اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد رفته و مى‏رود، و هيچ نتيجه مثبتى از آن عائدشان نمى‏گردد» (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ).

ديگر اين كه: «آنها زيانكاران حقيقى، و خسران يافتگان واقعى هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).

آنها ممكن است استفاده‏هاى «موقت» و «محدودى» از اعمال نفاق آميز خود ببرند، ولى اگر درست بنگريم مى‏بينيم نه در زندگى اين دنيا از اين رهگذر طرفى مى‏بندند، و نه در جهان ديگر بهره‏اى دارند.

 (آيه 70)- در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، به عنوان استفهام انكارى چنين مى‏گويد: «آيا اين گروه منافق از سرنوشت امتهاى پيشين، قوم نوح، و عاد، و ثمود، و قوم ابراهيم، و اصحاب مدين (قوم شعيب) و شهرهاى ويران شده قوم لوط با خبر نشدند» (أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ).

اينها ماجراهاى تكان دهنده‏اى است كه مطالعه و بررسى آن هر انسانى را كه كمترين احساس در قلب او باشد تكان مى‏دهد.

هر چند خداوند آنها را هيچ گاه از لطف خود محروم نساخت، «و پيامبرانشان با دلايل روشن براى هدايت آنان به سويشان آمدند» (أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ).

ولى آنها به هيچ يك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند و براى زحمات طاقت فرسايشان در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند.

 «بنابراين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد، اين خودشان بودند كه به خويشتن ستم روا داشتند»! (فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).

(آيه 71)- نشانه‏هاى مؤمنان راستين: در آيات گذشته علائم و جهات مشترك مردان و زنان منافق در پنج قسمت مطرح گرديد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 228

 در آيه مورد بحث علائم و نشانه‏هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است كه آن هم در پنج قسمت خلاصه مى‏شود.

آيه از اينجا شروع مى‏شود كه مى‏فرمايد: «مردان و زنان با ايمان دوست و ولىّ و يار و ياور يكديگرند» (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ).

پس از بيان اين اصل كلى به شرح جزئيات صفات مؤمنان مى‏پردازد:

1- نخست مى‏گويد: «آنها مردم را به نيكى‏ها دعوت مى‏كند» (يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ).

2- «مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى‏دارند» (وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ).

3- آنها به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند «نماز را برپا مى‏دارند» (وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ). و به ياد خدا هستند و با ياد و ذكر او، دل را روشن، و عقل را بيدار و آگاه مى‏دارند.

4- آنها بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك و بخيل هستند بخشى از اموال خويش را در راه خدا، و حمايت خلق خدا، و براى بازسازى جامعه، انفاق مى‏نمايند «و زكات اموال خويش را مى‏پردازد» (وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ).

5- منافقان فاسقند و سركش، و خارج از تحت فرمان حق، اما مؤمنان «اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى‏كنند» (وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ).

در پايان اين آيه اشاره به نخستين امتياز مؤمنان از نظر نتيجه و پاداش كرده، مى‏گويد: «خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش مى‏گرداند» (أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ).

شك نيست كه وعده رحمت به مؤمنان از طرف خداوند، از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است، چرا كه «خداوند توانا و حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).

نه بدون علت وعده مى‏دهد، و نه هنگامى كه وعده داد، از انجام آن عاجز مى‏ماند.

 (آيه 72)- اين آيه قسمتى از اين رحمت واسعه الهى را كه شامل حال افراد با ايمان مى‏شود، در دو جنبه «مادى» و «معنوى» شرح مى‏دهد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 229

 نخست مى‏فرمايد: «خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى از بهشت وعده داده است كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).

از ويژگيهاى اين نعمت بزرگ اين است كه زوال و جدايى در آن راه ندارد و «آنان جاودانه در آن مى‏مانند» (خالِدِينَ فِيها).

ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه خداوند «مسكنهاى پاكيزه و منزلگاههاى مرفّه در قلب بهشت عدن در اختيار آنها مى‏گذارد» (وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ).

از احاديث اسلامى چنين استفاده مى‏شود كه «جنّات عدن» باغهاى مخصوصى است از بهشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و جمعى از خاصان پيروان او در آنها مستقر خواهند شد.

سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده، مى‏فرمايد: «رضايت و خشنودى خدا (كه نصيب اين مؤمنان راستين مى‏شود) از همه برتر و بزرگتر است» (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ).

هيچ كس نمى‏تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را كه به يك انسان به خاطر توجه رضايت و خشنودى خدا از او، دست مى‏دهد، توصيف كند.

و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى مادى و معنوى كرده، مى‏گويد: «اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).

 (آيه 73)- پيكار با كفار و منافقان: سر انجام در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفّار و منافقان داده، مى‏گويد: «اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ).

 «و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيش گير» (وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ).

اين مجازات آنها در دنياست، و در آخرت «جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).

البته طرز جهاد در برابر «كفار» جهاد همه جانبه، و مخصوصا جهاد مسلحانه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 230

 است. و منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه غير از مبارزه مسلحانه است، مانند مذمت و توبيخ و تهديد و رسوا ساختن آنها، و شايد جمله «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) اشاره به همين معنى باشد.

 (آيه 74)-

شأن نزول:

در باره شأن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه همه آنها نشان مى‏دهد بعضى از منافقان، مطالب زننده‏اى در باره اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته بودند و پس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته‏اند و همچنين توطئه‏اى بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيده بودند كه خنثى گرديد.

تفسير:

توطئه خطرناك! در اين آيه پرده از روى يكى ديگر از اعمال منافقان برداشته شده و آن اين كه: هنگامى كه مى‏بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى‏كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى‏شوند.

نخست مى‏گويد: «منافقان سوگند ياد مى‏كنند كه چنان مطالبى را در باره پيامبر نگفته‏اند» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا).

در حالى كه: «اينها بطور مسلم سخنان كفرآميزى گفته‏اند» (وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ). و به اين جهت «پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر را پيش گرفته‏اند» (وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ).

البته آنان از آغاز مسلمان نبودند كه كافر شوند بلكه تنها اظهار اسلام مى‏كردند، بنابراين همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز با اظهار كفر درهم شكستند.

و از آن بالاتر «آنها تصميم خطرناكى داشتند كه به آن نرسيدند» (وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا).

و آن توطئه براى نابودى پيامبر و يا فعاليتهايى است كه براى به هم ريختن سازمان جامعه اسلامى، و توليد فساد و نفاق و شكاف، انجام مى‏دادند، كه هرگز به هدف نهايى منتهى نشد.

در جمله بعد براى اين كه زشتى و وقاحت فعاليتهاى منافقان و نمك نشناسى آنها كاملا آشكار شود اضافه مى‏كند: آنها در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه‏اى از ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود، بلكه به عكس در پرتو                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 231

 حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند، بنابراين «آنها در حقيقت انتقام نعمتهايى را مى‏گرفتند خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سر حد استغنا به آنها داده بودند» (وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ).

سپس آنچنان كه سيره قرآن است راه بازگشت را به روى آنان گشوده، مى‏گويد: «اگر آنان توبه كنند براى آنها بهتر است» (فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ).

و اين نشانه واقع بينى اسلام و اهتمام به امر تربيت، و مبارزه با هرگونه سختگيرى و شدت عمل نابجاست، كه حتى راه آشتى و توبه را به روى منافقانى كه توطئه براى نابودى پيامبر كردند و سخنان كفرآميز و توهينهاى زننده داشتند بازگذارده.

در عين حال براى اين كه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند، به آنها هشدار مى‏دهد كه: «اگر به روش خود ادامه دهند، و از توبه روى برگردانند، خداوند در دنيا و آخرت آنان را به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ).

و اگر مى‏پندارند كسى در برابر مجازات الهى ممكن است به كمك آنان بشتابد سخت در اشتباهند، زيرا «آنها در سراسر روى زمين نه ولى و سرپرستى خواهند داشت و نه يار و ياورى» (وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ).

 (آيه 75)-

شأن نزول:

اين آيه و سه آيه بعد از آن در باره يكى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شده است، او كه مرد فقيرى بود و مرتب به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏آمد اصرار داشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد! پيغمبر به او فرمود: «قليل تؤدّى شكره خير من كثير لا تطيقه» «مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى، بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى ادا حقش را نداشته باشى».

ولى ثعلبه دست بردار نبود و سر انجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى او دعا كرد.

چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد.

پس از مدتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد، تا زكات                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 232

 اموال او را بگيرد، ولى اين مرد كم ظرفيت و تازه به نوا رسيده و بخيل، از پرداخت حق الهى خوددارى كرد، نه تنها خوددارى كرد، بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت: اين حكم برادر «جزيه» است.

به هر حال هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن او را شنيد فرمود: يا ويح ثعلبة! يا ويح ثعلبة! «واى بر ثعلبه! اى واى بر ثعلبه»! و در اين هنگام آيات مزبور نازل شد.

تفسير:

منافقان كم ظرفيتند! قرآن در اينجا روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى‏گذارد و آن اين كه: به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى، چنان دم از ايمان مى‏زنند كه هيچ كس باور نمى‏كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند.

اما همين كه به نوايى برسند چنان دست و پاى خود را گم كرده و غرق دنياپرستى مى‏شوند كه همه عهد و پيمانهاى خويش را با خدا به دست فراموشى مى‏سپارند.

نخست مى‏گويد: «بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته‏اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعا به نيازمندان كمك مى‏كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود» (وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ).

 (آيه 76)- ولى اين سخن را تنها زمانى مى‏گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بود «و به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه‏هايى به آنان داد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و رويگردان شدند» (فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ).

 (آيه 77)- «اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه‏اش اين شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى‏كنند ادامه يابد» (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ).

اين «به خاطر آن است كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند، و به خاطر آن است كه مرتبا دروغ مى‏گفتند» (بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).

 (آيه 78)- سر انجام آنها را با اين جمله مورد سرزنش و توبيخ قرار مى‏دهد كه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 233

 «آيا آنها نمى‏دانند خداوند اسرار درون آنها را مى‏داند، و سخنان آهسته و در گوشى آنان را مى‏شنود، و خداوند از همه غيوب و پنهانيها با خبر است»؟! (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ).

 (آيه 79)-

شأن نزول:

روايات متعددى در شأن نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده، كه از مجموع آنها چنين استفاده مى‏شود كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن (احتمالا براى جنگ تبوك) آماده سازد، و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظه‏اى به عنوان زكات يا كمك بلاعوض به ارتش اسلام تقديم كردند.

ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيه مقدارى خرما كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمودند.

ولى منافقان عيب‏جو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى‏گرفتند: گروه اول را به عنوان رياكار معرفى مى‏كردند، و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد مسخره و استهزاء مى‏گرفتند.

اين آيه و آيه بعد نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!

تفسير:

كارشكنى منافقان: در اينجا اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج، بهانه‏جو، و ايرادگير، و كارشكن هستند، هر كار مثبتى را، با وصله‏هاى نامناسبى تحقير كرده، و بد جلوه مى‏دهند.

قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى‏كند، و مسلمانان را از آن آگاه مى‏سازد، تا تحت تأثير اين گونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد! نخست مى‏فرمايد: «آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه، عيب مى‏گيرند، و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مى‏كنند، خداوند آنان را                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 234

 مسخره مى‏كند، و عذاب دردناك در انتظار آنهاست»! (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

منظور از جمله «سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ» (خداوند آنها را مسخره مى‏كند) اين است كه مجازات استهزاء كنندگان را به آنها خواهد داد، و يا آن چنان با آنها رفتار مى‏كند كه همچون استهزاء شدگان تحقير شوند!

 (آيه 80)- در اين آيه تأكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مى‏كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نموده مى‏گويد: «چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى هرگز خدا آنها را نمى‏بخشد» (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ).

 «چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند» و همين كفر آنها را به درّه نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).

و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مى‏شود كه در طريق حق طلبى گام بر مى‏دارند و جوياى حقيقتند، ولى «خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).

اهميت به كيفيت كار است نه كميت:

اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن به دست مى‏آيد كه اسلام در هيچ موردى روى «كثرت مقدار عمل» تكيه نكرده، بلكه همه جا اهميت به «كيفيت عمل» داده است.

مهم اين است كه هيچ كسى از مقدار توانايى خود دريغ ندارد، سخن از بسيار و كم نيست، سخن از احساس مسؤوليت و اخلاص است.

از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى‏شود كه در يك جامعه سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات، همه بايد احساس مسؤوليت كنند، نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود، چرا كه اسلام متعلق به همه است، و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 235

 (آيه 81)- باز هم كارشكنى منافقان: در اين آيه نيز سخن همچنان پيرامون معرفى منافقان، به وسيله اعمال و رفتار و افكار آنهاست.

نخست مى‏فرمايد: «آنها كه در (تبوك) از شركت در جهاد تخلف جستند، و با عذرهاى واهى در خانه‏هاى خود نشستند (و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند) از اين عملى كه بر ضد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرتكب شدند، خوشحالند» (فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ).

 «و از اين كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند (و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند) كراهت داشتند» (وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).

آنها به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند، بلكه با وسوسه‏هاى شيطانى كوشش داشتند، ديگران را نيز دلسرد يا منصرف سازند «و به آنها گفتند: در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد» (وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ).

سپس قرآن روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و با لحن قاطع و كوبنده‏اى به آنها چنين پاسخ مى‏گويد: «به آنها بگو: آتش سوزان دوزخ از اين هم گرمتر و سوزانتر است اگر بفهمند»! (قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ).

ولى افسوس كه بر اثر ضعف ايمان، و عدم درك كافى، توجه ندارند كه چه آتش سوزانى در انتظار آنهاست، آتشى كه يك جرقه كوچكش از آتشهاى دنيا سوزنده‏تر است.

 (آيه 82)- در اين آيه اشاره به اين مى‏كند كه آنها به گمان اين كه پيروزى به دست آورده‏اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده‏اند، قهقهه سر مى‏دهند و بسيار مى‏خندند، همان گونه كه همه منافقان در هر عصر و زمان چنينند.

ولى قرآن به آنها اخطار مى‏كند كه «بايد كم بخندند و بسيار بگريند» (فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً).

گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند، گريه به خاطر اين كه همه پلهاى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 236

 بازگشت را پشت سر خود ويران ساخته‏اند، و بالاخره گريه براى اين كه اين همه استعداد و سرمايه عمر را از دست داده و رسوايى و تيره‏روزى و بدبختى براى خود خريده‏اند.

و در آخر آيه مى‏فرمايد: «اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى‏دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

 (آيه 83)- در اين آيه اشاره به يكى ديگر از روشهاى حساب شده و خطرناك منافقان مى‏كند و آن اين كه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى‏دهند براى تبرئه خود ظاهرا در مقام جبران بر مى‏آيند و با اين نوسانها و اعمال ضد و نقيض، چهره اصلى خود را پنهان مى‏دارند.

آيه مى‏گويد: «هرگاه خداوند تو را به سوى گروهى از اينها باز گرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو، هيچ گاه با من در هيچ جهادى شركت نخواهيد كرد، و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد»! (فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلى‏ طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا).

يعنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد آنها را براى هميشه مأيوس كند و روشن سازد كه ديگر كسى فريبشان را نخواهد خورد.

جمله «طائِفَةٍ مِنْهُمْ» (گروهى از ايشان) نشان مى‏دهد كه همه آنان حاضر نبودند از اين طريق وارد شوند و پيشنهاد شركت در جهاد ديگرى را عرضه بدارند.

سپس دليل عدم قبول پيشنهاد آنان را چنين بيان مى‏كند: «شما براى نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره‏گيرى كنيد و در خانه‏ها بنشينيد، هم اكنون نيز به متخلفان بپيونديد، و با آنها در خانه‏ها بنشينيد» (إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ).

 (آيه 84)- روش محكمتر در برابر منافقان: پس از آن كه منافقان با تخلف صريح از شركت در ميدان جهاد پرده‏ها را دريدند و كارشان بر ملا شد، خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد روش صريحتر و محكمترى در برابر آنها اتخاذ كند تا براى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 237

 هميشه فكر نفاق و منافق‏گرى از مغزهاى ديگران برچيده شود.

لذا مى‏فرمايد: «بر هيچ يك از آنها (منافقان) كه از دنيا مى‏روند نماز مگزار»! (وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً).

 «و هيچ گاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست» (وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ).

در حقيقت اين يك نوع مبارزه منفى، و در عين حال مؤثر، در برابر گروه منافقان است.

و اين يك برنامه مبارزه حساب شده در برابر گروه منافقان در آن زمان بود كه امروز هم مسلمانان بايد از روشهاى مشابه آن استفاده كنند.

در پايان آيه بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى‏سازد و مى‏فرمايد: «اين حكم به خاطر آن است كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند» (إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).

 «و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند از دنيا رفتند» (وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ). نه از كرده خود پشيمان شدند و نه با آب توبه لكه‏هاى گناه را از دامان شستند.

 (آيه 85)- در اينجا ممكن بوده است سؤالى براى ما مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان به راستى اين همه از رحمت خدا دورند پس چرا خداوند به آنها اين همه محبت كرده و اين همه مال و فرزند (نيروى اقتصادى و انسانى) را در اختيارشان قرار داده است.

در آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و پاسخ اين سؤال را چنين مى‏دهد: «اموال و فرزندانشان هيچ گاه نبايد مايه اعجاب تو شود» (وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ).

چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى‏كنند، اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست، بلكه «خداوند مى‏خواهد آنان را به وسيله اينها در دنيا مجازات كند، و با حال كفر جان بدهند» (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 238

 وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

 

اين آيه اشاره به اين واقعيت مى‏كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست، بلكه غالبا مايه دردسر و بلا و بدبختى است، زيرا چنين اشخاصى نه اموال خود را به مورد، مصرف مى‏كنند و نه فرزندان سر به راه و با ايمان و تربيت يافته‏اى دارند، بلكه اموالشان مايه غفلت آنها از خدا و مسائل اساسى زندگى است و فرزندانشان هم در خدمت ظالمان و فاسدان قرار مى‏گيرند.

منتها براى كسانى كه ثروت و نيروى انسانى را اصيل مى‏پندارند و چگونگى مصرف آن، براى آنها مطرح نيست، زندگانى اين گونه اشخاص دورنماى دل انگيزى دارد، اما اگر به متن زندگيشان نزديكتر شويم و به اين حقيقت نيز توجه كنيم كه چگونگى بهره‏بردارى از اين امكانات مطرح است تصديق خواهيم كرد كه هرگز افراد خوشبختى نيستند.

 (آيه 86)- در اين آيه و آيه بعد باز سخن در باره منافقان است. آيه مى‏گويد:

 «هنگامى كه سوره‏اى در باره جهاد نازل مى‏شود و از مردم دعوت مى‏كند كه به خدا ايمان بياوريد (يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند و آن را تقويت نمايند) و همراه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در راه او جهاد كنيد، در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانايى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو اجازه مى‏خواهند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى‏گويند بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معذورند) باشيم» (وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ).

 (آيه 87)- در اين آيه قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى‏دهد كه «آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند» (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ).

بعدا اضافه مى‏كند كه «اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله‏اى رسيده‏اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده، به همين دليل چيزى نمى‏فهمند» (وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 239

 لا يَفْقَهُونَ)

.

 (آيه 88)- در اين آيه از گروهى كه در نقطه مقابل اين دسته قرار دارند و صفات و روحيات آنها، و همچنين سر انجام كارشان درست به عكس آنهاست، سخن به ميان آمده.

آيه چنين مى‏گويد: «اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند» (لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).

و سر انجام كارشان اين شد كه «همه نيكيها براى آنهاست» و خيرات مادى و معنوى در اين جهان و جهان ديگر نصيبشان است (وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ).

 «و گروه رستگاران همينها هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه اگر «ايمان» و «جهاد» توأم گردد هر گونه خير و بركتى را با خود همراه خواهد داشت، و جز در سايه اين دو، نه راهى به سوى فلاح و رستگارى است، و نه نصيبى از خيرات و بركات مادى و معنوى.

 (آيه 89)- در اين آيه به قسمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده، مى‏گويد: «خداوند باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).

و تأكيد مى‏كند: اين نعمت و موهبت عاريتى و فناپذير نيست بلكه «جاودانه در آن مى‏مانند» (خالِدِينَ فِيها). «و اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).

 (آيه 90)- در اين آيه به تناسب بحثهاى گذشته، پيرامون منافقان بهانه‏جو و عذر تراش اشاره به وضع دو گروه از تخلف كنندگان از جهاد شده است.

نخست مى‏گويد: «گروهى از اعراب باديه نشين كه از شركت در ميدان جهاد واقعا معذور بودند نزد تو آمده‏اند تا به آنها اجازه داده شود و معاف گردند» (وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ).

و در مقابل «كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند، بدون هيچ عذرى در خانه خود نشستند» و به ميدان نرفتند (وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 240

 در پايان آيه، گروه دوم را شديدا تهديد كرده، مى‏گويد: «به زودى به آن دسته از ايشان كه كافر شدند عذاب دردناكى خواهد رسيد» (سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

(آيه 91)-

شأن نزول:

چنين نقل شده كه يكى از ياران با اخلاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: اى پيامبر خدا! من پيرمردى نابينا و ناتوانم، حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد، ندارم، آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم؟

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سكوت كرد، سپس آيه نازل شد و به اين گونه افراد اجازه داد.

تفسير:

در اين آيه و دو آيه بعد براى روشن ساختن وضع همه گروهها از نظر معذور بودن يا نبودن در زمينه شركت در جهاد تقسيم بندى مشخصى شده است.

نخست مى‏گويد: «كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند (بر اثر پيرى و يا نقص اعضا همچون فقدان بينايى) همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براى شركت در ميدان جهاد در اختيار ندارند بر آنها ايرادى نيست كه در اين برنامه واجب اسلامى شركت نكنند» (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏ وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ).

اين سه گروه در هر قانونى معافند، و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضا مى‏كند و مسلم است كه قوانين اسلامى در هيچ مورد از منطق و عقل جدا نيست.

سپس يك شرط مهم براى حكم معافى آنها بيان كرده، مى‏گويد «اين در صورتى است كه آنها از هرگونه خيرخواهى مخلصانه در باره خدا و پيامبرش دريغ ندارند» (إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ).

و با سخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشويق كنند و در تضعيف روحيه دشمن و فراهم آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند.

بعدا براى بيان دليل اين موضوع مى‏فرمايد: اين گونه افراد مردان نيكوكارى هستند و «براى نيكوكاران هيچ راه ملامت و سرزنش و مجازات و مؤاخذه وجود ندارد» (ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ).

و در پايان آيه خدا را با دو صفت از اوصاف بزرگش به عنوان دليل ديگرى بر                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 241

 معاف بودن اين گروههاى سه گانه توصيف مى‏كند و مى‏گويد: «خداوند غفور و رحيم است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

 (آيه 92)-

شأن نزول:

در روايات مى‏خوانيم كه هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و تقاضا كردند وسيله‏اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود، اما چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وسيله‏اى در اختيار نداشت، جواب منفى به آنها داد، آنها با چشمهاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند و بعدا به نام «بكّائون» مشهور گشتند.

تفسير:

معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى‏ريختند! در اين آيه نيز به گروه چهارمى اشاره مى‏كند كه آنها هم از شركت در جهاد معاف شدند، مى‏گويد:

 «همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى، گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود، و اين اشك به خاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سر چشمه مى‏گرفت» (وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ).

 (آيه 93)- در اين آيه، حال گروه پنجم را شرح مى‏دهد يعنى آنها كه به هيچ وجه در پيشگاه خدا معذور نبوده و نخواهند بود، مى‏فرمايد: «راه مؤاخذه و مجازات تنها به روى كسانى گشوده است كه از تو اجازه مى‏خواهند در جهاد شركت نكنند در حالى كه امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند و كاملا بى‏نيازند» (إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ).

سپس اضافه مى‏كند: اين ننگ براى آنها بس است كه «راضى شدند با افراد ناتوان و بيمار و معلول در مدينه بمانند» و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ).

و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال زشتشان گرفته «و بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى‏دانند»                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 242

 (وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

از اين آيه به خوبى روحيه قوى و عالى سربازان اسلام روشن مى‏شود كه چگونه افتخار جهاد و شهادت را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى‏داشتند، و از همين جا يكى از عوامل مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز و عقب ماندگى امروز ما روشن مى‏شود.

آغاز جزء يازدهم قرآن مجيد

ادامه سوره توبه‏

 (آيه 94)-

شأن نزول:

بعضى از مفسران مى‏گويند اين آيه و دو آيه بعد در باره گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى‏شد نازل گرديد زيرا به هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت دستور داد هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد و آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند در مقام عذرخواهى برآمدند، آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.

تفسير:

به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد! اين سلسله از آيات همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى‏گويد، نخست مى‏فرمايد:

 «هنگامى كه شما (از جنگ تبوك) به مدينه باز مى‏گرديد، منافقان به سراغ شما مى‏آيند و عذرخواهى مى‏كنند» (يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ).

در اينجا روى سخن را به پيامبرش به عنوان رهبر مسلمين كرده، مى‏گويد: «به منافقان بگو: عذرخواهى مكنيد، ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد» (قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ).

 «چرا كه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته» بنابراين ما از نقشه‏هاى شيطانى شما به خوبى باخبريم! (قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ).

ولى در عين حال راه بازگشت و توبه، به سوى شما باز است، «و به زودى خداوند و پيامبرش اعمال شما را مى‏بينند» (وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ).

بعد مى‏فرمايد: همه اعمال و نيات شما امروز ثبت و بايگانى مى‏شود، «سپس به سوى كسى كه اسرار پنهان و آشكار را مى‏داند باز مى‏گرديد، و او شما را به                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 243

 اعمالتان آگاه مى‏كند» و جزاى آن را به شما خواهد داد (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

 (آيه 95)- در اين آيه بار ديگر اشاره به سوگندهاى دروغين منافقان كرده، مى‏فرمايد: «آنها براى فريب شما به زودى دست به دامن قسم مى‏زنند، و هنگامى كه به سوى آنان بازگشتيد سوگند به خدا ياد مى‏كنند كه از آنها صرف نظر كنيد» و اگر خطايى كرده‏اند مشمول عفوشان سازيد (سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ).

در حقيقت آنها از هر درى وارد مى‏شوند، گاهى از طريق عذرخواهى مى‏خواهند خود را بى‏گناه قلمداد كنند، و گاهى با اعتراف به گناه، تقاضاى عفو و گذشت دارند، شايد بتوانند در دل شما نفوذ كنند.

ولى شما به هيچ وجه تحت تأثير آنان قرار نگيريد و «از آنها روى گردانيد» (فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ). اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار! نه به عنوان عفو و بخشش و گذشت.

سپس به عنوان تأكيد و توضيح و بيان دليل مى‏فرمايد: «چرا كه آنها موجوداتى پليدند» و بايد از چنين موجودات پليدى صرف نظر كرد (إِنَّهُمْ رِجْسٌ).

و چون چنينند «جايگاهشان دوزخ است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ).

زيرا بهشت جاى نيكان و پاكان است، نه جايگاه پليدان و آلودگان! اما «همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام داده‏اند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

 (آيه 96)- در اين آيه اشاره به يكى از سوگندهاى آنها شده و آن اين كه:

 «با اصرار و سوگند از شما مى‏خواهند كه از آنها خشنود شويد» (يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ).

جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى‏فرمايد: از آنها راضى نشويد، بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى‏آيد، مى‏فرمايد: «اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 244

 يَرْضى‏ عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ)

.

شك نيست آنها از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند، بلكه مى‏خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند.

 (آيه 97)- باديه نشينان سنگدل و با ايمان: در اين آيه و دو آيه بعد به تناسب بحثهايى كه در باره منافقان مدينه گذشت پيرامون حال منافقان باديه نشين، و نشانه‏ها و افكار آنها، و همچنين در باره مؤمنان مخلص و راستين باديه گفتگو شده است.

شايد به اين علت كه به مسلمانان هشدار دهد چنين نپندارند كه منافقان تنها همان گروهى هستند كه در شهرند، بلكه منافقان باديه نشين از آنها خشن‏ترند.

نخست مى‏فرمايد: «اعراب باديه نشين (به حكم دورى از تعليم و تربيت و نشنيدن آيات الهى و سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كفر و نفاقشان شديدتر است» (الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً).

 «و باز به همين دليل، به جهل و بى‏خبرى از حدود فرمانها و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند» (وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ).

در پايان آيه مى‏فرمايد «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

يعنى اگر در باره عربهاى باديه نشين چنين داورى مى‏كند روى تناسب خاصى است كه محيط آنها با اين گونه صفات دارد.

 (آيه 98)- اما براى اين كه چنين توهمى پيدا نشود كه همه اعراب باديه نشين، و يا همه باديه نشينان، داراى چنين صفاتى هستند، در اين آيه مى‏گويد:

 «گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه (بر اثر نفاق يا ضعف ايمان) هنگامى كه چيزى را در راه خدا انفاق كنند، آن را ضرر و زيان و غرامت محسوب مى‏دارند» نه يك موفقيت و پيروزى و تجارت پرسود (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 245

 ديگر از صفات آنها اين است كه: «همواره در انتظار اين هستند كه بلاها و مشكلات شما را احاطه كند» و تيره‏روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد (وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ). در واقع آنها افرادى تنگ نظر و بخيل و حسودند.

سپس اضافه مى‏كند: آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شما باشند چرا كه اين مشكلات و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ اين گروه منافق بى‏ايمان و جاهل و نادان و تنگ نظر و حسود مى‏رود «و حوادث دردناك براى خود آنهاست» (عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ).

سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى‏دهد كه: «خداوند شنوا و داناست» (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ). هم سخنان آنها را مى‏شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها آگاه است.

 (آيه 99)- و در اين آيه به گروه دوم يعنى مؤمنان با اخلاص باديه نشين اشاره كرده، مى‏گويد: «گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).

به همين دليل هيچ گاه انفاق در راه خدا را غرامت و زيان، نمى‏دانند، بلكه با توجه به پاداشهاى وسيع الهى در اين جهان و سراى ديگر، «اين كار را وسيله نزديكى به خدا و مايه توجه و دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله» كه افتخار و بركت بزرگى است مى‏دانند (وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ).

در اينجا خداوند اين طرز فكر آنها را با تأكيد فراوان تصديق مى‏كند و مى‏گويد: «آگاه باشيد كه اين انفاقها بطور قطع مايه تقرب آنها در پيشگاه خداوند است» (أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ).

و به همين دليل «خدا آنان را به زودى در رحمت خود فرو مى‏برد» (سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ).

و اگر لغزشهايى از آنها سرزده باشد به خاطر ايمان و اعمال پاكشان آنها را مى‏بخشد «زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 246

 (آيه 100)- پيشگامان اسلام! به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفّار و منافقان را مى‏نمود در اين آيه اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى‏كند.

1- «پيشگامان نخستين از مهاجرين» (وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ).

يعنى آنها كه در اسلام و هجرت پيشگام بوده‏اند.

2- آنها كه پيشگام در «نصرت و يارى پيامبر و ياران مهاجرش بودند» (وَ الْأَنْصارِ).

3- «و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند» (وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ).

و با انجام اعمال نيك، و قبول اسلام، و هجرت، و نصرت آيين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها پيوستند.

جالب توجه اين كه: همه متفقا گفته‏اند نخستين كسى كه از زنان، مسلمان شد «خديجه» همسر وفادار و فداكار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت «على» عليه السّلام را نخستين كسى مى‏دانند كه دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پاسخ گفت.

پس از ذكر اين گروه سه گانه مى‏فرمايد: «هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده‏اند» (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ).

رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده‏اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پراهميت است كه به آنان ارزانى داشته.

با اين كه جمله گذشته همه مواهب و نعمتهاى الهى را در بر داشت (مواهب مادى و معنوى، جسمانى و روحانى) ولى به عنوان تأكيد و بيان «تفصيل» بعد از «اجمال» اضافه مى‏كند: «و خداوند براى آنها باغهايى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند» (وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ).

از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و «همواره در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 247

 «و اين است پيروزى بزرگ» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).

چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه قبولى او را امضا كرده؟

تعداد بازدید از این مطلب: 280
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

سوره توبه [9]

اين سوره در «مدينه» نازل شده و 129 آيه است.

توجه به اين نكات قبل از تفسير سوره لازم است:

1- نامهاى اين سوره:

مفسران براى اين سوره نامهاى زيادى كه بالغ بر ده نام مى‏شود ذكر كرده‏اند، كه از همه معروفتر «برائت» و «توبه» و «فاضحه» است.

2- تاريخچه نزول سوره:

اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره‏هايى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه نازل گرديد، آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى‏دانند، و قسمتى از آن پيش از جنگ تبوك، و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ، و بخش ديگرى از آن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است.

آيات آغاز اين سوره كه پيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيله امير مؤمنان على عليه السّلام به مردم ابلاغ شد.

3- محتواى سوره:

قسمت مهمى از اين سوره پيرامون باقيمانده مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها، و الغاء پيمانهايى است كه با مسلمانان داشتند.

قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى‏گويد، و به مسلمانان شديدا هشدار مى‏دهد و نشانه‏هاى منافقان را بر مى‏شمرد.

بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا و اتحاد صفوف است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 176

 بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحثهاى گذشته از انحراف اهل كتاب (يهود و نصارى) از حقيقت توحيد، و انحراف دانشمندانشان از وظيفه رهبرى و روشنگرى سخن مى‏گويد.

و از آنجا كه جامعه اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود، كه مى‏بايست برطرف گردد، به همين مناسبت بحثى از زكات، و پرهيز از تراكم و كنز ثروت، و لزوم تحصيل علم، و وجوب تعليم افراد نادان را يادآور مى‏شود.

علاوه بر مباحث فوق، مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، مسأله ماههاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است، موضوع گرفتن جزيه از اقليتهاى دينى و امثال آن به تناسب مطرح گرديده است.

اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آن اشاره شده به قدرى زياد است كه از پيامبر نقل شده كه فرمود: سوره برائت و توحيد با هفتاد هزار صف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هر كدام اهميت اين دو سوره را توصيه مى‏كردند!

4- چرا اين سوره «بسم الله» ندارد؟

پاسخ اين سؤال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى‏دهد، زيرا اين سوره در واقع با اعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است، و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» كه نشانه صلح و دوستى و محبت و بيان كننده صفت رحمانيت و رحيميت خداست، تناسب ندارد.

 (آيه 1)- پيمانهاى مشركان الغاء مى‏شود! در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند. گروهى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت.

گروههاى ديگرى در «حديبيه» و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بسته بودند. در اين ميان بعضى از طوائفى كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند، يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند، و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برآمدند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 177

 اين آيه به تمام مشركان- بت پرستان- اعلام مى‏كند كه: هرگونه پيمانى با مسلمانان داشته‏اند، لغو خواهد شد، مى‏گويد: «اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه با آنها عهد بسته‏ايد، مى‏باشد» (بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

از روايات اسلامى استفاده مى‏شود كه على عليه السّلام مأمور شد در آن روز چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند:

1- الغاى پيمان مشركان.

2- عدم حق شركت آنها در مراسم حجّ در سال آينده.

3- ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رائج بود.

4- ممنوع بودن ورود مشركان در خانه خدا.

 (آيه 2)- سپس براى آنها يك مهلت چهار ماهه قائل مى‏شود، كه در اين مدت بيانديشند، و وضع خود را روشن سازند، و پس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آيين بت پرستى بكشند و يا آماده پيكار گردند، مى‏گويد: «چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى‏خواهيد برويد» (فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ).

ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد «اما بدانيد كه شما نمى‏توانيد خداوند را ناتوان سازيد، و از قلمرو قدرت او بيرون رويد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ).

و نيز بدانيد كه: «خداوند كافران مشرك و بت پرست را سر انجام خوار و رسوا خواهد ساخت» (وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ).

 (آيه 3)- آنها كه پيمانشان محترم است: قرآن بار ديگر موضوع الغاى پيمانهاى مشركان را با تأكيد بيشترى عنوان كرده و حتى تاريخ اعلام آن را تعيين مى‏كند و مى‏گويد: «اين اعلامى است از طرف خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز حج اكبر (روز عيد قربان) كه خداوند و فرستاده او از مشركان بيزارند» (وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 178

 در حقيقت خداوند مى‏خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين مكّه و آن هم در آن روز بزرگ راههاى بهانه جويى دشمن را ببندد و زبان بدگويان را قطع كند تا نگويند ما را غافلگير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند.

سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آنها كوشش مى‏كند، نخست مى‏گويد: «اگر توبه كنيد (و به سوى خدا باز گرديد و دست از آيين بت پرستى برداريد) به نفع شماست» (فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ).

يعنى قبول آيين توحيد به نفع شما و جامعه شما و دنيا و آخرت خودتان است و اگر نيك بينديشيد همه نابسامانيهايتان در پرتو آن، سامان مى‏يابد، نه اين كه سودى براى خدا و پيامبر در برداشته باشد.

بعد به مخالفان متعصب و لجوج هشدار مى‏دهد كه: «اگر (از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است) سرپيچى كنيد بدانيد هرگز نمى‏توانيد خداوند را ناتوان سازيد» و از قلمرو قدرت او بيرون رويد (وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ).

و در پايان آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى‏كنند اعلام خطر مى‏نمايد و مى‏گويد: «كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ).

 (آيه 4)- اين الغاى يك جانبه پيمانهاى مشركان، مخصوص كسانى بود كه نشانه‏هايى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آنها ظاهر شده بود، لذا در اين آيه يك گروه را استثنا كرده، مى‏گويد: «مگر آن دسته از مشركين كه با آنها پيمان بسته‏ايد و هيچ گاه بر خلاف شرايط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند، و نه احدى را بر ضد شما تقويت نمودند» (إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً).

 «در مورد اين گروه تا پايان مدت به عهد و پيمانشان وفادار باشيد» (فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِمْ) «زيرا خداوند پرهيزكاران (و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى و تجاوز اجتناب مى‏كنند) دوست مى‏دارد» (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 179

 (آيه 5)- شدت عمل توأم با نرمش: در اينجا وظيفه مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان، يعنى چهار ماه بيان شده است و شديدترين دستور را در باره آنها صادر كرده، مى‏گويد: «هنگامى كه ماههاى حرام (مهلت چهار ماهه) پايان گيرد، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل برسانيد» (فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ).

سپس مى‏گويد: «آنها را بگيريد و اسير كنيد» (وَ خُذُوهُمْ).

 «و آنها را در حلقه محاصره قرار دهيد» (وَ احْصُرُوهُمْ).

 «و در كمين آنها در هر نقطه‏اى بنشينيد و راهها را بر آنها ببنديد» (وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ).

اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامه اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده، زيرا بت پرستى مذهب و آيين نيست كه محترم شمرده شود.

ولى اين شدت و خشونت نه به مفهوم اين است كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد، بلكه در هر جا و در هر لحظه بخواهند مى‏توانند جهت خود را تغيير دهند، لذا بلافاصله اضافه مى‏كند: «اگر آنها توبه كنند و به سوى حق بازگردند و نماز را برپا دارند و زكات را ادا كنند، آنها را رها سازيد» و مزاحمشان نشويد (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ).

 «زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است»، و كسى را كه به سوى او بازگردد، از خود نمى‏راند (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

 (آيه 6)- سپس اين موضوع را با دستور ديگرى تكميل مى‏كند تا ترديدى باقى نمانده كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد و آيين حق و عدالت است، نه استعمار و استثمار و قبضه كردن اموال يا سرزمينهاى ديگران، مى‏گويد: «اگر يكى از بت پرستان از تو درخواست پناهندگى كند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود» (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ).

يعنى در نهايت آرامش با او رفتار كن، و مجال انديشه و تفكر را به او بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت تو بپردازد، و اگر نور هدايت بر دل او تابيد آن را بپذيرد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 180

 بعد اضافه مى‏كند كه: «او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن و امانش برسان» تا كسى در اثناء راه مزاحم او نگردد (ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ).

و سر انجام علت اين دستور سازنده را چنين بيان مى‏كند: «اين به خاطر آن است كه آنها قومى بى‏اطلاع و ناآگاهند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ).

بنابراين اگر درهاى كسب آگاهى به روى آنها بازگردد، اين اميد مى‏رود كه از بت پرستى كه زاييده جهل و نادانى است خارج شوند، و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند.

 (آيه 7)- تجاوزكاران پيمان شكن! همان گونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمانهاى مشركان و بت پرستان را- مگر گروه خاصى- لغو كرد، تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند، در اينجا دليل و علت اين كار را بيان مى‏كند، نخست به صورت استفهام انكارى مى‏گويد: «چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند»؟! (كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ).

يعنى آنها با اين اعمال و اين همه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بطور يك جانبه به پيمانهاى آنها وفادار باشد.

بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده، مى‏گويد: «مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد» (إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).

 «اين گروه مادام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد» (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ).

 «زيرا خداوند پرهيزكاران (و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى اجتناب مى‏ورزند) دوست دارد» (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ).

 (آيه 8)- در اين آيه موضوع فوق با صراحت و تأكيد بيشترى بيان شده است، و باز به صورت استفهام انكارى مى‏گويد: «چگونه (ممكن است عهد و پيمان آنها را محترم شمرد) در حالى كه اگر آنها بر شما غالب شوند هيچ گاه نه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 181

 مراعات خويشاوندى با شما را مى‏كنند و نه پيمان را» (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً).

بعد قرآن اضافه مى‏كند كه هيچ گاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد زيرا: «آنها مى‏خواهند شما را با دهانها (و سخنان) خود راضى كنند، ولى دلهاى آنها از اين موضوع ابا دارد» (يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ).

و در پايان آيه اشاره به ريشه اصلى اين موضوع كرده، مى‏گويد: «و بيشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند» (وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ).

 (آيه 9)- در اين آيه يكى از نشانه‏هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مى‏دهد: «آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند، و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچيز خود، مردم را از راه خدا باز داشتند» (اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ).

بعد مى‏گويد: «چه عمل بدى آنها انجام مى‏دادند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ). هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مى‏ساختند، و هم سدّ راه ديگران مى‏شدند، و چه عملى از اين بدتر!

 (آيه 10)- در اين آيه بار ديگر گفتار سابق را تأكيد مى‏كند كه: «اين مشركان اگر دستشان برسد، در باره هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد» (لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً).

 «چرا كه اينها اصولا مردمى تجاوزكارند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ).

نه تنها در باره شما، در مورد هر كس كه توانايى داشته باشند دست به تجاوز مى‏زنند.

 (آيه 11)- يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تأكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند، و از آنجا كه مسأله ضربه نهايى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است، بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه‏اى بيان مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «اگر مشركان توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 182

 بپردازند برادر دينى شما هستند» (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ).

و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مى‏دهيم» (وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).

 (آيه 12)- «اما اگر آنها همچنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند، و عهد خود را زير پا بگذارند، و آيين شما را مورد مذمت قرار داده، و به تبليغات سوء خود ادامه دهند، شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد» (وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ).

و سر چشمه‏هاى گمراهى و ضلالت و ظلم را ببنديد.

 «چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد» (إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ).

درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته‏اند، ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت.

 «تا (با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است) از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند» (لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ).

 (آيه 13)- در اين آيه براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هرگونه سستى و ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آنها، مى‏گويد: «چگونه شما با گروهى پيكار نمى‏كنيد كه پيمانهايشان را شكستند، و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند» (أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ).

شما آغازگر مبارزه لغو پيمان نبوده‏ايد كه نگران و ناراحت باشيد، بلكه «مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آنها شروع شده است» (وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).

و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است، اين ترس كاملا بى‏جاست، «آيا شما از اين افراد بى‏ايمان مى‏ترسيد، در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد، اگر به راستى شما ايمان داريد» (أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

 (آيه 14)- در اين آيه وعده پيروزى قطعى به مسلمانان مى‏دهد و مى‏گويد:                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 183

 «با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مى‏كند» (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ).

نه فقط مجازات مى‏كند بلكه «خوار و رسوايشان مى‏سازد و شما را بر آنها پيروز مى‏گرداند» (وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ).

و به اين ترتيب «دلهاى گروهى از مؤمنان را (كه تحت فشار و شكنجه سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته و در اين راه قربانيهايى داده بودند) شفا مى‏دهد» و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مى‏نهد» (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ).

 (آيه 15)- در اين آيه اضافه مى‏كند كه: خداوند در پرتو پيروزى شما و شكست آنها «خشم دلهاى مؤمنان را فرو مى‏نشاند» (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند توبه هر كسى را كه بخواهد (و مصلحت بداند) مى‏پذيرد» (وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ).

 «و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

از نيات توبه كنندگان آگاه و دستورهايى را كه در باره آنها و همچنين پيمان شكنان داده است حكيمانه مى‏باشد.

جمله‏هاى اخير بشارتى است به اين كه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمانها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد بود.

(آيه 16)- در اين آيه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده، متوجه مسؤوليت سنگين خود در اين قسمت مى‏كند كه نبايد تصور كنيد، تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست خواهد شد، بلكه صدق نيت و درستى گفتار، و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان، آن هم يك مبارزه خالصانه و دور از هرگونه نفاق، روشن مى‏شود.

نخست مى‏گويد: «آيا گمان كرديد شما به حال خودتان رها مى‏شويد؟ و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت، در حالى كه هنوز مجاهدين شما، و همچنين كسانى كه جز خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده‏اند،                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 184

 مشخص نشده‏اند»؟ (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً).

در حقيقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى‏كند، و آن اين كه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى‏يابد، و شخصيت اشخاص روشن نمى‏شود، بلكه با دو وسيله آزمايش، مردم آزمون مى‏شوند.

نخست جهاد در راه خدا، و براى محو آثار شرك و بت پرستى و دوم ترك هرگونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان، كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى‏راند و دومى دشمنان داخلى را.

و در پايان آيه به عنوان اخطار و تأكيد مى‏فرمايد: «خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است» (وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).

 (آيه 17)- عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست: از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد، اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجد الحرام براى مراسم حج قدم بگذارند، در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايه آبادى است، هم آبادى بناء مسجد الحرام از طريق كمكهاى مالى و هم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانه خدا! قرآن به اين گونه افكار واهى و بى‏اساس پاسخ مى‏گويد، و تصريح مى‏كند:

 «مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه صريحا به كفر خود گواهى مى‏دهند» (ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ).

سپس به دليل و فلسفه اين حكم اشاره كرده، مى‏گويد: «اينها (به خاطر نداشتن ايمان) اعمالشان نابود مى‏شود و بر باد مى‏رود» و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ).

و به همين دليل «آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى‏مانند» (وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 185

 خداوند پاك و منزه است، و خانه او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دستهاى آلودگان از خانه خدا و مساجد بايد بكلى قطع گردد.

 (آيه 18)- در اين آيه براى تكميل اين سخن شرايط آباد كنندگان مساجد و كانونهاى پرستش و عبادت را ذكر مى‏كند، و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى‏دارد و مى‏گويد: «تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى‏سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).

اين اشاره به شرط اول و دوم است، كه جنبه اعتقادى و زير بنايى دارد.

بعد به شرطهاى سوم و چهارم اشاره كرده، مى‏گويد: «و نماز را برپا دارند و زكات را بدهند» (وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ).

يعنى ايمانش به خدا و روز رستاخيز تنها در مرحله ادعا نباشد، بلكه با اعمال پاكش آن را تأييد كند، هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد، و هم پيوندش با خلق خدا، و زكات را بپردازد.

سر انجام به آخرين شرط اشاره كرده، مى‏گويد «و جز از خدا نترسند» (وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ).

قلبشان مملو از عشق به خداست و تنها احساس مسؤوليت در برابر فرمان او مى‏كنند بندگان ضعيف را كوچكتر از آن مى‏شمرند كه بتوانند در سرنوشت مسلمانان و در آبادى كانون عبادت آنان تأثيرى داشته باشند.

و در پايان اضافه مى‏كند: «اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند ممكن است هدايت شوند» (فَعَسى‏ أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ). و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره‏مند شوند.

اهميت بناى مساجد:

در باره اهميت بناى مسجد احاديث فراوانى از طرق اهل بيت عليهم السّلام و اهل سنت رسيده است.

از جمله، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود: «كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازه لانه مرغى بوده باشد، خداوند خانه‏اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت».                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 186

 ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد، عمران و آبادى معنوى مساجد است.

و بايد مسجد، مركزى براى جوانان با ايمان گردد، نه اين كه تنها مركز بازنشستگان و از كار افتادگان شود.

مسجد بايد كانونى براى فعالترين قشرهاى اجتماع باشد، نه مركز افراد بيكار، و بى‏حال و خواب آلوده‏ها!

 (آيه 19)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و سه آيه بعد نقل شده كه: «شيبه» و «عباس» هر كدام بر ديگرى افتخار مى‏كرد و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على عليه السّلام از كنار آنها گذشت، و پرسيد: به چه چيز افتخار مى‏كنيد؟

 «عباس» گفت: امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد، و آن مسأله آب دادن به حجّاج خانه خداست.

 «شبيه» گفت من تعمير كننده مسجد الحرام (و كليددار خانه كعبه) هستم.

على عليه السّلام فرمود: با اين كه از شما حيا مى‏كنم بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد، آنها پرسيدند كدام افتخار؟! فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورديد.

 «عباس» خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد (و به عنوان شكايت) گفت: آيا نمى‏بينى على چگونه با من سخن مى‏گويد؟

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: على را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد فرمود چرا اين گونه با عمويت (عباس) سخن گفتى؟

على عليه السّلام عرض كرد: اى رسول خدا! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است، در برابر گفتار حق هر كس مى‏خواهد ناراحت شود، و هر كس مى‏خواهد خشنود! جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى‏فرستد، و مى‏گويد اين آيات را بر آنها بخوان أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ ....

تفسير:

مقياس افتخار و فضيلت! همان گونه كه در شأن نزول خوانديم مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيات                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 187

 در مورد على عليه السّلام و بيان فضائل او نازل شده، و در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است.

آيه مى‏گويد: «آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجد الحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟ اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى‏كند» (أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

از تواريخ چنين برمى‏آيد كه قبل از اسلام منصب «سِقايَةَ الْحاجِّ» در رديف نصب كليددارى خانه كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى‏شد.

 (آيه 20)- در اين آيه به عنوان تأكيد و توضيح مى‏فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند، و هجرت نمودند، و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ).

 «و اينها به افتخار بزرگى نائل شده‏اند» (أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ).

 (آيه 21)- در اين آيه مى‏گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم (ايمان، هجرت و جهاد) به آنها مى‏بخشد:

1- «پروردگارشان آنها را به رحمت گسترده خود بشارت مى‏دهد» و از آن بهره‏مند مى‏سازد (يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ).

2- «آنها را از رضايت و خشنودى خويش بهره‏مند مى‏كند» (وَ رِضْوانٍ).

3- «و باغهايى از بهشت در اختيار آنها مى‏گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است» (وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ).

 (آيه 22)- در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مى‏كند: «جاودانه در آن تا ابد خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً). «زيرا نزد خداوند پاداشهاى عظيم است» كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى‏بخشد (إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ).

 (آيه 23)- همه چيز فداى هدف و براى خدا! آخرين وسوسه و بهانه‏اى كه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 188

 ممكن بود براى گروهى از مسلمانان در برابر دستور پيكار با بت پرستان پيدا شود- و طبق بعضى از تفاسير پيدا شد- اين بود كه آنها فكر مى‏كردند كه از يك سو در ميان مشركان و بت پرستان، خويشاوندان و بستگان نزديك آنها وجود دارند و اگر بنا شود با همه مشركان پيكار كنند بايد از خويشاوندان و قبيله خود چشم بپوشند! از سوى ديگر سرمايه‏ها و تجارت آنان تا حد زيادى در دست مشركان بود، با آمد و شد آنها به مكّه آن را رونق مى‏بخشيدند.

و از سوى سوم خانه‏هاى مرفّه و نسبتا آبادى در مكّه داشتند كه در صورت درگيرى با مشركان ممكن بود به ويرانى بكشد.

آيه شريفه با بيان قاطعى به اين گونه اشخاص پاسخ صريح مى‏دهد، نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! پدران و برادران خود را در صورتى كه كفر را بر ايمان مقدم دارند يار و ياور و متحد و ولى خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ).

سپس به عنوان تأكيد اضافه مى‏كند: «كسانى كه از شما آنها را به يارى، دوستى و ولايت برگزينند ستمگرند» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).

چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با پيوند دوستى با بيگانگان و دشمنان حق، هم به خويشتن ستم كند و هم به جامعه‏اى كه تعلق به آن دارد، و هم به فرستاده خدا!

 (آيه 24)- در اين آيه به خاطر اهميت فوق العاده موضوع، همين مطلب با شرح و تأكيد و تهديد بيشترى بيان مى‏شود، روى سخن را به پيامبر كرده، مى‏فرمايد: «به آنها بگو: اگر پدران، و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما، و اموالى كه به دست آورده‏ايد، و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مساكن مرفهى كه مورد رضايت و علاقه شماست، در نظرتان محبوبتر از خدا و پيامبر او و جهاد در راهش مى‏باشد، در انتظار باشيد كه مجازات و كيفر شديدى از ناحيه خدا بر شما نازل گردد» (قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 189

 و از آنجا كه ترجيح اين امور بر رضاى خدا و جهاد يك نوع نافرمانبردارى و فسق آشكار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى شايستگى هدايت الهى را ندارند در پايان آيه اضافه مى‏كند: «و خداوند گروه نافرمانبردار را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).

آنچه در آيات فوق مى‏خوانيم مفهومش بريدن پيوندهاى دوستى و محبت با خويشاوندان و ناديده گرفتن سرمايه‏هاى اقتصادى و سوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست، بلكه منظور اين است كه بر سر دو راهيها نبايد عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده مانع از اجراى حكم خدا و گرايش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش باز دارد.

لذا اگر انسان بر سر دو راهى نباشد رعايت هر دو بر او لازم است.

آيات فوق به عنوان يك شعار، بايد به تمام فرزندان و جوانان مسلمانان تعليم گردد تا روح فداكارى و سلحشورى و ايمان در آنها زنده شود، و بتوانند دين خدا و ميراثهاى خود را پاسدارى كنند.

 (آيه 25)- انبوه جمعيت به تنهايى كارى نمى‏كند: در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشه شرك و بت پرستى مى‏كند، و به آنها كه عشق زن و فرزند، اقوام و خويشاوندان، و مال و ثروت آن چنان روحشان را فراگرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند، شديدا اخطار مى‏كند.

به دنبال آن به مسأله مهمى اشاره مى‏كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد، و آن اين كه: اگر عشق مال و فرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد، نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند، براى اين كه خداوند نه در آن روزهايى كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ بدر) آنها را تنها گذارد، و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود (مانند ميدان جنگ حنين)، انبوه جمعيت دردى را از آنها دوا كرد، بلكه در هر حال يارى خدا و مددهاى او بود كه باعث پيروزيشان شد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 190

 لذا نخست مى‏گويد: «خداوند شما را در ميدانهاى بسيارى يارى كرد» (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ).

عدد ميدانهاى نبرد اسلام و كفر در زمان پيامبر به هشتاد مى‏رسد.

سپس اضافه مى‏كند: «و در روز حنين شما را يارى نمود، در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايه اعجاب شما بود ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد» (وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً).

تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر نوشته‏اند كه در هيچ يك از جنگهاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت، آن چنانكه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: «لن نغلب اليوم» هيچ گاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد! اما اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند، موجب فرار لشكر و شكست ابتدايى شدند.

اين شكست ابتدايى چنان بود كه قرآن اضافه مى‏كند: «و زمين با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد» (وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ).

 «سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد» (ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ).

(آيه 26)- در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود، و جز گروه كمى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باقى نمانده بودند، و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر فرار آنها شديدا نگران و ناراحت بود، «خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرستاد» (ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ).

 «و هم چنين لشكريانى كه شما نمى‏ديديد، (براى تقويت و ياريتان) فرو فرستاد» (وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها).

و در پايان نتيجه نهايى جنگ «حنين» را چنين بيان مى‏كند: «خداوند افراد بى‏ايمان و بت پرست را كيفر داد» (وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا). گروهى كشته و گروهى اسير و جمعى پا به فرار گذاردند آن چنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند.

 «و اين است كيفر افراد بى‏ايمان»! (وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 191

 (آيه 27)- ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فراركنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوى خدا باز گردند و آيين حق را بپذيرند، چنانكه قرآن مى‏گويد: «سپس خداوند بعد از اين جريان توبه هر كس را بخواهد (و او را شايسته و آماده براى توبه واقعى بداند) مى‏پذيرد» (ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ).

 «چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

و هيچ گاه درهاى توبه را به روى كسى نمى‏بندد، و از رحمت گسترده خود كسى را نوميد نمى‏سازد.

غزوه عبرت‏انگيز حنين:

در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنه هشتم هجرت بود كه رؤساى طايفه «هوازن» نزد «مالك بن عوف» جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين «اوطاس» شدند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على عليه السّلام داد. دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكّه اسلام را پذيرفته بودند به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر براى فتح مكّه آمده بودند براى ميدان جنگ حركت كردند.

هنگامى كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين «حنين» سرازير شدند، در اين موقع بود كه ناگهان لشكر «هوازن» از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند. گروهى كه در مقدمه لشكر قرار داشتند (و در ميان آنها تازه مسلمانان مكّه بودند) فرار كردند، و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.

خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمايت آنها برداشت زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند، و آثار شكست در آنان آشكار گشت.

اما على عليه السّلام كه پرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستادند و همچنان به پيكار ادامه دادند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 192

 در اين هنگام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت دستور داد فورا از تپه‏اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند:

 «اى گروه مهاجران و انصار! و اى ياران سوره بقره! و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى‏كنيد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اينجاست»! هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند: «لبّيك، لبّيك» و حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند. آن چنان كه حدود يك صد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند.

پس از پايان جنگ نمايندگان و رئيس قبيله هوازن خدمت پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد.

 (آيه 28)- مشركان حق ورود به مسجد الحرام را ندارند! يكى از فرمانهاى چهارگانه‏اى كه على عليه السّلام در مراسم حج سال نهم هجرت، به مردم مكّه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان حق ورود به مسجد الحرام و طواف خانه كعبه را ندارد، اين آيه اشاره به اين موضوع و فلسفه آن كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! مشركان آلوده و ناپاكند، بنابراين نبايد بعد از امسال نزديك مسجدالحرام شوند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا).

سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى‏داشتند اگر پاى مشركان از مسجد الحرام قطع شود، كسب و كار و تجارت ما از رونق مى‏افتد، و فقير و بيچاره خواهيم شد، مى‏گويد: «و اگر از فقر و احتياج مى‏ترسيد، به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى‏نياز مى‏سازد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ).

همان گونه كه به عالى‏ترين وجهى بى‏نياز ساخت، و با گسترش اسلام در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سيل زائران خانه خدا به سوى مكّه به حركت در آمد، و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد، و مكّه كه در ميان يك مشت كوههاى خشك و سنگلاخهاى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 193

 بى‏آب و علف است، به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت درآمده است.

و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «خداوند دانا و حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

و هر دستورى مى‏دهد بر طبق حكمت است و از نتائج آينده آن كاملا آگاه و با خبر مى‏باشد.

 (آيه 29)- وظيفه ما در برابر اهل كتاب: در آيات گذشته سخن از وظيفه مسلمانان در برابر «بت پرستان» بود، اين آيه و آيات آينده تكليف مسلمين را با «اهل كتاب» روشن مى‏سازد.

در اين آيات در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حد وسط ميان «مسلمين» و «مشركين» قائل شده است، زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند، ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند، به همين دليل اجازه كشتن آنها را نمى‏دهد در حالى كه اين اجازه را در باره بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى‏دادند، مى‏داد، زيرا برنامه، برنامه ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده است.

ولى در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى‏دهد كه آنها حاضر شوند به صورت يك اقليّت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند، و يكى ديگر از نشانه‏هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه «جزيه» را كه يك نوع ماليات سرانه است، بپذيرند و هر ساله آن را به حكومت اسلامى بپردازند.

در غير اين صورت دستور مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى‏كند، دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيه مورد بحث روشن مى‏سازد.

نخست مى‏گويد: «با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند، پيكار كنيد» (قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 194

 اما چگونه اهل كتاب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، با اين كه به ظاهر مى‏بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را، اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى‏اساس فراوانى است.

سپس به دومين صفت آنها اشاره مى‏كند كه آنها در برابر محرّمات الهى تسليم نيستند «و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده، حرام نمى‏شمرند» (وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ). آلودگى به شراب، ربا، خوردن گوشت خوك و ارتكاب بسيارى از بى‏بند و باريهاى جنسى در ميان آنها رواج دارد.

بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «آنها بطور كلى آيين حق را قبول ندارند» (وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ).

يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده‏اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده‏اند.

پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنهاست مى‏گويد: «اين حكم در باره آنهاست كه اهل كتابند» (مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ).

بعد تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده و مى‏گويد: «اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» (حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ).

جزيه چيست؟

 «جزيه» يك نوع ماليات سرانه اسلامى است كه به افراد تعلق مى‏گيرد، نه بر اموال و اراضى، و به تعبير ديگر «ماليات سرانه سالانه» است.

فلسفه اصلى اين ماليات اين است كه دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفه همه افراد آن كشور است، بنابراين هرگاه جمعى عملا براى انجام اين وظيفه قيام كنند، و عده‏اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفه گروه دوم اين است كه هزينه جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند.

بنابراين جزيه تنها يك نوع كمك مالى است، كه از طرف اهل كتاب در برابر مسؤوليتى كه مسلمانان به منظور تأمين امنيت جان و مال آنها به عهده                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 195

 مى‏گيرند، پرداخت مى‏گردد.

 (آيه 30)- بت پرستى اهل كتاب: در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم برچيده شدن آيين بت پرستى اشاره به وضع «اهل كتاب» شده بود.

در اينجا وجه شباهت اهل كتاب- مخصوصا يهود و نصارى- را با مشركان و بت پرستان بيان مى‏كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از «شرك در عقيده» و «شرك در عبادت» است.

نخست مى‏گويد: «يهود گفتند: عزير پسر خداست»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ). «و مسيحيان نيز گفتند: مسيح پسر خداست»! (وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ). «اين سخنى است كه آنها با زبان مى‏گويند» و حقيقتى در آن نهفته نيست (ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ). «اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است» كه از آنان تقليد كرده‏اند (يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ).

 «خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد، چگونه دروغ مى‏گويند و به انحراف كشانده مى‏شوند» (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ).

عزير كيست؟ «عزير» در لغت عرب همان «عزرا» در لغت يهود است كه در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى‏دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آيين كرد، زيرا هنگامى كه به وسيله «بخت نصّر» پادشاه «بابل» وضع يهود بكلى درهم ريخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد.

سپس هنگامى كه «كوروش» پادشاه ايران «بابل» را فتح كرد، «عزرا» كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد.

در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته‏هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود «تورات» را از نو نوشت.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 196

 به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آيين خويش مى‏دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.

اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب «ابن اللّه» (فرزند خدا) را براى او انتخاب كنند.

 (آيه 31)- در اين آيه به شرك عملى آنان (در مقابل شرك اعتقادى) و يا به تعبير ديگر «شرك در عبادت» اشاره كرده، مى‏گويد: «يهود و نصارى دانشمندان و راهبان خود را، خدايان خود، در برابر پروردگار قرار دادند» (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ).

و نيز «مسيح فرزند مريم را به الوهيت پذيرفتند» (وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ).

شك نيست كه يهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى‏كردند ولى از آنجا كه خود را بدون قيد و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احكامى را كه بر خلاف حكم خدا مى‏گفتند واجب الاجرا مى‏شمردند قرآن از اين پيروى كوركورانه و غير منطقى تعبير به «اتخاذ رب» كرده است.

در پايان آيه روى اين مسأله تأكيد مى‏كند كه تمام اين بشر پرستيها بدعت و از مسائل ساختگى است «هيچ گاه به آنها دستورى داده نشده جز خداوند يكتا را بپرستند» (وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً).

 «معبودى كه هيچ كس جز او شايسته پرستش نيست» (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).

 «معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى‏دهند» (سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ).

قرآن مجيد در آيه فوق درس بسيار پرارزشى به همه پيروان خود مى‏دهد و يكى از عاليترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى‏سازد، و مى‏گويد: هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى‏قيد و شرط انسانى را بپذيرد، زيرا اين كار مساوى است با پرستش او، همه اطاعتها بايد در چارچوب اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور انسانى تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد اين انسان هر كس و هر مقامى مى‏خواهد باشد.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 197

 (آيه 32)- در اين آيه تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى‏سرانجام يهود و نصارى و يا همه مخالفان اسلام حتى مشركان كرده، مى‏گويد: «اينها مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند جز اين نمى‏خواهد كه اين نور الهى را همچنان گسترده‏تر و كاملتر سازد (تا همه جهان را فراگيرد، و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند) هر چند كافران را خوشايند نباشد» (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ).

و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى‏رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر اراده بى‏پايان و قدرت بى‏انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.

 (آيه 33)- سر انجام در اين آيه بشارت عالمگير شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن، بحث آيه گذشته را دائر بر اين كه تلاشهاى مذبوحانه دشمنان اسلام به جايى نمى‏رسد، تكميل مى‏كند و با صراحت مى‏گويد: «او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز و غالب گرداند، هر چند مشركان را خوشايند نباشد» (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).

منظور از «هدى» دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آيين اسلام وجود دارد و منظور از «دين حق» همين آيينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز همه حق است و بدون شك آيينى كه هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن، بايد سر انجام بر همه آيينها پيروز گردد.

با گذشت زمان، و پيشرفت علم و دانش، و سهولت ارتباطات، واقعيتها چهره خود را از پشت پرده‏هاى تبليغات مسموم، به در خواهد آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن قرار مى‏دهند درهم كوبيده خواهد شد، و به اين ترتيب آيين حق و حكومت حق همه جا را فرا خواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچ گونه كارشكنى مضايقه نكنند، زيرا حركت آنها حركتى است بر خلاف                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 198

 مسير تاريخ و بر ضدّ سنن آفرينش!

قرآن و قيام مهدى (عج):

آيه فوق- كه عينا و با همين الفاظ در سوره «صفّ» آيه 9 آمده است و با تفاوت مختصرى در سوره «فتح» آيه 28 تكرار شده، خبر از واقعه مهمى مى‏دهد كه اهميتش موجب اين تكرار شده است- خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آيين مى‏دهد.

زيرا مفهوم آيه پيروزى همه جانبه اسلام بر همه اديان جهان است، و معنى اين سخن آن است كه سر انجام اسلام همه كره زمين را فرا خواهد گرفت و بر همه جهان پيروز خواهد گشت.

از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه چنين نقل شده: «به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق نيافته است و تنها زمانى تحقق مى‏پذيرد كه «قائم» خروج كند و به هنگامى كه او قيام كند كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى نخواهد ماند».

و نيز از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده: «و عده‏اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله صورت مى‏پذيرد، در آن روز هيچ كس در روى زمين نخواهد بود مگر اين كه اقرار به حقانيت محمد صلّى اللّه عليه و آله مى‏كند».

 (آيه 34)- كنز ممنوع است! در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، در اين آيه مى‏گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنهاست، روى سخن را به مسلمانان كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مى‏خورند، و خلق را از راه خالق باز مى‏دارند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).

آنها به صورتهاى مختلفى اموال مردم را بدون مجوز و از طريق باطل مى‏خورند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 199

 يكى اين كه: حقايق تعليمات آيين مسيح (ع) و موسى (ع) را كتمام مى‏كردند تا مردم به آيين جديد (آيين اسلام) نگروند و منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود.

و ديگر اين كه: با گرفتن «رشوه» از مردم حق را باطل و باطل را حق مى‏كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى‏دادند.

يكى ديگر از طرق نامشروع درآمدشان اين بود كه به نام «بهشت فروشى» و يا «گناه بخشى» مبالغ هنگفتى از مردم مى‏گرفتند.

و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى‏كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى‏داشتند.

سپس قرآن به تناسب بحث دنياپرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته، مى‏گويد: «و كسانى كه طلا و نقره را جمع‏آورى و گنجينه و پنهان مى‏كنند و در راه خدا انفاق نمى‏نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده» (وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ).

آيه فوق صريحا ثروت‏اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى‏دهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره‏گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.

اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر به هم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى‏گيرد نيز شامل مى‏شود.

جمع ثروت تا چه اندازه «كنز» محسوب مى‏شود؟

طبق بسيارى از روايات آنچه واجب است، پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن. بنابراين هرگاه انسان اموالى را جمع‏آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 200

 از جمله در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند: با اين حكم هيچ يك از ما نمى‏تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تأمين نمايد ... سر انجام از پيامبر سؤال كردند، پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را در باره اموالى كه بعد از شما مى‏ماند قرار داده است» يعنى اگر گردآورى مال بكلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.

ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى‏كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست، از جمله از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

 «هرچه از چهار هزار (درهم)- كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است- بيشتر باشد «كنز» است خواه زكاتش را بپردازند يا نه، و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى‏شود، بنابراين ثروت اندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده».

از بررسى مجموع احاديث به ضميمه خود آيه مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه در شرايط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره‏مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى‏شود.

و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى‏تواند محدوديتى براى جمع‏آورى اموال قائل شود و يا بكلى همه اندوخته‏ها و ذخيره‏هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند.

(آيه 35)- كيفر ثروت اندوزان! در اين آيه اشاره به يكى از مجازاتهاى اين گونه افراد در جهان ديگر كرده، مى‏گويد: «روزى فرا خواهد رسيد كه (اين سكّه‏ها) را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته كرده و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ مى‏كنند» (يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 201

 و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى‏گويند: «اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد» و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد (هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ).

 «اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد» و عواقب شوم آن را دريابيد (فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ).

اين آيه بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مى‏كند كه اعمال انسانها از بين نمى‏روند و همچنان باقى مى‏مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى‏شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى‏گردند.

 (آيه 36)- آتش بس اجبارى! از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در اين آيه و آيه بعد اشاره به يكى از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام است.

نخست مى‏گويد: «تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريد دوازده ماه است» (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ).

از آن روز كه نظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت، سال عبارت از يك دوره كامل گردش زمين به دور خورشيد، و ماه عبارت از يك دوره كامل گردش كره ماه به دور كره زمين است كه در هر سال دوازده بار تكرار مى‏شود.

سپس اضافه مى‏كند: «از اين دوازده ماه چهار ماه، ماه حرام است» كه هرگونه جنگ و نبرد در آن حرام است (مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ).

بعد براى تأكيد مى‏گويد: «اين آيين ثابت و پابرجا و تغيير ناپذير است» نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس خويش آنها را جابه‏جا مى‏كردند (ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ).

از پاره‏اى از روايات استفاده مى‏شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آيين ابراهيم در آيين يهود و مسيح و ساير آيينهاى آسمانى نيز بوده است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 202

 سپس مى‏گويد: «در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد» با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد (فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ).

ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله‏اى براى سوء استفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند در جمله بعد اضافه مى‏كند: «با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همان گونه كه آنها متفقا با شما مى‏جنگند» (وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً).

يعنى با اين كه آنها مشركند و بت پرست و شرك سر چشمه پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى‏جنگند، شما كه موحديد و يكتاپرست سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.

سر انجام مى‏گويد: «و بدانيد (اگر پرهيزكار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقا اجرا كنيد خداوند پيروزى شما را تضمين مى‏كند زيرا) خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).

 (آيه 37)- در اين آيه اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسأله «نسى‏ء» (تغيير دادن جاى ماههاى حرام) كرده، مى‏گويد: «تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى‏شود» (إِنَّمَا النَّسِي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ).

زيرا علاوه بر شرك و «كفر اعتقادى» با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب كفر عملى هم مى‏شدند.

 «و با اين عمل افراد بى‏ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى‏گيرند» (يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا).

 «آنها در يك سال ماهى را حلال مى‏شمرند، و سال ديگر همان ماه را تحريم مى‏كنند تا به گمان خود آن را با تعداد ماههايى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند» (يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ).

يعنى هرگاه يكى از ماههاى حرام را حذف مى‏كنند ماه ديگرى را به جاى آن                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 203

 مى‏گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود! در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفه تحريم ماههاى حرام را بكلى از ميان مى‏بردند و حكم خدا را بازيچه هوسهاى خويش مى‏ساختند، و عجب اين كه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند، زيرا «اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود» (زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ).

و مى‏گفتند: فاصله زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى‏كند بايد آتشى به پا كرد.

خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى‏كند و دست از هدايتشان مى‏كشد زيرا: «خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ).

 (آيه 38)-

شأن نزول:

از «ابن عباس» و ديگران نقل شده كه اين آيه و آيه بعد در باره جنگ «تبوك» نازل گرديده است.

در روايات اسلامى آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهايى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى‏ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد، ولى در مورد «تبوك» چون مسأله شكل ديگرى داشت قبلا با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزه با «روميان» مى‏رويم زيرا مبارزه با امپراتورى روم شرقى كار ساده‏اى نبود، و مى‏بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خودسازى كنند.

به علاوه فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود، و از همه گذشته فصل تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه‏ها بود.

همه اين امور دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى‏ساخت، تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ترديد و دو دلى نشان مى‏دادند! اين دو آيه نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر كرد و آنها را آماده اين نبرد بزرگ ساخت.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 204

تفسير:

همان گونه كه در شأن نزول گفتيم، آيه فوق ناظر به جريان جنگ «تبوك» است.

 «تبوك» منطقه‏اى است ميان «مدينه» و «شام» كه اينك مرز كشور «عربستان سعودى» محسوب مى‏شود، و در آن روز نزديك سرزمين امپراتورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت محسوب مى‏شد. اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكّه روى داد.

قرآن با شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى‏كند، گاهى به زبان تشويق، و گاهى به زبان ملامت و سرزنش، و گاهى به زبان تهديد، با آنها سخن مى‏گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى‏شود.

نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى‏شود در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى‏دهيد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ).

سپس با سخن ملامت آميزى مى‏گويد: «آيا به اين زندگى دنيا، اين زندگى پست و زود گذر و ناپايدار، به جاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد»؟

 (أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ). «با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست» (فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ).

چگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادله زيانبارى ممكن است بدهد؟

و چگونه متاع فوق العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى‏دهد؟

 (آيه 39)- سپس مسأله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديد جدّى به خود مى‏گيرد و مى‏گويد: «اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان خواهد كرد» (إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً).

و اگر گمان مى‏كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام از كار مى‏افتد و فروغ آيين خدا به خاموشى مى‏گرايد سخت در                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 205

 اشتباهيد زيرا: «خداوند گروهى غير از شما (از افراد با ايمان و مصمّم و مطيع فرمان خود را) به جاى شما قرار خواهد داد» (وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ).

گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و شهامت و فرمانبرداريشان غير از شماست.

بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به ايرانيان يا مردم من دانسته‏اند.

 «و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى‏توانيد به خداوند و آيين پاك او وارد كنيد» (وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً).

اين يك واقعيت است، نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز، چرا كه «خداوند بر هر چيز تواناست» (وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ). و هرگاه اراده پيروزى آئين پاكش را كند بدون گفتگو جامه عمل به آن خواهد پوشاند.

 (آيه 40)- خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد! در آيات گذشته همان گونه كه گفته شد روى مسأله جهاد در برابر دشمن از چند راه تأكيد شده بود، از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام، زمين مى‏ماند.

آيه مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده، مى‏گويد: «اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد» و در مشكلترين ساعات، او را تنها نگذاشت (إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ).

و آن زمانى بود كه مشركان «مكّه» توطئه خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همان گونه كه در ذيل آيه 30 سوره «انفال» شرح آن گذشت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فرمان خدا از اين جريان آگاه شد و شبانه از مكّه به سوى مدينه حركت كرد. دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند ولى مأيوس و نوميد بازگشتند و پيامبر بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.

آيه اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده، مى‏گويد:

خداوند پيامبرش را يارى كرد «در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند» (إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 206

 البته قصد كفار بيرون كردن او از «مكّه» نبود، بلكه تصميم به كشتن او داشتند، ولى چون نتيجه كارشان بيرون رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكّه شد اين نسبت به آنها داده شده است.

سپس مى‏گويد: «اين در حالى بود كه او دومين نفر بود» (ثانِيَ اثْنَيْنِ).

اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهايى او را در اين سفر پر خطر نشان مى‏دهد و همسفر او ابو بكر بود.

 «به هنگامى كه دو نفرى به غار، (ثور) پناه بردند» (إِذْ هُما فِي الْغارِ).

 «در آن موقع (ترس و وحشت، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى مى‏داد) و به همسفرش مى‏گفت: غم مخور خدا با ماست» (إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا). «در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را (كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى‏كرد) بر او فرستاد» (فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ). «و او را با لشكرهايى كه نمى‏توانستيد آنها را مشاهده كنيد، يارى كرد» (وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها).

 «و گفتار و هدف كافران را پايين قرار داده، (و آنها را با شكست مواجه ساخت) و سخن خدا و آيين او بالا و پيروز است» (وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا).

اشاره به اين كه توطئه‏هاى آنها در هم شكست، آيين خرافيشان در هم پيچيده شد، و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله شد.

چرا چنين نشود در حالى كه «خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا» (وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ). با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى‏دهد و با قدرتش او را يارى مى‏كند.

 (آيه 41)- تن پروران طمّاع! گفتيم جنگ «تبوك» يك وضع استثنايى داشت، و توأم با مقدماتى كاملا مشكل و پيچيده بود، به همين جهت عده‏اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق از شركت در اين ميدان تعلل مى‏ورزيدند، در آيات                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 207

 گذشته خداوند گروهى از مؤمنان را سرزنش كرد.

به دنبال اين سخن بار ديگر مؤمنان را با لحنى تشويق آميز دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى‏كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى‏دهد.

نخست مى‏گويد: «همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد، خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار» (انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا).

سپس اضافه مى‏كند: «در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد» (وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ). يعنى جهادى همه جانبه و فراگير.

اما براى اين كه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود خداوند است مى‏گويد: «اين به نفع شماست اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سر بلندى و عزت و برطرف كننده ضعف و ذلت است.

و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها و مواهب الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است!

 (آيه 42)- سپس بحث را متوجه افراد تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ به انواع بهانه‏ها متشبث مى‏شدند كرده، و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى‏گويد: «اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا دعوت تو را اجابت مى‏كردند» و براى نشستن بر سر چنين سفره آماده‏اى مى‏دويدند (لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوكَ).

 «لكن اكنون كه راه بر آنها دور و پر مشقت است سستى مى‏ورزند و بهانه مى‏آورند» (وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ).

عجب اين كه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى‏كند بلكه: «به زودى نزد تو مى‏آيند و قسم ياد مى‏كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى‏شديم» (وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ).

و اگر مى‏بينيد ما به اين ميدان نمى‏آييم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 208

 آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع «خود را هلاك مى‏كنند» (يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ).

 «ولى خداوند مى‏داند آنها دروغ مى‏گويند» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).

كاملا قدرت دارند اما چون سفره چرب و نرمى نيست و برنامه شاق و پردرد سرى در پيش است به قسمهاى دروغ متشبث مى‏شوند.

اين موضوع منحصر به جنگ «تبوك» و زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبود، در هر جامعه‏اى گروهى «تنبل» يا «منافق و طمّاع و فرصت طلب» وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جا بزنند، فرياد بكشند، گريبان چاك كنند و خود را نخستين مجاهد و برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند! ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام به سويى فرار مى‏كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه‏ها مى‏تراشند. يكى بيمار شده، ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده، سومى خانواده‏اش گرفتار وضع حمل است، چهارمى چشمش ديد كافى ندارد، پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين ...!

ولى بر افراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسايى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!

 (آيه 43)- سعى كن منافقان را بشناسى: از لحن آيات استفاده مى‏شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان «تبوك» معذور دارد، و پيامبر به اين عده اجازه داد.

خداوند در اين آيه، پيامبرش را مورد عتاب قرار مى‏دهد و مى‏گويد: «خداوند تو را بخشيد، چرا به آنها اجازه دادى» كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند؟! (عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ).

 «چرا نگذاشتى آنها كه راست مى‏گويند از آنها كه دروغ مى‏گويند شناخته                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 209

 شوند و به ماهيّت آنها پى برى»؟ (حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ).

آيا عتاب و سرزنش فوق كه با اعلام عفو پروردگار توأم شده دليل بر آن است كه اجازه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كار خلافى بوده، يا تنها «ترك اولى» بوده؟ ممكن است گفته شود اين عتاب و خطاب مزبور جنبه كنايى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است.

اين موضوع را با ذكر مثالى مى‏توان روشن ساخت. فرض كنيد ستمگرى مى‏خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند، يكى از دوستانتان دست او را مى‏گيرد شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى‏شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد، اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مى‏گوييد: «چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل منافق را بشناسند»؟! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است.

 (آيه 44)- سپس به شرح يكى از نشانه‏هاى مؤمنان و منافقان پرداخته، مى‏گويد: «آنها كه ايمان به خدا و سراى ديگر دارند هيچ گاه از تو اجازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها، نمى‏خواهند» (لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).

بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى‏شتابند و همان ايمان به خدا و مسؤليتهايشان در برابر او، و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى‏كند و راه عذرتراشى و بهانه جويى را به رويشان مى‏بندد.

 «خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى‏شناسد» و از نيت و اعمال آنها كاملا آگاه است (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ).

 (آيه 45)- سپس مى‏گويد: «تنها كسانى از تو اجازه (براى عدم شركت در ميدان جهاد) مى‏طلبند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند» (إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 210

 سپس براى تأكيد عدم ايمان آنها مى‏گويد: آنها كسانى هستند كه «دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است»! (وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ).

 «به همين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى‏گذارند و گاهى باز مى‏گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى‏برند» و هميشه منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند (فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ).

اين دو نشانه مخصوص «مؤمنان» و «منافقان» صدر اسلام و ميدان جنگ «تبوك» نبود، بلكه هم امروز نيز «مؤمنان راستين» را از «مدعيان دروغين» با اين دو صفت مى‏توان شناخت، مؤمن، شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحير و عذرتراش!

 (آيه 10)- عدمشان، به ز وجود! در اينجا يكى ديگر از نشانه‏هاى كذب و دروغ منافقان را بيان كرده و در حقيقت بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود:

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ تكميل مى‏كند و مى‏گويد: «اينها اگر (راست مى‏گفتند و) اراده داشتند كه (بسوى ميدان جهاد) خارج شوند وسيله‏اى براى آن فراهم مى‏ساختند» در حالى كه هيچ گونه آمادگى در آنها ديده نمى‏شود (وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً).

اينها افراد تاريكدل بى‏ايمانى هستند كه «خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد لذا (توفيق خود را از آنها سلب كرده و) آنان را از حركت باز داشته است و به آنها گفته شد با قاعدين [كودكان و پيران و بيماران‏] بنشينيد» (وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ).

اين يك فرمان تكوينى است كه از باطن تاريك و آلوده آنها برخاسته و مقتضاى عقيده فاسد و اعمال زشت آنها از آيه فوق به خوبى استفاده مى‏شود كه هر عمل و نيتى اقتضايى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را مى‏گيرد، و همه افراد شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند، اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى‏كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 211

 (آيه 47)- در اين آيه به اين واقعيت اشاره مى‏كند كه عدم شركت اين گونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تأسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد.

در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى‏دهد كه هيچ گاه در فكر افزودن سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند، بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب كنند هر چند نفراتشان كم باشد.

نخست مى‏گويد: «اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد (تبوك) حركت مى‏كردند (نخستين اثر شومشان اين بود) كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى‏افزودند» (لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا).

يعنى حضور آنها با آن روحيه فاسد و توأم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.

به علاوه «آنها با سرعت كوشش مى‏كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند» (وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ).

سپس به مسلمانان اخطار مى‏كند كه: مراقب باشيد «افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تأثير سخنان اين گروه منافق قرار مى‏گيرند» (وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ). و يا اين كه در ميان شما افرادى هستند كه براى منافقان جاسوسى مى‏كنند.

بنابراين وظيفه مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف يا جاسوس باشند.

و در پايان آيه مى‏گويد: «خداوند همه ستمگران را مى‏شناسد» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ). آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى‏كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند.

 (آيه 48)- در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى‏دهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مى‏شوند، آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهايى شدند، و الآن نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 212

 مى‏كند، و چنين مى‏گويد: «اين گروه منافقان قبلا هم مى‏خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند» (لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ).

و اين اشاره به داستان «جنگ احد» است كه «عبد اللّه بن ابىّ» و يارانش از نيمه راه بازگشتند و دست از يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداشتند، و يا اشاره به ساير مواردى است كه توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام، آنها را ثبت كرده است.

 «و آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند» (وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ). نقشه‏ها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود.

اما هيچ يك از اين توطئه‏ها و تلاشها به جايى نرسيد، و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد.

 «تا آن كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت» (حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ).

 «در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند» (وَ هُمْ كارِهُونَ).

اما خواست و اراده بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نمى‏تواند داشته باشد، خدا مى‏خواست تو را پيروز كند و آيينت را به سراسر جهان برساند و موانع را هر چه باشد از سر راه بر دارد و بالاخره اين كار را كرد.

(آيه 49)-

شأن نزول:

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسلمانان را آماده جنگ تبوك مى‏ساخت و دعوت به حركت مى‏كرد يكى از رؤساى طايفه «بنى سلمه» به نام «جدّ بن قيس» كه در صف منافقان بود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ حاضر نشوم زيرا علاقه شديدى به زنان دارم مخصوصا اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و مفتون آنها شوم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه داد.

در اين موقع آيه نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 213

تفسير:

منافقان بهانه تراش! شأن نزول فوق نشان مى‏دهد كه انسان هرگاه بخواهد شانه از زير بار مسؤوليتى خالى كند از هر وسيله‏اى براى خود بهانه مى‏تراشد.

به هر حال قرآن در اينجا روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و در پاسخ اين گونه بهانه جويان رسوا مى‏گويد: «بعضى از آنها مى‏گويند به ما اجازه بده (كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم) و ما را مفتون و فريفته (زنان و دختران زيبا روى رومى) مساز»! (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي).

اصولا منافقان براى اغفال افراد با ايمان غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك متشبث مى‏شوند تا موضوعات مهم و كلى را ناديده بگيرند.

ولى به هر حال قرآن در پاسخ او مى‏گويد: «آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده‏اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است» (أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ).

يعنى آنها به عذرهاى واهى و اين كه ممكن است بعدا آلوده به گناه بشوند هم اكنون در دل گناه قرار دارند و جهنم گرداگرد آنها را فرا گرفته است آنها فرمان صريح خدا و پيامبرش را در باره حركت به سوى جهاد زير پا مى‏گذارند مبادا به «شبهه شرعى» گرفتار شوند!

 (آيه 50)- در اين آيه به يكى ديگر از صفات منافقان و نشانه‏هاى آنها اشاره شده است و بحثى را كه در آيات گذشته و آينده پيرامون نشانه‏هاى منافقان مى‏باشد تكميل مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «اگر نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى‏كند» (إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ).

و اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان آنهاست «ولى در مقابل اگر مصيبتى به تو برسد و گرفتار مشكلى شوى با خوشحالى مى‏گويند: ما از قبل (پيش بينى چنين مسائلى را مى‏كرديم، و) تصميم لازم را گرفتيم» و خود را از اين پرتگاه رهايى بخشيديم! (وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 214

 و به خانه‏هاى خود «باز مى‏گردند در حالى كه (از شكست يا مصيبت يا ناراحتى شما) خوشحالند» (وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ).

اين منافقان كوردل از هر فرصتى به نفع خود استفاده و لاف عقل و درايت مى‏زنند كه اين عقل و تدبير ما بود كه موجب شد در فلان ميدان شركت نكنيم، اين سخن را چنان مى‏گويند كه گويى از خوشحالى در پوست نمى‏گنجند!

تعداد بازدید از این مطلب: 347
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلا تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ (33) (سوره محمد) .ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید از الله اطاعت نمایید و از رسول الله پیروی نمایید (وبا مخالفت با دستورات الله و رسول) اعمالتان را باطل نکنید

ترجمه و تفسیر سوره فاتحه

تفسیر سوره فاتحه

 

ترجمه سوره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

به نام معبود به حق بسیاربخشاینده و بی نهایت مهربان.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (1)

ستایش ازآن معبود به حقی است که پروردگار جهانیان است.

 الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (2)

بسیاربخشاینده و بی نهایت مهربان است.

 مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ (3)

مالک و پادشاه روز سزا است.

 إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (4)

(ای الله ) تنها ترا می پرستیم و فقط ازتومدد می خواهیم.

 اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ (5)

(یا الله) ما را به راه راست راهنمائی فرما.

 صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ (6)

راه کسانی که تو بر آنها احسان وانعام نموده ای.

 غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ (7)

نه (راه) آنانی که برآنها خشم گرفته شده است و نه هم (راه ) گمراهان.

 

 

تفسیر آسان سوره فاتحه

 

 

این سوره گرچه در اول قرآن نوشته شده است ولی اولین سوره ای نیست که نازل شده است ، این سوره ای است که بدون آن نماز کسی صحیح نمی گردد و در هر رکعت نماز باید خواند و برای دم از بیماریها مفید است و به آن فاتحه الکتاب ، رقیه، صلاه، سبع من المثانی والقرآن العظیم ،و... گفته می شود.

الله متعال در این سوره بسیاری از مسائل مهم عقیدتی ما مسلمانان را بیان نموده است که در زیر خلاصه وار آورده خواهد شد:

1- (الْحَمْدُ لِلَّهِ) این کلمات بیانگر توحید الوهیّت است یعنی : باید تمام عبادات فقط و فقط برای الله تنها انجام شود وکسی به همراه او در این راستا شریک آورده نشود؛ زیرا تنها او معبود به حق است و دیگر افراد و اشیائی که انسانها و جن ها بعنوان معبود گرفته اند باطل و بی ارزش اند، بنابراین ستایش و تعریف شایسته اوست وبس.

2- (رَبِّ الْعَالَمِینَ) این الفاظبیانگر توحید ربوبیّت است یعنی اینکه تنها الله متعال خالق،رازق و مدبّرتمام مخلوقات است .

آری (رب العالمین) است یعنی الله متعال پرورگار تمام مخلوقات وجهانیان است و در پرورش و خلقت تمام این مخلوقات کسی شریک او نیست و تمام مخلوقات دست پرورده اواند و او پرودگار و پرورش دهنده همه است .

درمعنای (رب العالمین) این مطلب نهفته است که الله متعال رفته رفته و مناسب حال هر مخلوقی او پرورش داده و بزرگ می کند چون تربیت و پرورش یعنی اینکه مرحله به مرحله و رفته رفته و مناسب حال آن شیئ؛ او را سرپرستی و بزرگ نمودن و از این معلوم می شود که تمام مخلوقات از زمان پیدایش تا به پایان عمرشان تحت پرورش و نظارت الله متعال اند.

3- (الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ) این دو صفت بیانگر توحید اسماء و صفات الله متعال است زیرا الله متعال دارای نام ها وصفات متعدد وبهترین است که در قرآن وسنت صحیح آمده و ما باید تمام آنها را بدون هیچ تأویل ،تشبیه ،تحریف و انکاری قبول نموده وبه آنها معتقد باشیم و در آنها الله متعال را یکتا و بی شریک بدانیم.

آری الله متعال دارای اسماء و صفات بهترین است که من جمله آنها دو صفت (الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ) است یعنی الله متعال بسیار بخشاینده و بی نهایت مهربان است ، انسان باشنیدن این دو صفت هر چند هم گنه کار و عاصی باشد به رحمت و مهربانی الله متعال امیدوار می شود زیرا می داند که هر چند هم گناه کند ولی ذاتی وجود دارد که بخشایندگی و مهربانی او از گناهان این فرد هم بالا تر است.

4- (مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ) بیانگریکی دیگر از مهم ترین ارکان ایمانی و مسائل اعتقادی ما مسلمانان است که همان عقیده به روز قیامت و دنیای دیگر باشد.

آری ما مسلمانان بر این عقیده ایم که علاوه از این دنیای فانی دنیای دیگری نیز وجود دارد که بر خلاف این دنیا؛ جاوید است و در آن بهشت جاویدان و دوزخی بی پایان وجود دارد و تمام انسانها و جن ها در آن دنیا محاسبه شده و کفار وفساق آنان به جهنم رفته و مؤمنان پرهیزگارآنان به بهشت خواهند رفت و هر کس در آنجا پاداش کردار نیک و سزای اعمال زشتش را خواهد دید.

ودر آن روزتنها پادشاه و مالک فقط الله متعال است وبس، آنجا جائی است که پادشاهان دنیا توان حرف زدن بدون اجاز وی را ندارند و همه وهمه بفکر نجات خویش اند وبس، ولی این پیامبر بزرگوار اسلام محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله وسلم است که با اجازه پروردگارش بفکر امت خویش بوده و ندای امتی امتی سر می دهد.

5- (إِیَّاکَ نَعْبُدُ) این جمله ای است که الله متعال به ما یاد داده تا آن را بگوییم و بر آن جامعه عمل بپوشانیم یعنی تمام عبادات را فقط و فقط برای الله تنها انجام دهیم و کسی را در آنها با ذات پاک و لاشریک اوشریک نگردانیم.

گفتن این جمله اعترافی است همگانی و دست جمعی، و انسان وقتی که این جمله را بر زبان می آورد نه تنها خودش بدان اعتراف و اقرار می کند ؛بلکه می گوید: یا الله نه من تنها بلکه تمام بندگانت نیز همانند من ترا عبادات می کنند واگر افرادی از این جریان سرپیچی نموده و به انحراف کشیده شده اند وبه خلاف رفته اند آنها هم شایسته است که بر گشته و تنها ترا عبادت و پرستش کنند زیرا کسی دیگری لایق پرستش و عبادت نیست و آنی که شایسته است که عبادت و پرستش شود تنها توئی و بس.

6- (إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ) این جمله به ما مسلمانان این را می آموزد که مشکل گشا ومددگار واقعی الله مهربان است و جز او کسی دیگری نمی توانند مشکلات و حاجات مردم را برآورده کند لذا یک مسلمان زمانی که به دام هر مصیبت و مشکلی که می افتد قبل از هر چیز باید از الله مهربان بخواهد تا آن مشکل و مصیبتش را حل کند وسپس از راه های مشروع بر حل آن مشکل و مصیبتش اقدام کند.

نکته دیگری که در این جمله نهفته است این است که هر مسلمانی که این جمله را تلفظ می کند گویا از جانب خودش و تمام مسلمانان دیگراین را می گوید: که ما مسلمانان فقط و فقط از الله متعال مدد می خواهیم و بس. لذا اگر مسلمانی بنا بر فریب از شیطان از غیر او مدد خواسته و یا می خواهد او از مسیرحق به خطا رفته و امیدواریم که روزی الله مهربان با لطف و کرم خویش او را به راه حق راهنمائی و هدایت فرماید.

7- (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ) این جمله بیانگر این است که دو راه وجود دارد یک راست و دیگری کج و ما مسلمانان از الله مهربان می خواهیم که ما را از راه کج نجات داده و به راه راست راهنمائی و هدایت فرماید؛ چون فقط او هدایت دهنده است وبس.

8- (صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ) در این جمله الله مهربان راه راست را توضیح داده و گفته: راهی است که روندگان بر آن کسانی اند که الله برآنها احسان وانعام نموده است، ولی آنها چه کسانی اند در دیگر آیات قرآنی آمده که آنها پیامبران،و صدّیقان، شهداء و نیکوکاراند، لذا هرکس خواهان راه راست است باید بر روش پیامبران و صدیقان وبر طریقه شهداء و نیکوکاران برود و همانند آنها از دستورات الله مهربان پیروی نماید تا به راه راست هدایت یابد.

9- (غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ) این جمله به ما می گوید: در این دنیای فانی افرادی همانند یهودیان وجود دارند که بنا بر نافرمانی و سرپیچی از دستورات الله متعال مورد خشم وغضب الهی قرار گرفته اند، ما مسلمانان باید از آنها دور نموده و از الله متعال بخواهیم که ما را از راه و روش آنها بدور بدارد تا نشود که خدای ناخواسته بر روش آنها رفته و همانند آنها مورد خشم وغضب الهی قرار گریم.

10- (وَلَا الضَّالِّینَ) و این جمله به ما می آموزد که ما نباید تنها از الله متعال بخواهیم که ما را به راه راست هدایت نماید بلکه توأم با آن؛ این را نیزبخواهیم که یا الله ما را از راه گمراهانی همانند نصارا نجات ده و هرگز به ما توفیق رفتن بر راه این گمراهان عنایت نفرما بلکه بر عکس به ما توفیق دوری از هر چه گمراه و گمراهی را عنایت فرما. آمین.

نکته قابل توجه : آنچه که لازم است که در اینجا بیان شود این است که (اعوذ بالله من الشیطان الرجیم) و(بسم الله الرحمن الرحیم) که قبل از تلاوت این سوره می گوییم و (آمین) که در آخر این سوره می گوییم جزء آیات این سوره نیستند.

واما از آنجائی که به نوعی به این سور تعلق دارند ضروری است که نسبت به آنها نیز توضیحات لازمی ارائه و بیان شود:

1- (اعوذ بالله من الشیطان الرجیم) این جمله معنایش این است: پناه می برم به معبود به حق از شر شیطانی که از درگاه رحمت الهی رانده شده است.

الله متعال در قرآن مجید به ما دستور داده که قبل از شروع به تلاوت قرآن این جمله را بگوییم لذا این جمله مخصوص سوره فاتحه و یا سوره ای دیگری نیست بلکه قبل از شروع تلاوت باید این جمله گفته شود .

امام اینکه قبل از تلاوت باید این جمله را بخوانیم چون می خواهیم کلام رب العالمین را تلاوت کنیم و شیطان با این کار ما مخالف است ودر هنگام تلاوت ما را نمی گذارد تا به معانی و مفاهیم قرآن فکر کنیم و ما به تنهائی توان مبارزه با شیطان و وساوس اورا نداریم لذا به الله متعال متوسل شده و از شر این شیطان مردود به در گاه او پناه می بریم تا ما را از شرورات و وساوس او محفوظ نگه دارد تا بهتر بتوانیم کلام پرودگار ما را خوانده و معانی و مفاهیم او را دانسته و بهتر بتوانیم به آن جامه عمل بپوشانیم.

2- (بسم الله الرحمن الرحیم) این جمله خود آیه مستقلی است که برای فاصله بین سورها نازل شده است نه تنها در ابتدای تمام سورها بجز سوره توبه نوشته شده و خوانده می شود بلکه در ابتداء هر تلاوت خواندن آن مستحب است همانگونه که در ابتدای تمام کارهای خیرو نیک خواندن این جمله از مستحبات است.

در حقیقت این جمله به ما می گوید: باید از معبود به حقی که بسیار بخشاینده و بسیارمهربان است؛ خواست تا توفیق انجام این عمل نیکی را که شروع کردیم به خیر و خوبی عنایت فرماید.

3- (آمین) یعنی بارالهی دعای مرا قبول فرما؛ این را بعد از پایان این سوره می گوییم چون در این سوره ما از الله مهربان هدایت برراه راست را خواستیم و از الله متعال درخواست نمودیم تا ما را از راه یهودیانی که بر آنها غضب گرفته شده ونصرانیهای که راه راست را رها نموده به گمراهی رفتند ؛ نجات دهد، لذا حال مناسب است که بعد این دعای مبارک از الله مهربان بخواهیم تا این دعای ما را قبول فرماید لذا می گوییم: آمین یعنی ای پرودگارم دعای مرا قبول فرما.

تعداد بازدید از این مطلب: 185
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تعداد صفحات : 14
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد


به نام خالق هستی سلام خوش اومدید به وبلاگ خودتون در صورت تمایل می توانید لینک کنید منتظر انتقاد و پیشنهاد های شما هستم


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود