نظرتون درباره وبلاگ من چیه

آمار مطالب

کل مطالب : 109
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 20
باردید دیروز : 70
بازدید هفته : 216
بازدید ماه : 213
بازدید سال : 943
بازدید کلی : 1861

تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستاره ای  در کازرون و آدرس hamid.sh2050.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

شما لینک کنید موفق باشد منتظر شما هستم







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 70
بازدید هفته : 216
بازدید ماه : 213
بازدید کل : 1861
تعداد مطالب : 109
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



ستاره درخشان در آسمان کازرون فال حافظ شیرازی

فال حافظ

 تلوزیون

تاریخ و ساعت پاور بانک
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

سوره الرّحمن [55]
اين سوره در «مكّه» نازل شده و داراى 78 آيه است‏
محتواى سوره:
اين سوره بطور كلى بيانگر نعمتهاى مختلف معنوى و مادى خداوند است كه بر بندگان خود ارزانى داشته، و آنها را غرق در آن ساخته است بطورى كه مى‏توان نام اين سوره را «سوره رحمت» يا «سوره نعمت» گذارد، و به همين دليل با نام مبارك «الرّحمن» كه رحمت واسعه الهى را بازگو مى‏كند آغاز شده، و با جلال و اكرام خداوند پايان گرفته است، و 31 بار جمله «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» كه به وسيله آن از بندگانش اقرار بر نعمتهاى خود مى‏گيرد در آن ذكر شده.
مى‏توان محتواى اين سوره را به چند بخش تقسيم كرد:
بخش اول كه مقدمه و آغاز سوره است از نعمتهاى بزرگ خلقت، تعليم و تربيت، حساب و ميزان، وسائل رفاهى انسان، و غذاهاى روحى و جسمى او سخن مى‏گويد.
بخش دوم توضيحى است بر مسأله چگونگى آفرينش انس و جنّ.
بخش سوم بيانگر نشانه‏ها و آيات خداوند در زمين و آسمان است.
در بخش چهارم از نعمتهاى دنيوى فراتر رفته، سخن از نعمتهاى جهان ديگر است كه نعمتهاى بهشتى اعم از باغها، چشمه‏ها، ميوه‏ها، همسران زيبا و با وفا، و انواع لباسها، توضيح داده شده است.
و بالاخره در بخش پنجم اين سوره اشاره كوتاهى به سرنوشت مجرمان                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 46
 و قسمتى از مجازاتهاى دردناك آنها آمده است.
تكرار آيه «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» آن هم در مقطعهاى كوتاه جاذبه خيره كننده‏اى به سوره داده، لذا جاى تعجب نيست كه در حديثى از پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود: لكلّ شى‏ء عروس و عروس القرآن سورة الرّحمن جلّ ذكره براى هر چيز عروسى است، و عروس قرآن سوره الرّحمن است».
فضيلت تلاوت سوره:
از آنجا كه اين سوره حس شكرگزارى را در انسانها به عاليترين وجهى برمى‏انگيزد، فضيلتهاى فراوانى براى تلاوت آن در روايات آمده است، البته تلاوتى كه در اعماق روح انسان نفوذ كند و مبدأ حركت گردد نه مجرد لقلقه زبان.
از جمله در حديثى از رسول خدا مى‏خوانيم: «هر كس سوره الرّحمن را بخواند خداوند به ناتوانى او (در اداى شكر نعمتها) رحم مى‏كند، و حق شكر نعمتهايى را كه با او ارزانى داشته خودش ادا مى‏كند».
و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است: «هر كس سوره الرّحمن را بخواند و هنگامى كه به آيه «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» مى‏رسد بگويد: «لا بشى‏ء من آلائك ربّ اكذّب خداوندا! هيچ يك از نعمتهاى تو را انكار نمى‏كنم» اگر اين تلاوت در شب باشد و در همان شب بميرد شهيد خواهد بود، و اگر در روز باشد و در همان روز بميرد نيز شهيد خواهد بود»!
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
 (آيه 1)- سر آغاز نعمتهاى الهى: از آنجا كه اين سوره بيانگر انواع نعمتها و مواهب بزرگ الهى است با نام مقدس «رحمن» كه رمزى از رحمت واسعه اوست آغاز مى‏شود، چرا كه اگر صفت «رحمانيت» او نبود اين چنين خوان نعمت را براى دوست و دشمن نمى‏گستراند.
لذا مى‏فرمايد: «خداوند رحمان» (الرَّحْمنُ).
 (آيه 2)- «قرآن را تعليم فرمود» (عَلَّمَ الْقُرْآنَ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 47
 و به اين ترتيب نخستين و مهمترين نعمت را همان «تعليم قرآن» بيان مى‏كند.
و جالب اين كه نعمت «تعليم قرآن» را حتى قبل از مسأله «خلقت انسان» و «تعليم بيان» ذكر كرده، در حالى كه از نظر ترتيب طبيعى بايد نخست اشاره به مسأله آفرينش انسان، و بعد نعمت تعليم بيان، و سپس نعمت تعليم قرآن شود، اما عظمت قرآن ايجاب كرده كه بر خلاف اين ترتيب طبيعى نخست از آن سخن گويد.
اين آيه در ضمن پاسخى است به مشركان عرب كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نام «رحمن» را بيان كرد و آنها را دعوت به سجده براى خداوند رحمن نمود آنها به عنوان بهانه جوئى گفتند: «وَ مَا الرَّحْمنُ رحمن چيست»؟ (فرقان/ 60).
قرآن مى‏گويد خداوند رحمن كسى است كه قرآن را تعليم فرموده، انسان را آفريده، و تعليم بيان به او كرده است.
به هر حال نام «رحمن» بعد از نام «اللّه» گسترده‏ترين مفهوم را در ميان نامهاى پروردگار دارد، زيرا مى‏دانيم خداوند داراى دو رحمت است: «رحمت عام» و «رحمت خاص» نام «رحمن» اشاره به «رحمت عام» اوست كه همگان را شامل مى‏شود، و نام «رحيم» اشاره به «رحمت خاص» اوست كه مخصوص اهل ايمان و طاعت است، و شايد به همين دليل نام «رحمن» بر غير خدا هرگز اطلاق نمى‏شود- مگر اين كه با كلمه «عبد» همراه باشد- ولى وصف «رحيم» به ديگران نيز گفته مى‏شود، چرا كه هيچ كس داراى رحمت عام جز او نيست، اما رحمت خاص هر چند به صورت ضعيف در ميان انسانها و موجودات ديگر نيز وجود دارد.
در اين كه خداوند قرآن را به چه كسى تعليم كرده؟ از آنجا كه اين سوره بيانگر رحمتهاى الهى به جن و انس است و لذا 31 بار بعد از ذكر بخشهايى از اين نعمتها از آنها سؤال مى‏كند «كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد» مناسب است كه بگوئيم خدا اين قرآن را به وسيله پيامبر بزرگش محمد صلّى اللّه عليه و آله به جن و انس تعليم فرمود.
 (آيه 3)- بعد از ذكر نعمت بى‏مثال قرآن به مهمترين نعمت در سلسله بعد پرداخته، مى‏فرمايد: «انسان را آفريد» (خَلَقَ الْإِنْسانَ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 48
 مسلما منظور از «انسان» در اينجا نوع انسان است نه حضرت «آدم» و گستردگى نعمت «بيان» كه بعد از آن مى‏آيد نيز شاهدى بر عموميت معنى انسان است.
ذكر نام انسان بعد از قرآن نيز قابل دقت است، چرا كه قرآن مجموعه اسرار هستى به صورت تدوين است، و انسان خلاصه اين اسرار به صورت تكوين است، و هر كدام نسخه‏اى از اين عالم بزرگ و پهناور!
 (آيه 4)- اين آيه به يكى از مهمترين نعمتها بعد از نعمت آفرينش انسان، اشاره كرده، مى‏افزايد: «به او بيان را آموخت» (عَلَّمَهُ الْبَيانَ).
 «بيان» از نظر مفهوم لغت معنى گسترده‏اى دارد، و به هر چيزى گفته مى‏شود كه مبين و آشكار كننده چيزى باشد، بنابر اين نه فقط نطق و سخن را شامل مى‏شود كه حتى كتابت و خط و انواع استدلالات عقلى و منطقى كه مبين مسائل مختلف و پيچيده است همه در مفهوم بيان جمع است، هر چند شاخص اين مجموعه همان «سخن گفتن» است.
اگر نقش «بيان» را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها، و پيدايش و ترقى تمدنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت بزرگ نبود انسان هرگز نمى‏توانست تجربيات و علوم خود را به سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل سازد، و باعث پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخلاق گردد، و اگر يك روز اين نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود جامعه انسانى بسرعت راه قهقرا را پيش خواهد گرفت، و هر گاه بيان را به معنى وسيع آن كه شامل خط و كتابت و حتى انواع هنرها مى‏شود تفسير كنيم نقش فوق العاده مهم آن در زندگى انسانها روشنتر مى‏گردد.
 (آيه 5)- سپس به سراغ چهارمين نعمت بزرگ از مواهب خداوند رحمن رفته، مى‏گويد: «خورشيد و ماه با حساب منظمى مى‏گردند» (الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ).
اصل وجود خورشيد از بزرگترين نعمتها براى انسان است، چرا كه بدون نور و حرارت حاصل از آن زندگى در منظومه شمسى غير ممكن است، نمو و رشد                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 49
 گياهان و تمام مواد غذائى، بارش بارانها، وزش بادها، همه به بركت اين موهبت الهى است.
ماه نيز به سهم خودش نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى‏كند، علاوه بر اين كه چراغ شبهاى تاريك اوست، جاذبه آن كه سر چشمه جزر و مد در اقيانوسهاست عاملى است براى بقاء حيات در درياها و مشروب ساختن بسيارى از سواحل كه رودخانه‏ها در مجاورت آن به دريا مى‏ريزند.
و افزون بر همه اينها نظام ثابت حركت ماه به دور زمين و حركت زمين به دور خورشيد كه سبب پيدايش منظم شب و روز سال و ماه و فصول مختلف است، سبب نظم زندگى انسانها و برنامه ريزى براى امور تجارى و صنعتى و كشاورزى است كه اگر اين سير منظم نبود زندگى بشر هرگز نظام نمى‏يافت.
نه تنها حركت اين كرات آسمانى نظام بسيار دقيقى دارد، بلكه مقدار جرم و جاذبه آنها و فاصله‏اى كه از زمين، و از يكديگر دارند همه روى حساب و «حسبان» است، و بطور قطع هر كدام از اين امور به هم بخورد اختلالات عظيمى در منظومه شمسى و به دنبال آن در نظام زندگى بشر رخ مى‏دهد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه خورشيد هر چند در وسط منظومه شمسى ظاهرا بدون حركت ثابت مانده است، ولى نبايد فراموش كرد كه آن هم به اتفاق تمام سيارات و اقمارش در دل كهكشانى كه به آن تعلق دارد به سوى نقطه معينى (ستاره معروف وگا) در حركت است و اين حركت نيز نظم و سرعت معينى دارد.
 (آيه 6)- در پنجمين موهبت بزرگ از آسمان به زمين نظر مى‏افكند، و مى‏فرمايد: «و گياه و درخت براى او سجده مى‏كنند» (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ).
 «نجم» گاه به معنى ستاره مى‏آيد، و گاه به معنى گياهان بدون ساقه و در اينجا به قرينه «شجر» (درخت) منظور معنى دوم يعنى گياهان بدون ساقه است.
مى‏دانيم تمام مواد غذائى انسانها در اصل از گياهان گرفته مى‏شود، با اين تفاوت كه قسمتى را انسان مستقيما مصرف مى‏كند، و قسمت ديگرى صرف تغذيه حيواناتى مى‏شود كه جزء مواد غذائى انسانهاست، اين معنى حتى در مورد                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 50
 حيوانات دريائى نيز صادق است، زيرا آنها نيز از گياهان بسيار كوچكى تغذيه مى‏كنند كه ميليونها ميليون از آن در هر گوشه و كنار دريا در پرتو نور آفتاب مى‏رويد و در لابلاى امواج در حركت است.
به اين ترتيب «نجم» انواع گياهان كوچك و خزنده مانند بوته كدو، خيار و امثال آنها و «شجر» انواع گياهان ساقه‏دار مانند غلات و درختان ميوه و غير آن را شامل مى‏شود.
و تعبير «يسجدان» (اين دو سجده مى‏كنند) اشاره به تسليم بى‏قيد و شرط آنها در برابر قوانين آفرينش، و در مسير منافع انسانهاست.
در ضمن اشاره به اسرار توحيدى آنها نيز هست، چرا كه در هر برگ و هر دانه گياهى آيات عجيبى از عظمت و علم پروردگار وجود دارد.
 (آيه 7)- آسمان را برافراشت و براى هر چيز ميزانى قرار داد! اين آيه به ششمين نعمت كه نعمت آفرينش آسمان است اشاره كرده، مى‏فرمايد: «و (خداوند) آسمان را برافراشت» (وَ السَّماءَ رَفَعَها).
 «آسمان» در اين آيه خواه به معنى «جهت بالا» باشد يا «كواكب آسمانى» و يا «جو زمين» هر كدام باشد موهبتى است بزرگ و نعمتى است بى‏نظير، چرا كه بدون آن زندگى كردن براى انسان محال است و يا ناقص.
آرى! نور و روشنائى كه مايه گرما و هدايت و حيات و حركت است از سوى آسمان مى‏آيد، باران از طريق آسمان مى‏بارد، و نزول وحى نيز از آسمان است.
سپس به سراغ نعمت هفتم رفته، مى‏فرمايد: «و (خداوند) ميزان و قانون (در آن) گذاشت» (وَ وَضَعَ الْمِيزانَ).
 «ميزان» به معنى هر گونه وسيله سنجش است، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسيرهاى مختلف اجتماعى.
 «ميزان» هر قانون تكوينى و دستور تشريعى را شامل مى‏شود، چرا كه همه وسيله سنجشند.
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 51
 (آيه 8)- در اين آيه نتيجه‏گيرى جالبى از اين موضوع كرده، مى‏افزايد هدف از قرار دادن ميزان در عالم هستى اين است: «تا در ميزان طغيان نكنيد» و از مسير عدالت منحرف نشويد (أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ).
چه تعبير جالبى كه از كل عالم هستى به انسان منتقل مى‏شود، و قوانين حاكم بر آن عالم كبير را با قوانين حاكم بر زندگى انسان و عالم صغير هماهنگ مى‏شمرد، و اين است حقيقت توحيد كه اصول حاكم همه جا يكى است.
 (آيه 9)- بار ديگر روى مسأله عدالت و وزن تكيه كرده، مى‏گويد: «و وزن را بر اساس عدالت برپا داريد و ميزان را كم نكنيد» (وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ).
اين آيه روى مسأله وزن به معنى خاص آن تكيه كرده، و دستور مى‏دهد كه در سنجش و وزن اشيا به هنگام معامله چيزى كم و كسر نگذارند.
اهميت ميزان به هر معنى در زندگى و حيات انسان چنان است كه هر گاه همين مصداق محدود و كوچكش يعنى «ترازو» را يك روز از زندگى حذف كنيم براى مبادله اشياء گرفتار چه دردسرها و هرج و مرج‏ها، دعوا و نزاعها خواهيم شد.
از آنچه گفتيم روشن مى‏شود اين كه در بعضى از روايات «ميزان» به وجود «امام» عليه السّلام تفسير شده به خاطر آن است كه وجود مبارك امام معصوم وسيله‏اى است براى سنجش حق از باطل و معيارى است براى تشخيص حقايق، و عامل مؤثرى است براى هدايت.
همچنين تفسير ميزان به «قرآن مجيد» نيز ناظر به همين معنى است.
 (آيه 10)- سپس از آسمان به زمين مى‏آيد و با اشاره به هشتمين نعمت، مى‏فرمايد: «زمين را براى خلايق آفريد» (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ).
قرائن موجود و خطابهاى سوره كه متوجه انس و جن است نشان مى‏دهد كه منظور از «انام» در اينجا همان انس و جن است.
 (آيه 11)- در اين آيه به سراغ نهمين و دهمين نعمت كه بخشى از مواد غذائى انسان را تشكيل مى‏دهد رفته، مى‏گويد: «در آن (زمين) ميوه‏ها و نخلهاى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 52
 پرشكوفه است» (فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ).
 (آيه 12)- و سر انجام از يازدهمين و دوازدهمين مواهبش بدين گونه سخن مى‏گويد: «و دانه‏هائى كه همراه با ساقه و برگى است كه بصورت كاه در مى‏آيد و (همچنين) گياهان خوشبو» (وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ).
دانه‏هاى غذائى خوراك انسان، و برگهاى تر و خشكش خوراك حيواناتى است كه در خدمت انسان، و از شير و گوشت و پوست و پشم آنها بهره مى‏گيرد، و به اين ترتيب چيزى از آن بى‏فايده و دور ريختنى نيست.
و از سوى ديگر گياهان خوشبو و گلها را نيز در زمين آفريده كه مشام جسم و جان را معطر مى‏كند، و روح را آرامش و نشاط مى‏بخشد، و به اين وسيله نعمتهايش را بر انسان تمام كرده است.
 (آيه 13)- پس از ذكر نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى در اين آيه جن و انس را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
نعمتهائى كه هر يك نشانه روشنى از قدرت و لطف و مهر پروردگار است، چگونه ممكن است اينها را تكذيب كرد؟! اين استفهام، استفهام تقريرى است كه در مقام اقرار گرفتن مى‏آورند، و لذا در روايتى كه در آغاز سوره خوانديم به ما دستور داده شده است كه بعد از ذكر اين جمله عرضه داريم: «لا بشى‏ء من آلائك ربّ اكذّب پروردگارا! ما هيچ يك از نعمتهاى تو را تكذيب نمى‏كنيم».
 (آيه 14)- آفرينش انسان از خاكى همچون سفال! خداوند بعد از ذكر نعمتهاى گذشته از جمله آفرينش انسان به صورت سر بسته، در اينجا نخست به شرحى پيرامون آفرينش انس و جن مى‏پردازد شرحى كه هم نشانه قدرت عظيم اوست و هم درسهاى عبرتى براى همگان در بر دارد.
مى‏فرمايد: «انسان را از گل خشكيده‏اى همچون سفال آفريد» (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 53
 از آيات مختلف قرآن و تعبيرات گوناگونى كه در باره مبدأ آفرينش انسان آمده به خوبى استفاده مى‏شود كه انسان در آغاز خاك بوده (حج/ 5) سپس با آب آميخته شده، و به صورت گل درآمده (انعام/ 2) و بعد به صورت «گل بدبو» (لجن) درآمد (حجر/ 28) سپس حالت «چسبندگى» پيدا كرد (صافات/ 11) و بعدا به صورت «خشكيده» درآمد، و حالت «صلصال كالفخّار» به خود گرفت- آيه مورد بحث.
اين مراحل از نظر بعد زمانى چه اندازه طول كشيد؟ و انسان در هر مرحله‏اى چقدر توقف كرد؟ و اين حالتهاى انتقالى تحت چه عواملى به وجود آمد؟ اينها مسائلى است كه از علم و دانش ما مخفى است، و تنها خدا مى‏داند و بس.
 (آيه 15)- سپس به آفرينش «جنّ» پرداخته، مى‏گويد: «و جنّ را از شعله‏هاى مختلط و متحرك آتش آفريد» (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ).
باز در اينجا دقيقا براى ما روشن نيست كه آفرينش «جن» از اين آتشهاى رنگارنگ چگونه بوده است؟ همان گونه كه خصوصيات ديگر آن نيز از طريق وحى صادق يعنى قرآن مجيد و وحى آسمانى براى ما ثابت شده است، محدود بودن معلومات ما در برابر مجهولات هرگز به ما اجازه نمى‏دهد كه اين حقايق را انكار كنيم يا ناديده بگيريم، بعد از آن كه از طريق وحى اثبات گردد، هر چند علم به آن راهى نيابد «1».
 (آيه 16)- باز به دنبال نعمتهائى كه در آغاز آفرينش انسان بوده اين جمله را تكرار مى‏كند: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 17)- در اين آيه به بيان يكى ديگر از نعمتهاى الهى پرداخته، مى‏گويد: «او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است» (رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ).
درست است كه خورشيد در هر روزى از ايام سال از نقطه‏اى طلوع و در
__________________________________________________
 (1) به خواست خدا شرح بيشتر در باره آفرينش «جن» و خصوصيات اين مخلوق در تفسير سوره جن خواهد آمد.
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 54
نقطه‏اى غروب مى‏كند، و به اين ترتيب به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب دارد، ولى با توجه به حد اكثر «ميل شمالى» آفتاب، و «ميل جنوبى» آن، در حقيقت دو مشرق و دو مغرب دارد، و بقيه در ميان اين دو مى‏باشد.
اين نظام كه مبدأ پيدايش فصول چهارگانه سال با بركات فراوانى است در حقيقت تأكيد و تكميلى است براى آنچه در آيات قبل آمده، آنجا كه سخن از حساب سير خورشيد و ماه در ميان است، و همچنين سخن از وجود ميزان در آفرينش آسمانها، و در مجموع هم بيانگر نظام دقيق آفرينش و حركت زمين و ماه و خورشيد مى‏باشد، و هم اشاره‏اى است به نعمتها و بركاتى كه از اين رهگذر عايد انسان مى‏شود.
 (آيه 18)- به هر حال بعد از ذكر اين نعمت باز جن و انس را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 19)- درياها با ذخائر گرانبهايشان! در ادامه شرح نعمتهاى پروردگار سخن از درياها به ميان مى‏آورد، اما نه همه درياها بلكه كيفيت خاصى در پاره‏اى از درياها كه هم پديده‏اى است عجيب و نشانه‏اى است از قدرت بى‏پايان حق، و هم وسيله‏اى است براى پديد آمدن بعضى از متاعهاى مورد استفاده انسانها.
مى‏فرمايد: «دو درياى مختلف (شور و شيرين، گرم و سرد) را در كنار هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند» (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ).

 (آيه 20)- در ميان آن دو، برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى‏كند» و به هم نمى‏آميزند (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ).
منظور از اين دو دريا به گواهى آيه 53 سوره فرقان دو درياى آب «شيرين» و «شور» است، آنجا كه مى‏فرمايد: «او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين است و ديگرى شور و تلخ، و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند».
رودخانه‏هاى عظيم آب شيرين هنگامى كه به درياها و اقيانوسها مى‏ريزند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 55
 معمولا دريائى از آب شيرين در كنار ساحل تشكيل مى‏دهند آب شور را به عقب مى‏رانند و عجب اين كه تا مدت زيادى اين دو آب شيرين و شور به خاطر تفاوت درجه غلظت به هم آميخته نمى‏شوند و هزاران كيلومتر راه را به همان صورت مى‏پيمايند.
 (آيه 21)- بار ديگر بندگان را مخاطب ساخته و در برابر اين نعمتها از آنها سؤال كرده، مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 22)- سپس در ادامه همين سخن مى‏افزايد: «از آن دو (دريا) لؤلؤ و مرجان خارج مى‏شود»! (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ).
 (آيه 23)- «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 «لؤلؤ» مرواريد دانه شفاف و قيمتى است كه در درون صدف در اعماق درياها پرورش مى‏يابد، و هر قدر درشت‏تر باشد گرانبهاتر است.
و «مرجان» موجود زنده‏اى است شبيه شاخه كوچك درخت كه در اعماق درياها مى‏رويد، و تا مدتها دانشمندان آن را نوعى «گياه» مى‏پنداشتند، ولى بعدا روشن شد كه نوعى حيوان است.
بهترين نوع مرجان زينتى «مرجان سرخ رنگ» است و هر قدر سرختر باشد قيمتى‏تر است.
 (آيه 24)- باز در ادامه همين بخش از نعمتها به مسأله كشتيها كه در حقيقت بزرگترين و مهمترين وسيله حمل و نقل بشر در گذشته و حال بوده است اشاره كرده، مى‏فرمايد: «و براى اوست كشتيهاى ساخته شده كه در دريا به حركت در مى‏آيند و همچون كوهى هستند»! (وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ).
جالب اين كه در عين تعبير به «منشئات» كه حكايت از مصنوع بودن كشتى به وسيله انسان مى‏كند مى‏فرمايد «و له» (از براى خداست) اشاره به اين كه مخترعان و سازندگان كشتى از خواص خداداد كه در مصالح مختلفى كه در كشتيها                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 56
 به كار مى‏رود استفاده مى‏كنند همچنين از خاصيت سيّال بودن آب درياها، و نيروى وزش بادها بهره مى‏گيرند، و خداست كه در آن مواد، و در دريا و باد اين خواص و آثار را آفريده.
 (آيه 25)- و بار ديگر اين سؤال پر معنى را تكرار كرده، مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 26)- ما همه فانى و بقا بس تو را است! باز در ادامه شرح نعمتهاى الهى در اينجا مى‏افزايد: «همه كسانى كه روى آن [- زمين‏] هستند فانى مى‏شوند» (كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ).
اما چگونه «مسأله فنا» مى‏تواند در زمره نعمتهاى الهى قرار گيرد؟ ممكن است از اين نظر باشد كه اين فنا به معنى فناى مطلق نيست، بلكه دريچه‏اى است به عالم بقا و دالان و گذرگاهى است كه شرط وصول به سراى جاويدان عبور از آن است.
و يا از اين نظر كه ذكر نعمتهاى فراوان گذشته ممكن است مايه غفلت و غرق شدن گروهى در زندگى دنيا و انواع خوردنيها و نوشيدنيها و لؤلؤ و مرجان و مركبهاى را هوارش گردد، لذا يادآورى مى‏كند كه اين دنيا جاى بقا نيست، و اين تذكر خود نعمتى است بزرگ.
 (آيه 27)- در اين آيه مى‏افزايد «تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى‏ماند» (وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ).
 «وجه» از نظر لغت به معنى صورت است كه به هنگام مقابله با كسى با آن مواجه و رو برو مى‏شويم، ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى‏رود منظور ذات پاك او است.
اما «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» كه توصيفى است براى «وجه» اشاره به صفات جمال و جلال خداست، زيرا ذو الجلال از صفاتى خبر مى‏دهد كه خداوند «اجل» و برتر از آن است (صفات سلبيه) و «اكرام» به صفاتى اشاره مى‏كند كه حسن و ارزش چيزى را ظاهر مى‏سازد و آن «صفات ثبوتيه» خداوند مانند علم و قدرت و حيات اوست.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 57
 بنابر اين معنى آيه روى هم رفته چنين مى‏شود تنها ذات پاك خداوندى كه متصف به صفات ثبوتيه و منزه از صفات سلبيه است در اين عالم باقى و برقرار مى‏ماند.
 (آيه 28)- بار ديگر خلايق را مخاطب ساخته، مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 29)- محتواى اين آيه در واقع نتيجه‏اى است از آيات قبل، زيرا مى‏فرمايد: «تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند همواره (نيازهاى خود را) از او تقاضا مى‏كنند» (يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
چرا چنين نباشد؟ در حالى كه همه فانيند و او باقى و اگر لحظه‏اى نظر لطفش را از كائنات برگيرد «فرو ريزند قالبها»! با اين حال مگر كسى جز او هست كه اهل آسمانها و زمين از وى تقاضا كنند؟! سپس مى‏افزايد: «و او (خداوند) هر روز در شأن و كارى است» (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ).
آرى! خلقت او دائم و مستمر است، و پاسخگوئى او به نيازهاى سائلان و نيازمندان نيز چنين است، و هر روز و هر زمان طرح تازه‏اى ابداع مى‏كند.
يك روز اقوامى را قدرت مى‏دهد، روز ديگرى آنها را بر خاك سياه مى‏نشاند، يك روز سلامت و جوانى مى‏بخشد، روز ديگر ضعف و ناتوانى مى‏دهد، يك روز غم و اندوه را از دل مى‏زدايد، روز ديگر مايه اندوهى مى‏آفريند، خلاصه هر روز طبق حكمت و نظام احسن، پديده تازه و آفرينش و حادثه جديدى دارد.
توجه به اين حقيقت، از يكسو نياز مستمر ما را به ذات پاك او روشن مى‏كند، و از سوى ديگر پرده‏هاى يأس و نوميدى را از دل كنار مى‏زند.
و از سوى سوم غرور و غفلت را درهم مى‏شكند.
 (آيه 30)- و باز به دنبال اين نعمت مستمر و پاسخگوئى به نيازهاى همه مخلوقات و اهل آسمانها و زمين تكرار مى‏كند كه «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 58
 (آيه 31)- نعمتهائى كه تاكنون در آيات اين سوره مطرح شده مربوط به اين جهان بوده است، ولى در اينجا از محاسبه قيامت و بعضى ديگر از خصوصيات معاد سخن مى‏گويد كه در عين تهديد بودن براى مجرمان وسيله تربيت و آگاهى و بيدارى و هم وسيله تشويق و دلگرمى مؤمنان است، و به همين جهت نعمت محسوب مى‏شود، لذا بعد از ذكر هر كدام همان سؤال را كه در باره نعمتهاست تكرار مى‏كند.
نخست مى‏فرمايد: «به زودى به حساب شما مى‏پردازيم اى دو گروه انس و جن»! (سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ).
آرى! در آن روز خداوند عالم قادر دقيقا همه اعمال و گفتار و نيات انس و جن را مورد بررسى و حساب دقيق قرار داده، و كيفر و پاداش مناسب را براى آنها تعيين مى‏كند.
 (آيه 32)- بعد از ذكر اين معنى باز اين سؤال را تكرار مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 33)- در تعقيب آيه قبل كه از مسأله حساب دقيق الهى سخن مى‏گفت باز جن و انس را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «اى گروه جن و انس! (هر گاه به راستى مى‏خواهيد از مجازات و كيفر الهى بر كنار مانيد) اگر مى‏توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد (و از حيطه قدرت او خارج شويد) پس بگذريد ولى هرگز نمى‏توانيد مگر با نيروئى» الهى و فوق العاده اما چنين نيروئى در اختيار شما نيست (يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ).
به اين ترتيب شما هرگز ياراى فرار از دادگاه عدل خدا و پيامدهاى آن را نداريد، هر جا برويد ملك خداست، و هر كجا باشيد محل حكومت اوست، آرى اين موجود ضعيف و ناتوان كجا مى‏تواند از عرصه قدرت خداوند بگريزد همان گونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام در دعاى روح پرور كميل عرضه مى‏دارد:
 «و لا يمكن الفرار من حكومتك پروردگارا! فرار از حكومت تو ممكن نيست»!                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 59
 البته به نظر مى‏رسد كه اين آيه مربوط به فرار از چنگال عدالت الهى در قيامت باشد، و مؤيد آن بعضى از اخبار است كه در منابع اسلامى در اين زمينه نقل شده از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم: «روز قيامت خداوند بندگان را در محل واحدى جمع مى‏كند و به فرشتگان آسمان پائين وحى مى‏فرستد فرود آييد، آنها- كه دو برابر جمعيت روى زمين از جن و انس هستند- فرود مى‏آيند، سپس اهل آسمان دوم كه آنها نيز دو برابر همه مى‏باشند فرود مى‏آيند، و به همين ترتيب فرشتگان هفت آسمان فرود مى‏آيند و همچون هفت حجاب گرداگرد انس و جن را احاطه مى‏كنند، اينجاست كه منادى صدا مى‏زند: اى جمعيت جن و انس اگر مى‏توانيد از اقطار آسمانها و زمين بگذريد، اما هرگز نمى‏توانيد جز با قدرت الهى و در اينجا مى‏بينند اطراف آنها را هفت گروه عظيم از فرشتگان فرا گرفته‏اند- و راهى براى فرار از چنگال عدالت نيست.»
 (آيه 34)- باز در اينجا دو گروه را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
درست است كه تهديد فوق به ظاهر در مسير مجازات و كيفر است، ولى از آنجا كه ذكر آن هشدارى است به همه انسانها، و عاملى است براى اصطلاح و تربيت، طبعا لطف و نعمتى محسوب مى‏شود، و اصولا وجود حساب در هر دستگاه نعمت بزرگى است چرا كه به خاطر آن سرهاى همه به حساب خواهد آمد!
 (آيه 35)- اين آيه براى تأكيد آنچه در آيه قبل دائر بر عدم قدرت انس و جن بر فرار از چنگال عدالت آمده، مى‏افزايد: «شعله‏هائى از آتش بى‏دود، و دودهائى متراكم بر شما فرستاده مى‏شود (و آن چنان شما را از هر سو احاطه مى‏كنند كه راهى براى فرار نيست) و نمى‏توانيد از كسى يارى بطلبيد» (يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ).
از يكسو فرشتگان شما را احاطه كرده‏اند و از سوى ديگر شعله‏هاى گرم و سوزان آتش و دودهاى تيره و تار و خفقان آور اطراف محشر را فرا مى‏گيرد و راهى براى گريز نيست.
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 60
 (آيه 36)- باز مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
تعبير به نعمت در اينجا نيز به خاطر همان لطفى است كه در آيه قبل به آن اشاره شد.
 (آيه 37)- در تعقيب آيات گذشته كه بعضى از حوادث رستاخيز را بازگو مى‏كرد، در اينجا همچنان ادامه همان بحث و ذكر خصوصيات ديگرى از صحنه قيامت، و چگونگى حساب، و مجازات، و كيفر است.
نخست مى‏فرمايد: «در آن هنگام كه آسمان شكافته شود، و همچون روغن مذاب گلگون گردد» حوادث هولناكى رخ مى‏دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيد داشت (فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ).
از مجموع آيات «قيامت» به خوبى استفاده مى‏شود كه در آن روز نظام كنونى جهان بكلى در هم مى‏ريزد، و حوادث بسيار هولناكى در سرتاسر عالم رخ مى‏دهد، كواكب و سيارات و زمين و آسمان دگرگون مى‏شوند، و مسائلى كه تصور آن امروز براى ما مشكل است واقع مى‏گردد، از جمله چيزى است كه در آيه فوق آمده كه كرات آسمانى از هم مى‏شكافد و به رنگ سرخ و به صورت مذاب همچون روغن در مى‏آيد.
 (آيه 38)- و از آنجا كه اعلام وقوع اين حوادث هولناك در صحنه قيامت، و يا قبل از آن هشدارى است به همه مجرمان و مؤمنان، و لطفى است از الطاف الهى، بعد از آن، همان جمله سابق را تكرار فرموده، مى‏گويد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 39)- در اين آيه از حوادث تكوينى قيامت، به وضع انسان گنهكار در آن روز، پرداخته، مى‏افزايد: «در آن روز هيچ كس از انس و جن از گناهش سؤال نمى‏شود» (فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ).
چرا سؤال نمى‏كنند؟ براى اين كه همه چيز روشن است، و در چهره انسانها همه چيز خوانده مى‏شود.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 61
 قيامت يك روز بسيار طولانى است، و انسان از مواقف و گذرگاههاى متعددى بايد بگذرد و در هر صحنه و موقفى بايد مدتى بايستد، در بعضى از اين مواقف مطلقا سؤالى نمى‏شود.
و در بعضى از مواقف مهر بر دهان انسان گذارده مى‏شود و اعضاى بدن به شهادت بر مى‏خيزند. و در بعضى، از انسانها دقيقا پرسش مى‏شود.
خلاصه هر صحنه‏اى شرايطى دارد.
 (آيه 40)- و باز در تعقيب آن همگان را مخاطب ساخته، مى‏گويد «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 41)- آرى در آن روز سؤال نمى‏شود، بلكه «مجرمان از چهره‏هايشان شناخته مى‏شوند» (يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ).
گروهى داراى چهره‏هاى بشاش نورانى و درخشانند كه بيانگر ايمان و عمل صالح آنهاست، و گروهى ديگر صورتهائى سياه و تاريك و زشت و عبوس دارند كه نشانه كفر و گناه آنهاست، چنانكه در آيات 39 تا 41 سوره عبس مى‏خوانيم: «در آن روز چهره‏هائى درخشان و نورانيند، و چهره‏هائى تاريك، كه سياهى مخصوصى آن را پوشانيده».
سپس مى‏افزايد: «و آنگاه آنها را از موهاى پيش سر، و پاهايشان مى‏گيرند» و به دوزخ مى‏افكنند! (فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ).
گرفتن مجرمان با موى پيش سر، و پاها، ممكن است به معنى حقيقى آن باشد كه مأموران عذاب اين دو را مى‏گيرند و آنها را از زمين برداشته، با نهايت ذلت به دوزخ مى‏افكنند، و يا كنايه از نهايت ضعف و ناتوانى آنها در چنگال مأموران عذاب الهى است، كه اين گروه را با خوارى تمام به دوزخ مى‏برند، و چه صحنه دردناك و وحشتناكى است آن صحنه!
 (آيه 42)- باز از آنجا كه يادآورى اين مسائل در زمينه معاد هشدار و لطفى است به همگان مى‏افزايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 62
 (آيه 43)- در اين آيه مى‏فرمايد: «اين همان دوزخى است كه مجرمان پيوسته آن را انكار مى‏كردند» (هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ).
 (آيه 44)- باز در توصيف جهنم و عذابهاى دردناك آن مى‏افزايد: مجرمان «امروز در ميان آن و آب سوزان در رفت و آمدند» (يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ).
آنها از يكسو در ميان شعله‏هاى سوزان جهنم مى‏سوزند و تشنه مى‏شوند و تمناى آن مى‏كنند و از سوى ديگر آب جوشان به آنها مى‏دهند (يا بر آنها مى‏ريزند) و اين مجازاتى است دردناك.
از آيات 71 و 72 سوره مؤمن استفاده مى‏شود كه چشمه سوزان حميم در كنار جهنم است كه نخست دوزخيان را در آن مى‏برند و سپس در آتش دوزخ مى‏افكنند.
 (آيه 45)- باز به دنبال اين هشدار و اخطار شديد بيدار كننده كه لطفى است از ناحيه خداوند، مى‏فرمايد: «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 46)- اين دو بهشت در انتظار خائفان است! در اينجا دوزخيان را به حال خود رها كرده، به سراغ بهشتيان مى‏رود، و از نعمتهاى دلپذير و بى‏نظير و شوق انگيز بهشت قسمتهائى را بر مى‏شمرد، تا در مقايسه با كيفرهاى شديد و دردناك دوزخيان اهميت هر كدام روشنتر گردد.
مى‏فرمايد: «براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ بهشتى است» (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ).
خوف از پروردگار سر چشمه‏هاى مختلفى دارد: گاه همان اعمال ناپاك و افكار آلوده است، و گاه براى مقربان، به خاطر قرب به ذات پاكش كمترين ترك اولى و غفلت مايه وحشت آنهاست، و گاه بدون همه اينها هنگامى كه تصور آن ذات نامحدود و عظمت بى‏انتها را مى‏كنند در مقابل او احساس حقارت كرده و حالت خوف به آنها دست مى‏دهد، اين خوفى است كه از نهايت معرفت پروردگار حاصل مى‏شود و مخصوص عارفان و مخلصان درگاه اوست.
                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏5، ص: 63
 (آيه 47)- باز به دنبال اين نعمت بزرگ همگان را مخاطب ساخته، مى‏گويد:
 «پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 48)- سپس در توصيف اين دو بهشت مى‏افزايد: «داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است» (ذَواتا أَفْنانٍ).
 (آيه 49)- و به دنبال اين نعمت باز همان سؤال تكرار مى‏شود كه: «كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
 (آيه 50)- از آنجا كه يك باغ سرسبز و خرّم و پرطراوت، علاوه بر درختان، بايد چشمه‏هاى آب جارى داشته باشد در اين آيه مى‏افزايد: «در آن دو (بهشت) دو چشمه هميشه جارى است» (فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ).

تعداد بازدید از این مطلب: 227
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

آيه 101)- بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده، مى‏گويد: «در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما (مدينه) هستند گروهى از منافقان وجود دارند» (وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ).

يعنى بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد.

سپس اضافه مى‏كند: «در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سر حد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه‏اند»! (وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ).

اين تفاوت در تعبير كه در باره منافقان «داخلى» و «خارجى» در آيه فوق ديده مى‏شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكترند، و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند، هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند.

لذا بلافاصله بعد از آن مى‏فرمايد: «تو آنها را نمى‏شناسى ولى ما مى‏شناسيم» (لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ).

البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است، ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.

در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى‏كند كه: «ما به زودى آنها را دو بار مجازات خواهيم كرد، و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد» (سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظِيمٍ).

 «عذاب عظيم» اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است ولى در اين كه، آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابى است به نظر مى‏رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها به خاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى‏باشد                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 248

 و مجازات دوم آنان همان است كه در آيه 50 سوره انفال اشاره شده، آنجا كه مى‏فرمايد: «هرگاه كافران را به هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى‏گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى‏كوبند، و مجازات مى‏كنند، به حال آنها تأسف خواهى خورد».

 (آيه 102)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها به نام «ابو لبابه انصارى» برخورد مى‏كنيم، طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند، خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بستند و هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند: آنها سوگند ياد كرده‏اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين كند، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من نيز سوگند ياد مى‏كنم كه چنين كارى نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.

آيه نازل شد و خداوند توبه آنها را پذيرفت، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را از ستون مسجد باز كرد.

آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تقديم داشتند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قسمتى از اموال آنها را بگيرد.

تفسير:

توبه كاران- پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيه قبل در اينجا با اشاره به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند، مى‏فرمايد: «گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند» (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ).

 «و اعمال صالح و ناصالح را به هم آويختند» (خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً).

سپس اضافه مى‏كند: «اميد مى‏رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد» و رحمت خويش را به آنان بازگرداند (عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 249

 «زيرا خداوند آمرزند و مهربان است» و داراى رحمتى وسيع و گسترده (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

 (آيه 103)- زكات عامل پاكى فرد و جامعه: در اين آيه به يكى از احكام مهم اسلامى يعنى مسأله زكات اشاره شده است، و به عنوان يك قانون كلّى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير» (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً).

دستور «خذ» (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى‏تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اين كه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه! سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده، مى‏فرمايد: «تو با اين كار آنها را پاك مى‏كنى و نموّ مى‏دهى» (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها).

آنها را از رذائل اخلاقى، از دنيا پرستى و بخل پاك مى‏كنى، و نهال نوع دوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى‏دهى.

از اين گذشته، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى‏آيد با انجام اين فريضه الهى بر مى‏چينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى‏سازى.

سپس اضافه مى‏كند: هنگامى كه آنها زكات مى‏پردازند «براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست» (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ).

اين نشان مى‏دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، همانطور كه در روايات مى‏خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏آوردند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جمله اللّهمّ صلّ عليهم به آنها دعا مى‏كرد.

بعد اضافه مى‏كند كه: «اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست» (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ).

چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى‏شود، آن گونه كه آن را احساس كنند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 250

 و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى‏گويد: «خداوند شنوا و داناست» (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).

هم دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى‏شنود، و هم از نيّات زكات دهندگان آگاه است.

 (آيه 104)- از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در اين آيه به اين موضوع اشاره مى‏كند كه پذيرش توبه، كار پيامبر نيست.

 «آيا آنها نمى‏دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى‏پذيرد» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ).

نه تنها پذيرنده توبه اوست، بلكه «زكات و يا صدقات ديگرى را (كه به عنوان كفّاره گناه و تقرب به پروردگار مى‏دهند) نيز خدا مى‏گيرد» (وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ).

شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين و افراد مستحقّ دست خداست گويى خداوند اين صدقات را مى‏گيرد.

در روايتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده مى‏خوانيم: انّ الصّدقة تقع فى يد اللّه قبل ان تصل الى يد السّائل «صدقه پيش از آن كه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى‏رسد»! حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى‏گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى‏رسد.

و در پايان آيه بار ديگر به عنوان تأكيد مى‏فرمايد: «و خداوند توبه پذير و مهربان است» (وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).

 (آيه 105)- در اين آيه بحثهاى گذشته را به شكل تازه‏اى تأكيد مى‏كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن «و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان، اعمال شما را خواهند ديد» (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).

اشاره به اين كه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع، عملى را                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 251

 انجام مى‏دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى‏ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان نيز از آن آگاهند.

اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار انسان است، لذا به دنبال اين جمله مى‏افزايد: «و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى‏گرديد، و شما را به آنچه عمل كرده‏ايد خبر مى‏دهد» و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

مسأله عرض اعمال:

در ميان پيروان مكتب اهل بيت عليهم السّلام با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان عليهم السّلام از اعمال همه امت آگاه مى‏شوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى‏دارد.

مسأله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده‏اى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خدا كه همه جا با من است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى‏دهم، اعم از خوب و بد در هر نقطه و هر مكان آگاه مى‏شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى‏كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.

 (آيه 106)-

شأن نزول:

جمعى از مفسران گفته‏اند كه اين آيه در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام «هلال بن اميه» و «مرارة بن ربيع» و «كعب بن مالك» نازل شده است- شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها در ذيل آيه 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.

تفسير:

در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن نيست، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلى مأيوس بود.

لذا قرآن در باره آنها مى‏گويد: «گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خداست يا آنها را مجازات مى‏كند و يا توبه آنان را مى‏پذيرد» (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 252

 و در پايان آيه اضافه مى‏كند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى‏كند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

 (آيه 107)-

شأن نزول:

اين آيه در باره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه‏هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا به نام مسجد «ضرار» معروف شد.

خلاصه جريان چنين است: گروهى از منافقان نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و اين در موقعى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عازم جنگ تبوك بود.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بياييد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود من فعلا عازم سفرم.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آنجا نماز بگزارى، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد دروازه مدينه نشده بود.

در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و سلسله آيات (107- 110) را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت.

و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقاياى آن را ويران كنند، و جاى آن را محل ريختن زباله‏هاى شهر سازند!

تفسير:

بتخانه‏اى در چهره مسجد! در اين آيه به وضع گروه ديگرى از مخالفان اشاره كرده، مى‏گويد: «گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند» كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً).

سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى‏كند:

1- منظور آنها اين بود كه با اين عمل «ضرر و زيانى» به مسلمانان برسانند (ضِراراً).

2- «تقويت مبانى كفر» و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (وَ كُفْراً).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 253

 3- «ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان» (وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ).

زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد «قبا» كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه از آن فاصله داشت از رونق مى‏افتاد.

از اين جمله، چنين بر مى‏آيد كه نبايد فاصله بين مساجد آن چنان باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند.

4- آخرين هدف آنها اين بود كه: «مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود (و سوابق سوئش بر همگان روشن بود) بسازند تا از اين پايگاه نفاق، برنامه‏هاى خود را عملى سازند» (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ).

ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريب پيچيده بودند «و حتى سوگند ياد مى‏كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم» (وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى‏).

ولى قرآن اضافه مى‏كند: «خداوندى (كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش يكسان مى‏باشد) گواهى مى‏دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند» (وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).

 (آيه 108)- خداوند در اين آيه تأكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده، به پيامبرش صريحا دستور مى‏دهد كه: «هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن» و نماز مگزار (لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً).

بلكه به جاى اين مسجد «شايسته‏تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است» (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ).

نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى‏دينى و تفرقه بنا شده است.

سپس قرآن اضافه مى‏كند: علاوه بر اين كه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذارده شده، «گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى‏دارند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 254

 خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد» (فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ).

پاكيزگى و طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه، و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى‏شود.

 (آيه 109)- در اين آيه مقايسه‏اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر پايه تقوا بنا مى‏كنند با منافقانى كه شالوده كار خود را بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى‏دهند به عمل آمده است.

نخست مى‏گويد: «آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است، يا كسى كه شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد»! (أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ).

تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى‏ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه‏هاى آنها را روشن مى‏سازد.

و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى‏كنند و هم به جامعه، در آخر آيه مى‏فرمايد: «خداوند ظالمان را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

(آيه 110)- در اين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده، مى‏گويد:

آنها چنان در كار خود سرسختند و در نفاق سرگردان، و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى «بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد- يا يك نتيجه شك و ترديد- در قلوب آنها باقى مى‏ماند، مگر اين كه دلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند» (لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ).

و در آخر آيه مى‏گويد: «و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

اگر به پيامبرش دستور مبارزه و درهم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به جانبى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 255

 را داد به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زاييده يك هيجان و عصبانيت.

 (آيه 111)- يك تجارت بى‏نظير! از آنجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد، در اين آيه و آيه بعد مقام والاى مجاهدان با ايمان، با ذكر مثال جالبى، بيان شده است.

در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده، و مى‏گويد: «خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى‏كند، و در برابر اين متاع، بهشت را به آنان مى‏دهد» (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ).

و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت «پنج ركن اساسى» وجود دارد، در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است.

خودش را «خريدار» و مؤمنان را «فروشنده» و جانها و اموال را «متاع» و بهشت را «ثمن» (بها) براى اين معامله قرار داده است.

منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى‏كند: «آنها در راه خدا پيكار مى‏كنند، و دشمنان حق را مى‏كشند و يا در اين راه كشته مى‏شوند» و شربت شهادت را مى‏نوشند (يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ).

و به دنبال آن به «اسناد» معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات، انجيل و قرآن آمده است» (وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ).

سپس براى تأكيد روى اين معامله بزرگ اضافه مى‏كند: «چه كسى وفادارتر به عهدش از خداست»؟ (وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ).

يعنى گرچه بهاى اين معامله فورا پرداخت نمى‏شود، اما خطرات نسيه را در بر ندارند! چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانايى و بى‏نيازى، از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 256

 و از همه جالبتر اين كه پس از انجام مراسم اين معامله، همان گونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است، به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معامله پرسودى براى او مى‏خواهد و مى‏گويد: «بشارت باد بر شما به اين معامله‏اى كه انجام داديد» (فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ).

 «و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شماست» (وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).

 (آيه 112)- همان گونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه‏اى سخنى را به اجمال برگزار مى‏كند و در آيه بعد به شرح و توضيح آن مى‏پردازد، در اين آيه مؤمنان را كه فروشندگان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى‏كند.

1- «آنها توبه كارانند» (التَّائِبُونَ). و دل و جان خود را به وسيله آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى‏دهند.

2- «آنها عبادت كارانند» (الْعابِدُونَ). و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازى مى‏كنند».

3- «آنها (در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار) سپاس مى‏گويند» (الْحامِدُونَ).

4- «آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند» (السَّائِحُونَ).

و به اين ترتيب برنامه‏هاى خودسازى آنان در پرتو عبادت، در محيط محدودى خلاصه نمى‏شود، و به افق خاصى تعلق ندارد، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنهاست.

5- «آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى‏كنند» (الرَّاكِعُونَ).

6- «آنها كه سر بر آستانش مى‏سايند و سجده مى‏آورند» (السَّاجِدُونَ).

7- «آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى‏كنند» (الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ).

8- «آنها كه (تنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى‏كنند بلكه) با هر گونه فساد و منكرى مى‏جنگند» (وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 257

 9- «و آنها كه (پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر، به آخرين و مهمترين وظيفه اجتماعى خود يعنى) حفظ حدود الهى، و اجراى قوانين او، و اقامه حق و عدالت قيام مى‏كنند» (وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ).

پس از ذكر اين صفات نه گانه، خداوند بار ديگر چنين مؤمنان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى‏كند، و به پيامبرش مى‏گويد: «اين مؤمنان را بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ).

 (آيه 113)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى‏گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى‏كنى؟ آيات مزبور نازل شد و به همه آنها اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.

تفسير:

آيه، نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان را از استغفار براى مشركان نهى مى‏كند و مى‏گويد: «شايسته نيست كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند» (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ).

سپس براى تأكيد و تعميم اضافه مى‏كند: «حتى اگر از نزديكانشان باشند» (وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى‏).

بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله‏اى چنين توضيح مى‏دهد: «بعد از آن كه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند» طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد (مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).

اين كارى است بيهوده و آرزويى نابجا چرا كه مشرك به هيچ وجه قابل آمرزش نيست.

 (آيه 114)- در اين آيه به پاسخ اين سؤال- كه اگر اين كار ممنوع است چرا ابراهيم براى «آزر» استغفار كرد؟- پرداخته مى‏گويد: «و استغفار ابراهيم براى پدرش [عمويش آزر] به خاطر وعده‏اى بود كه به او داد، اما هنگامى كه براى او آشكار شد كه وى دشمن خداست از او بيزارى جست» و برايش استغفار نكرد (وَ ما كانَ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 258

 اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ)

.

در پايان آيه اضافه مى‏كند: «ابراهيم (كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان، و مردى بزرگوار و) مهربان و بردبار بود» (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ).

هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود:

از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى‏شود كه هرگونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند (ايمان به خدا و مبارزه با هرگونه شرك و بت پرستى) بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد، چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنايى و حاكم بر همه مقدرات اجتماعى آنهاست.

 (آيه 115)-

شأن نزول:

گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند، جمعى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و در باره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند، و چنين مى‏پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند. آيه نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.

تفسير:

مجازات پس از تبيين- اين آيه اشاره به يك قانون كلى و عمومى است، كه عقل نيز آن را تأييد مى‏كند و آن اين كه تكليف و مسؤوليت همواره بعد از بيان احكام است، و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعده «قبح عقاب بلا بيان» مى‏شود.

لذا در آغاز مى‏فرمايد: «چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اين كه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند» (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند به هر چيزى داناست» (إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).

يعنى علم و دانايى خداوند ايجاب مى‏كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است، كسى را در برابر آن مسؤول نداند و مؤاخذه نكند.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 259

 (آيه 116)- در اين آيه روى اين مسأله تكيه و تأكيد مى‏كند كه: «حكومت آسمانها و زمين براى خداست» (إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت اوست، اوست كه «زنده مى‏كند و مى‏ميراند» (يُحْيِي وَ يُمِيتُ).

و بنابراين «هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد» (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ).

اشاره به اين كه، شما نبايد بر غير او تكيه كنيد، و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد، و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن بر قرار و محكم داريد.

 (آيه 117)-

شأن نزول:

اين آيه در مورد غزوه تبوك و مشكلات طاقت فرسايى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده، اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد، و همچنان پابرجا ماندند.

تفسير:

اين آيه اشاره به شمول رحمت بى‏پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده، مى‏گويد: «رحمت خدا شامل حال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مهاجران و انصار، همانها كه در موقع شدت و سختى از او پيروى كردند، شد» (لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ).

سپس اضافه مى‏كند: «اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتيها نزديك بود دلهاى گروهى از مسلمانان از جاده حق منحرف شود» و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند (مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ).

دگر بار تأكيد مى‏كند كه «بعد از اين ماجرا، خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت، و توبه آنها را پذيرفت، زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 260

 (آيه 118)-

شأن نزول:

سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك» و «مرارة بن ربيع» و «هلال بن اميه» از شركت در جنگ تبوك، و حركت همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند، بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از صحنه تبوك به مدينه بازگشت، خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند، اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد.

آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند، بطورى كه فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى بزرگ، شهر را ترك گويند و به كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند.

سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آيه در اين زمينه نازل گرديد.

تفسير:

زندان محاصره اجتماعى گنهكاران! نه تنها آن گروه عظيم مسلمانان را كه در جهاد شركت كرده بودند، مورد رحمت خويش قرار داد «بلكه آن سه نفر را كه (از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و) جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند، نيز مشمول لطف خود قرار داد» (وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا).

اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد، بلكه آن به هنگامى بود كه آن سه نفر در محاصره شديد اجتماعى قرار گرفتند، و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند، «آن چنان كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد» (حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ).

 

و سينه آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گويى «جايى در وجود خويش براى خود نمى‏يافتند» (وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ). تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند.

و به اين ترتيب همه راهها به روى آنها بسته شد، «و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست» (وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 261

 مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ).

 «بار ديگر (رحمت خدا به سراغ آنان آمد، و) توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت، تا توبه كنند» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا).

چرا كه «خداوند توبه پذير و رحيم است» (إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).

(آيه 119)- با صادقان باشيد: در آيات گذشته، سخن در باره گروهى از متخلفان در ميان بود، اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آنها كرده به همه مسلمانان دستور مى‏دهد كه رابطه خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده‏اند محكم بداريد.

نخست مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ).

و براى اين كه بتوانيد راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمائيد اضافه مى‏كند: «با صادقان باشيد» (وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ).

 «صادقين» آنهايى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى‏دهند، نه ترديدى به خود راه مى‏دهند، نه عقب نشينى مى‏كنند، نه از انبوه مشكلات مى‏هراسند بلكه با انواع فداكاريها، صدق ايمان خود را ثابت مى‏كنند.

شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد كه بعضى مانند امامان معصوم عليهم السّلام در قله آن قرار گرفته‏اند و بعضى ديگر در مرحله پايينتر.

 (آيه 120)- مشكلات مجاهدان بى‏پاداش نمى‏ماند: در آيات گذشته بحثهايى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه تبوك خوددارى كرده بودند، به ميان آمد، اين آيه و آيه بعد به عنوان يك قانون كلى و همگانى، بحث نهايى را روى اين موضوع مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر (كه مركز و كانون اسلام است) زندگى مى‏كنند حق ندارند، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تخلف جويند» (ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 262

 «و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند» (وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ). چرا كه او رهبر امت، و پيامبر خدا، و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است.

اين وظيفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويش را همچون جان خويش، بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند، چرا كه خطر براى آنها خطر براى امت است.

سپس به پاداشهاى مجاهدان كه در برابر هر گونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى‏شود، اشاره كرده و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداش آن انگشت مى‏گذارد و مى‏گويد: «اين به خاطر آن است كه هيچ گونه تشنگى به آنها نمى‏رسد» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ). «و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى‏كنند» (وَ لا نَصَبٌ).

 «و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى‏گيرد» (وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ). «و در هيچ نقطه خطرناك و ميدان پرمخاطره‏اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى‏گيرند» (وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ).

 «و هيچ ضربه‏اى از دشمن بر آنها وارد نمى‏شود» (وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا).

 «مگر اين كه در ارتباط با آن، عمل صالحى براى آنها ثبت مى‏شود» (إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ).

و مسلما پاداش يك به يك آنها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت، «زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچ گاه ضايع نمى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ).

 (آيه 121)- «همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد، انفاق نمى‏كنند» (وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً).

 «و هيچ سرزمينى را (براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت) زير پا نمى‏گذارند، مگر اين كه تمام اين گامها، و آن انفاقها، براى آنها ثبت مى‏شود» (وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ).

 «تا سر انجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد»                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 263

 (لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

 (آيه 122)-

شأن نزول:

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى ميدان جهاد حركت مى‏كرد، همه مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى‏كردند، حتى در جنگهايى كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا شركت نمى‏كرد (سريه‏ها) همگى به سوى ميدان مى‏رفتند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تنها مى‏گذاردند.

آيه نازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت، شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند.

تفسير:

جهاد با جهل و جهاد با دشمن- اين آيه كه با آيات گذشته در زمينه جهاد پيوند دارد، اشاره به واقعيتى مى‏كند كه براى مسلمانان جنبه حياتى دارد و آن اين كه: گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه، ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى‏كند كه همه مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند، مخصوصا در مواقعى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا در مدينه باقى مانده نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضه جهاد را انجام دهند، و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند همان گونه كه آيه مى‏فرمايد: «شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند چرا از هر گروهى از آنان، طايفه‏اى كوچ نمى‏كند (و طايفه‏اى در مدينه بماند) تا در دين و معارف و احكام اسلام آگاهى يابند» (وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ).

 «و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند» (وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ).

 «باشد (كه اين برنامه موجب شود) كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند» و وظايف خويش را انجام دهند (لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ).

مسأله مهمى كه از آيه مى‏توان استفاده كرد، احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مسأله «تعليم» و «تعلم» قائل شده است، تا آنجا كه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 264

 مسلمانان را ملزم مى‏سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند، بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند.

يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است، و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست، بلكه تا مسلمانان در مسأله جهاد با جهل، پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد، زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به شكست است.

 (آيه 123)- دشمنان نزديكتر را دريابيد! به تناسب بحثهايى كه تاكنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده در اين آيه به دو دستور ديگر در زمينه اين موضوع مهم اسلام اشاره گرديده است.

نخست روى سخن را به مؤمنان كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ).

آيه فوق گرچه از «پيكار مسلحانه»، و از «فاصله مكانى» سخن مى‏گويد، ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله‏هاى معنوى نيز حاكم باشد، به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعه اسلامى بيشتر و نزديكتر است، مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و مادّيگرى همه جوامع را تهديد مى‏كند، بايد مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اين كه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبه تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد، يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجه اول قرار گيرد.

دومين دستورى كه در زمينه جهاد، در اين آيه مى‏خوانيم، دستور شدت عمل است، آيه مى‏گويد: «دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند» (وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً).

بنابراين تنها، وجود قدرت كافى نيست، بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 265

 و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى‏دهد كه: «بدانيد خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).

اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توأم با تقوا باشد، و هيچ گاه از حدود انسانى تجاوز نكند.

 (آيه 124)- تأثير آيات قرآن بر دلهاى آماده و آلوده: به تناسب بحثهايى كه در باره منافقان و مؤمنان گذشت، در اين آيه و آيه بعد اشاره به يكى از نشانه‏هاى بارز اين دو گروه شده است.

نخست مى‏گويد: «و هنگامى كه سوره‏اى نازل مى‏شود، بعضى از منافقان به يكديگر مى‏گويند: ايمان كداميك از شما را نزول اين سوره افزون ساخت»؟ (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً).

و با اين سخن مى‏خواستند عدم تأثير سوره‏هاى قرآن و بى‏اعتنايى خود را نسبت به آنها بيان كنند.

اما قرآن با لحن قاطعى به آنها پاسخ مى‏دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه، مى‏گويد: «اما كسانى كه ايمان آورده‏اند! نزول اين آيات بر ايمانشان افزوده و آنها به فضل و رحمت الهى خوشحالند» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ).

 

 (آيه 125)- «و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى (نفاق و جهل و عناد و حسد) است، پليدى تازه‏اى بر پليديشان مى‏افزايد»! (وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ).

چرا كه در برابر هر فرمان تازه‏اى نافرمانى و عصيان جديدى مى‏كنند و در مقابل هر حقيقت لجاجت جديدى، و اين سبب تراكم عصيانها و لجاجتها، در وجودشان مى‏شود، و چنان ريشه‏هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى‏گردد «و سر انجام در حال كفر و بى‏ايمانى از دنيا خواهند رفت» (وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ).

قرآن در دو آيه بالا بر اين واقعيت تأكيد مى‏كند كه تنها وجود برنامه‏ها                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 266

 و تعليمات حياتبخش براى سعادت يك فرد، يا يك گروه كافى نيست، بلكه آمادگى زمينه‏ها نيز بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد.

آيات قرآن مانند دانه‏هاى حياتبخش باران است كه مى‏دانيم «در باغ، سبزه رويد و در شوره‏زار، خس!»

 (آيه 126)- در اين آيه و آيه بعد نيز سخن را در باره منافقان ادامه مى‏دهد، و آنها را مورد سرزنش و اندرز قرار داده مى‏گويد: «آيا آنها نمى‏بينند كه در هر سال، يك يا دو بار، مورد آزمايش قرار مى‏گيرند»! (أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ).

و عجب اين كه با اين همه آزمايشهاى پى‏درپى «از راه خلاف باز نمى‏ايستند و توبه نمى‏كنند و متذكر نمى‏شوند» (ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ).

از تعبير آيه چنين بر مى‏آيد كه اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است كه همه مردم در زندگى خود با آن رو برو مى‏شوند. بلكه از آزمايشهايى بوده كه بايد باعث بيدارى اين گروه گردد مثل فاش شدن اعمال سوءشان و ظاهر شدن باطنشان.

 (آيه 127)- سپس اشاره به قيافه انكار آميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خود مى‏گرفتند كرده، مى‏گويد: «و هنگامى كه سوره‏اى از قرآن نازل مى‏شود، بعضى از آنها با نظر تحقير و انكار نسبت به آن سوره به بعض ديگر نگاه مى‏كنند» و با حركات چشم، مراتب نگرانى خود را ظاهر مى‏سازند (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ).

ناراحتى و نگرانى آنها از اين نظر است كه مبادا نزول آن سوره، رسوايى جديدى برايشان فراهم سازد.

و به هر حال تصميم بر اين مى‏گيرند كه از مجلس بيرون بروند، تا اين نغمه‏هاى آسمانى را نشنوند، اما از اين بيم دارند كه به هنگام خروج كسى آنها را ببيند، لذا آهسته از يكديگر سؤال مى‏كنند: آيا كسى متوجه ما نيست «آيا كسى شما را مى‏بيند»؟! (هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ).

و همين كه اطمينان پيدا مى‏كنند جمعيت به سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغولند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 267

 و متوجه آنها نيستند «از مجلس بيرون مى‏روند» (ثُمَّ انْصَرَفُوا).

در پايان آيه، به ذكر علت اين موضوع پرداخته و مى‏گويد: «آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خدا ناراحت مى‏شوند كه «خداوند قلوبشان را (به خاطر لجاجت و عناد و به خاطر گناهانشان) از حق منصرف ساخته (و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده‏اند) چرا كه آنها افرادى بى‏فكر و نفهم هستند» (صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ).

 (آيه 128)- آخرين آيات قرآن مجيد: اين آيه و آيه بعد كه آخرين آياتى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است، و با آن سوره برائت پايان مى‏پذيرد، در واقع اشاره‏اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت.

نخست روى سخن را به مردم كرده، مى‏گويد: «پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد»! (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ).

 «مِنْ أَنْفُسِكُمْ» (از خودتان) اشاره به شدت ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مردم است، گويى پاره‏اى از جان مردم و روح جامعه در شكل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شده است.

پس از ذكر اين صفت به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره كرده، نخست مى‏گويد: «هر گونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است» (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ).

و به شدت از رنجهاى شما رنج مى‏برد.

ديگر اين كه: «او سخت به هدايت شما علاقه‏مند است» و به آن عشق مى‏ورزد (حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ).

سپس به سومين و چهارمين صفت اشاره كرده، مى‏گويد: «او نسبت به مؤمنان رءوف و رحيم است» (بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ).

بنابراين هرگونه دستور مشكل و طاقت فرسايى را مى‏دهد- حتى گذشتن از بيابانهاى طولانى و سوزان در فصل تابستان، با گرسنگى و تشنگى، براى مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ تبوك- آن هم يك نوع محبت و لطف از ناحيه او                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 268

 و براى نجات شما، از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختى است.

 (آيه 129)- در اين آيه كه آخرين آيه سوره توبه است، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى مى‏دهد كه از سركشيها و عصيانهاى مردم، دلسرد و نگران نشود، مى‏گويد: «اگر آنها روى از حق بگردانند (نگران نباش و) بگو: خداوند براى من كافى است» چرا كه او بر هر چيزى تواناست (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ).

 «همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست» و بنابراين تنها پناهگاه اوست (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).

آرى «من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده‏ام، و به او دلبسته‏ام و كارهايم را به او واگذارده‏ام» (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ).

 «و او پروردگار عرش بزرگ است» (وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ).

جايى كه عرش و عالم بالا و جهان ماوراء طبيعت با آن همه عظمتى كه دارد، در قبضه قدرت او، و تحت حمايت و كفالت اوست، چگونه مرا تنها مى‏گذارد و در برابر دشمن يارى نمى‏كند؟ مگر قدرتى در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد؟ و يا رحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى‏شود؟

 «پايان سوره توبه»

تعداد بازدید از این مطلب: 273
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

آيه 51)- اما تو اى پيامبر! به اينها از دو راه پاسخ گوى، پاسخى دندان شكن و منطقى، نخست «بگو: هيچ حادثه‏اى براى ما رخ نمى‏دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است همان خدايى كه مولاى ما» و سرپرست حكيم و مهربان ماست و جز خير و صلاح ما را مقدر نمى‏دارد (قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلَّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا).

آرى «افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكّل كنند» (وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).

تنها به او عشق مى‏ورزند و از او يارى مى‏طلبند و سر بر آستان او مى‏سايند تكيه‏گاه و پناهگاهشان كسى جز او نيست.

 (آيه 52)- «و تو اى پيامبر اين پاسخ را نيز به آنان بگو كه شما چه انتظارى را در باره ما مى‏كشيد جز اين كه به يكى از دو يكى و خير و سعادت خواهيم رسيد» (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ).

يا دشمنان را در هم مى‏كوبيم و پيروز از ميدان مبارزه باز مى‏گرديم، و يا كشته مى‏شويم و شربت شهادت را با افتخار مى‏نوشيم، هر كدام پيش آيد، خوش آيد كه مايه افتخار است و روشنى چشم ما و به هر صورت شكست در قاموس ما راه ندارد.

اما به عكس «ما در مورد شما يكى از دو بدبختى، تيره روزى و بلا و مصيبت را انتظار مى‏كشيم، يا در اين جهان و جهان ديگر به مجازات الهى گرفتار مى‏شويد، و يا به دست ما خوار و نابود خواهيد شد» (وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا).

 «حال كه چنين است شما انتظار بكشيد، و ما هم با شما انتظار مى‏كشيم»                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 215

 (فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ).

شما در انتظار خوشبختى ما باشيد و ما هم در انتظار بدبختى شما نشسته‏ايم!

 (آيه 53)- قرآن در اينجا به قسمتى ديگر از نشانه‏هاى منافقان و نتيجه و سر انجام كار آنها اشاره كرده و روشن مى‏سازد كه چگونه اعمال آنها بى‏روح و بى‏اثر است و هيچ گونه بهره‏اى از آن عايدشان نمى‏شود، و از آنجا كه در ميان اعمال نيك، انفاق در راه خدا و نماز (پيوند خلق با خالق) موقعيت خاصى دارد، مخصوصا انگشت روى اين دو قسمت گذارده است.

نخست مى‏گويد: اى پيامبر! «به آنها بگو: شما چه از روى اراده و اختيار در راه خدا انفاق كنيد و چه از روى كراهت و اجبار (و ملاحظات شخصى و اجتماعى) در هر حال از شما پذيرفته نخواهد شد» (قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ).

سپس به دليل آن اشاره كرده، مى‏فرمايد: «زيرا شما گروه فاسقى بوديد» (إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ). نيتهايتان آلوده، و اعمالتان ناپاك، و قلبتان تاريك است، و خدا تنها عملى را مى‏پذيرد كه پاك باشد و از شخصى پاك و با تقوا سر زند.

 (آيه 54)- در اين آيه بار ديگر دليل عدم قبول انفاقات آنها را توضيح داده، مى‏گويد: «و هيچ چيز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اين كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده‏اند» و هر عملى توأم با ايمان با خدا و توحيد نبوده باشد در پيشگاه خدا مقبول نيست (وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ).

پس از ذكر عدم قبول انفاقهاى مالى آنها به وضع عبادات آنان اشاره كرده مى‏گويد: «آنها نماز را به جا نمى‏آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى» (وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالى‏).

همان گونه كه «انفاق نمى‏كنند مگر از روى كراهت و اجبار» (وَ لا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ كارِهُونَ).

در حقيقت به دو دليل انفاقهاى آنها پذيرفته نمى‏شود يكى به دليل آن كه از روى كفر و عدم ايمان سر مى‏زند، و ديگر اين كه از روى كراهت و اجبار است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 216

 همچنين به دو علت نماز آنها پذيرفته نيست نخست به علت كفر، و ديگر به خاطر آنكه از روى كسالت و كراهت انجام مى‏گيرد.

 (آيه 55)- در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده، مى‏گويد: «فزونى اموال و اولاد آنها نبايد تو را در شگفتى فرو برد» و فكر كنى كه آنها با اين كه منافقند چگونه مشمول اين همه مواهب الهى واقع شده‏اند (فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ).

چرا كه اينها به ظاهر براى آنها نعمت است اما در حقيقت «خدا مى‏خواهد به اين وسيله آنان را در زندگى دنيا معذب كند، و به خاطر دلبستگى فوق العاده به اين امور در حال كفر و بى‏ايمانى بميرند» (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

در واقع آنها از دو راه به وسيله اين اموال و اولاد (نيروى اقتصادى و انسانى) معذب مى‏شوند: نخست اين كه اين گونه افراد معمولا فرزندانى ناصالح و اموالى بى‏بركت دارند كه مايه درد و رنجشان در زندگى دنياست، شب و روز بايد براى فرزندانى كه مايه ننگ و ناراحتى هستند، تلاش كنند، و براى حفظ اموالى كه از طريق گناه به دست آورده‏اند جان بكنند، و از طرف ديگر چون به اين اموال و فرزندان دلبستگى دارند و به سراى وسيع و پر نعمت آخرت و جهان پس از مرگ ايمان ندارند چشم پوشى از اين همه اموال برايشان مشكل است تا آنجا كه ايمانشان را روى آنها گذاشته و با كفر از دنيا مى‏روند، و به سخت‏ترين وضعى جان مى‏دهند؟

مال و فرزند اگر پاك و صالح باشد موهبت است و سعادت و مايه رفاه و آسايش و اگر ناپاك و ناصالح باشد رنج و عذاب اليم است.

 (آيه 56)- نشانه ديگرى از منافقان! در اينجا يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است مى‏گويد: «آنها به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه از شما هستند» (وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ).

 «در حالى كه نه از شما هستند (و نه در چيزى با شما موافقند) بلكه آنها گروهى هستند كه فوق العاده مى‏ترسند» و از شدت ترس كفر را پنهان كرده اظهار ايمان مى‏كنند مبادا گرفتار شوند (وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 217

 (آيه 57)- در اين آيه شدت بغض و عداوت و نفرت آنها را از مؤمنان در عبارتى كوتاه اما بسيار رسا و گويا منعكس كرده، مى‏گويد: «آنها چنان هستند كه اگر پناهگاهى (همانند يك دژ محكم) بيابند، يا دسترسى به غارهايى در كوهها داشته باشند، يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند، با سرعت هر چه بيشتر به سوى آن مى‏شتابند» تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عدوات خود را آشكار سازند (لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلًا لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ).

اين يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن در باره ترس و وحشت منافقان و يا بغض و نفرت آنان بيان كرده كه آنها اگر در كوهها و حتى زير و روى زمين راه فرارى پيدا كنند از ترس يا عداوت از شما دور مى‏شوند ولى چون قوم و قبيله و اموال و ثروتى در محيط شما دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند!

 (آيه 58)-

شأن نزول:

نقل شده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول تقسيم اموالى (از غنائم يا مانند آن) بود كه يكى از طايفه «بنى تميم» فرا رسيد، صدا زد: اى رسول خدا! عدالت كن! پيامبر فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟! در اين هنگام اين آيه و آيه بعد نازل شد و به اين گونه افراد اندرز داد.

تفسير:

خودخواهان بى‏منطق: در اين آيه به يكى از حالات منافقان اشاره شده و آن اين كه آنها هرگز راضى به حق خود نيستند.

هر كس جيب آنها را پر كند عادل است و از او راضى هستند و هر كس به خاطر رعايت عدالت حق ديگران را به آنها نبخشد ظالم و از او ناراضى مى‏شوند.

لذا مى‏گويد: «بعضى از آنها در تقسيم صدقات به تو عيب مى‏گيرند» و مى‏گويند عدالت را رعايت نكردى (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ).

اما در حقيقت چنين است كه آنها به منافع خويش مى‏نگرند «اگر سهمى به آنها داده شود راضيند و خوشحال» و تو را مجرى عدالت مى‏دانند هر چند استحقاق نداشته باشند (فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا).

 «و اگر چيزى از آن به آنها داده نشود خشمگين مى‏شوند» و تو را متهم به بى‏عدالتى مى‏كنند (وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 218

 (آيه 59)- «ولى اگر آنها (به حق خود راضى باشند و) به آنچه خدا و پيامبرش در اختيار آنها گذارده رضايت دهند و بگويند همين براى ما كافى است و اگر هم نياز بيشترى داريم خدا و پيامبر از فضل خود به زودى به ما مى‏بخشند ما تنها رضاى خدا را مى‏طلبيم» و از او مى‏خواهيم كه ما را از اموال مردم بى‏نياز سازد، اگر آنها چنين كنند به سود آنهاست (وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ).

 (آيه 60)- مصارف زكات و ريزه كاريهاى آن: در تاريخ اسلام دو دوران مشخص ديده مى‏شود، دوران مكّه كه همت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان در آن مصروف تعليم و تربيت نفرات و آموزش و تبليغ مى‏شد، و دوران مدينه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن دست به تشكيل «حكومت اسلامى» و پياده كردن و اجراى تعليمات اسلام، از طريق اين حكومت صالح زد.

بدون شك يكى از ابتدايى و ضرورى‏ترين مسأله، به هنگام تشكيل حكومت، تشكيل «بيت المال» است كه به وسيله آن نيازهاى اقتصادى حكومت برآورده شود.

به همين دليل يكى از نخستين كارهايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه انجام داد تشكيل بيت المال بود كه يكى از منابع آن را «زكات» تشكيل مى‏داد، و طبق مشهور اين حكم در سال دوم هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشريع شد.

به هر حال آيه مورد بحث به روشنى مصارف واقعى زكات را بيان كرده و آن را در هشت مصرف خلاصه مى‏كند:

1- «فقرا» نخست مى‏گويد: «صدقات و زكات براى فقيران است» (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ).

2- «مساكين» (وَ الْمَساكِينِ).

3- «عاملان و جمع آورى كنندگان زكات» (وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها).

اين گروه در حقيقت كارمندان و كاركنانى هستند كه براى جمع آورى زكات و اداره بيت المال اسلام تلاش و كوشش مى‏كنند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 219

 4- «و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى‏شود» (وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ).

آنها كسانى هستند كه انگيزه معنوى نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلامى ندارند، و با تشويق مالى مى‏توان تأليف قلب، و جلب محبت آنان نمود، و در مباحث فقهى گفته شده كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه كفار و غير مسلمانان را شامل مى‏شود.

5- «در راه آزاد ساختن بردگان» (وَ فِي الرِّقابِ).

يعنى سهمى از زكات، تخصيص به مبارزه با بردگى، و پايان دادن به اين موضوع ضد انسانى، و «آزادى تدريجى بردگان» داده مى‏شود.

6- «اداء دين بدهكاران» و آنها كه بدون جرم و تقصير زير بار بدهكارى مانده و از اداى آن عاجز شده‏اند (وَ الْغارِمِينَ).

7- «و در راه خدا» (وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).

8- «واماندگان در راه» (وَ ابْنِ السَّبِيلِ).

يعنى مسافرانى كه بر اثر علّتى در راه مانده، و زاد و توشه و مركب كافى براى رسيدن به مقصد ندارند، هر چند افراد فقير و بى‏بضاعتى نيستند.

در پايان آيه به عنوان تأكيد روى مصارف گذشته، مى‏فرمايد: «اين فريضه الهى است» (فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ).

و بدون شك اين فريضه، حساب شده، و كاملا دقيق، و جامع مصلحت فرد و اجتماع است، زيرا «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

نكته‏ها:

1- فرق ميان «فقير» و «مسكين»:

به نظر مى‏رسد كه «فقير» به معنى كسى است كه در زندگى خود كمبود مالى دارد، هر چند مشغول كسب و كارى باشد و هرگز از كسى سؤال نكند، اما «مسكين» كسى است كه نيازش شديدتر است و دستش از كار كوتاه است، و به همين جهت از اين و آن سؤال مى‏كند.

2- تقسيم زكات به هشت قسمت مساوى:

اكثريت قاطع فقها براينند كه اصناف هشتگانه فوق مواردى است كه صرف زكات در آنها مجاز است، و تقسيم كردن در آن واجب نيست.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 220

 اما چگونگى مصرف آن در اين مصرف هشتگانه بستگى به ضرورتهاى اجتماعى از يكسو، و نظر حكومت اسلامى از سوى ديگر دارد.

3- نقش زكات در اسلام:

با توجه به اين كه اسلام به عنوان يك «آيين جامع» كه تمام نيازمنديهاى مادى و معنوى در آن پيش بينى شده، و از همان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، با تأسيس حكومت همراه بود، و توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزه با فاصله طبقاتى دارد، روشن مى‏شود كه نقش بيت المال، و زكات از مهمترين نقشهاست.

شك نيست كه هر جامعه‏اى داراى افرادى از كار افتاده، بيمار، يتيمان بى‏سرپرست، معلولين، و امثال آنها مى‏باشد كه بايد مورد حمايت قرار گيرند.

و نيز براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن، نياز به سربازان مجاهدى دارد كه هزينه آنها از طرف حكومت پرداخت مى‏شود.

به همين دليل در اسلام مسأله زكات كه در حقيقت يك نوع «ماليات بر درآمد و توليد» و «ماليات بر ثروت راكد» محسوب مى‏شود، از اهميت خاصى برخوردار است، تا آنجا كه در رديف مهمترين عبادات قرار گرفته، و در بسيارى از موارد با نماز همراه ذكر شده، و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است!

(آيه 61)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه گفته‏اند: اين آيه در باره گروهى از منافقان نازل شده، كه دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار، در باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گفتند، يكى از آنان گفت: اين كار را نكنيد، زيرا، مى‏ترسيم به گوش محمّد برسد، و او به ما بد بگويد (و مردم را بر ضد ما بشوراند).

يكى از آنان كه نامش «جلاس» بود گفت: مهم نيست، ما هر چه بخواهيم مى‏گوييم، و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى‏رويم، و انكار مى‏كنيم، و او از ما مى‏پذيرد، زيرا محمّد صلّى اللّه عليه و آله آدم خوش باور و دهن بينى است، و هر كس هر چه بگويد قبول مى‏كند، در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

اين حسن است نه عيب! در اين آيه همان گونه كه از مضمون آن استفاده مى‏شود سخن از فرد يا افرادى در ميان است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با گفته‏هاى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 221

 خود آزار مى‏دادند آيه مى‏گويد: «از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند: او آدم خوش باورى است»! (وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ).

آنها در حقيقت يكى از نقاط قوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه وجود آن در يك رهبر كاملا لازم است، به عنوان نقطه ضعف نشان مى‏دادند.

لذا قرآن بلافاصله اضافه مى‏كند كه: «به آنها بگو: اگر پيامبر گوش به سخنان شما فرا مى‏دهد (و عذرتان را مى‏پذيرد، و به گمان شما يك آدم گوشى است) اين به نفع شماست»! (قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ).

زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده، و شخصيتتان را خرد نمى‏كند عواطف شما را جريحه‏دار نمى‏سازد، و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از اين طريق كوشش مى‏كند، در حالى كه اگر او فورا پرده‏ها را بالا مى‏زد، و دروغگويان را رسوا مى‏كرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى‏آمد.

سپس براى اين كه عيب جويان از اين سخن سوء استفاده نكنند، و آن را دستاويز قرار ندهند، چنين اضافه مى‏كند: «او به خدا و فرمانهاى او ايمان دارد، و به سخنان مؤمنان راستين گوش فرا مى‏دهد، و آن را مى‏پذيرد و به آن ترتيب اثر مى‏دهد» (يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ).

يعنى در واقع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو گونه برنامه دارد: يكى برنامه حفظ ظاهر و جلوگيرى از پرده‏درى، و ديگرى در مرحله عمل، در مرحله اول به سخنان همه گوش فرا مى‏دهد، و ظاهرا انكار نمى‏كند، ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهاى خدا و پيشنهادها و سخنان مؤمنان راستين است، و يك رهبر واقع بين بايد چنين باشد، و تأمين منافع جامعه جز از اين راه ممكن نيست لذا بلافاصله مى‏فرمايد: «او رحمت براى مؤمنان شماست» (وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ).

تنها چيزى كه در اينجا باقى مى‏ماند اين است كه نبايد آنها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با اين سخنان خود ناراحت مى‏كنند و از او عيب جويى مى‏نمايند، تصور كنند كه بدون مجازات خواهند ماند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 222

 لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «آنها كه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آزار مى‏رسانند عذابى دردناك دارند» (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

 (آيه 62)-

شأن نزول:

جمعى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه و آيه بعد نقل كرده‏اند و آن اين كه: هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوه تبوك آياتى نازل شد يكى از منافقان گفت: به خدا سوگند اين گروه نيكان و اشراف ما هستند، اگر آنچه را «محمّد» در باره آنها مى‏گويد راست باشد، اينها از چهارپايان هم بدترند، يكى از مسلمانان اين سخن را شنيد و گفت: به خدا آنچه او مى‏گويد حق است، و تو از چهارپا بدترى! اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد: چرا چنين گفتى، او سوگند ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است آن مرد مؤمن، گفت: خداوندا خودت راستگو را تصديق، و دروغگو را تكذيب فرما.

اين دو آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.

تفسير:

قيافه حق به جانب منافقان! يكى از نشانه‏هاى منافقان و اعمال زشت و شوم آنها كه قرآن كرارا به آن اشاره كرده، اين است كه آنها براى پوشاندن چهره خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى‏كردند و با توسل به سوگندهاى دروغين مى‏خواستند مردم را فريب داده و از خود راضى كنند. در اين آيه و آيه بعد قرآن مجيد پرده از روى اين عمل زشت برداشته و مسلمانان را آگاه مى‏سازد كه تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند.

نخست مى‏گويد: «آنها براى شما سوگند به خدا ياد مى‏كنند تا شما را راضى كنند» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ).

روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها، بيان حقيقت نيست. بلكه مى‏خواهند با فريب و نيرنگ چهره واقعيات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند، و به مقاصد خود برسند. لذا قرآن مى‏گويد: «اگر آنها راست مى‏گويند و ايمان دارند، شايسته‏تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند»! (وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 223

 (آيه 63)- در اين آيه اين گونه افراد منافق را شديدا تهديد مى‏كند، و مى‏گويد: «مگر نمى‏دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى‏ماند» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها).

سپس براى تأكيد اضافه مى‏كند: «اين رسوايى و ذلّت بزرگى است» (ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ).

 (آيه 64)-

شأن نزول:

در باره نزول اين آيه و دو آيه بعد چنين نقل شده: گروهى از منافقان در يك جلسه سرّى، براى قتل پيامبر توطئه كردند كه پس از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه‏هاى سر راه به صورت ناشناس كمين كرده، شتر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را رم دهند، و حضرت را به قتل برسانند.

خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت، و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند، و آنها را متفرق سازند.

تفسير:

برنامه خطرناك ديگرى از منافقان: از اين آيه چنين استفاده مى‏شود كه خداوند براى دفع خطر منافقان از پيامبر، گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى‏داشت، و آنان را به مسلمانان معرفى مى‏كرد، تا به هوش باشند و آنها نيز دست و پاى خود را جمع كنند، روى اين جهت غالبا آنان در يك حالت ترس و وحشت به سر مى‏بردند، قرآن به اين وضع اشاره كرده، مى‏گويد: «منافقان مى‏ترسند كه بر ضد آنها سوره‏اى نازل شود، و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ).

ولى عجيب اين كه بر اثر شدت لجاجت و دشمنى باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر نمى‏داشتند، لذا خداوند در پايان آيه به پيامبرش مى‏گويد: «به آنها بگو: هر چه مى‏خواهيد استهزاء كنيد، اما بدانيد خدا آنچه را را از آن بيم داريد آشكار مى‏سازد» و شما را رسوا مى‏كند! (قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ).

 (آيه 65)- در اين آيه به يكى ديگر از برنامه‏هاى منافقان اشاره كرده،                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 224

 مى‏گويد: «اگر از آنها بپرسى (كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته‏اند، و يا چنين كار خلافى را انجام داده‏اند) مى‏گويند: ما مزاح و شوخى مى‏كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم»! (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ).

منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه‏هاى يكنواختى دارند از اين روش بهره‏بردارى فراوان مى‏كنند، حتى گاه مى‏شود جدى‏ترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح كنند، اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر، و الّا با عنوان كردن شوخى و مزاح مى‏خواهند از چنگال مجازات فرار كنند.

اما قرآن با تعبيرى قاطع و كوبنده، به آنها پاسخ مى‏گويد، و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «به آنها بگو: آيا خدا، و آيات او، و رسولش، را مسخره مى‏كنيد و به شوخى مى‏گيريد»؟! (قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ).

يعنى آيا با همه چيز مى‏توان شوخى كرد، حتى با خدا و پيامبر و آيات قرآن! آيا مسأله رم دادن شتر، و سقوط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن گردنه خطرناك، چيزى است كه بتوان زير نقاب شوخى آن را پوشاند؟

 (آيه 66)- سپس به پيامبر دستور مى‏دهد صريحا به اين منافقان بگو: «دست از اين عذرهاى واهى و دروغين برداريد» (لا تَعْتَذِرُوا).

چرا كه «شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد» (قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ).

اين تعبير نشان مى‏دهد كه گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند، بلكه در صف مؤمنان ضعيف الايمان بودند و پس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند.

سر انجام، آيه را با اين جمله پايان مى‏دهد كه: «اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را به خاطر اين كه مجرم بودند، مجازات خواهيم كرد» (إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ).

اين كه مى‏گويد گروهى را مجازات مى‏كنيم به خاطر جرم و گناهشان، دليل بر آن است كه «گروه مورد عفو» افرادى هستند كه آثار جرم و گناه را با آب توبه از وجود خود شسته‏اند.

 (آيه 67)- نشانه‏هاى منافقان: در اين آيه اشاره به يك مطلب كلى مى‏كند                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 225

 و آن اين كه ممكن است روح نفاق به اشكال مختلف ظاهر شود، مخصوصا خودنمايى، روح نفاق در يك «مرد» با يك «زن» ممكن است متفاوت باشد، اما نبايد فريب تغيير چهره‏هاى نفاق را در ميان منافقان خورد.

لذا مى‏گويد: «مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند» (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ).

سپس به ذكر پنج صفت از اوصاف آنان مى‏پردازد.

اول و دوم: «آنها مردم را به منكرات تشويق، و از نيكيها باز مى‏دارند» (يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ).

يعنى درست برعكس برنامه مؤمنان راستين كه دائما از طريق «امر به معروف» و «نهى از منكر» در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند، منافقان دائما سعى مى‏كنند كه فساد همه جا را بگيرد، و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود.

سوم: آنها «دستهايشان را مى‏بندند» (وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ). نه در راه خدا انفاق مى‏كنند، نه به كمك محرومان مى‏شتابند، و نه خويشاوند و آشنا را كمك مالى آنها بهره مى‏گيرند.

روشن است آنها چون ايمان به آخرت و نتايج و پاداش «انفاق» ندارند، در بذل اموال سخت بخيلند.

چهارم: تمام اعمال و گفتار و رفتارشان نشان مى‏دهد كه «آنها خدا را فراموش كرده‏اند (و نيز وضع زندگى آنها نشان مى‏دهد كه) خدا هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش نموده» (نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ). يعنى با آنها معامله فراموشى كرده است و آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنان آشكار است.

پنجم: اين كه «منافقان فاسقند و بيرون از دايره اطاعت فرمان خدا» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ).

آنچه در آيه فوق در باره صفات مشترك منافقان گفته شد در هر عصر و زمانى ديده مى‏شود.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 226

 (آيه 68)- در اين آيه مجازات شديد و دردناك آنها، بيان شده است، مى‏فرمايد: «خداوند مردان و زنان منافق و همه كفار و افراد بى‏ايمان را وعده آتش جهنم داده» (وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ).

همان آتش سوزانى كه: «جاودانه در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها).

و «همين يك مجازات (كه تمام انواع عذابها و كيفرها را در بر دارد) براى آنها كافى است» (هِيَ حَسْبُهُمْ).

و به تعبير ديگر آنها نياز به هيچ مجازات ديگرى ندارند، زيرا در دوزخ همه نوع عذاب جسمانى و روحانى وجود دارد.

و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است» (وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ).

بلكه اين دورى از خداوند، خود بزرگترين عذاب و دردناكترين كيفر براى آنها محسوب مى‏شود.

 (آيه 69)- تكرار تاريخ و درس عبرت! اين آيه براى بيدار ساختن اين گروه از منافقان، آينه تاريخ را پيش روى آنها مى‏گذارد، و با مقايسه زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين، عبرت انگيزترين درسها را به آنها مى‏دهد، و مى‏گويد: «شما همانند منافقان پيشين هستيد»، و همان مسير و برنامه و سرنوشت شوم را تعقيب مى‏كنيد (كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).

 «همانها كه از نظر نيرو از شما قويتر، و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند» (كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً).

 «آنها از نصيب و بهره خود در دنيا، در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى، بهره گرفتند، شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهره خود همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند، بهره بردارى كرديد» (فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ).

سپس مى‏گويد: «شما در كفر و نفاق و سخريه و استهزاء مؤمنان، فرو رفتيد، همان گونه كه آنها در اين امور فرو رفتند» (وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 227

 سر انجام پايان كار منافقان پيشين را براى هشدار به گروه منافقان معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و همه منافقان جهان، با دو جمله بيان مى‏كند:

نخست اين كه: «آنها كسانى هستند كه همه اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد رفته و مى‏رود، و هيچ نتيجه مثبتى از آن عائدشان نمى‏گردد» (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ).

ديگر اين كه: «آنها زيانكاران حقيقى، و خسران يافتگان واقعى هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).

آنها ممكن است استفاده‏هاى «موقت» و «محدودى» از اعمال نفاق آميز خود ببرند، ولى اگر درست بنگريم مى‏بينيم نه در زندگى اين دنيا از اين رهگذر طرفى مى‏بندند، و نه در جهان ديگر بهره‏اى دارند.

 (آيه 70)- در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، به عنوان استفهام انكارى چنين مى‏گويد: «آيا اين گروه منافق از سرنوشت امتهاى پيشين، قوم نوح، و عاد، و ثمود، و قوم ابراهيم، و اصحاب مدين (قوم شعيب) و شهرهاى ويران شده قوم لوط با خبر نشدند» (أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ).

اينها ماجراهاى تكان دهنده‏اى است كه مطالعه و بررسى آن هر انسانى را كه كمترين احساس در قلب او باشد تكان مى‏دهد.

هر چند خداوند آنها را هيچ گاه از لطف خود محروم نساخت، «و پيامبرانشان با دلايل روشن براى هدايت آنان به سويشان آمدند» (أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ).

ولى آنها به هيچ يك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند و براى زحمات طاقت فرسايشان در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند.

 «بنابراين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد، اين خودشان بودند كه به خويشتن ستم روا داشتند»! (فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).

(آيه 71)- نشانه‏هاى مؤمنان راستين: در آيات گذشته علائم و جهات مشترك مردان و زنان منافق در پنج قسمت مطرح گرديد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 228

 در آيه مورد بحث علائم و نشانه‏هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است كه آن هم در پنج قسمت خلاصه مى‏شود.

آيه از اينجا شروع مى‏شود كه مى‏فرمايد: «مردان و زنان با ايمان دوست و ولىّ و يار و ياور يكديگرند» (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ).

پس از بيان اين اصل كلى به شرح جزئيات صفات مؤمنان مى‏پردازد:

1- نخست مى‏گويد: «آنها مردم را به نيكى‏ها دعوت مى‏كند» (يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ).

2- «مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى‏دارند» (وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ).

3- آنها به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند «نماز را برپا مى‏دارند» (وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ). و به ياد خدا هستند و با ياد و ذكر او، دل را روشن، و عقل را بيدار و آگاه مى‏دارند.

4- آنها بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك و بخيل هستند بخشى از اموال خويش را در راه خدا، و حمايت خلق خدا، و براى بازسازى جامعه، انفاق مى‏نمايند «و زكات اموال خويش را مى‏پردازد» (وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ).

5- منافقان فاسقند و سركش، و خارج از تحت فرمان حق، اما مؤمنان «اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى‏كنند» (وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ).

در پايان اين آيه اشاره به نخستين امتياز مؤمنان از نظر نتيجه و پاداش كرده، مى‏گويد: «خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش مى‏گرداند» (أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ).

شك نيست كه وعده رحمت به مؤمنان از طرف خداوند، از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است، چرا كه «خداوند توانا و حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).

نه بدون علت وعده مى‏دهد، و نه هنگامى كه وعده داد، از انجام آن عاجز مى‏ماند.

 (آيه 72)- اين آيه قسمتى از اين رحمت واسعه الهى را كه شامل حال افراد با ايمان مى‏شود، در دو جنبه «مادى» و «معنوى» شرح مى‏دهد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 229

 نخست مى‏فرمايد: «خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى از بهشت وعده داده است كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).

از ويژگيهاى اين نعمت بزرگ اين است كه زوال و جدايى در آن راه ندارد و «آنان جاودانه در آن مى‏مانند» (خالِدِينَ فِيها).

ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه خداوند «مسكنهاى پاكيزه و منزلگاههاى مرفّه در قلب بهشت عدن در اختيار آنها مى‏گذارد» (وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ).

از احاديث اسلامى چنين استفاده مى‏شود كه «جنّات عدن» باغهاى مخصوصى است از بهشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و جمعى از خاصان پيروان او در آنها مستقر خواهند شد.

سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده، مى‏فرمايد: «رضايت و خشنودى خدا (كه نصيب اين مؤمنان راستين مى‏شود) از همه برتر و بزرگتر است» (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ).

هيچ كس نمى‏تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را كه به يك انسان به خاطر توجه رضايت و خشنودى خدا از او، دست مى‏دهد، توصيف كند.

و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى مادى و معنوى كرده، مى‏گويد: «اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).

 (آيه 73)- پيكار با كفار و منافقان: سر انجام در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفّار و منافقان داده، مى‏گويد: «اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ).

 «و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيش گير» (وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ).

اين مجازات آنها در دنياست، و در آخرت «جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).

البته طرز جهاد در برابر «كفار» جهاد همه جانبه، و مخصوصا جهاد مسلحانه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 230

 است. و منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه غير از مبارزه مسلحانه است، مانند مذمت و توبيخ و تهديد و رسوا ساختن آنها، و شايد جمله «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) اشاره به همين معنى باشد.

 (آيه 74)-

شأن نزول:

در باره شأن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه همه آنها نشان مى‏دهد بعضى از منافقان، مطالب زننده‏اى در باره اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته بودند و پس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته‏اند و همچنين توطئه‏اى بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيده بودند كه خنثى گرديد.

تفسير:

توطئه خطرناك! در اين آيه پرده از روى يكى ديگر از اعمال منافقان برداشته شده و آن اين كه: هنگامى كه مى‏بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى‏كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى‏شوند.

نخست مى‏گويد: «منافقان سوگند ياد مى‏كنند كه چنان مطالبى را در باره پيامبر نگفته‏اند» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا).

در حالى كه: «اينها بطور مسلم سخنان كفرآميزى گفته‏اند» (وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ). و به اين جهت «پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر را پيش گرفته‏اند» (وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ).

البته آنان از آغاز مسلمان نبودند كه كافر شوند بلكه تنها اظهار اسلام مى‏كردند، بنابراين همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز با اظهار كفر درهم شكستند.

و از آن بالاتر «آنها تصميم خطرناكى داشتند كه به آن نرسيدند» (وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا).

و آن توطئه براى نابودى پيامبر و يا فعاليتهايى است كه براى به هم ريختن سازمان جامعه اسلامى، و توليد فساد و نفاق و شكاف، انجام مى‏دادند، كه هرگز به هدف نهايى منتهى نشد.

در جمله بعد براى اين كه زشتى و وقاحت فعاليتهاى منافقان و نمك نشناسى آنها كاملا آشكار شود اضافه مى‏كند: آنها در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه‏اى از ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود، بلكه به عكس در پرتو                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 231

 حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند، بنابراين «آنها در حقيقت انتقام نعمتهايى را مى‏گرفتند خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سر حد استغنا به آنها داده بودند» (وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ).

سپس آنچنان كه سيره قرآن است راه بازگشت را به روى آنان گشوده، مى‏گويد: «اگر آنان توبه كنند براى آنها بهتر است» (فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ).

و اين نشانه واقع بينى اسلام و اهتمام به امر تربيت، و مبارزه با هرگونه سختگيرى و شدت عمل نابجاست، كه حتى راه آشتى و توبه را به روى منافقانى كه توطئه براى نابودى پيامبر كردند و سخنان كفرآميز و توهينهاى زننده داشتند بازگذارده.

در عين حال براى اين كه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند، به آنها هشدار مى‏دهد كه: «اگر به روش خود ادامه دهند، و از توبه روى برگردانند، خداوند در دنيا و آخرت آنان را به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ).

و اگر مى‏پندارند كسى در برابر مجازات الهى ممكن است به كمك آنان بشتابد سخت در اشتباهند، زيرا «آنها در سراسر روى زمين نه ولى و سرپرستى خواهند داشت و نه يار و ياورى» (وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ).

 (آيه 75)-

شأن نزول:

اين آيه و سه آيه بعد از آن در باره يكى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شده است، او كه مرد فقيرى بود و مرتب به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏آمد اصرار داشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد! پيغمبر به او فرمود: «قليل تؤدّى شكره خير من كثير لا تطيقه» «مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى، بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى ادا حقش را نداشته باشى».

ولى ثعلبه دست بردار نبود و سر انجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى او دعا كرد.

چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد.

پس از مدتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد، تا زكات                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 232

 اموال او را بگيرد، ولى اين مرد كم ظرفيت و تازه به نوا رسيده و بخيل، از پرداخت حق الهى خوددارى كرد، نه تنها خوددارى كرد، بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت: اين حكم برادر «جزيه» است.

به هر حال هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن او را شنيد فرمود: يا ويح ثعلبة! يا ويح ثعلبة! «واى بر ثعلبه! اى واى بر ثعلبه»! و در اين هنگام آيات مزبور نازل شد.

تفسير:

منافقان كم ظرفيتند! قرآن در اينجا روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى‏گذارد و آن اين كه: به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى، چنان دم از ايمان مى‏زنند كه هيچ كس باور نمى‏كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند.

اما همين كه به نوايى برسند چنان دست و پاى خود را گم كرده و غرق دنياپرستى مى‏شوند كه همه عهد و پيمانهاى خويش را با خدا به دست فراموشى مى‏سپارند.

نخست مى‏گويد: «بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته‏اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعا به نيازمندان كمك مى‏كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود» (وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ).

 (آيه 76)- ولى اين سخن را تنها زمانى مى‏گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بود «و به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه‏هايى به آنان داد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و رويگردان شدند» (فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ).

 (آيه 77)- «اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه‏اش اين شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى‏كنند ادامه يابد» (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ).

اين «به خاطر آن است كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند، و به خاطر آن است كه مرتبا دروغ مى‏گفتند» (بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).

 (آيه 78)- سر انجام آنها را با اين جمله مورد سرزنش و توبيخ قرار مى‏دهد كه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 233

 «آيا آنها نمى‏دانند خداوند اسرار درون آنها را مى‏داند، و سخنان آهسته و در گوشى آنان را مى‏شنود، و خداوند از همه غيوب و پنهانيها با خبر است»؟! (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ).

 (آيه 79)-

شأن نزول:

روايات متعددى در شأن نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده، كه از مجموع آنها چنين استفاده مى‏شود كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن (احتمالا براى جنگ تبوك) آماده سازد، و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظه‏اى به عنوان زكات يا كمك بلاعوض به ارتش اسلام تقديم كردند.

ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيه مقدارى خرما كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمودند.

ولى منافقان عيب‏جو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى‏گرفتند: گروه اول را به عنوان رياكار معرفى مى‏كردند، و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد مسخره و استهزاء مى‏گرفتند.

اين آيه و آيه بعد نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!

تفسير:

كارشكنى منافقان: در اينجا اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج، بهانه‏جو، و ايرادگير، و كارشكن هستند، هر كار مثبتى را، با وصله‏هاى نامناسبى تحقير كرده، و بد جلوه مى‏دهند.

قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى‏كند، و مسلمانان را از آن آگاه مى‏سازد، تا تحت تأثير اين گونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد! نخست مى‏فرمايد: «آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه، عيب مى‏گيرند، و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مى‏كنند، خداوند آنان را                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 234

 مسخره مى‏كند، و عذاب دردناك در انتظار آنهاست»! (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

منظور از جمله «سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ» (خداوند آنها را مسخره مى‏كند) اين است كه مجازات استهزاء كنندگان را به آنها خواهد داد، و يا آن چنان با آنها رفتار مى‏كند كه همچون استهزاء شدگان تحقير شوند!

 (آيه 80)- در اين آيه تأكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مى‏كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نموده مى‏گويد: «چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى هرگز خدا آنها را نمى‏بخشد» (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ).

 «چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند» و همين كفر آنها را به درّه نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).

و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مى‏شود كه در طريق حق طلبى گام بر مى‏دارند و جوياى حقيقتند، ولى «خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).

اهميت به كيفيت كار است نه كميت:

اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن به دست مى‏آيد كه اسلام در هيچ موردى روى «كثرت مقدار عمل» تكيه نكرده، بلكه همه جا اهميت به «كيفيت عمل» داده است.

مهم اين است كه هيچ كسى از مقدار توانايى خود دريغ ندارد، سخن از بسيار و كم نيست، سخن از احساس مسؤوليت و اخلاص است.

از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى‏شود كه در يك جامعه سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات، همه بايد احساس مسؤوليت كنند، نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود، چرا كه اسلام متعلق به همه است، و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 235

 (آيه 81)- باز هم كارشكنى منافقان: در اين آيه نيز سخن همچنان پيرامون معرفى منافقان، به وسيله اعمال و رفتار و افكار آنهاست.

نخست مى‏فرمايد: «آنها كه در (تبوك) از شركت در جهاد تخلف جستند، و با عذرهاى واهى در خانه‏هاى خود نشستند (و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند) از اين عملى كه بر ضد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرتكب شدند، خوشحالند» (فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ).

 «و از اين كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند (و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند) كراهت داشتند» (وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).

آنها به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند، بلكه با وسوسه‏هاى شيطانى كوشش داشتند، ديگران را نيز دلسرد يا منصرف سازند «و به آنها گفتند: در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد» (وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ).

سپس قرآن روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و با لحن قاطع و كوبنده‏اى به آنها چنين پاسخ مى‏گويد: «به آنها بگو: آتش سوزان دوزخ از اين هم گرمتر و سوزانتر است اگر بفهمند»! (قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ).

ولى افسوس كه بر اثر ضعف ايمان، و عدم درك كافى، توجه ندارند كه چه آتش سوزانى در انتظار آنهاست، آتشى كه يك جرقه كوچكش از آتشهاى دنيا سوزنده‏تر است.

 (آيه 82)- در اين آيه اشاره به اين مى‏كند كه آنها به گمان اين كه پيروزى به دست آورده‏اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده‏اند، قهقهه سر مى‏دهند و بسيار مى‏خندند، همان گونه كه همه منافقان در هر عصر و زمان چنينند.

ولى قرآن به آنها اخطار مى‏كند كه «بايد كم بخندند و بسيار بگريند» (فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً).

گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند، گريه به خاطر اين كه همه پلهاى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 236

 بازگشت را پشت سر خود ويران ساخته‏اند، و بالاخره گريه براى اين كه اين همه استعداد و سرمايه عمر را از دست داده و رسوايى و تيره‏روزى و بدبختى براى خود خريده‏اند.

و در آخر آيه مى‏فرمايد: «اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى‏دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

 (آيه 83)- در اين آيه اشاره به يكى ديگر از روشهاى حساب شده و خطرناك منافقان مى‏كند و آن اين كه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى‏دهند براى تبرئه خود ظاهرا در مقام جبران بر مى‏آيند و با اين نوسانها و اعمال ضد و نقيض، چهره اصلى خود را پنهان مى‏دارند.

آيه مى‏گويد: «هرگاه خداوند تو را به سوى گروهى از اينها باز گرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو، هيچ گاه با من در هيچ جهادى شركت نخواهيد كرد، و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد»! (فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلى‏ طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا).

يعنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد آنها را براى هميشه مأيوس كند و روشن سازد كه ديگر كسى فريبشان را نخواهد خورد.

جمله «طائِفَةٍ مِنْهُمْ» (گروهى از ايشان) نشان مى‏دهد كه همه آنان حاضر نبودند از اين طريق وارد شوند و پيشنهاد شركت در جهاد ديگرى را عرضه بدارند.

سپس دليل عدم قبول پيشنهاد آنان را چنين بيان مى‏كند: «شما براى نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره‏گيرى كنيد و در خانه‏ها بنشينيد، هم اكنون نيز به متخلفان بپيونديد، و با آنها در خانه‏ها بنشينيد» (إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ).

 (آيه 84)- روش محكمتر در برابر منافقان: پس از آن كه منافقان با تخلف صريح از شركت در ميدان جهاد پرده‏ها را دريدند و كارشان بر ملا شد، خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد روش صريحتر و محكمترى در برابر آنها اتخاذ كند تا براى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 237

 هميشه فكر نفاق و منافق‏گرى از مغزهاى ديگران برچيده شود.

لذا مى‏فرمايد: «بر هيچ يك از آنها (منافقان) كه از دنيا مى‏روند نماز مگزار»! (وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً).

 «و هيچ گاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست» (وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ).

در حقيقت اين يك نوع مبارزه منفى، و در عين حال مؤثر، در برابر گروه منافقان است.

و اين يك برنامه مبارزه حساب شده در برابر گروه منافقان در آن زمان بود كه امروز هم مسلمانان بايد از روشهاى مشابه آن استفاده كنند.

در پايان آيه بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى‏سازد و مى‏فرمايد: «اين حكم به خاطر آن است كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند» (إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).

 «و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند از دنيا رفتند» (وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ). نه از كرده خود پشيمان شدند و نه با آب توبه لكه‏هاى گناه را از دامان شستند.

 (آيه 85)- در اينجا ممكن بوده است سؤالى براى ما مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان به راستى اين همه از رحمت خدا دورند پس چرا خداوند به آنها اين همه محبت كرده و اين همه مال و فرزند (نيروى اقتصادى و انسانى) را در اختيارشان قرار داده است.

در آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و پاسخ اين سؤال را چنين مى‏دهد: «اموال و فرزندانشان هيچ گاه نبايد مايه اعجاب تو شود» (وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ).

چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى‏كنند، اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست، بلكه «خداوند مى‏خواهد آنان را به وسيله اينها در دنيا مجازات كند، و با حال كفر جان بدهند» (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 238

 وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

 

اين آيه اشاره به اين واقعيت مى‏كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست، بلكه غالبا مايه دردسر و بلا و بدبختى است، زيرا چنين اشخاصى نه اموال خود را به مورد، مصرف مى‏كنند و نه فرزندان سر به راه و با ايمان و تربيت يافته‏اى دارند، بلكه اموالشان مايه غفلت آنها از خدا و مسائل اساسى زندگى است و فرزندانشان هم در خدمت ظالمان و فاسدان قرار مى‏گيرند.

منتها براى كسانى كه ثروت و نيروى انسانى را اصيل مى‏پندارند و چگونگى مصرف آن، براى آنها مطرح نيست، زندگانى اين گونه اشخاص دورنماى دل انگيزى دارد، اما اگر به متن زندگيشان نزديكتر شويم و به اين حقيقت نيز توجه كنيم كه چگونگى بهره‏بردارى از اين امكانات مطرح است تصديق خواهيم كرد كه هرگز افراد خوشبختى نيستند.

 (آيه 86)- در اين آيه و آيه بعد باز سخن در باره منافقان است. آيه مى‏گويد:

 «هنگامى كه سوره‏اى در باره جهاد نازل مى‏شود و از مردم دعوت مى‏كند كه به خدا ايمان بياوريد (يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند و آن را تقويت نمايند) و همراه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در راه او جهاد كنيد، در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانايى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو اجازه مى‏خواهند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى‏گويند بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معذورند) باشيم» (وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ).

 (آيه 87)- در اين آيه قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى‏دهد كه «آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند» (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ).

بعدا اضافه مى‏كند كه «اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله‏اى رسيده‏اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده، به همين دليل چيزى نمى‏فهمند» (وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 239

 لا يَفْقَهُونَ)

.

 (آيه 88)- در اين آيه از گروهى كه در نقطه مقابل اين دسته قرار دارند و صفات و روحيات آنها، و همچنين سر انجام كارشان درست به عكس آنهاست، سخن به ميان آمده.

آيه چنين مى‏گويد: «اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند» (لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).

و سر انجام كارشان اين شد كه «همه نيكيها براى آنهاست» و خيرات مادى و معنوى در اين جهان و جهان ديگر نصيبشان است (وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ).

 «و گروه رستگاران همينها هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه اگر «ايمان» و «جهاد» توأم گردد هر گونه خير و بركتى را با خود همراه خواهد داشت، و جز در سايه اين دو، نه راهى به سوى فلاح و رستگارى است، و نه نصيبى از خيرات و بركات مادى و معنوى.

 (آيه 89)- در اين آيه به قسمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده، مى‏گويد: «خداوند باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).

و تأكيد مى‏كند: اين نعمت و موهبت عاريتى و فناپذير نيست بلكه «جاودانه در آن مى‏مانند» (خالِدِينَ فِيها). «و اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).

 (آيه 90)- در اين آيه به تناسب بحثهاى گذشته، پيرامون منافقان بهانه‏جو و عذر تراش اشاره به وضع دو گروه از تخلف كنندگان از جهاد شده است.

نخست مى‏گويد: «گروهى از اعراب باديه نشين كه از شركت در ميدان جهاد واقعا معذور بودند نزد تو آمده‏اند تا به آنها اجازه داده شود و معاف گردند» (وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ).

و در مقابل «كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند، بدون هيچ عذرى در خانه خود نشستند» و به ميدان نرفتند (وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 240

 در پايان آيه، گروه دوم را شديدا تهديد كرده، مى‏گويد: «به زودى به آن دسته از ايشان كه كافر شدند عذاب دردناكى خواهد رسيد» (سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

(آيه 91)-

شأن نزول:

چنين نقل شده كه يكى از ياران با اخلاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: اى پيامبر خدا! من پيرمردى نابينا و ناتوانم، حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد، ندارم، آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم؟

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سكوت كرد، سپس آيه نازل شد و به اين گونه افراد اجازه داد.

تفسير:

در اين آيه و دو آيه بعد براى روشن ساختن وضع همه گروهها از نظر معذور بودن يا نبودن در زمينه شركت در جهاد تقسيم بندى مشخصى شده است.

نخست مى‏گويد: «كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند (بر اثر پيرى و يا نقص اعضا همچون فقدان بينايى) همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براى شركت در ميدان جهاد در اختيار ندارند بر آنها ايرادى نيست كه در اين برنامه واجب اسلامى شركت نكنند» (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏ وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ).

اين سه گروه در هر قانونى معافند، و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضا مى‏كند و مسلم است كه قوانين اسلامى در هيچ مورد از منطق و عقل جدا نيست.

سپس يك شرط مهم براى حكم معافى آنها بيان كرده، مى‏گويد «اين در صورتى است كه آنها از هرگونه خيرخواهى مخلصانه در باره خدا و پيامبرش دريغ ندارند» (إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ).

و با سخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشويق كنند و در تضعيف روحيه دشمن و فراهم آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند.

بعدا براى بيان دليل اين موضوع مى‏فرمايد: اين گونه افراد مردان نيكوكارى هستند و «براى نيكوكاران هيچ راه ملامت و سرزنش و مجازات و مؤاخذه وجود ندارد» (ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ).

و در پايان آيه خدا را با دو صفت از اوصاف بزرگش به عنوان دليل ديگرى بر                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 241

 معاف بودن اين گروههاى سه گانه توصيف مى‏كند و مى‏گويد: «خداوند غفور و رحيم است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

 (آيه 92)-

شأن نزول:

در روايات مى‏خوانيم كه هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و تقاضا كردند وسيله‏اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود، اما چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وسيله‏اى در اختيار نداشت، جواب منفى به آنها داد، آنها با چشمهاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند و بعدا به نام «بكّائون» مشهور گشتند.

تفسير:

معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى‏ريختند! در اين آيه نيز به گروه چهارمى اشاره مى‏كند كه آنها هم از شركت در جهاد معاف شدند، مى‏گويد:

 «همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى، گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود، و اين اشك به خاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سر چشمه مى‏گرفت» (وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ).

 (آيه 93)- در اين آيه، حال گروه پنجم را شرح مى‏دهد يعنى آنها كه به هيچ وجه در پيشگاه خدا معذور نبوده و نخواهند بود، مى‏فرمايد: «راه مؤاخذه و مجازات تنها به روى كسانى گشوده است كه از تو اجازه مى‏خواهند در جهاد شركت نكنند در حالى كه امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند و كاملا بى‏نيازند» (إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ).

سپس اضافه مى‏كند: اين ننگ براى آنها بس است كه «راضى شدند با افراد ناتوان و بيمار و معلول در مدينه بمانند» و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ).

و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال زشتشان گرفته «و بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى‏دانند»                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 242

 (وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

از اين آيه به خوبى روحيه قوى و عالى سربازان اسلام روشن مى‏شود كه چگونه افتخار جهاد و شهادت را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى‏داشتند، و از همين جا يكى از عوامل مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز و عقب ماندگى امروز ما روشن مى‏شود.

آغاز جزء يازدهم قرآن مجيد

ادامه سوره توبه‏

 (آيه 94)-

شأن نزول:

بعضى از مفسران مى‏گويند اين آيه و دو آيه بعد در باره گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى‏شد نازل گرديد زيرا به هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت دستور داد هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد و آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند در مقام عذرخواهى برآمدند، آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.

تفسير:

به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد! اين سلسله از آيات همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى‏گويد، نخست مى‏فرمايد:

 «هنگامى كه شما (از جنگ تبوك) به مدينه باز مى‏گرديد، منافقان به سراغ شما مى‏آيند و عذرخواهى مى‏كنند» (يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ).

در اينجا روى سخن را به پيامبرش به عنوان رهبر مسلمين كرده، مى‏گويد: «به منافقان بگو: عذرخواهى مكنيد، ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد» (قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ).

 «چرا كه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته» بنابراين ما از نقشه‏هاى شيطانى شما به خوبى باخبريم! (قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ).

ولى در عين حال راه بازگشت و توبه، به سوى شما باز است، «و به زودى خداوند و پيامبرش اعمال شما را مى‏بينند» (وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ).

بعد مى‏فرمايد: همه اعمال و نيات شما امروز ثبت و بايگانى مى‏شود، «سپس به سوى كسى كه اسرار پنهان و آشكار را مى‏داند باز مى‏گرديد، و او شما را به                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 243

 اعمالتان آگاه مى‏كند» و جزاى آن را به شما خواهد داد (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

 (آيه 95)- در اين آيه بار ديگر اشاره به سوگندهاى دروغين منافقان كرده، مى‏فرمايد: «آنها براى فريب شما به زودى دست به دامن قسم مى‏زنند، و هنگامى كه به سوى آنان بازگشتيد سوگند به خدا ياد مى‏كنند كه از آنها صرف نظر كنيد» و اگر خطايى كرده‏اند مشمول عفوشان سازيد (سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ).

در حقيقت آنها از هر درى وارد مى‏شوند، گاهى از طريق عذرخواهى مى‏خواهند خود را بى‏گناه قلمداد كنند، و گاهى با اعتراف به گناه، تقاضاى عفو و گذشت دارند، شايد بتوانند در دل شما نفوذ كنند.

ولى شما به هيچ وجه تحت تأثير آنان قرار نگيريد و «از آنها روى گردانيد» (فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ). اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار! نه به عنوان عفو و بخشش و گذشت.

سپس به عنوان تأكيد و توضيح و بيان دليل مى‏فرمايد: «چرا كه آنها موجوداتى پليدند» و بايد از چنين موجودات پليدى صرف نظر كرد (إِنَّهُمْ رِجْسٌ).

و چون چنينند «جايگاهشان دوزخ است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ).

زيرا بهشت جاى نيكان و پاكان است، نه جايگاه پليدان و آلودگان! اما «همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام داده‏اند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

 (آيه 96)- در اين آيه اشاره به يكى از سوگندهاى آنها شده و آن اين كه:

 «با اصرار و سوگند از شما مى‏خواهند كه از آنها خشنود شويد» (يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ).

جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى‏فرمايد: از آنها راضى نشويد، بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى‏آيد، مى‏فرمايد: «اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 244

 يَرْضى‏ عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ)

.

شك نيست آنها از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند، بلكه مى‏خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند.

 (آيه 97)- باديه نشينان سنگدل و با ايمان: در اين آيه و دو آيه بعد به تناسب بحثهايى كه در باره منافقان مدينه گذشت پيرامون حال منافقان باديه نشين، و نشانه‏ها و افكار آنها، و همچنين در باره مؤمنان مخلص و راستين باديه گفتگو شده است.

شايد به اين علت كه به مسلمانان هشدار دهد چنين نپندارند كه منافقان تنها همان گروهى هستند كه در شهرند، بلكه منافقان باديه نشين از آنها خشن‏ترند.

نخست مى‏فرمايد: «اعراب باديه نشين (به حكم دورى از تعليم و تربيت و نشنيدن آيات الهى و سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كفر و نفاقشان شديدتر است» (الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً).

 «و باز به همين دليل، به جهل و بى‏خبرى از حدود فرمانها و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند» (وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ).

در پايان آيه مى‏فرمايد «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

يعنى اگر در باره عربهاى باديه نشين چنين داورى مى‏كند روى تناسب خاصى است كه محيط آنها با اين گونه صفات دارد.

 (آيه 98)- اما براى اين كه چنين توهمى پيدا نشود كه همه اعراب باديه نشين، و يا همه باديه نشينان، داراى چنين صفاتى هستند، در اين آيه مى‏گويد:

 «گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه (بر اثر نفاق يا ضعف ايمان) هنگامى كه چيزى را در راه خدا انفاق كنند، آن را ضرر و زيان و غرامت محسوب مى‏دارند» نه يك موفقيت و پيروزى و تجارت پرسود (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 245

 ديگر از صفات آنها اين است كه: «همواره در انتظار اين هستند كه بلاها و مشكلات شما را احاطه كند» و تيره‏روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد (وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ). در واقع آنها افرادى تنگ نظر و بخيل و حسودند.

سپس اضافه مى‏كند: آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شما باشند چرا كه اين مشكلات و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ اين گروه منافق بى‏ايمان و جاهل و نادان و تنگ نظر و حسود مى‏رود «و حوادث دردناك براى خود آنهاست» (عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ).

سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى‏دهد كه: «خداوند شنوا و داناست» (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ). هم سخنان آنها را مى‏شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها آگاه است.

 (آيه 99)- و در اين آيه به گروه دوم يعنى مؤمنان با اخلاص باديه نشين اشاره كرده، مى‏گويد: «گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).

به همين دليل هيچ گاه انفاق در راه خدا را غرامت و زيان، نمى‏دانند، بلكه با توجه به پاداشهاى وسيع الهى در اين جهان و سراى ديگر، «اين كار را وسيله نزديكى به خدا و مايه توجه و دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله» كه افتخار و بركت بزرگى است مى‏دانند (وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ).

در اينجا خداوند اين طرز فكر آنها را با تأكيد فراوان تصديق مى‏كند و مى‏گويد: «آگاه باشيد كه اين انفاقها بطور قطع مايه تقرب آنها در پيشگاه خداوند است» (أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ).

و به همين دليل «خدا آنان را به زودى در رحمت خود فرو مى‏برد» (سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ).

و اگر لغزشهايى از آنها سرزده باشد به خاطر ايمان و اعمال پاكشان آنها را مى‏بخشد «زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 246

 (آيه 100)- پيشگامان اسلام! به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفّار و منافقان را مى‏نمود در اين آيه اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى‏كند.

1- «پيشگامان نخستين از مهاجرين» (وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ).

يعنى آنها كه در اسلام و هجرت پيشگام بوده‏اند.

2- آنها كه پيشگام در «نصرت و يارى پيامبر و ياران مهاجرش بودند» (وَ الْأَنْصارِ).

3- «و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند» (وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ).

و با انجام اعمال نيك، و قبول اسلام، و هجرت، و نصرت آيين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها پيوستند.

جالب توجه اين كه: همه متفقا گفته‏اند نخستين كسى كه از زنان، مسلمان شد «خديجه» همسر وفادار و فداكار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت «على» عليه السّلام را نخستين كسى مى‏دانند كه دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پاسخ گفت.

پس از ذكر اين گروه سه گانه مى‏فرمايد: «هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده‏اند» (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ).

رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده‏اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پراهميت است كه به آنان ارزانى داشته.

با اين كه جمله گذشته همه مواهب و نعمتهاى الهى را در بر داشت (مواهب مادى و معنوى، جسمانى و روحانى) ولى به عنوان تأكيد و بيان «تفصيل» بعد از «اجمال» اضافه مى‏كند: «و خداوند براى آنها باغهايى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند» (وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ).

از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و «همواره در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 247

 «و اين است پيروزى بزرگ» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).

چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه قبولى او را امضا كرده؟

تعداد بازدید از این مطلب: 280
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

سوره توبه [9]

اين سوره در «مدينه» نازل شده و 129 آيه است.

توجه به اين نكات قبل از تفسير سوره لازم است:

1- نامهاى اين سوره:

مفسران براى اين سوره نامهاى زيادى كه بالغ بر ده نام مى‏شود ذكر كرده‏اند، كه از همه معروفتر «برائت» و «توبه» و «فاضحه» است.

2- تاريخچه نزول سوره:

اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره‏هايى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه نازل گرديد، آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى‏دانند، و قسمتى از آن پيش از جنگ تبوك، و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ، و بخش ديگرى از آن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است.

آيات آغاز اين سوره كه پيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيله امير مؤمنان على عليه السّلام به مردم ابلاغ شد.

3- محتواى سوره:

قسمت مهمى از اين سوره پيرامون باقيمانده مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها، و الغاء پيمانهايى است كه با مسلمانان داشتند.

قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى‏گويد، و به مسلمانان شديدا هشدار مى‏دهد و نشانه‏هاى منافقان را بر مى‏شمرد.

بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا و اتحاد صفوف است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 176

 بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحثهاى گذشته از انحراف اهل كتاب (يهود و نصارى) از حقيقت توحيد، و انحراف دانشمندانشان از وظيفه رهبرى و روشنگرى سخن مى‏گويد.

و از آنجا كه جامعه اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود، كه مى‏بايست برطرف گردد، به همين مناسبت بحثى از زكات، و پرهيز از تراكم و كنز ثروت، و لزوم تحصيل علم، و وجوب تعليم افراد نادان را يادآور مى‏شود.

علاوه بر مباحث فوق، مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، مسأله ماههاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است، موضوع گرفتن جزيه از اقليتهاى دينى و امثال آن به تناسب مطرح گرديده است.

اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آن اشاره شده به قدرى زياد است كه از پيامبر نقل شده كه فرمود: سوره برائت و توحيد با هفتاد هزار صف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هر كدام اهميت اين دو سوره را توصيه مى‏كردند!

4- چرا اين سوره «بسم الله» ندارد؟

پاسخ اين سؤال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى‏دهد، زيرا اين سوره در واقع با اعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است، و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» كه نشانه صلح و دوستى و محبت و بيان كننده صفت رحمانيت و رحيميت خداست، تناسب ندارد.

 (آيه 1)- پيمانهاى مشركان الغاء مى‏شود! در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند. گروهى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت.

گروههاى ديگرى در «حديبيه» و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بسته بودند. در اين ميان بعضى از طوائفى كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند، يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند، و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برآمدند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 177

 اين آيه به تمام مشركان- بت پرستان- اعلام مى‏كند كه: هرگونه پيمانى با مسلمانان داشته‏اند، لغو خواهد شد، مى‏گويد: «اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه با آنها عهد بسته‏ايد، مى‏باشد» (بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

از روايات اسلامى استفاده مى‏شود كه على عليه السّلام مأمور شد در آن روز چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند:

1- الغاى پيمان مشركان.

2- عدم حق شركت آنها در مراسم حجّ در سال آينده.

3- ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رائج بود.

4- ممنوع بودن ورود مشركان در خانه خدا.

 (آيه 2)- سپس براى آنها يك مهلت چهار ماهه قائل مى‏شود، كه در اين مدت بيانديشند، و وضع خود را روشن سازند، و پس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آيين بت پرستى بكشند و يا آماده پيكار گردند، مى‏گويد: «چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى‏خواهيد برويد» (فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ).

ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد «اما بدانيد كه شما نمى‏توانيد خداوند را ناتوان سازيد، و از قلمرو قدرت او بيرون رويد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ).

و نيز بدانيد كه: «خداوند كافران مشرك و بت پرست را سر انجام خوار و رسوا خواهد ساخت» (وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ).

 (آيه 3)- آنها كه پيمانشان محترم است: قرآن بار ديگر موضوع الغاى پيمانهاى مشركان را با تأكيد بيشترى عنوان كرده و حتى تاريخ اعلام آن را تعيين مى‏كند و مى‏گويد: «اين اعلامى است از طرف خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز حج اكبر (روز عيد قربان) كه خداوند و فرستاده او از مشركان بيزارند» (وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 178

 در حقيقت خداوند مى‏خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين مكّه و آن هم در آن روز بزرگ راههاى بهانه جويى دشمن را ببندد و زبان بدگويان را قطع كند تا نگويند ما را غافلگير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند.

سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آنها كوشش مى‏كند، نخست مى‏گويد: «اگر توبه كنيد (و به سوى خدا باز گرديد و دست از آيين بت پرستى برداريد) به نفع شماست» (فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ).

يعنى قبول آيين توحيد به نفع شما و جامعه شما و دنيا و آخرت خودتان است و اگر نيك بينديشيد همه نابسامانيهايتان در پرتو آن، سامان مى‏يابد، نه اين كه سودى براى خدا و پيامبر در برداشته باشد.

بعد به مخالفان متعصب و لجوج هشدار مى‏دهد كه: «اگر (از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است) سرپيچى كنيد بدانيد هرگز نمى‏توانيد خداوند را ناتوان سازيد» و از قلمرو قدرت او بيرون رويد (وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ).

و در پايان آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى‏كنند اعلام خطر مى‏نمايد و مى‏گويد: «كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ).

 (آيه 4)- اين الغاى يك جانبه پيمانهاى مشركان، مخصوص كسانى بود كه نشانه‏هايى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آنها ظاهر شده بود، لذا در اين آيه يك گروه را استثنا كرده، مى‏گويد: «مگر آن دسته از مشركين كه با آنها پيمان بسته‏ايد و هيچ گاه بر خلاف شرايط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند، و نه احدى را بر ضد شما تقويت نمودند» (إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً).

 «در مورد اين گروه تا پايان مدت به عهد و پيمانشان وفادار باشيد» (فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِمْ) «زيرا خداوند پرهيزكاران (و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى و تجاوز اجتناب مى‏كنند) دوست مى‏دارد» (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 179

 (آيه 5)- شدت عمل توأم با نرمش: در اينجا وظيفه مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان، يعنى چهار ماه بيان شده است و شديدترين دستور را در باره آنها صادر كرده، مى‏گويد: «هنگامى كه ماههاى حرام (مهلت چهار ماهه) پايان گيرد، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل برسانيد» (فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ).

سپس مى‏گويد: «آنها را بگيريد و اسير كنيد» (وَ خُذُوهُمْ).

 «و آنها را در حلقه محاصره قرار دهيد» (وَ احْصُرُوهُمْ).

 «و در كمين آنها در هر نقطه‏اى بنشينيد و راهها را بر آنها ببنديد» (وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ).

اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامه اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده، زيرا بت پرستى مذهب و آيين نيست كه محترم شمرده شود.

ولى اين شدت و خشونت نه به مفهوم اين است كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد، بلكه در هر جا و در هر لحظه بخواهند مى‏توانند جهت خود را تغيير دهند، لذا بلافاصله اضافه مى‏كند: «اگر آنها توبه كنند و به سوى حق بازگردند و نماز را برپا دارند و زكات را ادا كنند، آنها را رها سازيد» و مزاحمشان نشويد (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ).

 «زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است»، و كسى را كه به سوى او بازگردد، از خود نمى‏راند (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

 (آيه 6)- سپس اين موضوع را با دستور ديگرى تكميل مى‏كند تا ترديدى باقى نمانده كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد و آيين حق و عدالت است، نه استعمار و استثمار و قبضه كردن اموال يا سرزمينهاى ديگران، مى‏گويد: «اگر يكى از بت پرستان از تو درخواست پناهندگى كند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود» (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ).

يعنى در نهايت آرامش با او رفتار كن، و مجال انديشه و تفكر را به او بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت تو بپردازد، و اگر نور هدايت بر دل او تابيد آن را بپذيرد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 180

 بعد اضافه مى‏كند كه: «او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن و امانش برسان» تا كسى در اثناء راه مزاحم او نگردد (ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ).

و سر انجام علت اين دستور سازنده را چنين بيان مى‏كند: «اين به خاطر آن است كه آنها قومى بى‏اطلاع و ناآگاهند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ).

بنابراين اگر درهاى كسب آگاهى به روى آنها بازگردد، اين اميد مى‏رود كه از بت پرستى كه زاييده جهل و نادانى است خارج شوند، و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند.

 (آيه 7)- تجاوزكاران پيمان شكن! همان گونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمانهاى مشركان و بت پرستان را- مگر گروه خاصى- لغو كرد، تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند، در اينجا دليل و علت اين كار را بيان مى‏كند، نخست به صورت استفهام انكارى مى‏گويد: «چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند»؟! (كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ).

يعنى آنها با اين اعمال و اين همه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بطور يك جانبه به پيمانهاى آنها وفادار باشد.

بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده، مى‏گويد: «مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد» (إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).

 «اين گروه مادام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد» (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ).

 «زيرا خداوند پرهيزكاران (و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى اجتناب مى‏ورزند) دوست دارد» (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ).

 (آيه 8)- در اين آيه موضوع فوق با صراحت و تأكيد بيشترى بيان شده است، و باز به صورت استفهام انكارى مى‏گويد: «چگونه (ممكن است عهد و پيمان آنها را محترم شمرد) در حالى كه اگر آنها بر شما غالب شوند هيچ گاه نه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 181

 مراعات خويشاوندى با شما را مى‏كنند و نه پيمان را» (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً).

بعد قرآن اضافه مى‏كند كه هيچ گاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد زيرا: «آنها مى‏خواهند شما را با دهانها (و سخنان) خود راضى كنند، ولى دلهاى آنها از اين موضوع ابا دارد» (يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ).

و در پايان آيه اشاره به ريشه اصلى اين موضوع كرده، مى‏گويد: «و بيشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند» (وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ).

 (آيه 9)- در اين آيه يكى از نشانه‏هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مى‏دهد: «آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند، و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچيز خود، مردم را از راه خدا باز داشتند» (اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ).

بعد مى‏گويد: «چه عمل بدى آنها انجام مى‏دادند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ). هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مى‏ساختند، و هم سدّ راه ديگران مى‏شدند، و چه عملى از اين بدتر!

 (آيه 10)- در اين آيه بار ديگر گفتار سابق را تأكيد مى‏كند كه: «اين مشركان اگر دستشان برسد، در باره هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد» (لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً).

 «چرا كه اينها اصولا مردمى تجاوزكارند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ).

نه تنها در باره شما، در مورد هر كس كه توانايى داشته باشند دست به تجاوز مى‏زنند.

 (آيه 11)- يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تأكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند، و از آنجا كه مسأله ضربه نهايى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است، بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه‏اى بيان مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «اگر مشركان توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 182

 بپردازند برادر دينى شما هستند» (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ).

و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مى‏دهيم» (وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).

 (آيه 12)- «اما اگر آنها همچنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند، و عهد خود را زير پا بگذارند، و آيين شما را مورد مذمت قرار داده، و به تبليغات سوء خود ادامه دهند، شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد» (وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ).

و سر چشمه‏هاى گمراهى و ضلالت و ظلم را ببنديد.

 «چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد» (إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ).

درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته‏اند، ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت.

 «تا (با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است) از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند» (لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ).

 (آيه 13)- در اين آيه براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هرگونه سستى و ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آنها، مى‏گويد: «چگونه شما با گروهى پيكار نمى‏كنيد كه پيمانهايشان را شكستند، و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند» (أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ).

شما آغازگر مبارزه لغو پيمان نبوده‏ايد كه نگران و ناراحت باشيد، بلكه «مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آنها شروع شده است» (وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).

و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است، اين ترس كاملا بى‏جاست، «آيا شما از اين افراد بى‏ايمان مى‏ترسيد، در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد، اگر به راستى شما ايمان داريد» (أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).

 (آيه 14)- در اين آيه وعده پيروزى قطعى به مسلمانان مى‏دهد و مى‏گويد:                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 183

 «با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مى‏كند» (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ).

نه فقط مجازات مى‏كند بلكه «خوار و رسوايشان مى‏سازد و شما را بر آنها پيروز مى‏گرداند» (وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ).

و به اين ترتيب «دلهاى گروهى از مؤمنان را (كه تحت فشار و شكنجه سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته و در اين راه قربانيهايى داده بودند) شفا مى‏دهد» و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مى‏نهد» (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ).

 (آيه 15)- در اين آيه اضافه مى‏كند كه: خداوند در پرتو پيروزى شما و شكست آنها «خشم دلهاى مؤمنان را فرو مى‏نشاند» (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند توبه هر كسى را كه بخواهد (و مصلحت بداند) مى‏پذيرد» (وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ).

 «و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

از نيات توبه كنندگان آگاه و دستورهايى را كه در باره آنها و همچنين پيمان شكنان داده است حكيمانه مى‏باشد.

جمله‏هاى اخير بشارتى است به اين كه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمانها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد بود.

(آيه 16)- در اين آيه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده، متوجه مسؤوليت سنگين خود در اين قسمت مى‏كند كه نبايد تصور كنيد، تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست خواهد شد، بلكه صدق نيت و درستى گفتار، و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان، آن هم يك مبارزه خالصانه و دور از هرگونه نفاق، روشن مى‏شود.

نخست مى‏گويد: «آيا گمان كرديد شما به حال خودتان رها مى‏شويد؟ و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت، در حالى كه هنوز مجاهدين شما، و همچنين كسانى كه جز خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده‏اند،                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 184

 مشخص نشده‏اند»؟ (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً).

در حقيقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى‏كند، و آن اين كه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى‏يابد، و شخصيت اشخاص روشن نمى‏شود، بلكه با دو وسيله آزمايش، مردم آزمون مى‏شوند.

نخست جهاد در راه خدا، و براى محو آثار شرك و بت پرستى و دوم ترك هرگونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان، كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى‏راند و دومى دشمنان داخلى را.

و در پايان آيه به عنوان اخطار و تأكيد مى‏فرمايد: «خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است» (وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).

 (آيه 17)- عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست: از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد، اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجد الحرام براى مراسم حج قدم بگذارند، در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايه آبادى است، هم آبادى بناء مسجد الحرام از طريق كمكهاى مالى و هم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانه خدا! قرآن به اين گونه افكار واهى و بى‏اساس پاسخ مى‏گويد، و تصريح مى‏كند:

 «مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه صريحا به كفر خود گواهى مى‏دهند» (ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ).

سپس به دليل و فلسفه اين حكم اشاره كرده، مى‏گويد: «اينها (به خاطر نداشتن ايمان) اعمالشان نابود مى‏شود و بر باد مى‏رود» و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ).

و به همين دليل «آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى‏مانند» (وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 185

 خداوند پاك و منزه است، و خانه او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دستهاى آلودگان از خانه خدا و مساجد بايد بكلى قطع گردد.

 (آيه 18)- در اين آيه براى تكميل اين سخن شرايط آباد كنندگان مساجد و كانونهاى پرستش و عبادت را ذكر مى‏كند، و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى‏دارد و مى‏گويد: «تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى‏سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).

اين اشاره به شرط اول و دوم است، كه جنبه اعتقادى و زير بنايى دارد.

بعد به شرطهاى سوم و چهارم اشاره كرده، مى‏گويد: «و نماز را برپا دارند و زكات را بدهند» (وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ).

يعنى ايمانش به خدا و روز رستاخيز تنها در مرحله ادعا نباشد، بلكه با اعمال پاكش آن را تأييد كند، هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد، و هم پيوندش با خلق خدا، و زكات را بپردازد.

سر انجام به آخرين شرط اشاره كرده، مى‏گويد «و جز از خدا نترسند» (وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ).

قلبشان مملو از عشق به خداست و تنها احساس مسؤوليت در برابر فرمان او مى‏كنند بندگان ضعيف را كوچكتر از آن مى‏شمرند كه بتوانند در سرنوشت مسلمانان و در آبادى كانون عبادت آنان تأثيرى داشته باشند.

و در پايان اضافه مى‏كند: «اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند ممكن است هدايت شوند» (فَعَسى‏ أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ). و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره‏مند شوند.

اهميت بناى مساجد:

در باره اهميت بناى مسجد احاديث فراوانى از طرق اهل بيت عليهم السّلام و اهل سنت رسيده است.

از جمله، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود: «كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازه لانه مرغى بوده باشد، خداوند خانه‏اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت».                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 186

 ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد، عمران و آبادى معنوى مساجد است.

و بايد مسجد، مركزى براى جوانان با ايمان گردد، نه اين كه تنها مركز بازنشستگان و از كار افتادگان شود.

مسجد بايد كانونى براى فعالترين قشرهاى اجتماع باشد، نه مركز افراد بيكار، و بى‏حال و خواب آلوده‏ها!

 (آيه 19)-

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و سه آيه بعد نقل شده كه: «شيبه» و «عباس» هر كدام بر ديگرى افتخار مى‏كرد و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على عليه السّلام از كنار آنها گذشت، و پرسيد: به چه چيز افتخار مى‏كنيد؟

 «عباس» گفت: امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد، و آن مسأله آب دادن به حجّاج خانه خداست.

 «شبيه» گفت من تعمير كننده مسجد الحرام (و كليددار خانه كعبه) هستم.

على عليه السّلام فرمود: با اين كه از شما حيا مى‏كنم بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد، آنها پرسيدند كدام افتخار؟! فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورديد.

 «عباس» خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد (و به عنوان شكايت) گفت: آيا نمى‏بينى على چگونه با من سخن مى‏گويد؟

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: على را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد فرمود چرا اين گونه با عمويت (عباس) سخن گفتى؟

على عليه السّلام عرض كرد: اى رسول خدا! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است، در برابر گفتار حق هر كس مى‏خواهد ناراحت شود، و هر كس مى‏خواهد خشنود! جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى‏فرستد، و مى‏گويد اين آيات را بر آنها بخوان أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ ....

تفسير:

مقياس افتخار و فضيلت! همان گونه كه در شأن نزول خوانديم مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيات                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 187

 در مورد على عليه السّلام و بيان فضائل او نازل شده، و در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است.

آيه مى‏گويد: «آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجد الحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟ اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى‏كند» (أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

از تواريخ چنين برمى‏آيد كه قبل از اسلام منصب «سِقايَةَ الْحاجِّ» در رديف نصب كليددارى خانه كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى‏شد.

 (آيه 20)- در اين آيه به عنوان تأكيد و توضيح مى‏فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند، و هجرت نمودند، و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ).

 «و اينها به افتخار بزرگى نائل شده‏اند» (أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ).

 (آيه 21)- در اين آيه مى‏گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم (ايمان، هجرت و جهاد) به آنها مى‏بخشد:

1- «پروردگارشان آنها را به رحمت گسترده خود بشارت مى‏دهد» و از آن بهره‏مند مى‏سازد (يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ).

2- «آنها را از رضايت و خشنودى خويش بهره‏مند مى‏كند» (وَ رِضْوانٍ).

3- «و باغهايى از بهشت در اختيار آنها مى‏گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است» (وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ).

 (آيه 22)- در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مى‏كند: «جاودانه در آن تا ابد خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً). «زيرا نزد خداوند پاداشهاى عظيم است» كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى‏بخشد (إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ).

 (آيه 23)- همه چيز فداى هدف و براى خدا! آخرين وسوسه و بهانه‏اى كه                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 188

 ممكن بود براى گروهى از مسلمانان در برابر دستور پيكار با بت پرستان پيدا شود- و طبق بعضى از تفاسير پيدا شد- اين بود كه آنها فكر مى‏كردند كه از يك سو در ميان مشركان و بت پرستان، خويشاوندان و بستگان نزديك آنها وجود دارند و اگر بنا شود با همه مشركان پيكار كنند بايد از خويشاوندان و قبيله خود چشم بپوشند! از سوى ديگر سرمايه‏ها و تجارت آنان تا حد زيادى در دست مشركان بود، با آمد و شد آنها به مكّه آن را رونق مى‏بخشيدند.

و از سوى سوم خانه‏هاى مرفّه و نسبتا آبادى در مكّه داشتند كه در صورت درگيرى با مشركان ممكن بود به ويرانى بكشد.

آيه شريفه با بيان قاطعى به اين گونه اشخاص پاسخ صريح مى‏دهد، نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! پدران و برادران خود را در صورتى كه كفر را بر ايمان مقدم دارند يار و ياور و متحد و ولى خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ).

سپس به عنوان تأكيد اضافه مى‏كند: «كسانى كه از شما آنها را به يارى، دوستى و ولايت برگزينند ستمگرند» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).

چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با پيوند دوستى با بيگانگان و دشمنان حق، هم به خويشتن ستم كند و هم به جامعه‏اى كه تعلق به آن دارد، و هم به فرستاده خدا!

 (آيه 24)- در اين آيه به خاطر اهميت فوق العاده موضوع، همين مطلب با شرح و تأكيد و تهديد بيشترى بيان مى‏شود، روى سخن را به پيامبر كرده، مى‏فرمايد: «به آنها بگو: اگر پدران، و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما، و اموالى كه به دست آورده‏ايد، و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مساكن مرفهى كه مورد رضايت و علاقه شماست، در نظرتان محبوبتر از خدا و پيامبر او و جهاد در راهش مى‏باشد، در انتظار باشيد كه مجازات و كيفر شديدى از ناحيه خدا بر شما نازل گردد» (قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 189

 و از آنجا كه ترجيح اين امور بر رضاى خدا و جهاد يك نوع نافرمانبردارى و فسق آشكار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى شايستگى هدايت الهى را ندارند در پايان آيه اضافه مى‏كند: «و خداوند گروه نافرمانبردار را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).

آنچه در آيات فوق مى‏خوانيم مفهومش بريدن پيوندهاى دوستى و محبت با خويشاوندان و ناديده گرفتن سرمايه‏هاى اقتصادى و سوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست، بلكه منظور اين است كه بر سر دو راهيها نبايد عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده مانع از اجراى حكم خدا و گرايش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش باز دارد.

لذا اگر انسان بر سر دو راهى نباشد رعايت هر دو بر او لازم است.

آيات فوق به عنوان يك شعار، بايد به تمام فرزندان و جوانان مسلمانان تعليم گردد تا روح فداكارى و سلحشورى و ايمان در آنها زنده شود، و بتوانند دين خدا و ميراثهاى خود را پاسدارى كنند.

 (آيه 25)- انبوه جمعيت به تنهايى كارى نمى‏كند: در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشه شرك و بت پرستى مى‏كند، و به آنها كه عشق زن و فرزند، اقوام و خويشاوندان، و مال و ثروت آن چنان روحشان را فراگرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند، شديدا اخطار مى‏كند.

به دنبال آن به مسأله مهمى اشاره مى‏كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد، و آن اين كه: اگر عشق مال و فرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد، نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند، براى اين كه خداوند نه در آن روزهايى كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ بدر) آنها را تنها گذارد، و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود (مانند ميدان جنگ حنين)، انبوه جمعيت دردى را از آنها دوا كرد، بلكه در هر حال يارى خدا و مددهاى او بود كه باعث پيروزيشان شد.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 190

 لذا نخست مى‏گويد: «خداوند شما را در ميدانهاى بسيارى يارى كرد» (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ).

عدد ميدانهاى نبرد اسلام و كفر در زمان پيامبر به هشتاد مى‏رسد.

سپس اضافه مى‏كند: «و در روز حنين شما را يارى نمود، در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايه اعجاب شما بود ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد» (وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً).

تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر نوشته‏اند كه در هيچ يك از جنگهاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت، آن چنانكه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: «لن نغلب اليوم» هيچ گاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد! اما اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند، موجب فرار لشكر و شكست ابتدايى شدند.

اين شكست ابتدايى چنان بود كه قرآن اضافه مى‏كند: «و زمين با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد» (وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ).

 «سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد» (ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ).

(آيه 26)- در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود، و جز گروه كمى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باقى نمانده بودند، و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر فرار آنها شديدا نگران و ناراحت بود، «خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرستاد» (ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ).

 «و هم چنين لشكريانى كه شما نمى‏ديديد، (براى تقويت و ياريتان) فرو فرستاد» (وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها).

و در پايان نتيجه نهايى جنگ «حنين» را چنين بيان مى‏كند: «خداوند افراد بى‏ايمان و بت پرست را كيفر داد» (وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا). گروهى كشته و گروهى اسير و جمعى پا به فرار گذاردند آن چنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند.

 «و اين است كيفر افراد بى‏ايمان»! (وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ).

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 191

 (آيه 27)- ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فراركنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوى خدا باز گردند و آيين حق را بپذيرند، چنانكه قرآن مى‏گويد: «سپس خداوند بعد از اين جريان توبه هر كس را بخواهد (و او را شايسته و آماده براى توبه واقعى بداند) مى‏پذيرد» (ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ).

 «چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

و هيچ گاه درهاى توبه را به روى كسى نمى‏بندد، و از رحمت گسترده خود كسى را نوميد نمى‏سازد.

غزوه عبرت‏انگيز حنين:

در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنه هشتم هجرت بود كه رؤساى طايفه «هوازن» نزد «مالك بن عوف» جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين «اوطاس» شدند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على عليه السّلام داد. دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكّه اسلام را پذيرفته بودند به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر براى فتح مكّه آمده بودند براى ميدان جنگ حركت كردند.

هنگامى كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين «حنين» سرازير شدند، در اين موقع بود كه ناگهان لشكر «هوازن» از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند. گروهى كه در مقدمه لشكر قرار داشتند (و در ميان آنها تازه مسلمانان مكّه بودند) فرار كردند، و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.

خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمايت آنها برداشت زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند، و آثار شكست در آنان آشكار گشت.

اما على عليه السّلام كه پرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستادند و همچنان به پيكار ادامه دادند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 192

 در اين هنگام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت دستور داد فورا از تپه‏اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند:

 «اى گروه مهاجران و انصار! و اى ياران سوره بقره! و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى‏كنيد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اينجاست»! هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند: «لبّيك، لبّيك» و حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند. آن چنان كه حدود يك صد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند.

پس از پايان جنگ نمايندگان و رئيس قبيله هوازن خدمت پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد.

 (آيه 28)- مشركان حق ورود به مسجد الحرام را ندارند! يكى از فرمانهاى چهارگانه‏اى كه على عليه السّلام در مراسم حج سال نهم هجرت، به مردم مكّه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان حق ورود به مسجد الحرام و طواف خانه كعبه را ندارد، اين آيه اشاره به اين موضوع و فلسفه آن كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! مشركان آلوده و ناپاكند، بنابراين نبايد بعد از امسال نزديك مسجدالحرام شوند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا).

سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى‏داشتند اگر پاى مشركان از مسجد الحرام قطع شود، كسب و كار و تجارت ما از رونق مى‏افتد، و فقير و بيچاره خواهيم شد، مى‏گويد: «و اگر از فقر و احتياج مى‏ترسيد، به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى‏نياز مى‏سازد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ).

همان گونه كه به عالى‏ترين وجهى بى‏نياز ساخت، و با گسترش اسلام در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سيل زائران خانه خدا به سوى مكّه به حركت در آمد، و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد، و مكّه كه در ميان يك مشت كوههاى خشك و سنگلاخهاى                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 193

 بى‏آب و علف است، به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت درآمده است.

و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «خداوند دانا و حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

و هر دستورى مى‏دهد بر طبق حكمت است و از نتائج آينده آن كاملا آگاه و با خبر مى‏باشد.

 (آيه 29)- وظيفه ما در برابر اهل كتاب: در آيات گذشته سخن از وظيفه مسلمانان در برابر «بت پرستان» بود، اين آيه و آيات آينده تكليف مسلمين را با «اهل كتاب» روشن مى‏سازد.

در اين آيات در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حد وسط ميان «مسلمين» و «مشركين» قائل شده است، زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند، ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند، به همين دليل اجازه كشتن آنها را نمى‏دهد در حالى كه اين اجازه را در باره بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى‏دادند، مى‏داد، زيرا برنامه، برنامه ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده است.

ولى در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى‏دهد كه آنها حاضر شوند به صورت يك اقليّت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند، و يكى ديگر از نشانه‏هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه «جزيه» را كه يك نوع ماليات سرانه است، بپذيرند و هر ساله آن را به حكومت اسلامى بپردازند.

در غير اين صورت دستور مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى‏كند، دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيه مورد بحث روشن مى‏سازد.

نخست مى‏گويد: «با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند، پيكار كنيد» (قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 194

 اما چگونه اهل كتاب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، با اين كه به ظاهر مى‏بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را، اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى‏اساس فراوانى است.

سپس به دومين صفت آنها اشاره مى‏كند كه آنها در برابر محرّمات الهى تسليم نيستند «و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده، حرام نمى‏شمرند» (وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ). آلودگى به شراب، ربا، خوردن گوشت خوك و ارتكاب بسيارى از بى‏بند و باريهاى جنسى در ميان آنها رواج دارد.

بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «آنها بطور كلى آيين حق را قبول ندارند» (وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ).

يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده‏اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده‏اند.

پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنهاست مى‏گويد: «اين حكم در باره آنهاست كه اهل كتابند» (مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ).

بعد تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده و مى‏گويد: «اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» (حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ).

جزيه چيست؟

 «جزيه» يك نوع ماليات سرانه اسلامى است كه به افراد تعلق مى‏گيرد، نه بر اموال و اراضى، و به تعبير ديگر «ماليات سرانه سالانه» است.

فلسفه اصلى اين ماليات اين است كه دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفه همه افراد آن كشور است، بنابراين هرگاه جمعى عملا براى انجام اين وظيفه قيام كنند، و عده‏اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفه گروه دوم اين است كه هزينه جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند.

بنابراين جزيه تنها يك نوع كمك مالى است، كه از طرف اهل كتاب در برابر مسؤوليتى كه مسلمانان به منظور تأمين امنيت جان و مال آنها به عهده                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 195

 مى‏گيرند، پرداخت مى‏گردد.

 (آيه 30)- بت پرستى اهل كتاب: در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم برچيده شدن آيين بت پرستى اشاره به وضع «اهل كتاب» شده بود.

در اينجا وجه شباهت اهل كتاب- مخصوصا يهود و نصارى- را با مشركان و بت پرستان بيان مى‏كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از «شرك در عقيده» و «شرك در عبادت» است.

نخست مى‏گويد: «يهود گفتند: عزير پسر خداست»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ). «و مسيحيان نيز گفتند: مسيح پسر خداست»! (وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ). «اين سخنى است كه آنها با زبان مى‏گويند» و حقيقتى در آن نهفته نيست (ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ). «اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است» كه از آنان تقليد كرده‏اند (يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ).

 «خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد، چگونه دروغ مى‏گويند و به انحراف كشانده مى‏شوند» (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ).

عزير كيست؟ «عزير» در لغت عرب همان «عزرا» در لغت يهود است كه در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى‏دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آيين كرد، زيرا هنگامى كه به وسيله «بخت نصّر» پادشاه «بابل» وضع يهود بكلى درهم ريخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد.

سپس هنگامى كه «كوروش» پادشاه ايران «بابل» را فتح كرد، «عزرا» كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد.

در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته‏هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود «تورات» را از نو نوشت.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 196

 به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آيين خويش مى‏دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.

اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب «ابن اللّه» (فرزند خدا) را براى او انتخاب كنند.

 (آيه 31)- در اين آيه به شرك عملى آنان (در مقابل شرك اعتقادى) و يا به تعبير ديگر «شرك در عبادت» اشاره كرده، مى‏گويد: «يهود و نصارى دانشمندان و راهبان خود را، خدايان خود، در برابر پروردگار قرار دادند» (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ).

و نيز «مسيح فرزند مريم را به الوهيت پذيرفتند» (وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ).

شك نيست كه يهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى‏كردند ولى از آنجا كه خود را بدون قيد و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احكامى را كه بر خلاف حكم خدا مى‏گفتند واجب الاجرا مى‏شمردند قرآن از اين پيروى كوركورانه و غير منطقى تعبير به «اتخاذ رب» كرده است.

در پايان آيه روى اين مسأله تأكيد مى‏كند كه تمام اين بشر پرستيها بدعت و از مسائل ساختگى است «هيچ گاه به آنها دستورى داده نشده جز خداوند يكتا را بپرستند» (وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً).

 «معبودى كه هيچ كس جز او شايسته پرستش نيست» (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).

 «معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى‏دهند» (سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ).

قرآن مجيد در آيه فوق درس بسيار پرارزشى به همه پيروان خود مى‏دهد و يكى از عاليترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى‏سازد، و مى‏گويد: هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى‏قيد و شرط انسانى را بپذيرد، زيرا اين كار مساوى است با پرستش او، همه اطاعتها بايد در چارچوب اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور انسانى تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد اين انسان هر كس و هر مقامى مى‏خواهد باشد.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 197

 (آيه 32)- در اين آيه تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى‏سرانجام يهود و نصارى و يا همه مخالفان اسلام حتى مشركان كرده، مى‏گويد: «اينها مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند جز اين نمى‏خواهد كه اين نور الهى را همچنان گسترده‏تر و كاملتر سازد (تا همه جهان را فراگيرد، و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند) هر چند كافران را خوشايند نباشد» (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ).

و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى‏رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر اراده بى‏پايان و قدرت بى‏انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.

 (آيه 33)- سر انجام در اين آيه بشارت عالمگير شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن، بحث آيه گذشته را دائر بر اين كه تلاشهاى مذبوحانه دشمنان اسلام به جايى نمى‏رسد، تكميل مى‏كند و با صراحت مى‏گويد: «او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز و غالب گرداند، هر چند مشركان را خوشايند نباشد» (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).

منظور از «هدى» دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آيين اسلام وجود دارد و منظور از «دين حق» همين آيينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز همه حق است و بدون شك آيينى كه هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن، بايد سر انجام بر همه آيينها پيروز گردد.

با گذشت زمان، و پيشرفت علم و دانش، و سهولت ارتباطات، واقعيتها چهره خود را از پشت پرده‏هاى تبليغات مسموم، به در خواهد آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن قرار مى‏دهند درهم كوبيده خواهد شد، و به اين ترتيب آيين حق و حكومت حق همه جا را فرا خواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچ گونه كارشكنى مضايقه نكنند، زيرا حركت آنها حركتى است بر خلاف                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 198

 مسير تاريخ و بر ضدّ سنن آفرينش!

قرآن و قيام مهدى (عج):

آيه فوق- كه عينا و با همين الفاظ در سوره «صفّ» آيه 9 آمده است و با تفاوت مختصرى در سوره «فتح» آيه 28 تكرار شده، خبر از واقعه مهمى مى‏دهد كه اهميتش موجب اين تكرار شده است- خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آيين مى‏دهد.

زيرا مفهوم آيه پيروزى همه جانبه اسلام بر همه اديان جهان است، و معنى اين سخن آن است كه سر انجام اسلام همه كره زمين را فرا خواهد گرفت و بر همه جهان پيروز خواهد گشت.

از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه چنين نقل شده: «به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق نيافته است و تنها زمانى تحقق مى‏پذيرد كه «قائم» خروج كند و به هنگامى كه او قيام كند كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى نخواهد ماند».

و نيز از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده: «و عده‏اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله صورت مى‏پذيرد، در آن روز هيچ كس در روى زمين نخواهد بود مگر اين كه اقرار به حقانيت محمد صلّى اللّه عليه و آله مى‏كند».

 (آيه 34)- كنز ممنوع است! در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، در اين آيه مى‏گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنهاست، روى سخن را به مسلمانان كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مى‏خورند، و خلق را از راه خالق باز مى‏دارند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).

آنها به صورتهاى مختلفى اموال مردم را بدون مجوز و از طريق باطل مى‏خورند.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 199

 يكى اين كه: حقايق تعليمات آيين مسيح (ع) و موسى (ع) را كتمام مى‏كردند تا مردم به آيين جديد (آيين اسلام) نگروند و منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود.

و ديگر اين كه: با گرفتن «رشوه» از مردم حق را باطل و باطل را حق مى‏كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى‏دادند.

يكى ديگر از طرق نامشروع درآمدشان اين بود كه به نام «بهشت فروشى» و يا «گناه بخشى» مبالغ هنگفتى از مردم مى‏گرفتند.

و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى‏كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى‏داشتند.

سپس قرآن به تناسب بحث دنياپرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته، مى‏گويد: «و كسانى كه طلا و نقره را جمع‏آورى و گنجينه و پنهان مى‏كنند و در راه خدا انفاق نمى‏نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده» (وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ).

آيه فوق صريحا ثروت‏اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى‏دهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره‏گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.

اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر به هم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى‏گيرد نيز شامل مى‏شود.

جمع ثروت تا چه اندازه «كنز» محسوب مى‏شود؟

طبق بسيارى از روايات آنچه واجب است، پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن. بنابراين هرگاه انسان اموالى را جمع‏آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 200

 از جمله در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند: با اين حكم هيچ يك از ما نمى‏تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تأمين نمايد ... سر انجام از پيامبر سؤال كردند، پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را در باره اموالى كه بعد از شما مى‏ماند قرار داده است» يعنى اگر گردآورى مال بكلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.

ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى‏كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست، از جمله از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

 «هرچه از چهار هزار (درهم)- كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است- بيشتر باشد «كنز» است خواه زكاتش را بپردازند يا نه، و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى‏شود، بنابراين ثروت اندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده».

از بررسى مجموع احاديث به ضميمه خود آيه مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه در شرايط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره‏مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى‏شود.

و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى‏تواند محدوديتى براى جمع‏آورى اموال قائل شود و يا بكلى همه اندوخته‏ها و ذخيره‏هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند.

(آيه 35)- كيفر ثروت اندوزان! در اين آيه اشاره به يكى از مجازاتهاى اين گونه افراد در جهان ديگر كرده، مى‏گويد: «روزى فرا خواهد رسيد كه (اين سكّه‏ها) را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته كرده و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ مى‏كنند» (يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 201

 و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى‏گويند: «اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد» و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد (هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ).

 «اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد» و عواقب شوم آن را دريابيد (فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ).

اين آيه بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مى‏كند كه اعمال انسانها از بين نمى‏روند و همچنان باقى مى‏مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى‏شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى‏گردند.

 (آيه 36)- آتش بس اجبارى! از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در اين آيه و آيه بعد اشاره به يكى از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام است.

نخست مى‏گويد: «تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريد دوازده ماه است» (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ).

از آن روز كه نظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت، سال عبارت از يك دوره كامل گردش زمين به دور خورشيد، و ماه عبارت از يك دوره كامل گردش كره ماه به دور كره زمين است كه در هر سال دوازده بار تكرار مى‏شود.

سپس اضافه مى‏كند: «از اين دوازده ماه چهار ماه، ماه حرام است» كه هرگونه جنگ و نبرد در آن حرام است (مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ).

بعد براى تأكيد مى‏گويد: «اين آيين ثابت و پابرجا و تغيير ناپذير است» نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس خويش آنها را جابه‏جا مى‏كردند (ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ).

از پاره‏اى از روايات استفاده مى‏شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آيين ابراهيم در آيين يهود و مسيح و ساير آيينهاى آسمانى نيز بوده است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 202

 سپس مى‏گويد: «در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد» با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد (فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ).

ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله‏اى براى سوء استفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند در جمله بعد اضافه مى‏كند: «با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همان گونه كه آنها متفقا با شما مى‏جنگند» (وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً).

يعنى با اين كه آنها مشركند و بت پرست و شرك سر چشمه پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى‏جنگند، شما كه موحديد و يكتاپرست سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.

سر انجام مى‏گويد: «و بدانيد (اگر پرهيزكار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقا اجرا كنيد خداوند پيروزى شما را تضمين مى‏كند زيرا) خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).

 (آيه 37)- در اين آيه اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسأله «نسى‏ء» (تغيير دادن جاى ماههاى حرام) كرده، مى‏گويد: «تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى‏شود» (إِنَّمَا النَّسِي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ).

زيرا علاوه بر شرك و «كفر اعتقادى» با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب كفر عملى هم مى‏شدند.

 «و با اين عمل افراد بى‏ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى‏گيرند» (يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا).

 «آنها در يك سال ماهى را حلال مى‏شمرند، و سال ديگر همان ماه را تحريم مى‏كنند تا به گمان خود آن را با تعداد ماههايى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند» (يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ).

يعنى هرگاه يكى از ماههاى حرام را حذف مى‏كنند ماه ديگرى را به جاى آن                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 203

 مى‏گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود! در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفه تحريم ماههاى حرام را بكلى از ميان مى‏بردند و حكم خدا را بازيچه هوسهاى خويش مى‏ساختند، و عجب اين كه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند، زيرا «اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود» (زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ).

و مى‏گفتند: فاصله زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى‏كند بايد آتشى به پا كرد.

خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى‏كند و دست از هدايتشان مى‏كشد زيرا: «خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ).

 (آيه 38)-

شأن نزول:

از «ابن عباس» و ديگران نقل شده كه اين آيه و آيه بعد در باره جنگ «تبوك» نازل گرديده است.

در روايات اسلامى آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهايى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى‏ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد، ولى در مورد «تبوك» چون مسأله شكل ديگرى داشت قبلا با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزه با «روميان» مى‏رويم زيرا مبارزه با امپراتورى روم شرقى كار ساده‏اى نبود، و مى‏بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خودسازى كنند.

به علاوه فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود، و از همه گذشته فصل تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه‏ها بود.

همه اين امور دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى‏ساخت، تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ترديد و دو دلى نشان مى‏دادند! اين دو آيه نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر كرد و آنها را آماده اين نبرد بزرگ ساخت.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 204

تفسير:

همان گونه كه در شأن نزول گفتيم، آيه فوق ناظر به جريان جنگ «تبوك» است.

 «تبوك» منطقه‏اى است ميان «مدينه» و «شام» كه اينك مرز كشور «عربستان سعودى» محسوب مى‏شود، و در آن روز نزديك سرزمين امپراتورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت محسوب مى‏شد. اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكّه روى داد.

قرآن با شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى‏كند، گاهى به زبان تشويق، و گاهى به زبان ملامت و سرزنش، و گاهى به زبان تهديد، با آنها سخن مى‏گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى‏شود.

نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى‏شود در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى‏دهيد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ).

سپس با سخن ملامت آميزى مى‏گويد: «آيا به اين زندگى دنيا، اين زندگى پست و زود گذر و ناپايدار، به جاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد»؟

 (أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ). «با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست» (فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ).

چگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادله زيانبارى ممكن است بدهد؟

و چگونه متاع فوق العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى‏دهد؟

 (آيه 39)- سپس مسأله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديد جدّى به خود مى‏گيرد و مى‏گويد: «اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان خواهد كرد» (إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً).

و اگر گمان مى‏كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام از كار مى‏افتد و فروغ آيين خدا به خاموشى مى‏گرايد سخت در                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 205

 اشتباهيد زيرا: «خداوند گروهى غير از شما (از افراد با ايمان و مصمّم و مطيع فرمان خود را) به جاى شما قرار خواهد داد» (وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ).

گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و شهامت و فرمانبرداريشان غير از شماست.

بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به ايرانيان يا مردم من دانسته‏اند.

 «و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى‏توانيد به خداوند و آيين پاك او وارد كنيد» (وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً).

اين يك واقعيت است، نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز، چرا كه «خداوند بر هر چيز تواناست» (وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ). و هرگاه اراده پيروزى آئين پاكش را كند بدون گفتگو جامه عمل به آن خواهد پوشاند.

 (آيه 40)- خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد! در آيات گذشته همان گونه كه گفته شد روى مسأله جهاد در برابر دشمن از چند راه تأكيد شده بود، از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام، زمين مى‏ماند.

آيه مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده، مى‏گويد: «اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد» و در مشكلترين ساعات، او را تنها نگذاشت (إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ).

و آن زمانى بود كه مشركان «مكّه» توطئه خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همان گونه كه در ذيل آيه 30 سوره «انفال» شرح آن گذشت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فرمان خدا از اين جريان آگاه شد و شبانه از مكّه به سوى مدينه حركت كرد. دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند ولى مأيوس و نوميد بازگشتند و پيامبر بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.

آيه اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده، مى‏گويد:

خداوند پيامبرش را يارى كرد «در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند» (إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 206

 البته قصد كفار بيرون كردن او از «مكّه» نبود، بلكه تصميم به كشتن او داشتند، ولى چون نتيجه كارشان بيرون رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكّه شد اين نسبت به آنها داده شده است.

سپس مى‏گويد: «اين در حالى بود كه او دومين نفر بود» (ثانِيَ اثْنَيْنِ).

اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهايى او را در اين سفر پر خطر نشان مى‏دهد و همسفر او ابو بكر بود.

 «به هنگامى كه دو نفرى به غار، (ثور) پناه بردند» (إِذْ هُما فِي الْغارِ).

 «در آن موقع (ترس و وحشت، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى مى‏داد) و به همسفرش مى‏گفت: غم مخور خدا با ماست» (إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا). «در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را (كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى‏كرد) بر او فرستاد» (فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ). «و او را با لشكرهايى كه نمى‏توانستيد آنها را مشاهده كنيد، يارى كرد» (وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها).

 «و گفتار و هدف كافران را پايين قرار داده، (و آنها را با شكست مواجه ساخت) و سخن خدا و آيين او بالا و پيروز است» (وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا).

اشاره به اين كه توطئه‏هاى آنها در هم شكست، آيين خرافيشان در هم پيچيده شد، و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله شد.

چرا چنين نشود در حالى كه «خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا» (وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ). با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى‏دهد و با قدرتش او را يارى مى‏كند.

 (آيه 41)- تن پروران طمّاع! گفتيم جنگ «تبوك» يك وضع استثنايى داشت، و توأم با مقدماتى كاملا مشكل و پيچيده بود، به همين جهت عده‏اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق از شركت در اين ميدان تعلل مى‏ورزيدند، در آيات                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 207

 گذشته خداوند گروهى از مؤمنان را سرزنش كرد.

به دنبال اين سخن بار ديگر مؤمنان را با لحنى تشويق آميز دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى‏كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى‏دهد.

نخست مى‏گويد: «همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد، خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار» (انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا).

سپس اضافه مى‏كند: «در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد» (وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ). يعنى جهادى همه جانبه و فراگير.

اما براى اين كه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود خداوند است مى‏گويد: «اين به نفع شماست اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سر بلندى و عزت و برطرف كننده ضعف و ذلت است.

و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها و مواهب الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است!

 (آيه 42)- سپس بحث را متوجه افراد تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ به انواع بهانه‏ها متشبث مى‏شدند كرده، و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى‏گويد: «اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا دعوت تو را اجابت مى‏كردند» و براى نشستن بر سر چنين سفره آماده‏اى مى‏دويدند (لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوكَ).

 «لكن اكنون كه راه بر آنها دور و پر مشقت است سستى مى‏ورزند و بهانه مى‏آورند» (وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ).

عجب اين كه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى‏كند بلكه: «به زودى نزد تو مى‏آيند و قسم ياد مى‏كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى‏شديم» (وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ).

و اگر مى‏بينيد ما به اين ميدان نمى‏آييم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است.                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 208

 آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع «خود را هلاك مى‏كنند» (يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ).

 «ولى خداوند مى‏داند آنها دروغ مى‏گويند» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).

كاملا قدرت دارند اما چون سفره چرب و نرمى نيست و برنامه شاق و پردرد سرى در پيش است به قسمهاى دروغ متشبث مى‏شوند.

اين موضوع منحصر به جنگ «تبوك» و زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبود، در هر جامعه‏اى گروهى «تنبل» يا «منافق و طمّاع و فرصت طلب» وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جا بزنند، فرياد بكشند، گريبان چاك كنند و خود را نخستين مجاهد و برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند! ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام به سويى فرار مى‏كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه‏ها مى‏تراشند. يكى بيمار شده، ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده، سومى خانواده‏اش گرفتار وضع حمل است، چهارمى چشمش ديد كافى ندارد، پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين ...!

ولى بر افراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسايى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!

 (آيه 43)- سعى كن منافقان را بشناسى: از لحن آيات استفاده مى‏شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان «تبوك» معذور دارد، و پيامبر به اين عده اجازه داد.

خداوند در اين آيه، پيامبرش را مورد عتاب قرار مى‏دهد و مى‏گويد: «خداوند تو را بخشيد، چرا به آنها اجازه دادى» كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند؟! (عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ).

 «چرا نگذاشتى آنها كه راست مى‏گويند از آنها كه دروغ مى‏گويند شناخته                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 209

 شوند و به ماهيّت آنها پى برى»؟ (حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ).

آيا عتاب و سرزنش فوق كه با اعلام عفو پروردگار توأم شده دليل بر آن است كه اجازه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كار خلافى بوده، يا تنها «ترك اولى» بوده؟ ممكن است گفته شود اين عتاب و خطاب مزبور جنبه كنايى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است.

اين موضوع را با ذكر مثالى مى‏توان روشن ساخت. فرض كنيد ستمگرى مى‏خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند، يكى از دوستانتان دست او را مى‏گيرد شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى‏شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد، اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مى‏گوييد: «چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل منافق را بشناسند»؟! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است.

 (آيه 44)- سپس به شرح يكى از نشانه‏هاى مؤمنان و منافقان پرداخته، مى‏گويد: «آنها كه ايمان به خدا و سراى ديگر دارند هيچ گاه از تو اجازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها، نمى‏خواهند» (لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).

بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى‏شتابند و همان ايمان به خدا و مسؤليتهايشان در برابر او، و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى‏كند و راه عذرتراشى و بهانه جويى را به رويشان مى‏بندد.

 «خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى‏شناسد» و از نيت و اعمال آنها كاملا آگاه است (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ).

 (آيه 45)- سپس مى‏گويد: «تنها كسانى از تو اجازه (براى عدم شركت در ميدان جهاد) مى‏طلبند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند» (إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 210

 سپس براى تأكيد عدم ايمان آنها مى‏گويد: آنها كسانى هستند كه «دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است»! (وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ).

 «به همين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى‏گذارند و گاهى باز مى‏گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى‏برند» و هميشه منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند (فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ).

اين دو نشانه مخصوص «مؤمنان» و «منافقان» صدر اسلام و ميدان جنگ «تبوك» نبود، بلكه هم امروز نيز «مؤمنان راستين» را از «مدعيان دروغين» با اين دو صفت مى‏توان شناخت، مؤمن، شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحير و عذرتراش!

 (آيه 10)- عدمشان، به ز وجود! در اينجا يكى ديگر از نشانه‏هاى كذب و دروغ منافقان را بيان كرده و در حقيقت بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود:

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ تكميل مى‏كند و مى‏گويد: «اينها اگر (راست مى‏گفتند و) اراده داشتند كه (بسوى ميدان جهاد) خارج شوند وسيله‏اى براى آن فراهم مى‏ساختند» در حالى كه هيچ گونه آمادگى در آنها ديده نمى‏شود (وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً).

اينها افراد تاريكدل بى‏ايمانى هستند كه «خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد لذا (توفيق خود را از آنها سلب كرده و) آنان را از حركت باز داشته است و به آنها گفته شد با قاعدين [كودكان و پيران و بيماران‏] بنشينيد» (وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ).

اين يك فرمان تكوينى است كه از باطن تاريك و آلوده آنها برخاسته و مقتضاى عقيده فاسد و اعمال زشت آنها از آيه فوق به خوبى استفاده مى‏شود كه هر عمل و نيتى اقتضايى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را مى‏گيرد، و همه افراد شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند، اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى‏كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 211

 (آيه 47)- در اين آيه به اين واقعيت اشاره مى‏كند كه عدم شركت اين گونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تأسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد.

در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى‏دهد كه هيچ گاه در فكر افزودن سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند، بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب كنند هر چند نفراتشان كم باشد.

نخست مى‏گويد: «اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد (تبوك) حركت مى‏كردند (نخستين اثر شومشان اين بود) كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى‏افزودند» (لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا).

يعنى حضور آنها با آن روحيه فاسد و توأم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.

به علاوه «آنها با سرعت كوشش مى‏كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند» (وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ).

سپس به مسلمانان اخطار مى‏كند كه: مراقب باشيد «افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تأثير سخنان اين گروه منافق قرار مى‏گيرند» (وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ). و يا اين كه در ميان شما افرادى هستند كه براى منافقان جاسوسى مى‏كنند.

بنابراين وظيفه مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف يا جاسوس باشند.

و در پايان آيه مى‏گويد: «خداوند همه ستمگران را مى‏شناسد» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ). آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى‏كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند.

 (آيه 48)- در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى‏دهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مى‏شوند، آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهايى شدند، و الآن نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 212

 مى‏كند، و چنين مى‏گويد: «اين گروه منافقان قبلا هم مى‏خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند» (لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ).

و اين اشاره به داستان «جنگ احد» است كه «عبد اللّه بن ابىّ» و يارانش از نيمه راه بازگشتند و دست از يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداشتند، و يا اشاره به ساير مواردى است كه توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام، آنها را ثبت كرده است.

 «و آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند» (وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ). نقشه‏ها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود.

اما هيچ يك از اين توطئه‏ها و تلاشها به جايى نرسيد، و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد.

 «تا آن كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت» (حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ).

 «در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند» (وَ هُمْ كارِهُونَ).

اما خواست و اراده بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نمى‏تواند داشته باشد، خدا مى‏خواست تو را پيروز كند و آيينت را به سراسر جهان برساند و موانع را هر چه باشد از سر راه بر دارد و بالاخره اين كار را كرد.

(آيه 49)-

شأن نزول:

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسلمانان را آماده جنگ تبوك مى‏ساخت و دعوت به حركت مى‏كرد يكى از رؤساى طايفه «بنى سلمه» به نام «جدّ بن قيس» كه در صف منافقان بود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ حاضر نشوم زيرا علاقه شديدى به زنان دارم مخصوصا اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و مفتون آنها شوم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه داد.

در اين موقع آيه نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت.

                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 213

تفسير:

منافقان بهانه تراش! شأن نزول فوق نشان مى‏دهد كه انسان هرگاه بخواهد شانه از زير بار مسؤوليتى خالى كند از هر وسيله‏اى براى خود بهانه مى‏تراشد.

به هر حال قرآن در اينجا روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و در پاسخ اين گونه بهانه جويان رسوا مى‏گويد: «بعضى از آنها مى‏گويند به ما اجازه بده (كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم) و ما را مفتون و فريفته (زنان و دختران زيبا روى رومى) مساز»! (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي).

اصولا منافقان براى اغفال افراد با ايمان غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك متشبث مى‏شوند تا موضوعات مهم و كلى را ناديده بگيرند.

ولى به هر حال قرآن در پاسخ او مى‏گويد: «آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده‏اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است» (أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ).

يعنى آنها به عذرهاى واهى و اين كه ممكن است بعدا آلوده به گناه بشوند هم اكنون در دل گناه قرار دارند و جهنم گرداگرد آنها را فرا گرفته است آنها فرمان صريح خدا و پيامبرش را در باره حركت به سوى جهاد زير پا مى‏گذارند مبادا به «شبهه شرعى» گرفتار شوند!

 (آيه 50)- در اين آيه به يكى ديگر از صفات منافقان و نشانه‏هاى آنها اشاره شده است و بحثى را كه در آيات گذشته و آينده پيرامون نشانه‏هاى منافقان مى‏باشد تكميل مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «اگر نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى‏كند» (إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ).

و اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان آنهاست «ولى در مقابل اگر مصيبتى به تو برسد و گرفتار مشكلى شوى با خوشحالى مى‏گويند: ما از قبل (پيش بينى چنين مسائلى را مى‏كرديم، و) تصميم لازم را گرفتيم» و خود را از اين پرتگاه رهايى بخشيديم! (وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ).                        برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 214

 و به خانه‏هاى خود «باز مى‏گردند در حالى كه (از شكست يا مصيبت يا ناراحتى شما) خوشحالند» (وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ).

اين منافقان كوردل از هر فرصتى به نفع خود استفاده و لاف عقل و درايت مى‏زنند كه اين عقل و تدبير ما بود كه موجب شد در فلان ميدان شركت نكنيم، اين سخن را چنان مى‏گويند كه گويى از خوشحالى در پوست نمى‏گنجند!

تعداد بازدید از این مطلب: 348
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلا تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ (33) (سوره محمد) .ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید از الله اطاعت نمایید و از رسول الله پیروی نمایید (وبا مخالفت با دستورات الله و رسول) اعمالتان را باطل نکنید

ترجمه و تفسیر سوره فاتحه

تفسیر سوره فاتحه

 

ترجمه سوره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

به نام معبود به حق بسیاربخشاینده و بی نهایت مهربان.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (1)

ستایش ازآن معبود به حقی است که پروردگار جهانیان است.

 الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (2)

بسیاربخشاینده و بی نهایت مهربان است.

 مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ (3)

مالک و پادشاه روز سزا است.

 إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (4)

(ای الله ) تنها ترا می پرستیم و فقط ازتومدد می خواهیم.

 اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ (5)

(یا الله) ما را به راه راست راهنمائی فرما.

 صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ (6)

راه کسانی که تو بر آنها احسان وانعام نموده ای.

 غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ (7)

نه (راه) آنانی که برآنها خشم گرفته شده است و نه هم (راه ) گمراهان.

 

 

تفسیر آسان سوره فاتحه

 

 

این سوره گرچه در اول قرآن نوشته شده است ولی اولین سوره ای نیست که نازل شده است ، این سوره ای است که بدون آن نماز کسی صحیح نمی گردد و در هر رکعت نماز باید خواند و برای دم از بیماریها مفید است و به آن فاتحه الکتاب ، رقیه، صلاه، سبع من المثانی والقرآن العظیم ،و... گفته می شود.

الله متعال در این سوره بسیاری از مسائل مهم عقیدتی ما مسلمانان را بیان نموده است که در زیر خلاصه وار آورده خواهد شد:

1- (الْحَمْدُ لِلَّهِ) این کلمات بیانگر توحید الوهیّت است یعنی : باید تمام عبادات فقط و فقط برای الله تنها انجام شود وکسی به همراه او در این راستا شریک آورده نشود؛ زیرا تنها او معبود به حق است و دیگر افراد و اشیائی که انسانها و جن ها بعنوان معبود گرفته اند باطل و بی ارزش اند، بنابراین ستایش و تعریف شایسته اوست وبس.

2- (رَبِّ الْعَالَمِینَ) این الفاظبیانگر توحید ربوبیّت است یعنی اینکه تنها الله متعال خالق،رازق و مدبّرتمام مخلوقات است .

آری (رب العالمین) است یعنی الله متعال پرورگار تمام مخلوقات وجهانیان است و در پرورش و خلقت تمام این مخلوقات کسی شریک او نیست و تمام مخلوقات دست پرورده اواند و او پرودگار و پرورش دهنده همه است .

درمعنای (رب العالمین) این مطلب نهفته است که الله متعال رفته رفته و مناسب حال هر مخلوقی او پرورش داده و بزرگ می کند چون تربیت و پرورش یعنی اینکه مرحله به مرحله و رفته رفته و مناسب حال آن شیئ؛ او را سرپرستی و بزرگ نمودن و از این معلوم می شود که تمام مخلوقات از زمان پیدایش تا به پایان عمرشان تحت پرورش و نظارت الله متعال اند.

3- (الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ) این دو صفت بیانگر توحید اسماء و صفات الله متعال است زیرا الله متعال دارای نام ها وصفات متعدد وبهترین است که در قرآن وسنت صحیح آمده و ما باید تمام آنها را بدون هیچ تأویل ،تشبیه ،تحریف و انکاری قبول نموده وبه آنها معتقد باشیم و در آنها الله متعال را یکتا و بی شریک بدانیم.

آری الله متعال دارای اسماء و صفات بهترین است که من جمله آنها دو صفت (الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ) است یعنی الله متعال بسیار بخشاینده و بی نهایت مهربان است ، انسان باشنیدن این دو صفت هر چند هم گنه کار و عاصی باشد به رحمت و مهربانی الله متعال امیدوار می شود زیرا می داند که هر چند هم گناه کند ولی ذاتی وجود دارد که بخشایندگی و مهربانی او از گناهان این فرد هم بالا تر است.

4- (مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ) بیانگریکی دیگر از مهم ترین ارکان ایمانی و مسائل اعتقادی ما مسلمانان است که همان عقیده به روز قیامت و دنیای دیگر باشد.

آری ما مسلمانان بر این عقیده ایم که علاوه از این دنیای فانی دنیای دیگری نیز وجود دارد که بر خلاف این دنیا؛ جاوید است و در آن بهشت جاویدان و دوزخی بی پایان وجود دارد و تمام انسانها و جن ها در آن دنیا محاسبه شده و کفار وفساق آنان به جهنم رفته و مؤمنان پرهیزگارآنان به بهشت خواهند رفت و هر کس در آنجا پاداش کردار نیک و سزای اعمال زشتش را خواهد دید.

ودر آن روزتنها پادشاه و مالک فقط الله متعال است وبس، آنجا جائی است که پادشاهان دنیا توان حرف زدن بدون اجاز وی را ندارند و همه وهمه بفکر نجات خویش اند وبس، ولی این پیامبر بزرگوار اسلام محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله وسلم است که با اجازه پروردگارش بفکر امت خویش بوده و ندای امتی امتی سر می دهد.

5- (إِیَّاکَ نَعْبُدُ) این جمله ای است که الله متعال به ما یاد داده تا آن را بگوییم و بر آن جامعه عمل بپوشانیم یعنی تمام عبادات را فقط و فقط برای الله تنها انجام دهیم و کسی را در آنها با ذات پاک و لاشریک اوشریک نگردانیم.

گفتن این جمله اعترافی است همگانی و دست جمعی، و انسان وقتی که این جمله را بر زبان می آورد نه تنها خودش بدان اعتراف و اقرار می کند ؛بلکه می گوید: یا الله نه من تنها بلکه تمام بندگانت نیز همانند من ترا عبادات می کنند واگر افرادی از این جریان سرپیچی نموده و به انحراف کشیده شده اند وبه خلاف رفته اند آنها هم شایسته است که بر گشته و تنها ترا عبادت و پرستش کنند زیرا کسی دیگری لایق پرستش و عبادت نیست و آنی که شایسته است که عبادت و پرستش شود تنها توئی و بس.

6- (إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ) این جمله به ما مسلمانان این را می آموزد که مشکل گشا ومددگار واقعی الله مهربان است و جز او کسی دیگری نمی توانند مشکلات و حاجات مردم را برآورده کند لذا یک مسلمان زمانی که به دام هر مصیبت و مشکلی که می افتد قبل از هر چیز باید از الله مهربان بخواهد تا آن مشکل و مصیبتش را حل کند وسپس از راه های مشروع بر حل آن مشکل و مصیبتش اقدام کند.

نکته دیگری که در این جمله نهفته است این است که هر مسلمانی که این جمله را تلفظ می کند گویا از جانب خودش و تمام مسلمانان دیگراین را می گوید: که ما مسلمانان فقط و فقط از الله متعال مدد می خواهیم و بس. لذا اگر مسلمانی بنا بر فریب از شیطان از غیر او مدد خواسته و یا می خواهد او از مسیرحق به خطا رفته و امیدواریم که روزی الله مهربان با لطف و کرم خویش او را به راه حق راهنمائی و هدایت فرماید.

7- (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ) این جمله بیانگر این است که دو راه وجود دارد یک راست و دیگری کج و ما مسلمانان از الله مهربان می خواهیم که ما را از راه کج نجات داده و به راه راست راهنمائی و هدایت فرماید؛ چون فقط او هدایت دهنده است وبس.

8- (صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ) در این جمله الله مهربان راه راست را توضیح داده و گفته: راهی است که روندگان بر آن کسانی اند که الله برآنها احسان وانعام نموده است، ولی آنها چه کسانی اند در دیگر آیات قرآنی آمده که آنها پیامبران،و صدّیقان، شهداء و نیکوکاراند، لذا هرکس خواهان راه راست است باید بر روش پیامبران و صدیقان وبر طریقه شهداء و نیکوکاران برود و همانند آنها از دستورات الله مهربان پیروی نماید تا به راه راست هدایت یابد.

9- (غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ) این جمله به ما می گوید: در این دنیای فانی افرادی همانند یهودیان وجود دارند که بنا بر نافرمانی و سرپیچی از دستورات الله متعال مورد خشم وغضب الهی قرار گرفته اند، ما مسلمانان باید از آنها دور نموده و از الله متعال بخواهیم که ما را از راه و روش آنها بدور بدارد تا نشود که خدای ناخواسته بر روش آنها رفته و همانند آنها مورد خشم وغضب الهی قرار گریم.

10- (وَلَا الضَّالِّینَ) و این جمله به ما می آموزد که ما نباید تنها از الله متعال بخواهیم که ما را به راه راست هدایت نماید بلکه توأم با آن؛ این را نیزبخواهیم که یا الله ما را از راه گمراهانی همانند نصارا نجات ده و هرگز به ما توفیق رفتن بر راه این گمراهان عنایت نفرما بلکه بر عکس به ما توفیق دوری از هر چه گمراه و گمراهی را عنایت فرما. آمین.

نکته قابل توجه : آنچه که لازم است که در اینجا بیان شود این است که (اعوذ بالله من الشیطان الرجیم) و(بسم الله الرحمن الرحیم) که قبل از تلاوت این سوره می گوییم و (آمین) که در آخر این سوره می گوییم جزء آیات این سوره نیستند.

واما از آنجائی که به نوعی به این سور تعلق دارند ضروری است که نسبت به آنها نیز توضیحات لازمی ارائه و بیان شود:

1- (اعوذ بالله من الشیطان الرجیم) این جمله معنایش این است: پناه می برم به معبود به حق از شر شیطانی که از درگاه رحمت الهی رانده شده است.

الله متعال در قرآن مجید به ما دستور داده که قبل از شروع به تلاوت قرآن این جمله را بگوییم لذا این جمله مخصوص سوره فاتحه و یا سوره ای دیگری نیست بلکه قبل از شروع تلاوت باید این جمله گفته شود .

امام اینکه قبل از تلاوت باید این جمله را بخوانیم چون می خواهیم کلام رب العالمین را تلاوت کنیم و شیطان با این کار ما مخالف است ودر هنگام تلاوت ما را نمی گذارد تا به معانی و مفاهیم قرآن فکر کنیم و ما به تنهائی توان مبارزه با شیطان و وساوس اورا نداریم لذا به الله متعال متوسل شده و از شر این شیطان مردود به در گاه او پناه می بریم تا ما را از شرورات و وساوس او محفوظ نگه دارد تا بهتر بتوانیم کلام پرودگار ما را خوانده و معانی و مفاهیم او را دانسته و بهتر بتوانیم به آن جامه عمل بپوشانیم.

2- (بسم الله الرحمن الرحیم) این جمله خود آیه مستقلی است که برای فاصله بین سورها نازل شده است نه تنها در ابتدای تمام سورها بجز سوره توبه نوشته شده و خوانده می شود بلکه در ابتداء هر تلاوت خواندن آن مستحب است همانگونه که در ابتدای تمام کارهای خیرو نیک خواندن این جمله از مستحبات است.

در حقیقت این جمله به ما می گوید: باید از معبود به حقی که بسیار بخشاینده و بسیارمهربان است؛ خواست تا توفیق انجام این عمل نیکی را که شروع کردیم به خیر و خوبی عنایت فرماید.

3- (آمین) یعنی بارالهی دعای مرا قبول فرما؛ این را بعد از پایان این سوره می گوییم چون در این سوره ما از الله مهربان هدایت برراه راست را خواستیم و از الله متعال درخواست نمودیم تا ما را از راه یهودیانی که بر آنها غضب گرفته شده ونصرانیهای که راه راست را رها نموده به گمراهی رفتند ؛ نجات دهد، لذا حال مناسب است که بعد این دعای مبارک از الله مهربان بخواهیم تا این دعای ما را قبول فرماید لذا می گوییم: آمین یعنی ای پرودگارم دعای مرا قبول فرما.

تعداد بازدید از این مطلب: 185
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات
بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ
بینندگان عزیز بحث را زمانی از تلویزیون می بینند که در ایام شهادت امام رضا علیه السلام هستیم. امامی که الحمدلله در کشور خودمان است و ما می توانیم آسانتر از خیلی از امام های دیگر به پابوسش برسیم. راجع به امام رضا هم مقداری می خواهم صحبت کنم از ابعاد مختلف، انشاءالله.
بحث اول اینکه چرا امام ولیعهد طاغوت شد؟ چون مأمون الرشید، پسر هارون الرشید امام رضا را از مدینه آورد ولیعهدش کرد. ما که می گوئیم کمک به ظالم نکنید، پس چرا ایشان رفت، نفر دوم کشور شد. مگر مأمون الرشید ستمگر نبود؟ چرا ولیعهد شد؟ ده دوازده تا جواب دارد، چند تا را خدمتتان می گویم.
1- دلایل مأمون برای تحمیل ولایتعهدی بر امام
مأمون دلواپس امام رضا بود در مدینه، از طرفی هم نمی خواست او را در مدینه شهید کند. چون پدرش هارون الرشید، که امام کاظم را کشته بود، شهید کرده بود، مردم ناراحت بودند از هارون الرشید، نمی خواست دیگر آن ناراحتی شود، به اسم ولیعهدی امام را از مدینه کشاند در دربار که همه کارهای امام زیر نظر خودش باشد. 1- برای کنترل امام.
2- در شهرها گروه های انقلابی، راهپیمائی، موج، زنده باد، مرده باد، علیه حکومت مأمون داشتند. پهلوی خودش گفت، یک پستی به اینها بدهم، به امام رضا، تا امام رضا باقی‌ها را ساکت کند. برای ساکت کردن انقلابیون.
3- امام چهره دینی و مقدسی داشت. گفت ولیعهدش کنم تا به مردم بگویم این امام‌ها هم اینطور که می گویند نیست، اینها پست هم گیرشان بیاید دو دستی می گیرند. یعنی می خواست بگوید اینها هم طرفدار حکومت هستند. اگر یک وقت اینها می گویند زاهد و نماز شب و دعا و قرآن و معنویت، دستشان به جایی نمی رسد، دستشان برسد دو دستی می گیرند. می خواست سیمای مقدس امام را لطمه دار کند. اینها اهداف مأمون بود.
4- چون آبروی پدرش هارون الرشید ریخته بود، چون امام موسی را کشته بود، گفت اگر بابایم امام را کشته، هارون الرشید امام کاظم را کشت، مأمون الرشید پست می دهد که جبران جنایت های پدرش را بکند. جبران جنایات پدر، پدرش هارون.
5- می خواست اگر یک دسته گلی آب می دهد بگوید من تنهایی نیستم، ولیعهد هم بود، در جرمهایش شریک جرم پیدا کند. شریک جرم پیدا کند.
6- خوب، می خواست حکومتش مشروع شود، مشروعیت دادن به حکومت. بگوید که امام رضا ولیعهدش است، لابد همه کارهایش درست است، اگر غلطی بود که امام بغل دستش است، نهی از منکر می کرد، پس معلوم می شود همه کارهایش درست است.
7- می خواست دلِ شیعیان را به خود جلب کند. می خواست مدینه آرام باشد.
اینها گوشه ای از نیت های پلید مأمون بود.
2- برخورد امام رضا(ع) با درخواست مأمون
امام رضا چه کرد؟ امام رضا هم، اول که گفت من نمی پذیرم. گفتند نپذیری جانت در خطر است. این پست اجباری است. امام رضا علیه السلام همه نقشه‌ها را فهمید، تمام این گره‌ها را باز کرد، یعنی ولیعهدی را قبول کرد، ولی همه تک‌ها را پاتک زد، یعنی همه نقشه‌ها را خنثی کرد. چطوری؟ می خواست امام را کنترل کند، امام با شاگردانی که تربیت می کرد، با نمایندگانی که این طرف و آن طرف داشت، با سفارش‌ها و پیام هایی که به این و آن می داد کار خودش را می کرد و به انقلابیون شهرها هم اطلاع می داد که شما کاری به من نداشته باشید، می خواهید علیه حکومت قیام کنید هر کاری می توانید بکنید. در مدینه با قبر جدش پیغمبر خداحافظی کرد، روضه خوانی راه انداخت، به زن‌ها سفارش گریه کرد، اینکه خداحافظی می کند با گریه و روضه، یعنی مردم مدینه خوابتان نبرد، من را نمی برند پست بدهند، پست که روضه خوانی ندارد، من را می برند بکشند. یعنی با روضه و خداحافظی و گریه هایی که راه افتاد در مدینه وقتِ رفتن، به همه فهماند که این سفر، سفرِ آخر است، سفر، سفرِ شهادت است، سفرِ حکومت و پست و شیرینی نیست.
او می خواست قداست را بشکند. امام رضا همان زمانی که ولیعهد هم بود روی حصیر زندگی می کرد و غذای ساده می خورد که بگوید من در کاخ هستم یا ولیعهد هستم، اما زندگی ‌ام با قبل فرقی نکرده.
جبران جنایت پدر و مشروعیت دادن. گفت حالا که مجبورم ولیعهدی را قبول کنم ولی مردم بدانید، در همان جلسه ولیعهدی، گفت در هیچ کار مأمون من شریک نیستم. یعنی اگر جنایتی کرد، من را شریک جرم ندانید. گفت به شرطی ولیعهدی را قبول می کنم که در هیچ کاری کمکت نکنم. می خواست امام رضا را ساکت کند، ساکت نمی شد. دو نفر آمدند پهلوی امام رضا علیه السلام که ما مسافریم، نمازمان چهار رکعتی است یا دو رکعتی، فرمود تو چهار رکعتی، تو دو رکعتی. گفتند اه، ما دو تا از یک جا آمدیم، فرمود تو به قصد زیارت مأمون آمدی، مأمون طاغوت جنایتکار است، سفری که برای زیارت جنایتکار است، سفر، سفرِ معصیت است و در سفر معصیت، نماز چهار رکعتی دو رکعتی نیست، تو چهار رکعتی بخوان. اما تو به قصد زیارت من آمدی، زیارت من، ثواب دارد، زیارت مأمون جنایت است. پس تو نماز دو رکعتی بخوان. یعنی همان زمانی که ولیعهد بود می گفت زیارت مأمون سفرِ معصیت است. روی حصیر نشستن، روضه خوانی کردن و خداحافظی، من شریک نیستم، من در هیچ کاری دخالت نمی کنم، تربیت شاگرد، نامه‌ها و پیام‌ها، تمام نقشه‌ها را بر آب کرد.
هدیه برای روح امام رضا یک صلوات بفرستید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
این بخش اول عرایض است. و امّا یک مقداری از درسهای اخلاقی امام رضا علیه السلام.
3- احترام امام رضا(ع) به میهمان
یک شب امام رضا مهمان داشت، چراغی بود، فتیله چراغ نامیزان بود، میهمان دستش را دراز کرد فتیله را درست کند، فوری امام رضا دست مهمان را گرفت، گفت دستتان پهلویتان باشد، من خودم فتیله را درست می کنم، گفت آقا من کاری نکردم، فرمود: ما اهل بیت از میهمان کار نمی کشیم. علامت نامرد این است که میهمان در خانه‌اش کار کند. اگر خواستی ببینی کی مرد است، کی نامرد، علامت نامرد این است که آدم به میهمانش بگوید کار بکن. البته خودِ میهمان کار کند یک حساب دیگر است. آدم گاهی خانه پیرمردی می رود، عمه ای، خاله ای، پامی شود ظرفهایش را می شوید، لباسش را می شوید، ولی نه استخدام فرق می کند، یک حدیث بخوانم خط کش خوبی است، خیلی حدیث قشنگی است، این حدیث را هرکسی می تواند حفظ کند. حدیث داریم(أخدِم أخاک) یعنی خدمت کن به برادرت، اما(فان استخدمَک فلا) اما اگر او خواست از او کار بکشد زیرِ بار نرو. یعنی داوطلبانه قبول کن، اما تحمیلی قبول نکن. فقر هم همینطور است. فقر دوجور است. فقر، یک وقتی فقر انتخابی است، فقرِ انتخابی ارزش است. (الفقر فخری). اما فقرِ تحمیلی بد است. فقرِ افتخاری یعنی من می توانم کلاه سرِ مشتری بگذارم، دوبله بفروشم، کلک، اختلاس، حقّه، رشوه، من می توانم ولی نمی کنم، این فقر انتخابی است. یعنی من امکان درآمد حرام دارم، اما خودم درآمد کم را انتخاب می کنم. انتخاب می کنم، یعنی می توانم، نمی خواهم. این ارزش است. اما یک وقت فقر تحمیلی است. فقرِ تحمیلی یعنی چه؟ یعنی نمی گذارند شما رشد کنی. مثل الان همین برنامه ای که دنیا علیه برنامه هسته ای ایران دارد. می خواهند به ما تحمیل کنند نداشتن را، این خیلی بد است، تحمیل کنند، می گویند تو نفهم، نداشته باش، حرف نزن، این تحمیل بد است. انتخاب خوب است. یک وقت آدم داوطلبانه می گوید باشد. هر چیزی که دواطلبانه باشد. . . اگر شما دست کردی در جیبت پول دادی، ارزش دارد، اگر تو را به دیوار بستند پولهایت را کشیدند بیرون، اینکه سخاوت نیست. ماشاءالله خیلی آدم با سخاوتی است، دستهایش را بستیم پولهایش را درآوردیم. اگر تحمیلی بود و زوری بود که ارزش ندارد، هر چیزی ارزشش با انتخاب است. یکی از برکات نماز جماعت و نماز جمعه انتخاب است. آدم آقا را دوست دارد، به او اقتدا می کند، اگر این آقا را دوست نداری، برو یک مسجدی که آقایش را دوست داشته باشی، آزادی است. پای منبر من می خواهی بنشین، دوست نداری برو یک منبر دیگر. این کتاب را دوست داری بخوان، دوست نداری یک کتاب دیگر. هر چیزی انتخابش ارزش دارد. (أخدم أخاک) انتخاب کن خدمت را. بگو من می خواهم خدمت کنم، اما(فانستخدمک) اما اگر خواستند از تو کار بکشند، خواستند تو را به نوکری بیاورند، (فلا) زیرِ بار نرو. خوب؛ عرض کنم که…
4- برخورد اسلام با نظام برده داری
یک بار امام رضا به برده هایش فرمود، این برده هایی هم که امام‌ها داشتند. اول من راجع به برده داری یک چیزی بگویم، البته مردم می دانند، حالا این جوان های نو ممکن است، قبلاً هم، چند سال پیش گفتم. یک سؤال، چرا اسلام گفته یکی آقا شود، یکی برده؟ چر اصلا اسلام نظام برده داری را قبول کرده؟ من چند سؤال می کنم یکی را جواب دهید. اول: برده‌ها از کجا پیدا شدند؟ جنگ که پیش می آمد، طرفی که پیروز می شد اسیر می گرفت، اسم اسیرها می شد برده. حالا ما فرض کنیم هزارتا اسیر داریم. چند تا راه داریم هزارتا اسیر را، هرطوری شما رأی دادید ما همان را انجام می دهیم. حالا جوانهای جلسه می توانند همینطور که پاک می کنم این حدیث را بخوانند؟ امتحان هوش، بخوانید ببینیم. خدمت انتخابی آری، خدمت تحمیلی هرگز. فقر انتخابی ارزش است، فقر تحمیلی ارزش نیست. حالا، ما می گوئیم جنگ کردیم صد تا اسیر گرفتیم. این اسیرها را پنج راه برایشان داریم. 1- در اردوگاه بخورند و بخوابند. 2- همه را یکسره آزاد کنیم. این هم طرح دو. 3- همه را یکسره بکشیم. 4- تقسیم، تعلیم، ترخیص. چهار راه بیشتر ندارد، هر کدام را رأی دادید، همان. بگوییم همه در اردوگاه بخورند و بخوابند، این درست است که این آقائی که شمشیر دست گرفته و آمده من را بکشد، اگر همه را هزار تا اسیر گرفتیم اینکه آمده من را بکشد، حالا بگوییم بفرما در اردوگاه غذا هم بخور و بخواب، آنوقت من که مسلمان هستم جان بکنم، آن که کافر است آمده من را بکشد، بخورد و بخوابد. این درست نیست. این مردود. بگوییم همه را آزاد کنیم، خوب اینکه آمده من را بکشد، آزادش کنیم می رود شمشیرش را تیز می کند دوباره برمی گردد، این هم نه. از دم اسیرها را بکشیم، این هم درست نیست، در اسیرها بعضی‌ها غافلگیر شدند، ناآگاه بودند. این هم درست نیست. اسلام طرحش این است که این اسیرها را تقسیم کن، هر یک اسیر برود خانه یک مسلمان، دیگر اردوگاه نمی خواهد، اینها پخش می شود نیرویشان، دوم اینها در خانه مسلمان‌ها آموزش می بینند، بعد هم اینها را مرخص می کنی، هرکه روزه خورد می گوئیم یکی آزاد کن، هرکه می خواهد عبادت کند می گوئیم یکی را آزاد کن، هرکه قسم خورد، به قسمش عمل نکرد می گوئیم یک برده آزاد کن، یعنی هرکه هر جرمی کرد می گوئیم کفاره‌اش این است که یک برده بخری آزاد کنی. تقسیم نیرو، تعلیم نیرو خانه به خانه، بعد هم به مرور اینها ترخیص می شوند، طرح اسلام این است.
5- پیروی از اسلام، در گرو شناخت درست اسلام
اسلام را ما نشناختیم. تمام اینهایی که به اسلام اشکال می کنند، باید نشست حالیشان کرد. چون شهادت امام رضا این بحث پخش می شود، یک چیزی از امام رضا برایتان بگویم خیلی قشنگ است. امام رضا فرمود: (انّ) کلماتش را می فهمید، (انّ) را می دانید یعنی چه، (ناس) هم می دانید یعنی چه، (ناس) یعنی، (انّ النّاس)، (لَو) یعنی اگر، (عرفوا) یعنی معرفت پیدا کنند، (محاسن) یعنی خوبی‌ها، (کلام) هم که یعنی کلام، (اتّبعوا) تبعیت می کنند ما را، این حدیث برای امام رضا است. فرمود: (انّ النّاس) بدرستی که مردم، (لو عرفوا محاسن کلامنا) اگر بدانند ما حرفمان چی است، همه مطیع می شوند. هرکس مسلمان نیست، اسلام را نشناخته. اگر اسلام درست شناخته شود، همه مسلمان می شوند. یک کسی مثل ما نشناخته. همینطور یک چیزی می گویند از دور. می گوید بله، اسلام گفته هرکه دزدی کرد دستش را قطع کن، خوب این حالا یک بدبختی فقر به او فشار آورده، رفته یک جایی یک غلطی کرده، حالا تو دستش را قطع می کنی، بی دست می شود جلوی فامیل، آنوقت دخترش هم دیگر خواستگار ندارد، می گویند این دختر دزد را گرفتی؟ شما برادرزن دزد هستی؟ اصلاً همه فامیل خجالت می کشند، آخر این چه دینی است، این خشن است، این دین با رأفت و مدنیت نمی سازد، همینطور یک چیزی می گوید، او هم می گوید خوب بله. بعضی از احکام اسلام با مدنیّت نمی سازد، با روح بشریت و حقوق بشر نمی سازد. دنیا که خودش را ضایع کرد. یعنی دیگر از این بدتر آبروریزی نیست که همه دنیا جمع شوند بگویند اسرائیل داشته باشد، شرق داشته باشد، غرب داشته باشد، مسلمان‌ها نداشته باشند. دیگر از این رسواتر نیست. چه حقوقی؟ صد رحمت به باغ وحش، صد رحمت به باغ وحش. چون باغ وحش، شیر می گوید من داشته باشم، تو نداشته باشی، گرگ می گوید من باشم گوسفند نباشد، باید عزا بگیرند تمام دانشکده های حقوق کره زمین. یعنی امروز، یعنی این ایام باید عزا بگیرند. اگر عقل داشته باشند باید عزا بگیرند که این همه دکترای حقوق داریم آخر حقوق بشر به این راحتی از بین می رود. می گوید ایرانی‌ها حق ندارند همچین چیزی داشته باشند. حق ندارد ایرانی بفهمد. اصلا من کار به اسلام هم ندارم، کسی انسان باشد باید از این تنفس در این تمدن خجالت بکشد، خجالت بکشد که بگوید دنیا تمدن دارد. اگر تمدنی هست در سایه مکتب اسلام است.
یک چیزی بگویم از نخست وزیر دانمارک و از این کشورها، جسارت به پیغمبر که می کنند می گویند ما حرفی نداریم، جسارت به باقی پیغمبرها هم می کنیم، این حرفی است که از حلقوم یک نخست وزیر بیرون می آید؛ آنوقت پیغمبر ما نشسته بود جنازه یک یهودی رد می شد، پاشد ایستاد. گفتند یا رسول الله، یهودی است، فرمود یهودی است، انسان که هست، انسان که هست. امام صادق دید یک کسی در جاده هی دست اشاره می کند فرمود بروید ببینید چی است. رفتند گفتند تشنه است، گفت آب به او دادید؟ گفتند نه یهودی بود، فرمود انسان که بود، آب بدهید. تمدن در اسلام است. البته من خوشحالم، این حرکت هایی که می شود جوانها چشمهایشان باز می شود که سیمای غرب را می شناسند، یعنی می فهمند که سیمای اروپا، سیمای آمریکا، دکترای حقوق خجالت می کشند. الان صدام را گرفته‌اند، قاضی‌اش دنبال این می گردد به چه دلیلی ظلم کرده! آخر ببین ما در کجا داریم نفس می کشیم. یعنی هنوز قاضی در ظلم صدام به نتیجه نرسیده. اصلاً دیوانه خانه است اینجا. یعنی صدام دلیل می خواهد! یعنی این قاضی باید مخش را. . . حیف چی آدم بگوید؟ قاضی هنوز به نتیجه نرسید. آنوقت اسلام بگویم، تمدن اسلام. اسلام می گوید اگر همه حاجی‌ها دوشنبه آمدند مکه، یک حاجی یکشنبه آمد، این حاجی که زودتر آمده، امضایش را قبول نکنید. چرا؟ او که زود آمده معلوم می شود اسب و شترش را در راه دوانده، خسته کرده و کسی که حتی حیوانش را در راه مکه خسته کند، معلوم می شود سنگ دل است و قساوت قلب دارد و همچین آدمی امضایش در دادگستری از اعتبار ساقط است. یعنی اسلام می گوید شتر را حتی در مکه خسته نکن. آنوقت دنیای متمدن امروز قرن فلان در جرم صدام، قاضی به نتیجه نرسیده. این همه دانشکده حقوق، می گویند حق ایرانی‌ها هیچی، ایرانی‌ها هیچی. اصلا حق وطن چی؟ یعنی همه کره زمین حرف بزنند، من لغو می کنم. یعنی همه شما کشک هستید. اصلا ما در دنیای زندگی می کنیم که به ما می گویند همه نسل بشر، نه ما، همه رئیس جمهورها کشک هستند، چون این رئیس جمهور می تواند حق رأی همه رئیس جمهورها را وتو کند. خوب وتو یعنی چه؟ یعنی کل شما کشک هستید. آنوقت ما در این دنیا اشکال می کنیم به اسلامی که نمی شناسیم. شهادت امام رضا بحث را گوش می دهید. فرمود مردم اسلام را نشناختند و لذا(لو) گفته. بد نیست کلمه(لو) را معنی کنم. (لو) یعنی اگر. ما سه تا اگر داریم. اگر، سه تا اگر داریم، اگر، اگر. اگر هایی که شدنی است، می گویند(إِذَا). مثلا می گوئیم «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» التكویر/1 مثل این که می گویند که اگر عید شد، برایت لباس می خرم. خوب قهراً، حتماً عید می شود. این اگرهای شدنی است. آدم به بچه‌اش می گوید اگر عید شد، این اگر شدنی است. بعضی اگرها نشدنی است. مثل اینکه می گویم اگر عمه‌ام مرد بود، عمو بود. ولی حضرت عباسی عمه هیچ وقت مرد نمی شود. «لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» الأنبیاء/22 اگر دو تا خدا بود فاسد می شد. دو تا خدا شدنی نیست. این هم اگر نشدنی است، اگر نشدنی را ببینید. می گویند(لو). یک اگری هست پنجاه، پنجاه. می گویم اگر فردا باران بیاید، ممکن است بیاید، ممکن است نیاید. پس اگر پنجاه، پنجاه را می گویند(إِن). اگری که صد در صد می شود می گوید(إِذَا) اگری که پنجاه، پنجاه است می گوید(إِن)، اگری که صد در صد نمی شود می گویند(لو). و لذا امام رضا فرموده(لو). (إِنّ النّاس لو عَرَفوا) یعنی نمی شود بشناسند مردم. یعنی اسلام را تا آخر تاریخ، درست مردم اسلام را نخواهند شناخت. شما فکر می کنید ما امام رضا را می شناسیم؟ تازه خوبهایمان که می رویم می گوییم یا ضامن آهو. یک کسی رفته بود امام رضا می گفت یا ضامن آهو، ضامن منِ خر هم بشو. دیگر حالا. . . ببین آقا جان، یعنی وقتی می خواهیم امام رضا را هم معرفی کنیم، به اسم ضامن آهو می گوییم، شناختمان آبکی است. (لو)، امام رضا نگفته(إِنّ النّاس إِذا عرفوا) اگر می گفت(إِنّ النّاس إِذا عرفوا) یعنی حتماً مردم اسلام را می شناسند. اگر می گفت(إِنّ النّاس إِن عرفوا) شاید بشناسند، شاید نشناسند، گفته(لو عرفوا) یعنی اسلام به قدری عمیق است که شناخته شده نیست. همین قرآن را، من در تفسیری که خدا لطف کرد تمام کردم، به سوره «إِنَّا أَعْطَیْنَاكَ الْكَوْثَرَ» الكوثر/1 رسیدم، هفتاد و پنج نکته گیرِ منِ طلبه آمد، حالا شما فکر می کنید من دانشمند هستم. طلبه‌ها من را می شناسند، من یک طلبه عادی هستم. یعنی نه مجتهد هستم، نه فیلسوف هستم، نه انقلابی هستم، نه سیاسی هستم، نه نمی دانم مورّخ هستم، نه مفسّرم، یک طلبه عادی، من می گویم عادی هستم، شما بگو اختیار داری، خواهش می کنم، یک چیزی بگو. عرض کنم به حضور شما که، ببین حاج آقا هفتاد و پنج نکته در سوره «إِنَّا أَعْطَیْنَاكَ» گیرِ من طلبه آمد. آیه 100 سوره بقره را علامه طباطبائی می فرماید این آیه یک میلیون و دویست هزار رقم معنا دارد. ما عوام هستیم می گوییم نفت همین است که در چراغ است. دنیای پتروشیمی از نفت هزار دسته چیز درمی آورد.
6- برخورد محبت آمیز امام رضا(ع) با بردگان
به هر حال، امام رضا فرمود به برده هایش، اگر من یک وقتی به شما کار داشتم، مشغول غذا خوردن هستید، غذایتان را بخورید. نگویید امام، یعنی بگذارید غذا به دهانشان بنشیند. حالا یک چیزی به شما بگویم. چقدر این امام رئوف است، الله اکبر.
سم داده بودند به امام رضا، امام رضا کلافه بود، حالا این سم چی بود، ولی فرمود که به برده‌ها بگویید بیایند با هم غذا بخوریم، برده‌ها هم خبر نداشتند که امام دارد از تو می سوزد، غذایشان را همینطور طبیعی می خوردند. برده‌ها که یکی یکی رفتند امام فرمود در را ببندید، امام رضا فرمود در را بستند و تا در را بستند امام رضا افتاد روی زمین، غلتید، غلتید، گفتند چی شد؟ گفت سوختم، سوختم، گفتند کی؟ گفت دو ساعت است دارم می سوزم، منتهی دیدم بگویم سوختم، غذا به دهان برده‌ها مزه نمی کند. گفتم بسوزم ولی غذا به دهان برده‌ها مزه کند. امام رئوف همین است.
خوب، بعد از شهادت امام رضا خیلی خفقان بود، آبروی هارون الرشید رفت، چون موسی ابن جعفر را کشت، سه روز هم بدن موسی ابن جعفر را روی پل بغداد گذاشتند. البته این هم یک کار سیاسی جاسوسی بود. گفتند بدنِ امام را روی پل بغداد بگذاریم، ببینیم کی جیغ می زند، هرکه جیغ بزند معلوم است شیعه است، این را دنبال کنید بگیرید. یعنی برای شناخت شیعه‌ها بود. بعد هم گفتند به مرگ طبیعی بوده، که امام خودش گفت نه مرگ طبیعی نیست، قتلاً قتلاً قتلا. آبروی هارون الرشید که رفت دنبال این بودند که دیگر کسی امام نشود، بالاخره بعد از امام رضا، امام رضا آمد بیرون رفت بازار، یک خروس و یک قوچ و اینها خرید آورد خانه. خبر دادند جاسوس‌ها که آقا ایشان تا حالا بیرون نیامده، حالا رفته دنبال خروس و قوچ و اینها، فرمود معلوم می شود این مخش به درد امامت نمی خورد. جاسوس‌ها که رفتند آنوقت امام اشاره کرد بیائید حرفهایی که می خواهم بهتان بزنم، بزنم. یعنی رد گم کرد. یعنی به اسم قوچ و خروس و اینها. . . . یعنی اینقدر خفقان بود.
امام رضا را زندان کردند یک مدتی، منتهی بازداشت. هرکه می آمد می گفتند امام رضا ملاقات نمی دهد که مردم از دست امام رضا ناراحت شوند. خیلی خفقان بود. زمان پدرش موسی ابن جعفر کسانی که می خواستند خمس به امام برسانند می گرفتند جاسوس های بنی عباس، آخرش امام کاظم فرمود من خمس را بخشیدم. یعنی به خاطر پرداخت خمس خودتان را گیر ندهید. بعد از امام کاظم، امام رضا که امام شد، نامه نوشتند آقا پدر شما امام کاظم خمس را بخشید، خواهش می کنیم، ما مردم منطقه فلان، خواهش می کنیم خمس را. . . امام رضا فرمود خمس بخشیدنی نیست، امام کاظم که خمس را بخشید برای این بود که شما می آمدید، گیر طاغوت می افتادید، برای اینکه جانِ شما سالم باشد فرمود بابا خمس نمی خواهم، برای خودتان، اما خمس بخشیدنی نیست. این دو تایش.
خوب؛ شخصی آمد خدمت امام و گفت که من سفری بودم و الان پولم تمام شده است و امام دویست دینار، با هر دیناری یک شتر می شود خرید، دویست دینار را از بالای سر در داد، گفتند آقا چرا در را باز نکردی؟ فرمود می ترسم نگاهش در صورت من بخورد خجالت بکشد. از بالای سر.
ثواب زیارت امام رضا از ثواب زیارت امام حسین بیشتر است. روایات داریم، از عمره بیشتر است ثوابش، از زیارت امام حسین بیشتر است. و حدیث داریم امام رضا فرمود اگر کسی بیاید زیارت من، من لحظه جان کندن، دقیقه آخر عمر، می روم بازدیدش.
یک سلامی به امام رضا بدهیم، السلام علیک یا ابالحسن، یا علی ابن موسی الرضا، و رحمه الله و برکاته.
خدایا تمام قاتلین انبیاء و اولیاء، قاتلین ائمه اطهار را، همه را به اشدّ عذاب روز به روز، عذابشان را بیشتر بفرما. (الهی آمین) معرفت، مودّت، اطاعت.
7- معرفت، مودّت، اطاعت
ما راجع به امامت سه تا چیز می خواهیم. درباره امامت از ما سه تا چیز خواستند، 1- معرفت، بشناسیم امام را، بعد مودّت، به آنها عشق بورزیم، بعد اطاعت. این سه تا هر کدام نباشد ناقص است. معرفت نباشد، دو لیتر هم گریه کنیم ارزش آنچنانی ندارد، چون قرآن می فرماید: «الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا» المائدة/83 آیه قرآن است، «الدَّمْعِ» یعنی اشک، « مِمَّا عَرَفُوا» یعنی باید اشک بر اساس معرفت باشد، باید معرفت باشد. آدم بعضی‌ها را می شناسد، اما دوستش ندارد. بعد، بعد از اینکه شناختیم به او عشق بورزیم، عشق خالی هم نه، اطاعت کنیم، چون بعضی‌ها معرفتشان کم است، بعضی‌ها هم معرفت دارند عشقشان کم است، بعضی معرفت دارند، مودّت هم دارند، گوش به حرف نمی دهند. خدایا روز به روز بر معرفت ما، بر مودّت ما، بر اطاعت ما، نسبت به اهل بیت و امام زمان و همه اهل بیت بیفزا. (الهی آمین) پدران و مادرانی که ما را با قرآن و اهل بیت آشنا کردند و الان نیستند، همه‌شان را با اهل بیت محشور بفرما. (الهی آمین) تمام عزاداری هایی که محرم و صفر در طول تاریخ شده، چه امسال، چه سال قبل، عزاداران را با صاحبان عزا محشور و شفاعت اهل بیت را نصیبشان بفرما. (الهی آمین) تا آخر تاریخ نسل ما را از بهترین یاران امام زمان قرار بده. (الهی آمین)
والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
تعداد بازدید از این مطلب: 184
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بحث را در ارديبهشت 87 بينندگان عزيز مي‌بينند و به مناسبت روز معلم ... روز معلم و روز كارگر، دو قشر عزيز! بيش‌ترين كار انبياء كار فرهنگي است. «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُم‏» (آل‌عمران/164) مقدس‌ترين كتاب‌ها كه قرآن است و كتب آسماني، كارشان كار فرهنگي است. يعني اشرف بشر انبياء، كار فرهنگي مي‌كند. اشرف كتب آسماني كار فرهنگي مي‌كند. كار فرهنگي، اگر خوب انجام شود، بالاترين كار است و اگر بد انجام شود، بيش‌ترين خطر را دارد. در مورد انحراف اقتصادي خداوند يك مرتبه گفته است: واي!!! «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ» (مطففين/1) واي بر كم فروش‌ها! انحراف اقتصادي يك ويلٌ دارد. انحراف اجتماعي يك ويلٌ دارد. «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» (همزه/1) «هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» يعني كسي كه نيش مي‌زند. واي به كساني كه به مردم نيش مي‌زنند و متلك مي‌گويند و جك درست مي‌كنند. كاريكاتور درست مي‌كنند. يعني ضربه اجتماعي و نيش زدن به جامعه، يك ويلٌ دارد. ضربه اقتصادي، كم فروشي يك ويلٌ دارد. اما راجع به انحراف فرهنگي چند ويلٌ داريم و اين مهم است. خيلي هم مهم است. در سوره بقره يك آيه هست، براي شما مي‌نويسم. در يك آيه سه مرتبه ويلٌ گفته است به خاطر انحراف فرهنگي!

بحث: امور فرهنگي به مناسبت روز معلم.

1- خطر انحراف در امور فرهنگي

قرآن مي‌فرمايد كه: «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً» خوب اين يك مرتبه! بعد دو مرتبه در همين آيه مي‌گويد: «فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ» دو مرتبه مي‌گويد: «وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ» (بقره/79) در يك آيه هست. ترجمه كنم. ويل يعني واي. واي به كساني كه كتاب مي‌نويسند، نظرات شخصي‌شان را مي‌نويسند، منتها به مردم «يَقُولُونَ» مي‌گويند، «هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» يعني خودش مي‌نويسند و نسبتش را به خدا مي‌دهد. براي چه؟ براي يك لقمه نان! «لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً» براي اينكه بفروشند به يك «ثَمَناً قَليلاً» براي اينكه دو فلس پول گير بياورد، يك چيزي مي‌گويد كه ... دو مرتبه مي‌گويد: واي بر آن‌ها، با اين چيزي كه با دستشان مي‌نويسند، دو مرتبه مي‌گويد واي بر آن‌ها از اين لقمه حرام! «الله‌ اكبر»! اين خيلي مهم است. انحراف اقتصادي «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ». انحراف اجتماعي «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» در مورد انحراف فرهنگي در يك آيه سه بار مي‌گويد: ويلٌ! خيلي مهم است. اين بچه‌ها امانت هستند و معلم بايد در اين امانت‌ها دقت كند. ما مواظب باشيم و گاهي يك كمي خودمان را ارزيابي كنيم و ببينيم مثلاً وضع ما چطوري است. هميشه و هر سال آموزش و پرورش مشكلاتي دارد. خدا كند سالي بر جمهوري اسلامي بگذرد كه آموزش و پرورش مشكلي نداشته باشد. همش مشكل دارد. وزارتخانه‌هاي ديگر اينطور نيست. البته چون كار آموزش و پرورش سنگين است. بنده يك عقيده‌ام دارم كه حالا عقيده‌ام براي خودم ممكن است محترم باشد، ممكن است محترم نباشد. ولي عقيده‌ي من اين است كه بايد بسيج شويم براي كمك به آموزش و پرورش! در اين ايامي كه از اول انقلاب من در نهضت سوادآموزي بودم، افرادي نزد من آمده‌اند و مي‌خواستند پولي خرج كنند، گفتم بدهيد به آموزش و پرورش. حتي بعضي از همكاران ما در نهضت مي‌گفتند نفهميديم تو نماينده امام در نهضت سوادآموزي هستي، يا نماينده امام در آموزش و پرورش؟ گفتم بنده عمامه كه سر گرفتم، گفتند حجة الاسلام! حجة الاسلام يعني نه بنده كاشان هستم، نه بنده آموزش و پرورش، نه بنده نمي‌دانم شهرم، نه بنده لباس هستم. بايد ببينم اسلام چه مي‌گويد. الان دين من به من مي‌گويد آموزش و پرورش از نهضت سوادآموزي مهم‌تر است. چون ما بزرگسالان را درس مي‌دهيم، آن‌ها نسل نو را. بايد بسيج شويم و همه كمك كنيم. واقعاً اگر كسي مي‌خواهد مسجد بسازد، يك جايي مسجد بسازد كه يك در آن در دبيرستان باشد و يك درش در خيابان! اگر بناست روزنامه‌ها و مجله‌ها كاغذ چاپ كنند، اول بايد كاغذ آموزش و پرورش تأمين شود، بعد هر چه زياد آمد براي مجله صرف شود. كشور ما صد رقم مجله دارد، آن وقت كتاب آموزش و پرورش معطل بماند؟

2-جايگاه آموزش و پرورش در تربيت نسل نو

اولويت را بايد به نسل نو بدهيم. و اين مسئله مهمي است. يك وقت امام حيات داشتند، من در تلويزيون ... اين قصه نمي‌دانم براي بيست و چند سال پيش است، گفتم وزير آموزش و پرورش بايد امام باشد. از دفتر امام زنگ زدند و گفتند: آقا! شما براي امام تعيين تكليف مي‌كنيد كه وزير آموزش و پرورش امام خميني باشد؟ گفتم چون دستم به پيغمبر نرسيد، وگرنه مي‌گفتم وزير آموزش و پرورش بايد پيغمبر باشد. چون مسئله «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُم‏» تربيت يك نسل يك وزارتخانه عادي نيست، مثل وزارت نفت و دخانيات و مخابرات و نمي‌دانم آب و برق و اينها! آن‌ها وزارت‌هاي خدماتي است. اين يك وزارتي است كه مي‌خواهد نيروي انساني و نسل آينده توليد كند. توليد نسل غير از توليد انرژي هسته‌اي و توليد نمي دانم آب و برق و گاز و سد است. آن‌ها همه خوب است. هيچ كدام از اين‌ها را تحقير نمي‌كنم. به همه‌ي اينها نياز داريم. اما نسل مهم‌تر است. اشرف بشر براي كار فرهنگي است. انبياء! اشرف كتب، كتب آسماني براي كار فرهنگي است. و لذا بايد تمام ... در وزارت آموزش و پرورش بايد تمام مغزهاي فرهنگي يك دفتر داشته باشند. تمام اين‌هايي كه وزير بوده‌اند و معاون وزير بوده‌اند، بايد آنجا بيايند و تجربه‌هاي قبلي‌شان را بگويند. حالا اگر امروز كس ديگري وزير است، باشد. ولي وزراي قبل و معاونينشان بايد فكرهايشان را ارائه بدهند. يك حزب سياسي نيست كه يك گروه مي‌رود و يك گروه مي‌آيد و يك گروه مي‌رود و يك گروه مي‌آيد. البته تا به حال خيلي از آمد و رفت‌ها سياسي بوده است. اما اين ظلمش به بچه‌ها مي‌شود. فرهنگ فوق سياست است. يك اصولي هم بايد داشته باشيم كه اين مربوط به دانشگاه و حوزه و آموزش و پرورش است. من اين اصول را مي‌گويم. عقيده‌ام را مي‌گويم ديگر حالا هر چه را به آن رسيده‌ام. ناشي هم نيستم. چون از اول انقلاب من معاون وزير آموزش و پرورش بودم، از اول انقلاب تا حالا تقريباً آخوندي هستم كه سخنراني من در حوزه و دانشگاه يك جور است. يعني به من بگويند سالي صد سخنراني در حوزه مي‌كني، براي حوزه‌هاي علميه ايران، همان صد تا را هم براي دانشگاه مي‌كنم. يعني هر چه فكر كردم كه سخنراني من در دانشگاه بيش‌تر است يا در حوزه، نتوانستم تشخيص بدهم. يعني حوزه و دانشگاه را با يك چشم مي‌بينم. ولي امور فرهنگي ما فشل‌هايي دارد، كه اين فشل‌ها بايد حل بشود.

3-برنامه‌ريزي فرهنگي بر اساس نيازهاي جامعه

يكي اينكه يك برنامه‌ريزي‌هايي بايد بشود كه مثلاً ما در حوزه چند فقيه مي‌خواهيم، چند مفسر مي‌خواهيم، چند قصه‌گو ... يك وقت مثلاً مي‌بيني يك درسي هشتاد تا است و يك درسي يكي! بايد اين را حساب كنيم. مثلاً چند تا حفاري چاه نفت مي‌خواهيم؟ چند تا مهندس مي‌خواهيم؟ چند تا ليسانس كامپيوتر مي‌خواهيم؟ نياز كشور را بايد ارائه بدهيم. به دانشجو نگوييم برو هر كدام را خواستي، ضربدر بكش. بعد يك وقت نگاه مي‌كني، يك چيزي را كه نمي‌خواهيم، داريم. يك چيزي را كه مي‌خواهيم، نداريم. خوب اين جابجا مي‌شود. خيلي كارهاي غلط مشاهده مي‌شود. مثل اينكه كراوات‌ها را بياورند و در حوزه‌ي علميه قم بفروشند. پارچه‌هاي عمامه‌اي را ببرند و در اتريش بفروشند. نگاه كنيم كه كجا چه پارچه‌اي مي‌خواهد. پوستين بدرد بندرعباس نمي‌خورد. من رفتم يك جايي، در دانشكده حفاري نفت سخنراني كنم، ديدم همه‌ي خانم‌ها با چادر سياه نشسته‌اند. گفتم: شما حفاري چاه نفت مي‌خواهيد بكنيد؟ هر چه نگاه كردم اين خانم با اين چادرش، چطور مي‌خواهد حفاري نفت بكند، در آخر گفتند كه آقا ما ليسانس مي‌خواهيم. مدرك باشد، حالا هر جا باشد. اين فكر، فكر درستي نيست. يك برنامه‌ريزي باشد كه مثلاً ما در مملكت چند تا مطهري مي‌خواهيم. چند طلبه مثل من مي‌خواهيم. چند تا مرجع مي‌خواهيم. يك وقت نگاه مي‌كنيم و مثلاً مي‌بينيم، يك كتاب را پنجاه شرح در اين پنجاه سال برايش نوشته‌اند ولي تفسير قرآن در اين پنجاه سال 9 تا تفسير نوشته شده است. يعني سهم قرآن مثلاً مي‌بيني داده نشده است. سهم نهج‌البلاغه داده نشده است. اين برنامه‌ريزي بايد بشود. بعد در برنامه‌ها چند اصل را ... مثلاً نگاه مي‌كنيم و اداي همديگر را در‌مي‌آوريم. مثلاً كسي گوشش درد مي‌كرد، گفت برو بكش، گفت: چرا؟ گفت من دندانم درد مي‌كرد، كشيدم. گفت: اِه! آخر دندان را مي‌شود كشيد، ولي گوش را كه نمي‌شود كشيد. ما مثلاً مي‌گوييم آقا تيزهوشان، نمي‌دانم المپياد داريم، تيزهوش داريم، مدرسه‌ي تيزهوشان ... مي‌آييم و مي‌گوييم خيلي خوب شما معدلت چند است؟ اگر معدلت بالاي 18 است بيا و طلبه شو، اصلاً طلبگي معدل 18 نمي‌خواهد. طلبه بايد گزينشي شود كه: آقا طلبه مي‌خواهي بشوي؟ بسيار خوب! ظهر بلند شو و يك اذان بگو! اگر جرأت كرد اذان بگويد، بدرد آخوندي مي‌خورد. حالا اگر نمره 20 داشته باشد، حتي زير لحاف هم خجالت بكشد كه بگويد: «الله اكبر» خوب اين بدرد آخوندي نمي‌خورد. معدلي نيست. طلبه اگر مي‌خواهد مبلغ باشد، بايد رويش خوب باشد، جسور باشد، شجاع باشد، خجالتي نباشد، يك جايي بايد مغزش، يك جايي بايد زبانش، يك جايي بايد بازويش، يك جايي بايد بدود، يك جايي بايد سياسي باشد، يك جاهايي خلاصه بايد ببنيم چه كسي به درد اينجا مي‌خورد. و لذا گاهي نگاه مي‌كنيم آدم‌هايي در يك رشته‌هايي در دانشگاه، يا در حوزه در يك رشته‌هايي عمرشان را داده‌اند، اما هيچ كارآيي ندارند. كارآيي ندارند. مثل اين منارهايي كه مي‌سازيم. هشتاد متر است، اما يك اذان روي آن نمي‌گويند. همينطور ساخته‌ايم. بايد حساب كنيم و نياز را در نظر بگيريم. اصل نياز!

4-پيشگيري از شبهات و انحرافات

پيشگيري! الان مملكت ما را چه خطراتي تهديد مي‌كند؟ پاسخگويي مثلاً به شبهات ... اگر وهابي‌ها شبهه‌اي دارند، بايد در مقابل آن‌ها خيز بگيريم. اگر نمي‌دانم يك فرقه‌هاي ضاله‌اي و فرقه‌هاي ... الان ببينيم چه خطري پيش مي‌آيد، در مقابل خطرها آماده باشيم. يعني آنجايي كه از پنجره‌اي گربه مي‌آيد، بايد در را ببنديم. ما از اين طرف گربه مي‌آيد، از اين طرف در خانه را مي‌بنديم. خوب در خانه را مي‌بندي، گربه از سر پشت بام مي‌آيد. ورود خطر از كجاست، برنامه بريزيم.

نيازشناسي! چه علمي و چه رشته‌اي الان مي تواند توطئه‌ها را خنثي كند؟

هماهنگي با امكانات! چه امكاناتي هست؟ استفاده از امكانات! آرزوي ما اين است. حالا آرزو طوري نيست. شايد هم مرديم و بعداً عملي شد. در زمان ما كه عملي نشد. آرزوي ما اين بود كه بتوانند «رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» (قريش/2) يعني حركت زمستانه و تابستانه راه بيافتد. در يك قسمت‌هايي كه هوا داغ است، مثلاً از بندرعباس بروند ملاير. از خوزستان بروند به همدان. با دو تا چهارتا صدتا اتوبوس جابجا شويم، و درس را تعطيل نكنيم. سه ماه تعطيل؟! نمي‌گويم هواي داغ مي‌شود درس خواند. اصلاً مي‌شود شب و روزي‌اش كرد. آنجايي كه داغ است برنامه را شب‌ها بگذاريم. مثلاً بحث ما از ساعت 12 شب باشد تا ساعت 4 بعد از نصف شب. روزها بخوابند. مگر خميرگيرها چه كار مي‌كنند؟ خميرگيرها سحر مي‌آيند تا ساعت 7 و كارشان را مي‌كنند و 7 مي‌روند و مي‌گيرند مي‌خوابند. جاي خوابمان را عوض كنيم. مگر كشيك‌ها چه مي‌كنند؟ يك مقدار جاها را جابجا كنيم. زمان را جابجا كنيم. مكان را جابجا كنيم. كتاب‌ها را جابجا كنيم. يك چيزهايي يك آدم‌هاي جسوري مي‌خواهد و اين جسورها متأسفانه كم هستند. در برنامه‌ريزي‌ها بايد نگاه كنيم: 1- اصل نياز. 2- اصل پيشگيري از توطئه‌ها 3- اصل جمعيت! چند ميليون بچه داريم؟ هز ده هزارتا بچه‌اي يك طلبه مي‌خواهيم يا نه؟ تعداد بچه‌ها را تقسيم كنيم، ببينيم چند طلبه مي‌خواهيم كه قصه بگويد. قصه را كم نگيريد. قرآن حدوداً 268 تا، 260 تا تقريباً قصه دارد. با همين قصه‌ها سلمان و ابي‌ذر مي‌شود درست كرد. ما الان قصه‌گوي خوب نداريم.

خدا برادرمان آقاي راستگو را حفظش كند. خوب يك جمعي را ... دفتر تبليغات و قم و آقاي راستگو و همكارانشان، جمعي را تربيت كردند، ولي كم است. چندتا مفسر در كشور است؟ ما نداي تفسير سر زديم، از همه‌ي ... از همه كه نه! از بسياري از دانشگاه‌ها به من زنگ مي‌زنند كه آقا يك مفسر بفرست كه ما مفسر نداريم. يعني مثلاً نگاه مي‌كنيم، كفايه را 17 هزار نفر خوانده است، ولي مثلاً يك دور تفسير را بايد دنبالش بگرديم كه چه كسي خوانده است. تازه بعضي‌ها خوانده‌اند و نمي‌توانند بگويند. ممكن است يك كسي 10 سال، 20 سال پاي درس تفسير بنشيند، مثل اينهايي كه پاي منبر مي‌نشينند...

يك آقايي مي‌گفت بروم مسجد، گفتم آقا اين كار مهم‌تر از نماز جماعت است. تلفن كه يك نفر ديگر برود.گفت كسي نيست كه نماز بخواند. گفتم چند سال است كه پيش نماز يك مسجد هستي؟ گفت من 25 سال است كه پيشنماز اين مسجد هستم. گفتم در اين 25 ساله يك نفر مسجدي درست نكردي كه اگر يك شب شما نيامدي بتواند برود و جاي شما نماز بخواند. يعني 25 سال است كه يك نفر را تربيت نكردي كه حمد و سوره‌اش درست باشد و مردم هم قبولش داشته باشند، خوب پس بايد در پيشنمازي خودت تجديد نظر كني. ما هم بايد حساب كنيم كه در برنامه‌ريزي‌هايمان آفت خيلي داريم.

5-شناخت درست مفاهيم ديني و فرهنگي

لغت‌ها را قاطي مي‌كنيم. يك نهضتي بايد درست شود به اسم لغت شناسي. يكي از كارهاي قرآن همين لغت‌شناسي است. بر چيست؟ ليس البر ... اين! لكن البر ... آن! ليس السخي ... اين! سخي اين است. ليس الشجاع ...اين! بل الشجاع اين است. ليس العلم ... اين! بل العلم اين! اصلاً يكي از كارهايي كه در روايات آمده است، اين است كه فرهنگ مردم را عوض مي‌كند. مثلاً متمدن چه كسي است؟ مثلاً اين فكر مي‌كند كه اگر پشت چشم‌هايش را آبي كند و بگويد مرسي متمدن است. كجاي مرسي تمدن است؟ مثلاً اگر پشت چشمت را آبي كردي و گفتي مرسي خيلي روشنفكر هستي؟ كجاي اين به روشنفكري مي‌خورد؟ اصلاً معناي روشنفكري چيست؟ حزب‌اللهي كيست؟ اين فكر مي‌كند كه مثلاً اگر اين قيافه را درست كند، حزب اللهي است. اصلاً معناي حزب‌اللهي چيست؟ معناي متمدن چيست؟ روشن فكر چه كسي است؟ فكر مي‌كند اگر نق بزند روشن‌فكر است. ما گاهي وقت‌ها معناي روشن‌فكر را هم نمي‌دانيم يعني چه. معناي حزب اللهي، معناي... مي‌گويند: فلاني آدم با تقوايي است. خيلي آدم خوب، اصلا‌ً آدم خوب يعني چه؟ چه كسي را بايد گفت خوب است؟ قرآن مي‌گويد: «أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» (حجرات/15) «اولئك» يعني بايد من تعيين كنم اين خوب است. بسياري از آدم‌ها هستند كه مثلاً مي‌گويند: آقاي قرائتي، اين را به من خيلي گفتند. گفتند: آقاي قرائتي، ما تو را دوست داريم. براي اينكه در هيچ خط سياسي نيستي. خوب اين ممكن است بدي من باشد. يك جايي بايد ممكن است من موضع بگيرم. خودم را كنار كشيدم كار بدي كردم. اصلاً اگر كسي كنار كشيد آدم خوبي است؟ مثلاً گاهي وقت‌ها به كسي مي‌گويند: آقا التماس دعا! مثلاً اين از اولياي خداست كه مي‌گويد: التماس دعا؟ شايد دعاي او مستجاب شود و دعاي اين مستجاب نشود. اصلاً دعاي چه كساني مستجاب مي‌‌شود؟ ما خيلي سطحي نگاه مي‌كنيم. همينطور كيلويي، حزب اللهي، روشن‌فكر، التماس دعا، متقي... اينقدر بريز و بپاش مي‌كند، ولي خمس نمي‌دهد. محرم كه مي‌شود چك ده ميليوني مي‌دهد. ماه رمضان مي‌شود، دو ميليون، ده ميليون افطاري مي‌دهد. روضه خواني مي‌كند. به فاميل‌ها، به فقرا، مرتب پول خرج مي‌كند. مي‌گوييم: ببخشيد! شما اين همه پول خرج مي‌كني، خمس هم مي‌دهي؟ مي‌گويد: نه من خمس نمي‌دهم. پول‌ها به جاي خمس. اِ...! مثل يك آدمي كه در اقيانوس اطلس شيرجه مي‌رود، بعد هم مي‌گويد: الله اكبر! مي‌گوييم: آقا ببخشيد، وضو گرفتيد. مي‌گويد: خوب، اين شيرجه به جاي وضو! مثلاً شيرجه مي‌رود، بعد بي‌وضو مي‌گويد: الله اكبر! مي‌گوييم: وضو نداري. مي‌گويد: خوب، شيرجه به جاي وضو. مگر شيرچه به جاي وضو است؟ هرچيزي جاي خودش. من اگر دستم خون شد، مي‌گويم: باند بياور بپيچم. شما دو تا لحاف كرسي هم بياوري من نمي‌خواهم. لحاف كرسي مي‌خواهم چه كنم؟ من يك پارچه مي‌خواهم اين را ببندم. گاهي وقت‌ها پول خرد براي تلفن خوب است. حالا شما از چك تِراول بده. نمي‌خواهم! من پول خرد مي‌خواهم براي تلفن.

گاهي وقت‌ها خدا وضو مي‌خواهد شيرجه نمي‌خواهد. خمس مي‌خواهد. شما يك ميليون خمس مي‌دهي به بهشت مي‌روي. اما چهل ميليون به اين و آن بدهي، بله ما وام مي‌داديم، بعد هم نتوانست بدهد به او بخشيديم. براي فلاني هم يك خانه خريديم و به جهازيه‌ي فلاني هم كمك كرديم. خوب دستت درد نكند. اما اينها هيچ كدام خمس ... بگوييد: نيست!

من گاهي به بعضي تلفن مي‌كنم. سلام عليكم! سلام با بنده، مخلص حاج آقا هستم. حال شما؟ مي‌گويم: ببخشيد، سلام عليكم كه گفتم، تو هم بايد جواب بدهي، بگويي: سلام عليكم! سلام كه گفتم جوابش واجب است. سلام با بنده، يا با بنده يا با تو، فعلاً جواب من را بده. مخلص شما! مخلصي هم جواب سلام نيست. صد تا كلمه مي‌گويد ولي آخرش هم جواب من را نمي‌دهد. بابا سلام عليكم بگو: سلام عليكم. جواب سلام واجب است. دائم مي‌گويد: سلام با بنده، قربان شما، مخلص شما هستم. كجا بودي؟ مشتاق ديدار. چقدر دلتنگت هستم. تبريك عرض مي‌كنم. مي‌گويم: بابا همه‌ي حرف‌ها را كنار بگذار. بگو، بگو چه؟ سلام عليكم! جواب سلام من را بده.

خيلي روز قيامت خبر است. در سوره‌ي غاشيه يك آيه داريم، مي‌گويد: «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ» (غاشيه/3) «تَصْلى‏ ناراً حامِيَةً» (غاشيه/4) آخ... آخ ... آخ... چه آيه‌ي داغي! چه آيه‌ي داغي! چه آيه‌ي داغي! «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصْلى‏ ناراً حامِيَةً» يعني اين بنده خدا خيلي عمل كرده است. پول خرج كرده است. سينه زده است. قَمه زده است كه نبايد بزند. يك كسي در حرم كربلا آمد. توفيقي داشتيم يك هفته‌اي زيارت رفتيم. كنار حرم، گفت: شما نظرت راجع به قَمه، گفتم: ببين آقا جان! گفت: آقا فلان مرجع، فلان مرجع، فلان مرجع، فلان... گفتم: ببين! هيچ مرجعي كه واجب نكرده است. خودت را بكشي، از يك مراجعي بروي حرف بزني، خودت هم بكشي، مستحب است. مستحب چه روز؟ عاشورا! قمه زدن چند دقيقه طول مي‌كشد؟ يك دقيقه، يك تيغ مي‌كشيد دو، سه دقيقه خون مي‌آيد. من گفتم: براي مستحبي كه در سال يك روز هست، اين هم اگر، اگر، اگر با يك ميليون هم اگر... با يك ميليون اگر، با يك ميليون اگر، شما اگر اين كار را مستحب كردي، يك دقيقه طول مي‌كشد. آن وقت شما راجع به زكاتي كه 32 آيه دارد چقدر جان كندي؟ يكبار پهلوي مراجع رفتي، فتوا... فتاويه مراجع... گندم‌ها كه در شكم ما است از اين نانوا‌ها هست. اين نانوا‌ها از اين سيلو‌ها است. سيلو‌ها... خيلي‌ها زكات نمي‌دهند. يك درصد مردم مملكت ما يا دو درصد، يا كمتر يا بيشتر حالا تعيين نكنم. بعضي مردم بسياري‌شان زكات نمي‌دهند. روايت داريم، زكات ندهيد خدا بركت را حتي از معدنتان كم مي‌كند. يعني نفتتان 200 دلار هم بشود، باز هم به جايي نمي‌رسيد. چون زكات نمي‌دهيد. حديث داريم. اگر زكات ندهيد، خدا بركت را از عمرتان، از مالتان و از معادنتان... ما چرا دائم نفتمان گران مي‌شود. دلار هم بيشتر مي‌شود باز هم هميشه هشتمان گرو نه است. حديث داريم بركت را خدا برمي‌دارد. تا دلار و نفتت گران مي‌شود، يك جايي زلزله، يك... يك... تلخي در زندگي‌ات مي‌آيد، كه آن پول‌ها را آنجا بدهي. گفتم: شما براي زكات هيچ وقت تلاش كردي؟ چند سخنراني براي زكات كردي؟ چقدر آدم داريم راجع به نماز تارك يا كاهل هستند. يا ضايع مي‌كنند. راجع به نماز سه تعبير داريم. «اهان بالصلاة» يعني به نماز اهانت مي‌كند. «اضاع بالصلاة» يعني نماز را ضايع مي‌كند. «استخف بالصلاة» يعني نماز را خفيف مي‌كند. اهانت، ضايع، خفت! چقدر آدم داريم كه راجع به نماز مشكل دارند؟ نمازش غلط است. آنوقت شما براي نماز چقدر جان مي‌كني كه حالا براي قمه جان مي‌كني؟

بعضي‌ها من نمي‌دانم. كارشان برنامه‌‌ريزي ندارد. حالا يك مستحبي كه حالا حضرت امام فرمود: مصلحت نيست. مقام معظم رهبري فرمود: مصلحت نيست. حالا اين آقا خودش را بالا مي‌برد. پايين مي‌برد. بالا مي‌برد، پايين مي‌برد. بالا مي‌برد، پايين مي‌برد، كه مستحب است سالي يك روز در يك دقيقه، آنوقت نسلش، فاميلش. از همان آقا مي‌پرسي در فاميل شما چند تارك الصلاة است؟ در منطقه‌اي كه شما قمه مي‌زنيد، چند آدم هست كه زكات نمي‌دهد؟ در نماز جمعه چطور؟ ببين حاج آقا اندازه‌گيري كنيم. مستحب اندازه مستحب، واجب اندازه‌ي واجب، ما گاهي وقت‌ها به يك واجب به اندازه مستحب هم عنايت نمي‌كنيم. گاهي يك مستحب را به اندازه صد واجب برايش احساسات نشان مي‌دهيم. نكنيم. اينها جز دين نيست. هيچ كدام از اينها جز دين نيست. دين آن است كه واجب را به مقدار واجب، مستحب را به مقدار مستحب، تازه اگر مستحب باشد. وگرنه بگو: آقا ببين، بنده دَنگم گرفته اينها هم،...

يك كسي آمد نمي‌دانم اين را در تلويزيون گفتم يا نه؟ حالا اگر هم گفتم دوبار بشنويد. گفت: آقاي قرائتي يك عمره را به من بده. يك كار ابتكاري كردم، روي كره زمين منحصر به فرد است. گفتم: چه كردي؟ گفت: من قرآن را از اين طرفي حفظ كردم. مثلاً مي‌گفت: «والضالين»، «مستقيم»، «نستعين» از اين طرف مي‌آمد. وسط قرآن را باز كردم ديدم بله از اين طرف مي‌خواند. نگاه كردم ديدم چقدر اين زحمت كشيده است. به جاي اينكه قرآن را از اين طرف بخواند، گفتم: به نظر من شما بايد ديوانه خانه بروي. (خنده حضار) تو اصلاً خُل هستي! گفت: چرا؟ گفتم: نه قرآن گفته اينطور بخواني، نه پيغمبر قرآن، نه اولياي قرآن، نه هيچ مراجعي، آخر اين چه ديني است تو داري؟

آخر اصلاً غلط است. كار غلط است. مثل هندي‌ها هستند كه بعضي‌هايشان مثلاً يك مغز بادام مي‌خورند، چهل روز چيز نمي‌خورند. خوب اين چيزها هستند، اسمش را مي‌گويند: مرتاض! چهل شب نمي‌خوابد. اينها كه جز دين نيست. بگو: آقا سليقه‌ي من است. جزء... ببين، «يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» اين خيلي خطرناك است كه آدم روي چيزي سليقه‌ي خودش را پاي اسلام و دين حساب كند. تازه دين هم حساب كنيم كه كجاي دين؟ مثلاً قرآن مي‌گويد: از هر گروهي عده‌اي فقيه شوند. «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّين‏» (توبه/122) در دين فقيه شوند. در دين فقيه شوند يعني در كجاي دين؟ در همه‌ي دين يا در بعضي آيات فقيه شوند؟

6-بررسي مشكلات در حوزه فرهنگ جامعه

مشكل فرهنگ ما اين است. 1- نيازها حساب نمي‌شود. چند تا قصه‌گو مي‌‌خواهيم؟ چند تا فقيه مي‌خواهيم؟ چند تا مفسر مي‌خواهيم؟ چند تا حفاري چاه مي‌خواهيم؟ چند تا دكتر مي‌خواهيم؟ چند تا نمي‌دانم... در دكترها چند تا چشم پزشك، چند تا دندان پزشك، بايد برنامه‌ريزي شود. از همه‌ي امكانات استفاده نمي‌كنيم. تابستان در بسياري از مدارس مناطق سردسير باد مي‌رود. طلبه و دانشجويش هم در بندرعباس و خوزستان و جاهاي گرمسير، بال بال مي‌زند. اگر «رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» راه بيافتد اين حل مي‌شود. خوب، لغت‌ها را قاطي مي‌كنيم. به او مي‌گوييم: حزب اللهي، به او مي‌گوييم: روشن فكر، اين القاب را به چه كسي مي‌دهيم؟ لغت شناسي مهم است.

اول انقلاب بود، به خانه‌ي بزرگواري رفتيم. سوپ آوردند. ما خورديم و بعد بزرگوار وارد شد، ما گفتيم: سلام عليكم، گفت: غذا خورديد. گفتم: يك سوپ سركشيدم. گفت: خوب غذاي ما همان است. گفتم: خوب مي‌گفتيد با نان مي‌خورديم. ما فكر كرديم اين سوپ قبل از غذا است. گفت: ما انقلاب كرديم كه زهد را پياده كنيم. گفتم: زهد يعني خودت نخور نه به مهمانت نده. اين بخل است. روايت داريم حضرت امير خودش نان خالي مي‌خورد. نداريم كه حضرت امير به مهمانش نان خالي مي‌داد. من ديدم آن بزرگوار زهد و بخل را قاطي كرده است. هستند دو شاخ تلفن را به برق مي‌زنند. دو شاخ برق را در تلفن مي‌زنند. اصلاً قاطي كرده است.

گاهي وقت‌ها دين فروشي مي‌كنيم. منتها اسمش را سياسي مي‌گذاريم. نه خير دين فروشي بود. دين فروشي بود. آخر جز حزب ما است پس به اين رأي بده. آقاجان، اگر نمره 16 سراغ داري به نمره 5/15 حزب خودت رأي دادي دين فروشي است. قرآن بخوانم. حديث بخوانم. در الغدير جلد هشت، حديث داريم. اگر كسي نمره‌ي 16 سراغ دارد، منتها جز باند و رفيق‌هاي خودش نيست. به نمره‌ي 5/15 خودش رأي مي‌دهد. اين به خدا و رسول و مومنين خيانت كرده است. «من تقدم علي قوم و هو يري فيهم من هو افضل» كسي كه به يك كسي مسئوليت مي‌دهد مي‌داند از او قوي‌تر هست، خيانت كرده است. «خان الله» يعني خيانت كرده است. «خان الله و رسوله المؤمنون» اسمش را كار سياسي مي‌گذاريد. دين فروشي است. اسمش را كار اقتصادي نگذاريد. كلاهبرداري است. كجاي اين اقتصاد بود؟ كلاهبرداري است. لغت‌ها را بايد معنا كنيم.

7-تلاش‌هاي مرحوم مطهري در هدايت ديني جامعه

مرحوم مطهري ويژگي‌هاي خاصي داشت. سالگرد مطهري صحبت مي‌كنيم. يك مرتبه حوزه را، آقاي بروجردي را، و مراجع بزرگ آن زمان، حضرت امام درس همه را رها كرد و تهران آمد. در دانشگاه رفت. يك زماني كه همه‌ي مجله‌ها، بعضي مجله‌ها اصلاً زشت بود، يك عالم مقاله دارد در آن زمان مقاله مي‌داد. كتاب‌هايش معمولاً پاسخ به سوالات است. يكوقت ديد دائم مي‌گويند: ايراني، ايراني، يعني مثلاً مي‌گويند: ما ايراني هستيم. عرب‌ها به ما تحميل شدند. اسلام به ايران تحميل شده است. يعني ديد دارد زمزمه مي‌شود كه اسلام تحميلي به ايران. فوري يك كتابي نوشت خدمات متقابل اسلام و ايران. ايران به اسلام خدمت كرد قبول است. اسلام به ايران خدمت كرد. مثل دو تا دست كه همديگر را مي‌شويند. يعني كتاب‌هاي مرحوم مطهري بحث حجاب و بي‌حجابي كه آمد كتاب حجاب را نوشت. نظام حقوقي زن، يعني هنر مطهري اين نبود كه علم خودش را مي‌نوشت. نياز جامعه را مي‌نوشت. علم خودش را مي‌نوشت. نياز جامعه را مي‌نوشت. ما گاهي وقت‌ها مثلاً مي‌گوييم كه اصلاً اين كتاب‌هاي آموزش و پرورش اين بلا را دارد. بچه‌هاي كاشان، حالا من چون شهر خودم را مي‌گويم. بچه‌هاي كاشان بايد زندگي فيض كاشاني را بفهمند. فيض كاشاني كه بود؟ فيض كاشاني كه بود؟ محتشم كاشاني كه بود؟ علماي كاشان را بايد بچه‌هاي كاشان بدانند. آنوقت بچه‌هاي كاشان سر تعارف نشستند كوه هيماليا چند متر است؟ مادرت رفته يا پدرت؟آنوقت فيض كاشاني كوه هيماليا را نمي‌شناسد؟ مي‌شناسد. ما برنامه‌ريزي‌مان گير دارد. دخترها بايد چه بدانند؟ روانشناسي كودك. چه عواملي باعث مي‌شود كه بچه ترسو شود؟ چه عواملي باعث مي‌شود بچه شجاع شود؟ اصلاً جنسيت فرق مي‌كند. نيروي هواي با نيروي زميني و نيروي دريايي بايد آخوندهاي عقيده سياسي‌شان فرق بگذارد. ما يك كتاب مي‌نويسيم مي‌گوييم: همه بخوانند. مثل اينكه يك صابون دست مي‌گيريم به همه مي‌زنيم. مي‌گوييم: بابا هنوز كت و شلوار تنش است. مي‌گويد: به من چه؟ مي‌گوييم: بابا هنوز زير دوش نرفته است. به من ربطي ندارد. بابا يكي بايد زير دوش برود. يكي بايد صابون بزند. يكي بايد حنا ببندد. يكي بايد از دوش بيرون بيايد. هركسي را نگاهش كنيم،... دانشكده حقوق آيات و روايات حقوقي، دانشكده‌ي پزشكي آيات و روايات تغذيه، دانشكده سياسي آيات و روايات سياسي، براي هركسي... ما با ناخن انگشتانمان را مي‌گيريم. ما قيچي دستمان را مي‌گيريم. با اره لباسمان را قيچي مي‌كنيم. قاطي كرديم. در برنامه‌ريزي‌ها خيلي ناشي‌گري است. من يك مناجات درست كردم، زشت است بگويم ولي بگذاريد بگويم. «يا من متخصصينه ناشي» بعضي از كارشناس‌هاي ما ناشي هستند. اصلاً به اسم كارشناس نشسته مي‌گوييم: آقا اين بچه‌ي 13 ساله بايد چه بخواند؟ مثلاً جبهه و جنگ را، در كتاب بچه‌ي 13 ساله آورده است. آخر اين مي‌خواهد جنگ برود. حفاري را براي دخترهاي دانشجو آورده است. اصلاً قاطي شده است.

8-توجه به عوامل مؤثر در تربيت در برنامه‌ريزي فرهنگي

برنامه‌ريزي‌ها براساس منطقه نيست. براساس سن نيست. براساس جنسيت نيست. ولذا فارغ التحصيل‌هاي ما هم، بعضي‌هايشان كارايي‌شان خيلي كم است. كم كردن تعليمات، در نظر گرفتن منطقه، سن، جنسيت، دوري از مدرك گرايي، سرگرم شدن به پژوهش‌هاي بي‌فايده، مقدمات خيالي، گاهي وقت‌ها هم همينطور سر افراد را بند مي‌كنند. من به يك طلبه گفتم: چرا تفسير نمي‌خواني؟ تو كه اينقدر درس مي‌خواني تفسير هم بخوان. گفت: استادمان گفته است كه هركس يك دور فقه و يك دور اصول نخواند قرآن را نمي‌فهمد. خانه استادشان رفتم و گفتم: سلام عليكم! شما آيت الله هستي روي چشم ما. شما گفتي: هركس يك دور فقه و اصول نخواند، قرآن را نمي‌فهمد. گفت: بله، گفتم: پس سلمان و ابي‌ذر قرآن را نفهميدند. چون اينها هيچ كدام يك دور فقه و اصول... چه مي‌گويي؟ چه مي‌گويي؟ نه اگر ليسانس نگيرد، داماد قبول نكند. چه مي‌گويي؟ مثل اينكه يك دختري به پسري بگويد: تشنه‌ام است، بگويد: تشنه‌ هستيد؟ ببخشيد ليسانس داريد؟ مي‌گويم: نه، مي‌گويد: پس به تو آب نمي‌دهم. آدم تشنه آب مي‌خواهد. چه كار به ليسانس او داري؟ اشتباه مي‌كنند آنهايي كه ازدواج را عقب مي‌اندازند براي اينكه دخترمان ليسانس بگيرد. يا پسرمان فوق ليسانس بگيرد. اشتباه مي‌كنيد. كتاب‌هاي درسي خيلي‌هايش اشتباه است. كتاب‌هاي دانشگاه، درس‌هاي حوزه، اينها را من هم در حوزه بودم. هم بالاترين مدرك حوزه را دارم. در دانشگاه بيشترين سخنراني را مي‌كنم. والله به حضرت عباس اشتباه زياد است. نمي‌گويم همه‌ي كارها اشتباه است. نمي‌گويم هم مغرض هستند. اما چون چند تا كارشناس در را مي‌بندند، به خودشان كارشناس مي‌گويند. اجازه مشورت به كسي نمي‌كند. اجازه مشورت به كسي نمي‌كنند. در دنياي تبليغات هست ولي مثلاً مي‌بيني خودشان مي‌نشينند تصميم مي‌گيرند. خدا به پيغمبرش مي‌گويد: «وشاورهم» اين هم به عرب‌هاي عادي برمي‌گردد. اگر يك خرده مشورت شود، از اين لقب‌هاي كارشناسي اين سد را بشكنيم، احتمال بدهيم ممكن است يك آدمي هم كارشناس شود ولو فوق ليسانس نباشد، مرد عادي است ولي راه را بلد است. خيلي زن‌هاي خانه‌دار از خيلي از دخترهاي تحصيل كرده مديريتشان بيشتر است. بنابراين اين قالب‌ها را نشكنيم. درس چيز خوبي است به شرطي كه درس براي ما بت نشود. خدا مطهري را رحمت كند. گاهي از من مي‌پرسيد، بحثم چطور بود؟ مي‌گفتم: آقا من شاگرد شما هستم. مي‌گفت: نه! مي‌خواهم نظر بدهي. چند بار مرحوم مطهري از مني كه شاگرد شاگردش حساب مي‌شوم، بارها از من مشورت كرد. ولي الآن ديگر فوق ليسانس برايش سنگين است كه با ليسانس مشورت كند. اينها را بايد بشكنيم.

سلام و صلوات بر مطهري و مطهري‌ها، سلام و صلوات بر كارگران عزيز، كه هم شهيد دادند هم پشت جبهه، هم باعث عزت اسلام و جمهوري اسلامي شدند، كشور را به خودكفايي رساندند و سلام و صلوات خدا بر امامي كه اين بستر را براي ما فراهم كرد و شهدايي كه اين بستر را براي ما فراهم كردند.

خدايا ناشي‌گري‌هاي گذشته‌ي ما را ببخش، از اين به بعد ما را از كارهاي ناشي‌گري نجات بده. (الهي آمين) مغز هست. پول هست. كتاب هست. كاغذ هم هست، اما چون ناشي‌گري هست، به حضور جنابعالي عرض كنم كه نتيجه كم مي‌گيريم. حرف من را در كتاب‌هاي دانشگاه و درسي بايد سن طرف، ذوق طرف، منطقه‌ي طرف، جنسيت زن و مردي طرف كتاب شود، البته 50 درصد علوم پايه را كه بايد همه بخوانند. آن 50 درصدش باز شود. ضمناً از همه‌ي شما كه گفتم آموزش و پرورش خيلي كمك نهضت كرده است. تشكر مي‌كنيم. باز هم در ثبت نام كمك كنيد. انشاالله ما مي‌خواهيم برسيم به جايي كه الآن تا حالا چند صد تا روستا جشن گرفتيم. جشن محو بي‌سوادي. يعني ديگر در اين روستا بي‌سواد زير 50 سال يا نيست يا 5 درصد است. 3 درصد است. 2 در صد است. ديگر گفتيم ما دو درصد را معطلش نمي‌شويم. نمي‌توانيم به خاطر نيم كيلو آرد يك نانوايي باز كنيم. ديگر نيم كيلو آرد كه هست نانوايي را مي‌بنديم. ما بعضي‌ جاها به ما مي‌گويند: آقاي قرائتي، ديگر بي‌سواد نيست. مي‌گوييم: چرا؟ نمي‌ارزد براي يك مو يك قيچي معطل كنيم. ولي الحمدلله دارد كم كم بساط بي‌سوادي برچيده مي‌شود. اميدوارم كه يك زماني در كشور امام زمان يك بي‌سواد هم نباشد.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

تعداد بازدید از این مطلب: 269
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

با دیدن این همه تفاوت‏ها و ناهنجارى‏ها، چگونه نظام را اسلامى بدانیم؟

اولاً معناى نظام اسلامى آن نیست كه تمام افراد جامعه‏اش عادل باشند، بلكه نظام اسلامى آن است كه قوانین و مدیرانش اسلامى باشند.
مسافرت خوب آن است كه ماشین سالم و راننده ماهر باشد تا مسافرین را به مقصد برساند، نه آن كه تمام مسافران بى مسئله باشند. هیچ كس در هیچ سفرى براى سوار شدن به اتوبوس و قطار و هواپیما، تك تك مسافران را بررسى نمى‏كند، بلكه به سلامتى وسیله و مهارت راننده مى‏اندیشد.
در آیه 102 سوره بقره مى‏خوانیم كه در زمان حضرت سلیمان‏علیه السلام (پیامبر معصومى كه حكومتش هدیه‏اى الهى بود)، گروهى به جاى پیروى از آن حضرت، پیرو شیطان بودند: «واتّبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملك سلیمان»
ثانیاً عدالت همه جا به معناى تساوى نیست. پزشك عادل، پزشكى نیست كه به همه بیماران یك نوع دارو بدهد، معلّم عادل، معلّمى نیست كه به همه دانش‏آموزان یك نمره بدهد، بلكه این تساوى، كمال بى عدالتى است.
مگر سلّول چشم با سلّول استخوان پا یكسان است؟ مگر برگ‏ها، میوه‏ها، كوه‏ها، دشت‏ها، معدن‏ها، جنگل‏ها، كرات آسمانى، كهكشان‏ها، رنگ‏ها، نژادها و... یكسانند؟!
آرى، تفاوت دو نوع است: گاهى حكیمانه و بر حق است و گاهى تبعیض و ناحقّ.
اختلافات گاهى بر اساس ظلم است كه باید با تمام قدرت جلوى آن را گرفت. سرمایه‏هایى را كه با زد و بند، كم‏فروشى، احتكار، توطئه، اختلاس، سرقت، ربا و امثال آن جمع شده است، باید از حلقوم متجاوزان بیرون كشید.
امّا گاهى تفاوت و اختلافى كه در اثر كار، هنر، تخصص، مدیریّت، ابتكار و امثال آن پیدا مى‏شود، چنانچه حقوق واجب الهى آن (خمس و زكات و...) پرداخت شود، مانعى ندارد. اگر بخواهیم حق ابتكار و هنر و كار و تخصّص را نادیده بگیریم، جامعه راكد مى‏ماند و رشدى ندارد.
تعداد بازدید از این مطلب: 165
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

عوامل سقوط یك جامعه كدام است؟

قرآن در آیه 61 سوره بقره درباره‏ى بنى‏اسرائیل عوامل ذلت و سقوط آنان را بیان فرموده است كه با نگاهى به آن، مى‏توان عوامل ذلّت و درماندگى هر جامعه‏اى را دریافت و آن عبارتست از:
1. شكم پرستى، عامل هبوط و سقوط انسان است. «لن نَصبر على طعامٍ واحد... اِهبطوا»
2. رفاه‏طلبى، زمینه ذلّت و خوارى است. «لن نَصبر... ضُرِبَت علیهم الذّلّة»
3. كفر به آیات الهى و كشتن به ناحق انبیا و گناهان پى در پى و روحیه‏ى تجاوزگرى نیز از عوامل بدبختى است. «ضُرِبَت علیهم الذّلّة... ذلك بانّهم كانوا یكفرون بآیات اللّه و یقتلون النبیّین بغیر الحقّ ذلك بما عصوا و كانوا یعتدون»(بقره، 61.)
و همچنین در آیات 155 تا 161 سوره نساء مى‏فرماید: بعضى از عذاب و قهرهاى الهى و سختى‏ها و محاصره‏هاى اقتصادى به خاطر ظلم خود مردم بوده است، «فبظلم من الّذین هادوا حَرّمنا علیهم طیّبات»( نساء، 160.) و نمونه‏هاى دیگرى را پى‏درپى مى‏خوانیم كه عوامل قهر الهى به دست خود مردم است. عواملى از قبیل: پیمان‏شكنى، «فبما نقضهم میثاقهم» بى ایمانى و كفر، «و كفرهم بآیات اللّه» پیامبركشى، «و قتلهم الانبیاء» تهمت به پاكدامنانى همچون حضرت مریم، «و قولهم على مریم بهتانا عظیماً» رباخوارى، «و أخذهم الرّبا» و حرام خوارى. «و أكلهم أموال النّاس بالباطل»
تعداد بازدید از این مطلب: 214
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : سه شنبه 14 بهمن 1393
نظرات

آیا هر سوگندى لازم الاجراست؟

هرگز. به این ماجرا توجه كنید: بین داماد و دختر یكى از یاران پیامبرصلى الله علیه وآله به نام عبدالله رواحه، اختلافى پیش آمد و او سوگند یاد كرده بود كه دخالت نكند و آشتى ندهد. آیه نازل شد كه سوگند را وسیله‏ى فرار از مسئولیت‏ها و مانع نیكى‏ها و تقوا و اصلاحات قرار ندهید: «و لاتَجعَلوا اللّه عُرضَةً لاَیمانِكم أن تَبرّوا و تَتّقوا و تُصلحوا بین النّاس» نام خدا را همه جا خرج نكنید، براى سوگند حریم بگذارید، سوگند را مانع كار خیر قرار ندهید. این‏گونه سوگندها تكلیف آور و لازم الاجرا نیست. عبارت «لاتجعلوا اللّه عُرضة» به معناى آن است كه خدا را در معرض هر كارى قرار ندهید.
این كه انسان به هر مناسبتى به خدا سوگند بخورد، نوعى سبك كردن و بى‏ادبى و جرأت نابجاست مثلاً: اگر سوگند یاد كردى كه به فلانى كتك بزنى یا به همسر خود بى‏احترامى كنى یا مال دیگرى را توقیف كنى یا از تحصیل و كار و عبادت و خدمت و كمك و وام دادن و واسطه شدن و امثال آن دست بردارى، در تمام این موارد، سوگند ارزشى ندارد.
افرادى هستند كه به خاطر یك شكست و یك اتفاق، براى خود جریان مى‏سازند؛ مثلاً قرض الحسنه‏اى داده و بدهكار طفره رفته و دیر پرداخت كرده، سوگند یاد مى‏كند یا تصمیم مى‏گیرد كه به هیچ‏كس وام ندهد. به مسجد رفته و كفش او گم شده، از شركت در جماعت دست برمى‏دارد. معلمش بداخلاقى كرده، ترك تحصیل مى‏كند.
سوگندهاى بى ارزش‏
یكى از سوگندهاى بى‏ارزش این بود كه در جاهلیت بعضى مردان براى در تنگنا قرار دادن همسران خود، سوگند یاد مى‏كردند كه با آنان همبستر نشده و آمیزش نكنند!(این كار را «ایلاء» مى‏نامند كه در آیه 226 سوره بقره آمده است.) در واقع براى كار بد خود از مقدس‏ترین نام استفاده مى‏كردند.
سوگندهایى كه براساس بى‏توجهى و بدون فكر و اراده و در با عصبانیت و پرحرفى و عجله یا به اشتباه از انسان سر مى‏زند، ارزش حقوقى ندارد. «لایؤاخذكم اللّه باللّغو فى أیمانكم»(بقره، 225.)
بنابراین، ارزش تنها مربوط به سوگندهایى است كه:
الف) در حال عادى باشد.
ب) به نام مقدس خدا باشد.
ج) براى كار مفید و سودمندى باشد.
تعهد و انجام این‏گونه سوگندها واجب و شكستن آن حرام و سبب پرداخت جریمه (كفاره) است.
; « 51263 »l
پرسش: جریمه‏ى سوگند چیست؟
پاسخ: با توجه به آیه‏ى 89 سوره‏ى مائده باید یكى از موارد زیر را عمل كند: یا شكم ده فقیر را از غذاهاى متعارف، سیر كند. «اطعام عشرة مساكین من أوسط ما تطعمون»
یا ده فقیر را لباس بپوشاند. «أو كسوتهم»
یا یك برده را آزاد كند. «او تحریر رقبة»
و اگر قدرت هیچ‏یك را ندارد، سه روز روزه بگیرد. «فمن لم یَجد فصیام ثلاثة ایّام
تعداد بازدید از این مطلب: 215
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : دو شنبه 13 بهمن 1393
نظرات
فتواهاي خنده دار وهابيت
   
هر کسي که گل بزند و سپس بدود تا بقيه او را دنبال کنند و بغل نمايند، (همانطور که در آمريکا و فرانسه بازيکنان انجام مي دهند) بايد به صورتش تف انداخت و تنبيه کرد!!! زيرا ورزش بدني شما چه ارتباطي به شادي و بغل کردن و بوسيدن دارد!

مشايخ وهابي که به صدور فتواهاي قتل و کشتار مسلمانان و پيروان اهل بيت (ع) مشهور هستند، فتواهاي خنده داري نيز صادر مي فرمايند! که خواندن آنها خالي از لطف نيست...

 

ـ پوشيدن کمربند ايمني حرام است!  زيرا مانع قضا و قدر مي شود!!!

ـ شستن گوشت قبل از پختن بدعت است.

ابن تيميه: شستن گوشت بدعت است، چنانکه اصحاب پيامبر رضوان الله عليهم در عهد پيامبر(ص) گوشت را بدون شستن مي پختند و مي خوردند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عبد الله النجدي: فوتبال حرام است مگر با اين شروط و ضوابط.

سوال: ...جواناني که چيزي از تقوا نمي دانند و به وقتشان اهميتي نمي دهند و مي گويند مي خواهيم فوتبال بازي کنيم، مي پرسند شروط و ضوابط بازي فوتبال چيست تا ما در ورطه تشبّه به کفار و طاغوتيان و دشمنان دين مثل آمريکا و روسيه و.. نيفتيم.

جواب: به آنها مي گوييم اگر اصرار داريد بازي کنيد و وقت خود را بگذرانيد، بايد شروط و ضوابط ذيل را رعايت کنيد:

اول: خطوطي چهار طرف دور زمين نباشد؛ زيرا اين خطوط ساخته کفار و قانون بين المللي فوتبال است!

دوم: کلماتي که کفار و مشرکان به عنوان قانون بين المللي فوتبال وضع کرده اند، مانند گل و اوت و پنالتي و کرنر و ...، گفته نشود زيرا گفتن اين کلمات حرام است و هر کس که اينها را بگويد تنبيه و بايد از بازي اخراج  شود و بايد به او گفته شود که به کفار و مشرکين شبيه شده اي...

سوم: هر کس از شما که در اثناء بازي افتاد و دست يا پايش شکست، يا دستش به توپ خورد بازي به خاطر او نبايد متوقف شود و به کسي که او را انداخته کارت زرد يا قرمز داده نشود، بلکه به هنگام شکسته شدن يا ضربه ديدن بايد به قاضي شرع مراجعه شود تا آن بازيکن حق شرعي خود را همانطور که در قرآن است بگيرد و شما بايد شهادت دهيد که فلاني عمداً دست يا پاي او را شکست...

چهارم: نبايد در تعداد بازيکنان با کفار و يهود و نصارا و خصوصاً امريکاي خبيث تبعيت کنيد، به اين معنا که نبايد با يازده نفر بازي کنيد، بلکه بايد بر اين تعداد اضافه يا کم کنيد.

پنجم: بايد با لباس خواب يا غيره خودتان و بدون شورت ها و پيراهن هاي رنگارنگ و شماره دار بازي کنيد، زيرا اين لباسها لباس اسلامي نيست، بلکه لباس کفار و غرب است.

ششم: هر کدام از شما که اين شروط و ضوابط را رعايت کرد بايد قصدش از بازي فوتبال تقويت بدني براي جهاد في سبيل الله و آمادگي براي زماني باشد که به جهاد فراخوانده شود، نه گذراندن وقت و عمر و شادي از پيروزي ظنّ.

هفتم: نبايد زمان بازي را 45 دقيقه قرار دهيد، شما بايد با کفار و فاسقان مخالفت کنيد و در هيچ چيز مشابه آنان نباشيد.

هشتم: نبايد در دو نيمه 45 دقيقه اي بازي کنيد، بلکه در يک  يا سه  نيمه بازي کنيد تا مخالفت شما با کفار محقق شود.

نهم: هنگامي که يکي از دو تيم بر ديگري غلبه نکرد (تساوي بازي) و آنطور که شما مي گوييد توپ به دروازه اي وارد نشد، نبايد براي بازي وقت اضافي يا پنالتي در نظر بگيريد (تا يکي پيروز شود)، بلکه بلافاصله بازي را تمام کنيد، زيرا بازي به اين طريق عين اجراي قوانين بين المللي فوتبال است!

دهم: در بازي فوتبال شخصي را به عنوان داور انتخاب نکنيد، زيرا بعد از لغو قوانين بين المللي همچون گل و اوت و پنالتي و کرنر و... وجود او دليلي ندارد! بلکه بودن او تشبّه به کفار و يهود و نصار و اطاعت از قوانين بين المللي است.

يازدهم: نبايد در اثناء بازي، گروهي از جوانان جمع شوند و شما را تماشا کنند، چون قصد شما ورزش و تقويت بدني است پس دليلي ندارد آنها شما را نگاه کنند! هر چند که بگوييد آنها باعث تشويق شما در تقويت بدني و آمادگي براي جهاد هستند، به آنها بگوييد برويد دنبال منکرات خودتان در بازارها و روزنامه ها و بگذاريد ما بدنمان را قوي کنيم!!!

دوازدهم: هر کسي که گل بزند و سپس بدود تا بقيه او را دنبال کنند و بغل نمايند، (همانطور که در آمريکا و فرانسه بازيکنان انجام مي دهند) بايد به صورتش تف انداخت و تنبيه کرد!!! زيرا ورزش بدني شما چه ارتباطي به شادي و بغل کردن و بوسيدن دارد!

سيزدهم: دروازه بايد به جاي دو تيرک، سه تيرک داشته باشد، تا مشابه کفار نباشد تا مخالفت شما با قانون بين المللي طاغوتي سازمان فوتبال محقق شود.

چهاردهم: هنگامي که بازيکني مصدوم شد، نبايد بازيکن ديگري را جايگزين او کرد، زيرا اين روش، ساخته کفار و مشرکين در آمريکا و ... است.

 

 اينها بعضي از شروط و ضوابطي است که مانع تشبّه به کفّار و مشرکين در بازي فوتبال مي گردد... من به اجراي اين شروط و ضوابط و سپس پرداختن به فوتبال دعوت نمي کنم، بلکه اينها در واقع براي کسي است که توان انجام ورزش هاي شرعي را ندارد و براي مؤمن صادق، ادلّه نقلي و عقلي مبني بر تشبّه فوتبال به کفّار کافي است، زيرا انجام بازي فوتبال بغض انسان را نسبت به کفّار متزلزل مي سازد، ولي جوانان اين امر را شادي و بازي مي پندارند (و تحسبونه هيناً و هو عند الله عظيم...).

در پايان اميدوارم که اين پيام  براي جوانان و ديگران مؤثر و مفيد باشد. اللّهم آمين.

به قلم: عبد الله النجدي

رياض-ربيع الاول1423هـ

 

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تحريم اهداء گل ـ هيئت علماي ارشد

بسم الله وحده و الصّلاة علي خير خلقه محمد صلّي الله عليه و سلّم،

و بعد: فتواي کميته دائم علماي ارشد کشور توحيد (که خدا ايشان را ياري نموده و عزّت داده و دشمنانشان را ذليل گردانده است).

اين فتوا در تحريم اين گلهاي خبيث به دليل بوهاي تحريک آميزي که دارند و به سبب اينکه اين کار تقليد از غرب ملعون و مسخ هويّت اسلامي ناب شمرده مي شود، است. از خدا مي خواهيم که امّت اسلام را از اين فتوا بهره مند سازد و حجت را بر آنها تمام کند، والله المستعان!

 

متن فتوا:

شماره فتوا:21409

تاريخ:21/3/1421

الحمد لله و الصلاة و السلام علي من لا نبيّ بعده.

و بعد، کميته دائم پژوهشها و فتواهاي علمي از سؤال مستفتي محمد عبد الرحمن العمر از حضر ت مفتي کلّ آگاه شد که از سوي دبيرکلّ هيئت علماي ارشد با شماره 1330 و در تاريخ 21/3/1420 به اين کميته ارائه شده است.

 

متن سؤال:

در بعضي از بيمارستانها، اماکني براي فروش گل وجود دارد، و ما عيادت کنندگاني را مي بينيم که دسته هاي گل را به بيماران تقديم مي کنند، اين کار چه حکمي دارد؟

در طول قرون متمادي اهداء گل (طبيعي يا مصنوعي) هيچگاه جزء سنّت عيادت از بيماران نبوده و اين عادتي است که از بلاد کفر وارد شده و عدّه اي که ايمان ضعيفي داشته اند، از آنها تأثير گرفته و اين عادت را انتقال  داده اند. حقيقت اين است که بردن گل نفعي براي بيمار ندارد، بلکه تشبّه و تقليد محض از کفّار محسوب مي شود و نه هيچ چيز ديگر، و فقط خرج کردن پول در غير راه درست است که اين اعتقاد فاسد را به دنبال دارد که اين گلها باعث شفا مي شود! بر اين اساس نبايد از گل در مورد مذکور استفاده کرد، نه به صورت فروش و نه خريد و نه اهدا...  

"اين سخنان در حالي از طرف کارخانه هاي فتوا سازي وهابيت صادر ميشود که اميران آنان با امضاي قرار دادهاي ميلياردي و اهداي کمکهاي بلاعوض به همان بلادهاي کفر ، نوکري خويش را به شکلي متفاوت به اثبات مي رسانند..."

تعداد بازدید از این مطلب: 289
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : یک شنبه 12 بهمن 1393
نظرات

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: در هیچ یک از امور و شئون زندگی فردی و اجتماعی، خداوند متعال آیه‌ی تضمینی نفرستاده است، بلکه همه مشروط است؛ اگر شرایط محقق شد، او تضمین کرده است. چنان که در مراحل و حوادث زندگی نیز شاهدیم که هر رشد و پیشرفتی و حتی هر انحطاط و هلاکتی مشروط است به تحقق اسباب و علل آن. نظام عالم تکوین حکیمانه است، پس نظام تشریع نیز حکیمانه است، و هر چیزی جایگاه، قدر (اندازه)ای دارد که مقدرات بر اساس آنها رقم می‌خورد، از جمله رزق در امر ازدواج یا هر امر دیگری:

«وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا»

ترجمه: و او را از راهى كه گمان نمى‏برد روزى مى‏دهد و كسى كه بر خدا توكل نمايد او برايش كافى است مسلّما خداوند رساننده فرمان و تحقق بخشنده اراده خويش است همانا خداوند براى هر چيزى (از اجزاء عالم هستى از نظر ماهيت و كمّ و كيف و آثار وجودى و مدت بقا) اندازه‏اى قرار داده است.

تمام آن چه از رشد، کمال، سعادت، فلاح و امنیت دنیوی و اخروی، از نزد خدا در کلام وحی و احادیث اهل عصمت علیهم السلام تضمین شده است، مشروط و منوط است به معرفت، ایمان، اخلاص، عمل صالح، علم، بصیرت، کار، تلاش، مجاهدت، امید، توکل، توسل، تنفویض امر به الله جلّ جلاله و ... – تمام آن چه از جهالت، بدبختی، گمراهی، ناامیدی، ترس از آینده، گرفتاری و هلاکت دنیوی و اخروی نیز به صورت یقینی بیان شده است، مشروط و منوط است به کفر، شرک، نفاق، جهالت، معصیت، بی‌بصیرتی، بی‌نظمی، ناامیدی، حرص، طمع، پیروی از شیطان درون (نفس) و پیروی از شیاطین جنّ و انس بیرونی. پس انسان اگر در صراط مستقیم گام برداشت و درست عمل کرد، به فضل الهی موفق می‌شود و اگر منحرف شد و بد عمل کرد، خود را از شمول رحمت و فضل خارج کرده و متضرر و معذب می‌گردد. آیات بسیاری بر این معنا تصریح نموده است که از جمله دو آیه‌ی ذیل می‌باشد:

«كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» (المدثر، 38)

ترجمه: هر كسى در گروِ دستاورد خويش است.

«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ» (ابراهیم ع، 7)

ترجمه: و آن گاه كه پروردگارتان اعلام كرد كه اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد، [نعمت‏] شما را افزون خواهم كرد، و اگر ناسپاسى نماييد، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود.» [دقت: شکر یعنی استفاده درست و بهینه از نعمت الهی].

همه چیزش با من!

همه چیزش با من، به ویژه در امر ازدواج یعنی چه؟!

آن قدر ازدواج را برای خود سخت کرده‌ایم که گمان می‌کنیم همه چیز "پول" است! آن قدر شرایط اقتصادی بحرانی و گرانی حاکم است که گمان می‌کنیم همه چیز زندگی، یعنی تأمین مالی معاش! حال آیا کم هستند جوانانی مرفه و متمولی که به فاصله کمتر از یک سال از ازدواج، از هم جدا شده‌اند؟! آیا تمامی کمی‌ها و کاستی‌های زندگی از "پول" است و آیا رفع تمامی نواقص و نیازها با "پول" میسر است؟ بسیاری پول دارند، اما تعقل نمی‌کنند - پول دارند، ولی فرهنگ ندارند – پول دارند، اما آداب و معاشرت بلد نیستند و اخلاق ندارند – پول دارند، ولی دین و ایمان ندارند – پول دارند، اما به خود و دیگران ظلم می‌کنند – پول دارند، ولی جاهلند و ... .

حال "همه چیزش با من" یعنی چه؟! یعنی اگر پولش رسید، اخلاق و ایمان و نظم و عشق و محبت هم می‌رسد؟ احساس مسئولیت و کار و تلاش هم می‌رسد؟ گرمی و صیمیت و وفا و غیرت هم می‌رسد؟! اگر چنین بود که هر پولداری مؤمن و صالح نیز می‌بود.

بله، همه چیز می‌رسد، اما مشروط به آموزش و پرورش، تعلیم و تربیت، ایمان و توکل و توسل، تعقل و تدبر و بصیرت، کار و تلاش و جدیت. نیت و اهتمام و هدف.

ازدواج:

ازدواج نیز از سایر مقوله‌های زندگی جدا و مستثنی نمی‌باشد. خداوند متعال بسیار تأکید نموده که به خاطر ترس از "روزی" نه فرزند خود را بکشید (زنده بگور در قدیم، قتل اولاد یا سقط در عصر حاضر)؛ نه از فرزند داشتن بترسید، نه از ازدواج دوری گزینید. فرموده است که مگر "روزی‌رسان" به خودتان شما هستید و مگر روزی آنان را شما می‌دهید؟ کسی که گمان کند خودش رازق خود و همسر و اولادش می‌باشد که مبتلا به شرک شده است:

«وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم إنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْءًا كَبِيرًا» (الإسراء، 31)

ترجمه: و فرزندان خود را از ترس فقر و تنگدستى نكشيد، ماييم كه آنها و شما را روزى مى‏دهيم حقا كه كشتن آنها گناهى است بزرگ.

هم چنین خوف و پرهیز از ازدواج برای ترس از رزق را نیز جایز ندانسته و فرموده است:

«وَأَنکِحُوا الْأَیَامَی مِنکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِن یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ» (النّور، 32)

ترجمه: «مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛ اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز می‌سازد؛ خداوند گشایش دهنده و آگاه است.

*- خداوند متعال وعده داده که فقیر مؤمن و صالح را برای ازدواج مورد تفضل قرار می‌دهد و برای این امر غنی می‌نماید.

*- خداوند متعال نفرموده که ازدواج را از طریق غیر آن چه فرموده‌ام انجام دهید و او هر تشریفات و اسرافی را تضمین می‌کند و یا زمینه هر کار غیر معقول یا حرامی را مهیا می‌نماید.

*- وعده‌ی خداوند متعال در هر امری حق است و عین تضمین اوست، منتهی ما باید طبق راهی که او فرموده عمل کنیم، تا به آن وعده‌ی تضمین شده برسیم.

*- خداوند حکیم و رازق، برای هر امری رزقی قرار داده است، مثلاً کف رزق برای هر مؤمن و کافر، یا رزق نماز اول وقت، رزق گشایش کار مؤمن، رزق خوش اخلاقی، رزق دعای والدین، رزق ازدواج، رزق بچه، رزق کار و تلاش ... و رزق دعا، یعنی رزقی که مشروط به دعا داده می‌شود – اما می‌خواهیم اول آن مزد و رزق را بگیریم و بعد کار را انجام دهیم(؟!)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 228
برچسب‌ها: 10 ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : یک شنبه 12 بهمن 1393
نظرات

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: سؤال بسیار کلی است و در مقام پاسخ باید دست کم کتاب‌های بسیاری نوشته یا خوانده شود، مانند: «لقاء الله، میرزا جواد ملکی تبریزی رحمة الله علیه»؛ لذا در این مختصر فقط به چند نکته اشاره می‌شود.

الف – شناخت ذات اقدس الهی برای هیچ احدی از مخلوقات ممکن نیست. البته در مباحث قبلی بحث شد که اساساً شناخت هیچ ذاتی برای کسی ممکن نیست، بلکه ذات در اسم‌ها (نشانه‌ها)یش ظهور می‌کند و همگان آن اسم‌ها و نشانه‌ها را شناخته و پی به وجود می‌برند. اگر به شما بگویند: «خودتان را معرفی کنید»، فقط می‌توانید اسم‌ها و نشانه‌های خود را بگویید؛ مثل (انسان، مرد/زن، ایرانی، محمود، مریم، فارس زبان، سفید رو یا گندمگون و ...). خب اینها که هیچ کدام ذات شما نیست. خداوند سبحان نیز با اسماء‌‌اش (نشانه‌هایش) شناخته می‌شود.

ب – هم چنین پیش از این مفصل و مشروح توضیح داده شد که "شناخت" به تنهایی کفایت نمی‌کند، چرا که هر چند مقدمه‌ی لازم است، اما انسان مایل به "محبوب" خویش است و نه مایل به "معروف" خویش. در نهایت انسان به سوی آن که دوستش دارد می‌رود، نه آن که می‌شناسدش. مگر ابلیس و بلعم باعور و بسیاری دیگر از کفار، خدا را نمی‌شناخته و نمی‌شناسند. مگر آنان که اهل عصمت علیهم‌السلام را کشتند، آنها را نمی‌شناختند؟ مگر کسانی که امروزه ظلم می‌کنند، "ظلم، ظالم و مظلوم" را نمی‌شناسند؟!

پ – پس کلید "عشق و محبت" است، هر چند که شناخت مقدمه‌ و مکمل آن است. نخواندیم که خداوند متعال در کلام کریمه خود فرمود: بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید و نفرمود اگر می‌شناسید: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي»، و اجر این محبت را، محبت متقابل خود بیان نمود و نه بهشت و حور و قصور «يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آل‌عمران، 31).

نخواندیم که چطور اجر رسالت خاتم الأنبیاء و المرسلین، حضرت محمد صلوات الله علیه و آله - که در واقع نتیجه و اجر تمامی انبیا و رسولان الهی می‌باشد – را، موّدت اهل بیت علیهم‌السلام بیان نمود و نه صرفاً شناخت آنها؟ و فرمود آن بشارتی که همه پیامبران [که مبشر هستند) از طرف خدا داده‌اند، همین مودت اهل بیت علیهم السلام است:

«ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ» (الشّوری، 23)

ترجمه: اين همان چيزى است كه خداوند، آن بندگان خود را كه ايمان آورده و عمل‏هاى شايسته كرده‏اند بدان بشارت مى‏دهد. بگو: از شما در مقابل اين ( ابلاغ رسالت خود) جز محبت (قلبى و عملى) درباره خويشاوندانم مزدى نمى‏طلبم، و هر كس كار نيكى انجام دهد (بر اين محبت بيفزايد) ما برايش در آن، نيكى مى‏افزاييم (بر پاداش طبيعيش حد اقل ده برابر اضافه مى‏كنيم)، حقّا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است.

ت – پس، مسئله عشق و محبت است و تلاش برای ازدیاد آن. وقتی انسان عاشق شد، به دنبال معشوق می‌گردد و به سوی او پرواز می‌کند و شوق دیدار او در وجودش شعله‌ور می‌گردد، چرا که به قول عرفا «محبّ، مایل به لقای محبوب است». عاشق، مایل به دیدار و وصال معشوق است.

راه‌کار:

راه‌کار ازدیاد این محبت و عشق و میل به لقای پروردگار عالم (که البته دیدار حسی نیست)، را خداوند سبحان خود در یک آیه بیان نمود که ظاهرش کوتاه، اما عمقش، همه‌ی معرفت، عشق، ایمان، اخلاص و عمل است. فرمود:

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا / الکهف، 110»؛

ترجمه: بگو: جز اين نيست كه من بشرى مثل شما هستم [با اين تفاوت‏] كه به من وحى مى‏شود كه خداى شما خدايى يگانه است. پس هر كس به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد عمل شايسته كند و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد.

پس توحید، ایمان و عمل صالح، راه کار افزایش معرفت، شدت محبت و رسیدن به لقاء پروردگار می‌باشد. حال آیا ما در هیچ امری، کسی را در ربوبیت شریک پروردگار خود نمی‌نماییم؟ آیا همّت و جدیت به عمل صالح داریم؟ آیا تا نفس خواهشی داشت، نه تنها لقای محبوب، بلکه اساساً خدا، دنیا و آخرت خود را فراموش نکرده و بنده‌ی ذلیل نفس نمی‌شویم؟! چقدر عشق داریم که وقتِ اذان شود و با اقامه‌ی نماز، به معراج رویم؟! چقدر به زیارت برادر دینی می‌رویم که فرمود "زیارت الله" است و ...؟

دقت کنیم که همه دین و دنیا، امتحان اثبات همین عشق و محبت است.

دو محبت در یک قلب نمی‌گنجد:

منظور محبت‌های مجازی و مقطعی نیست، هر چند که در این موارد نیز گاه محبت‌ها در طول یک دیگر قرار می‌گیرند و گاه در عرض یک دیگر قرار گرفته و معارض هم می‌شوند. به عنوان مثال واقعی: انسان هم خودش را دوست دارد و هم طبیعت (بدن) خودش را دوست دارد و هم این دنیا و مظاهر و متاعش را دوست دارد؛ و بدیهی است که در راه رسیدن به آن چه دوست دارد، تلاش می‌کند، اگر برسد خوشحال و مسرور می‌شود و اگر نرسد، ناراحت، مغموم و حتی مضطرب هم می‌گردد. گاهی همه این محبت‌ها در طول هم هستند و در یک راستا و در مسیر رسیدن به محبوب اصلی‌تر و بالاتر قرار دارند، مثل این که انسان کار می‌کند تا پول درآورد (پس پول را دوست دارد)، سپس پول را هزینه می‌کند تا شاخه گُلی بخرد (پس آن شاخه گُل را دوست دارد) و سپس آن را به محبوبش هدیه می‌دهد (پس هدیه دادن را دوست دارد) و همه‌ی این علایق، در راستای عشق به آن محبوب قرار دارد.

اما گاهی، محبت‌ها معارض هم می‌شوند. مثلاً انسان عقل، دین، ایمان، اسلام و آخرت را دوست دارد، خدا و لقای او را دوست دارد، اما نگاه حرام به آن نامحرم زیبا را نیز دوست دارد. اینجا مهم این است که کدام را "انتخاب" می‌کند؟ این است هنر آن "اختیار"ی که خدا به انسان داده است. اگر دنیا و طبیعت و نفس را بیشتر دوست داشت، خدا و لقای او را می‌فروشد و به خودش اثبات می‌شود که عشق و محبتش به خدا، زیاد هم عمقی و حقیقی نبود، اما اگر خدا را دوست داشت، به خاطر او از محبت و محبوب نفسش می‌گذرد.

دو محبت غایی در یک قلب نمی‌گنجند. اگر محبت خدا غالب بود، محبت دنیا از بین می‌رود، دنیا در نظر کوچک، گذرگاه و حتی زندان به نظر می‌آید، اما اگر محبت دنیا غالب بود، خدا و دیدار او فراموش می‌شود و بالتبع عشق و شوق دیدار او نیز از دل بیرون می‌رود. و در این خصوص آیات و احادیث بسیار است.

پس، هر چه محبت به دنیا کمتر شد، محبت به خدا بیشتر می‌شود و شوق لقاء تشدید می‌گردد. هر چه به «لا إله» بیشتر عمل شد، «الا الله» جایگزین می‌شود، هر چه «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ»، چه در اندیشه و باور و چه در عمل بیشتر و شدیدتر شد، «يُؤْمِن بِاللّهِ»، بیشتر و شدیدتر می‌شود.

یاد محبوب:

یاد محبوب نیز قواعد خودش را دارد. به عنوان مثال: اولاً انسان یاد هر چه بیافتد، به همان توجه می‌کند – ثانیاً انسان دوست دارد که همیشه ذکر محبوبش به میان آید و ثالثاً انسان یاد دشمن یا معارض با محبوب را دوست ندارد. ندیدید انسان از علم، زیبایی، قدرت و غنا و توانگری خوشش می‌آید و هر کجا یاد آنها (به هر موضوع و شکلی) پیش آید، مسرور می‌شود و از جهل، زشتی، ضعف و فقر بدش می‌آید و حتی از ذکرش هم فراری است و اگر سخنش به میان آید، حالش به هم می‌خورد؟!

خداوند متعال به هر دو حال قلب انسان به تناسب محبوبش تصریح کرده است. آنها که خدا را دوست ندارند و غیر خدا (دنیا) را دوست دارند، وقتی سخن از وحدانیت خدا (هر بحثی که مربوط به خدا، دین، ایمان، آخرت و ...) باشد به میان آید، حال‌شان به هم می‌خورد و قلب‌شان مشمئز می‌گردد و دوست دارند این بحث زودتر جمع شود و راجع به محبوب‌های خودشان صحبت شود:

«وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (الزّمر، 44)

ترجمه: و چون خداوند به یگانگی (وحدانیت) ياد شود، دل‏هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند (بالتبع شوق لقاء هم ندارند) منزجر و متنفر گردد، و چون كسانى ديگر جز او (بت‏ها و محبوب‌ها و إله‌های کاذب) ياد شوند، به ناگاه خوشحالى مى‏كنند.

قلب مؤمن نیز نقطه مقابل است، وقتی ذکر پروردگارِ محبوب‌شان به میان آید، قلب از شوق معشوق به تپش می‌افتد، دوست دارند بیشتر از او گفته شود، تا ایمان و شوق‌شان افزایش یابد:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» (الأنفال، 2)

ترجمه: مؤمنان تنها كسانى هستند كه چون ياد خدا به ميان آيد دل‏هايشان مى‏ترسد (تراس از فراق یا قهر محبوب، ترس از مقبول واقع نشدن، ترس محروم شدن از لقای رحمت الهی بر آنان مستولی می‌گردد)، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان مى‏افزايد، و همواره بر پروردگارشان توكّل مى‏كنند.

نشانه‌های محبت:

بیان شد که هر چیزی با نشانه‌هایش شناخته می‌شود؛ پس اگر نشانه‌های محبت را بیشتر و بهتر بشناسیم، هم میزان و صدق محبت خود را سنجیده‌ایم و هم راه‌کار اصلاح و تشدید آن را یافته‌ایم.

به عنوان مثال: عاشق دوست دارد که با محبوبش سخن بگوید (چقدر به نماز و دعا علاقه داریم؟) – عاشق دوست دارد که معشوق با او سخن بگوید (چقدر به تلاوت قرآن علاقه و اهتمام داریم، مگر کلام الله نیست؟) – عاشق و معشوق یک دیگر را زیبا و دلنشین صدا می‌کنند. خدا می‌فرماید: «عِبادی – بنده‌ی من» - عبد هم می‌گوید: «یا ربّی، یا سیّدی، یا مولای»؛ ببینیم مولی الموحدین، امیرالمؤمنین، امام علی علیه‌السلام، چگونه محبوبش را در دعای کمیل صدا و ندا می‌کند؟

بنده‌ی عاشق می‌پرسد: ای ولیّ من، ای محبوبم کجایی؟ « أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ‏ يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ‏ يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ‏»؟ معبود و معشوق پاسخ می‌دهد: هر کجا باشی من با تو هستم، تو را می‌بینم و از احوالت آگاهم «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ / الحدید، 4».

عبد می‌گوید: در این فراق پریشان و سرگردانم، مرا هدایت کن «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ» - مولی و محبوبش می‌گوید: برای تو نشانه‌هایی گذاشتم تا در صراط مستقیم هدایت شوی «وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا / الفتح، 20»، و می‌افزاید: برگرد پیش من که من از تو راضی هستم «ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً / الفجر، 28».

عبد عاشق می‌گوید: من کوتاهی، قصور و تقصیر بسیار داشتم، حال اگر مرا قبول نکنی، اگر رد کنی، اگر گرفتار کنی، اگر من را با اهل عصیان خودت جمع کنی، اگر بین من و دوستانت فاصله بیاندازی چه کنم؟ «فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ» (دعای کمیل)

مولی و محبوبش می‌گوید: مبادا از رحمت من غافل و ناامید شوی، تو بیا، من همه گناهانت را یک جا می‌بخشم:

«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (الزّمر، 53)

و خلاصه این ارتباط نزدیک، گفت و شنود، عشق و عاشقی و ناز و نیاز هر لحظه و بدون انقطاع ادامه می‌یابد و شوق دیدار شعله‌ورتر می‌شود، تا جایی که عاشق می‌گوید: به فرض که عذابت را تحمل کنم، فراقت را چه کنم و آن را چگونه تحمل کنم: «فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ‏» - محبوب هم می‌گوید: نگران نباش، من کسانی که به سوی من بر می‌گردند (تواب) و کسانی که اهل پاکی هستند را خیلی دوست می‌دارم. «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ / البقره، 222».

مرتبط:

محک‌های سنجش میزان محبت‌مان به خداوند متعال – خودمان بهفمیم که او را چقدر دوست داریم؟

 

تعداد بازدید از این مطلب: 176
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : یک شنبه 12 بهمن 1393
نظرات

پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: متن و ترجمه آیه مورد بحث به شرح ذیل است:

«وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ» (یس، 38)

ترجمه: و خورشيد كه به قرارگاه خود روان است، اين نظم خداى عزيز داناست.

حال در کجای این آیه آمده و یا از کدام و مفهوم آن برآمده که «خورشید شب‌ها به محل استقرار خودش میره؟!» یا «خورشید شب‌ها میره و روزها بر می‌گرده؟!»

الف – دقت کنیم که ما نه تنها به تفسیر علم نداریم، بلکه در بسیاری از موارد یک ترجمه‌ی غلطی را مدّ نظر می‌گیریم و سپس به آن ترجمه‌ی غلط خودمان ایراد می‌گیریم و گمان می‌کنیم که اشکال از آیه بود و یا دست کم آن که ما منطقش را نمی‌دانیم! در حالی که هیچ کدام از اینها نیست، به جز آن که ما حتی در ترجمه نیز خطا کرده‌ایم. کلمات، معانی، ذهنیات، تعاریف من‌درآوردی و رایج، تخیلات گذشته و حال و ...، همه را قاطی کردیم و یک معنی برای آیه ساخته‌ایم!

ب – در آیه فوق می‌فرماید: خورشید به سمت قرارگاه خود روان است و سپس متذکر می‌شود که اینها همه بر اساس "اندازه‌گیری‌های عالمانه‌ی" خداوند علیم می‌باشد. (ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) و اصلاً در این آیه بحثی از شب و روز و چگونگی پیدایش آن و یا حرکت خورشید در شب و بازگشت آن در روز نشده است.

ج – کلمه «وَالشَّمْسُ تَجْرِي»، به جریان خورشید اشاره دارد و لام در جمله "لمستقر لها" به معناى" الى- به سوى" و يا براى" غايت- تا" مى‏باشد (المیزان). یعنی هم چنان هست و جریان دارد و به سوی قرار گرفتن خود پیش می‌رود. آیا علم امروز ثابت نکرده است که خورشید نیز با تمامی ستارگان اطرافش به سوی سیاره‌ای به نام «نسر ثابت» در حرکت است؟ آیا کسی قائل به این است که خورشید هیچ حرکتی ندارد و ثابت در یک نقطه‌ای از آسمان قرار گرفته است؟

زمین و قبله:

گرد بودن زمین چه منافاتی با تعیین یک نقطه روی آن و جهت‌گیری به سمت آن دارد؟ آیا اگر کسی هدف دور یا نزدیکی را برای تیراندازی انتخاب کرد و درست نقطه وسط آن را نشانه رفت – یا کسی خانه‌ای در شهری را قصد کرد و رو به آن حرکت کرد یا ایستاد – یا هر هواپیمایی فرودگاه مقصد را هدف قرار داد و رو به آن حرکت کرد، یعنی زمین را صاف فرض کرده است؟! آیا اگر در یک نقطه‌ای (در ایران) بایستیم و جهت شهرهایی چون: توکیو، پکن (در شرق) – پاریس، لندن (در غرب) – مسکو و سیبری در شمال – یا مکه، ژوهانسبورگ (در جنوب) را نشان دهیم، یعنی زمین را صاف فرض کرده‌ایم؟

آیا علم امروز که از فاصله‌ی دوری یک نقطه در زمین یا حتی در مریخ را نشانه می‌رود، زمین یا سیارات را صاف فرض کرده‌اند؟!

 

تعداد بازدید از این مطلب: 171
برچسب‌ها: 8 ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : یک شنبه 12 بهمن 1393
نظرات

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: سؤال بسیار کلی است و در مقام پاسخ باید دست کم کتاب‌های بسیاری نوشته یا خوانده شود، مانند: «لقاء الله، میرزا جواد ملکی تبریزی رحمة الله علیه»؛ لذا در این مختصر فقط به چند نکته اشاره می‌شود.

الف – شناخت ذات اقدس الهی برای هیچ احدی از مخلوقات ممکن نیست. البته در مباحث قبلی بحث شد که اساساً شناخت هیچ ذاتی برای کسی ممکن نیست، بلکه ذات در اسم‌ها (نشانه‌ها)یش ظهور می‌کند و همگان آن اسم‌ها و نشانه‌ها را شناخته و پی به وجود می‌برند. اگر به شما بگویند: «خودتان را معرفی کنید»، فقط می‌توانید اسم‌ها و نشانه‌های خود را بگویید؛ مثل (انسان، مرد/زن، ایرانی، محمود، مریم، فارس زبان، سفید رو یا گندمگون و ...). خب اینها که هیچ کدام ذات شما نیست. خداوند سبحان نیز با اسماء‌‌اش (نشانه‌هایش) شناخته می‌شود.

ب – هم چنین پیش از این مفصل و مشروح توضیح داده شد که "شناخت" به تنهایی کفایت نمی‌کند، چرا که هر چند مقدمه‌ی لازم است، اما انسان مایل به "محبوب" خویش است و نه مایل به "معروف" خویش. در نهایت انسان به سوی آن که دوستش دارد می‌رود، نه آن که می‌شناسدش. مگر ابلیس و بلعم باعور و بسیاری دیگر از کفار، خدا را نمی‌شناخته و نمی‌شناسند. مگر آنان که اهل عصمت علیهم‌السلام را کشتند، آنها را نمی‌شناختند؟ مگر کسانی که امروزه ظلم می‌کنند، "ظلم، ظالم و مظلوم" را نمی‌شناسند؟!

پ – پس کلید "عشق و محبت" است، هر چند که شناخت مقدمه‌ و مکمل آن است. نخواندیم که خداوند متعال در کلام کریمه خود فرمود: بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید و نفرمود اگر می‌شناسید: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي»، و اجر این محبت را، محبت متقابل خود بیان نمود و نه بهشت و حور و قصور «يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آل‌عمران، 31).

نخواندیم که چطور اجر رسالت خاتم الأنبیاء و المرسلین، حضرت محمد صلوات الله علیه و آله - که در واقع نتیجه و اجر تمامی انبیا و رسولان الهی می‌باشد – را، موّدت اهل بیت علیهم‌السلام بیان نمود و نه صرفاً شناخت آنها؟ و فرمود آن بشارتی که همه پیامبران [که مبشر هستند) از طرف خدا داده‌اند، همین مودت اهل بیت علیهم السلام است:

«ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ» (الشّوری، 23)

ترجمه: اين همان چيزى است كه خداوند، آن بندگان خود را كه ايمان آورده و عمل‏هاى شايسته كرده‏اند بدان بشارت مى‏دهد. بگو: از شما در مقابل اين ( ابلاغ رسالت خود) جز محبت (قلبى و عملى) درباره خويشاوندانم مزدى نمى‏طلبم، و هر كس كار نيكى انجام دهد (بر اين محبت بيفزايد) ما برايش در آن، نيكى مى‏افزاييم (بر پاداش طبيعيش حد اقل ده برابر اضافه مى‏كنيم)، حقّا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است.

ت – پس، مسئله عشق و محبت است و تلاش برای ازدیاد آن. وقتی انسان عاشق شد، به دنبال معشوق می‌گردد و به سوی او پرواز می‌کند و شوق دیدار او در وجودش شعله‌ور می‌گردد، چرا که به قول عرفا «محبّ، مایل به لقای محبوب است». عاشق، مایل به دیدار و وصال معشوق است.

راه‌کار:

راه‌کار ازدیاد این محبت و عشق و میل به لقای پروردگار عالم (که البته دیدار حسی نیست)، را خداوند سبحان خود در یک آیه بیان نمود که ظاهرش کوتاه، اما عمقش، همه‌ی معرفت، عشق، ایمان، اخلاص و عمل است. فرمود:

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا / الکهف، 110»؛

ترجمه: بگو: جز اين نيست كه من بشرى مثل شما هستم [با اين تفاوت‏] كه به من وحى مى‏شود كه خداى شما خدايى يگانه است. پس هر كس به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد عمل شايسته كند و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد.

پس توحید، ایمان و عمل صالح، راه کار افزایش معرفت، شدت محبت و رسیدن به لقاء پروردگار می‌باشد. حال آیا ما در هیچ امری، کسی را در ربوبیت شریک پروردگار خود نمی‌نماییم؟ آیا همّت و جدیت به عمل صالح داریم؟ آیا تا نفس خواهشی داشت، نه تنها لقای محبوب، بلکه اساساً خدا، دنیا و آخرت خود را فراموش نکرده و بنده‌ی ذلیل نفس نمی‌شویم؟! چقدر عشق داریم که وقتِ اذان شود و با اقامه‌ی نماز، به معراج رویم؟! چقدر به زیارت برادر دینی می‌رویم که فرمود "زیارت الله" است و ...؟

دقت کنیم که همه دین و دنیا، امتحان اثبات همین عشق و محبت است.

دو محبت در یک قلب نمی‌گنجد:

منظور محبت‌های مجازی و مقطعی نیست، هر چند که در این موارد نیز گاه محبت‌ها در طول یک دیگر قرار می‌گیرند و گاه در عرض یک دیگر قرار گرفته و معارض هم می‌شوند. به عنوان مثال واقعی: انسان هم خودش را دوست دارد و هم طبیعت (بدن) خودش را دوست دارد و هم این دنیا و مظاهر و متاعش را دوست دارد؛ و بدیهی است که در راه رسیدن به آن چه دوست دارد، تلاش می‌کند، اگر برسد خوشحال و مسرور می‌شود و اگر نرسد، ناراحت، مغموم و حتی مضطرب هم می‌گردد. گاهی همه این محبت‌ها در طول هم هستند و در یک راستا و در مسیر رسیدن به محبوب اصلی‌تر و بالاتر قرار دارند، مثل این که انسان کار می‌کند تا پول درآورد (پس پول را دوست دارد)، سپس پول را هزینه می‌کند تا شاخه گُلی بخرد (پس آن شاخه گُل را دوست دارد) و سپس آن را به محبوبش هدیه می‌دهد (پس هدیه دادن را دوست دارد) و همه‌ی این علایق، در راستای عشق به آن محبوب قرار دارد.

اما گاهی، محبت‌ها معارض هم می‌شوند. مثلاً انسان عقل، دین، ایمان، اسلام و آخرت را دوست دارد، خدا و لقای او را دوست دارد، اما نگاه حرام به آن نامحرم زیبا را نیز دوست دارد. اینجا مهم این است که کدام را "انتخاب" می‌کند؟ این است هنر آن "اختیار"ی که خدا به انسان داده است. اگر دنیا و طبیعت و نفس را بیشتر دوست داشت، خدا و لقای او را می‌فروشد و به خودش اثبات می‌شود که عشق و محبتش به خدا، زیاد هم عمقی و حقیقی نبود، اما اگر خدا را دوست داشت، به خاطر او از محبت و محبوب نفسش می‌گذرد.

دو محبت غایی در یک قلب نمی‌گنجند. اگر محبت خدا غالب بود، محبت دنیا از بین می‌رود، دنیا در نظر کوچک، گذرگاه و حتی زندان به نظر می‌آید، اما اگر محبت دنیا غالب بود، خدا و دیدار او فراموش می‌شود و بالتبع عشق و شوق دیدار او نیز از دل بیرون می‌رود. و در این خصوص آیات و احادیث بسیار است.

پس، هر چه محبت به دنیا کمتر شد، محبت به خدا بیشتر می‌شود و شوق لقاء تشدید می‌گردد. هر چه به «لا إله» بیشتر عمل شد، «الا الله» جایگزین می‌شود، هر چه «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ»، چه در اندیشه و باور و چه در عمل بیشتر و شدیدتر شد، «يُؤْمِن بِاللّهِ»، بیشتر و شدیدتر می‌شود.

یاد محبوب:

یاد محبوب نیز قواعد خودش را دارد. به عنوان مثال: اولاً انسان یاد هر چه بیافتد، به همان توجه می‌کند – ثانیاً انسان دوست دارد که همیشه ذکر محبوبش به میان آید و ثالثاً انسان یاد دشمن یا معارض با محبوب را دوست ندارد. ندیدید انسان از علم، زیبایی، قدرت و غنا و توانگری خوشش می‌آید و هر کجا یاد آنها (به هر موضوع و شکلی) پیش آید، مسرور می‌شود و از جهل، زشتی، ضعف و فقر بدش می‌آید و حتی از ذکرش هم فراری است و اگر سخنش به میان آید، حالش به هم می‌خورد؟!

خداوند متعال به هر دو حال قلب انسان به تناسب محبوبش تصریح کرده است. آنها که خدا را دوست ندارند و غیر خدا (دنیا) را دوست دارند، وقتی سخن از وحدانیت خدا (هر بحثی که مربوط به خدا، دین، ایمان، آخرت و ...) باشد به میان آید، حال‌شان به هم می‌خورد و قلب‌شان مشمئز می‌گردد و دوست دارند این بحث زودتر جمع شود و راجع به محبوب‌های خودشان صحبت شود:

«وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (الزّمر، 44)

ترجمه: و چون خداوند به یگانگی (وحدانیت) ياد شود، دل‏هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند (بالتبع شوق لقاء هم ندارند) منزجر و متنفر گردد، و چون كسانى ديگر جز او (بت‏ها و محبوب‌ها و إله‌های کاذب) ياد شوند، به ناگاه خوشحالى مى‏كنند.

قلب مؤمن نیز نقطه مقابل است، وقتی ذکر پروردگارِ محبوب‌شان به میان آید، قلب از شوق معشوق به تپش می‌افتد، دوست دارند بیشتر از او گفته شود، تا ایمان و شوق‌شان افزایش یابد:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» (الأنفال، 2)

ترجمه: مؤمنان تنها كسانى هستند كه چون ياد خدا به ميان آيد دل‏هايشان مى‏ترسد (تراس از فراق یا قهر محبوب، ترس از مقبول واقع نشدن، ترس محروم شدن از لقای رحمت الهی بر آنان مستولی می‌گردد)، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان مى‏افزايد، و همواره بر پروردگارشان توكّل مى‏كنند.

نشانه‌های محبت:

بیان شد که هر چیزی با نشانه‌هایش شناخته می‌شود؛ پس اگر نشانه‌های محبت را بیشتر و بهتر بشناسیم، هم میزان و صدق محبت خود را سنجیده‌ایم و هم راه‌کار اصلاح و تشدید آن را یافته‌ایم.

به عنوان مثال: عاشق دوست دارد که با محبوبش سخن بگوید (چقدر به نماز و دعا علاقه داریم؟) – عاشق دوست دارد که معشوق با او سخن بگوید (چقدر به تلاوت قرآن علاقه و اهتمام داریم، مگر کلام الله نیست؟) – عاشق و معشوق یک دیگر را زیبا و دلنشین صدا می‌کنند. خدا می‌فرماید: «عِبادی – بنده‌ی من» - عبد هم می‌گوید: «یا ربّی، یا سیّدی، یا مولای»؛ ببینیم مولی الموحدین، امیرالمؤمنین، امام علی علیه‌السلام، چگونه محبوبش را در دعای کمیل صدا و ندا می‌کند؟

بنده‌ی عاشق می‌پرسد: ای ولیّ من، ای محبوبم کجایی؟ « أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ‏ يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ‏ يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ‏»؟ معبود و معشوق پاسخ می‌دهد: هر کجا باشی من با تو هستم، تو را می‌بینم و از احوالت آگاهم «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ / الحدید، 4».

عبد می‌گوید: در این فراق پریشان و سرگردانم، مرا هدایت کن «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ» - مولی و محبوبش می‌گوید: برای تو نشانه‌هایی گذاشتم تا در صراط مستقیم هدایت شوی «وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا / الفتح، 20»، و می‌افزاید: برگرد پیش من که من از تو راضی هستم «ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً / الفجر، 28».

عبد عاشق می‌گوید: من کوتاهی، قصور و تقصیر بسیار داشتم، حال اگر مرا قبول نکنی، اگر رد کنی، اگر گرفتار کنی، اگر من را با اهل عصیان خودت جمع کنی، اگر بین من و دوستانت فاصله بیاندازی چه کنم؟ «فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ» (دعای کمیل)

مولی و محبوبش می‌گوید: مبادا از رحمت من غافل و ناامید شوی، تو بیا، من همه گناهانت را یک جا می‌بخشم:

«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (الزّمر، 53)

و خلاصه این ارتباط نزدیک، گفت و شنود، عشق و عاشقی و ناز و نیاز هر لحظه و بدون انقطاع ادامه می‌یابد و شوق دیدار شعله‌ورتر می‌شود، تا جایی که عاشق می‌گوید: به فرض که عذابت را تحمل کنم، فراقت را چه کنم و آن را چگونه تحمل کنم: «فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ‏» - محبوب هم می‌گوید: نگران نباش، من کسانی که به سوی من بر می‌گردند (تواب) و کسانی که اهل پاکی هستند را خیلی دوست می‌دارم. «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ / البقره، 222».

 

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: سؤال بسیار کلی است و در مقام پاسخ باید دست کم کتاب‌های بسیاری نوشته یا خوانده شود، مانند: «لقاء الله، میرزا جواد ملکی تبریزی رحمة الله علیه»؛ لذا در این مختصر فقط به چند نکته اشاره می‌شود.

الف –شناخت ذات اقدس الهی برای هیچ احدی از مخلوقات ممکن نیست. البته در مباحث قبلی بحث شد که اساساً شناخت هیچ ذاتی برای کسی ممکن نیست، بلکه ذات در اسم‌ها (نشانه‌ها)یش ظهور می‌کند و همگان آن اسم‌ها و نشانه‌ها را شناخته و پی به وجود می‌برند. اگر به شما بگویند: «خودتان را معرفی کنید»، فقط می‌توانید اسم‌ها و نشانه‌های خود را بگویید؛ مثل (انسان، مرد/زن، ایرانی، محمود، مریم، فارس زبان، سفید رو یا گندمگون و ...). خب اینها که هیچ کدام ذات شما نیست. خداوند سبحان نیز با اسماء‌‌اش (نشانه‌هایش) شناخته می‌شود.

ب –هم چنین پیش از این مفصل و مشروح توضیح داده شد که "شناخت" به تنهایی کفایت نمی‌کند، چرا که هر چند مقدمه‌ی لازم است، اما انسان مایل به "محبوب" خویش است و نه مایل به "معروف" خویش. در نهایت انسان به سوی آن که دوستش دارد می‌رود، نه آن که می‌شناسدش. مگر ابلیس و بلعم باعور و بسیاری دیگر از کفار، خدا را نمی‌شناخته و نمی‌شناسند. مگر آنان که اهل عصمت علیهم‌السلام را کشتند، آنها را نمی‌شناختند؟ مگر کسانی که امروزه ظلم می‌کنند، "ظلم، ظالم و مظلوم" را نمی‌شناسند؟!

پ –پس کلید "عشق و محبت" است، هر چند که شناخت مقدمه‌ و مکمل آن است. نخواندیم که خداوند متعال در کلام کریمه خود فرمود: بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید و نفرمود اگر می‌شناسید: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي»، و اجر این محبت را، محبت متقابل خود بیان نمود و نه بهشت و حور و قصور «يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آل‌عمران، 31).

نخواندیم که چطور اجر رسالت خاتم الأنبیاء و المرسلین، حضرت محمد صلوات الله علیه و آله - که در واقع نتیجه و اجر تمامی انبیا و رسولان الهی می‌باشد – را، موّدت اهل بیت علیهم‌السلام بیان نمود و نه صرفاً شناخت آنها؟ و فرمود آن بشارتی که همه پیامبران [که مبشر هستند) از طرف خدا داده‌اند، همین مودت اهل بیت علیهم السلام است:

«ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ» (الشّوری، 23)

ترجمه: اين همان چيزى است كه خداوند، آن بندگان خود را كه ايمان آورده و عمل‏هاى شايسته كرده‏اند بدان بشارت مى‏دهد. بگو: از شما در مقابل اين ( ابلاغ رسالت خود) جز محبت (قلبى و عملى) درباره خويشاوندانم مزدى نمى‏طلبم، و هر كس كار نيكى انجام دهد (بر اين محبت بيفزايد) ما برايش در آن، نيكى مى‏افزاييم (بر پاداش طبيعيش حد اقل ده برابر اضافه مى‏كنيم)، حقّا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است.

ت – پس، مسئله عشق و محبت است و تلاش برای ازدیاد آن. وقتی انسان عاشق شد، به دنبال معشوق می‌گردد و به سوی او پرواز می‌کند و شوق دیدار او در وجودش شعله‌ور می‌گردد، چرا که به قول عرفا «محبّ، مایل به لقای محبوب است». عاشق، مایل به دیدار و وصال معشوق است.

راه‌کار:

راه‌کار ازدیاد این محبت و عشق و میل به لقای پروردگار عالم (که البته دیدار حسی نیست)، را خداوند سبحان خود در یک آیه بیان نمود که ظاهرش کوتاه، اما عمقش، همه‌ی معرفت، عشق، ایمان، اخلاص و عمل است. فرمود:

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا / الکهف، 110»؛

ترجمه: بگو: جز اين نيست كه من بشرى مثل شما هستم [با اين تفاوت‏] كه به من وحى مى‏شود كه خداى شما خدايى يگانه است. پس هر كس به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد عمل شايسته كند و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد.

پس توحید، ایمان و عمل صالح، راه کار افزایش معرفت، شدت محبت و رسیدن به لقاء پروردگار می‌باشد. حال آیا ما در هیچ امری، کسی را در ربوبیت شریک پروردگار خود نمی‌نماییم؟ آیا همّت و جدیت به عمل صالح داریم؟ آیا تا نفس خواهشی داشت، نه تنها لقای محبوب، بلکه اساساً خدا، دنیا و آخرت خود را فراموش نکرده و بنده‌ی ذلیل نفس نمی‌شویم؟! چقدر عشق داریم که وقتِ اذان شود و با اقامه‌ی نماز، به معراج رویم؟! چقدر به زیارت برادر دینی می‌رویم که فرمود "زیارت الله" است و ...؟

دقت کنیم که همه دین و دنیا، امتحان اثبات همین عشق و محبت است.

دو محبت در یک قلب نمی‌گنجد:

منظور محبت‌های مجازی و مقطعی نیست، هر چند که در این موارد نیز گاه محبت‌ها در طول یک دیگر قرار می‌گیرند و گاه در عرض یک دیگر قرار گرفته و معارض هم می‌شوند. به عنوان مثال واقعی: انسان هم خودش را دوست دارد و هم طبیعت (بدن) خودش را دوست دارد و هم این دنیا و مظاهر و متاعش را دوست دارد؛ و بدیهی است که در راه رسیدن به آن چه دوست دارد، تلاش می‌کند، اگر برسد خوشحال و مسرور می‌شود و اگر نرسد، ناراحت، مغموم و حتی مضطرب هم می‌گردد. گاهی همه این محبت‌ها در طول هم هستند و در یک راستا و در مسیر رسیدن به محبوب اصلی‌تر و بالاتر قرار دارند، مثل این که انسان کار می‌کند تا پول درآورد (پس پول را دوست دارد)، سپس پول را هزینه می‌کند تا شاخه گُلی بخرد (پس آن شاخه گُل را دوست دارد) و سپس آن را به محبوبش هدیه می‌دهد (پس هدیه دادن را دوست دارد) و همه‌ی این علایق، در راستای عشق به آن محبوب قرار دارد.

اما گاهی، محبت‌ها معارض هم می‌شوند. مثلاً انسان عقل، دین، ایمان، اسلام و آخرت را دوست دارد، خدا و لقای او را دوست دارد، اما نگاه حرام به آن نامحرم زیبا را نیز دوست دارد. اینجا مهم این است که کدام را "انتخاب" می‌کند؟ این است هنر آن "اختیار"ی که خدا به انسان داده است. اگر دنیا و طبیعت و نفس را بیشتر دوست داشت، خدا و لقای او را می‌فروشد و به خودش اثبات می‌شود که عشق و محبتش به خدا، زیاد هم عمقی و حقیقی نبود، اما اگر خدا را دوست داشت، به خاطر او از محبت و محبوب نفسش می‌گذرد.

دو محبت غایی در یک قلب نمی‌گنجند. اگر محبت خدا غالب بود، محبت دنیا از بین می‌رود، دنیا در نظر کوچک، گذرگاه و حتی زندان به نظر می‌آید، اما اگر محبت دنیا غالب بود، خدا و دیدار او فراموش می‌شود و بالتبع عشق و شوق دیدار او نیز از دل بیرون می‌رود. و در این خصوص آیات و احادیث بسیار است.

پس، هر چه محبت به دنیا کمتر شد، محبت به خدا بیشتر می‌شود و شوق لقاء تشدید می‌گردد. هر چه به «لا إله» بیشتر عمل شد، «الا الله» جایگزین می‌شود، هر چه «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ»، چه در اندیشه و باور و چه در عمل بیشتر و شدیدتر شد، «يُؤْمِن بِاللّهِ»، بیشتر و شدیدتر می‌شود.

یاد محبوب:

یاد محبوب نیز قواعد خودش را دارد. به عنوان مثال: اولاً انسان یاد هر چه بیافتد، به همان توجه می‌کند – ثانیاً انسان دوست دارد که همیشه ذکر محبوبش به میان آید و ثالثاً انسان یاد دشمن یا معارض با محبوب را دوست ندارد. ندیدید انسان از علم، زیبایی، قدرت و غنا و توانگری خوشش می‌آید و هر کجا یاد آنها (به هر موضوع و شکلی) پیش آید، مسرور می‌شود و از جهل، زشتی، ضعف و فقر بدش می‌آید و حتی از ذکرش هم فراری است و اگر سخنش به میان آید، حالش به هم می‌خورد؟!

خداوند متعال به هر دو حال قلب انسان به تناسب محبوبش تصریح کرده است. آنها که خدا را دوست ندارند و غیر خدا (دنیا) را دوست دارند، وقتی سخن از وحدانیت خدا (هر بحثی که مربوط به خدا، دین، ایمان، آخرت و ...) باشد به میان آید، حال‌شان به هم می‌خورد و قلب‌شان مشمئز می‌گردد و دوست دارند این بحث زودتر جمع شود و راجع به محبوب‌های خودشان صحبت شود:

«وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (الزّمر، 44)

ترجمه: و چون خداوند به یگانگی (وحدانیت) ياد شود، دل‏هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند (بالتبع شوق لقاء هم ندارند) منزجر و متنفر گردد، و چون كسانى ديگر جز او (بت‏ها و محبوب‌ها و إله‌های کاذب) ياد شوند، به ناگاه خوشحالى مى‏كنند.

قلب مؤمن نیز نقطه مقابل است، وقتی ذکر پروردگارِ محبوب‌شان به میان آید، قلب از شوق معشوق به تپش می‌افتد، دوست دارند بیشتر از او گفته شود، تا ایمان و شوق‌شان افزایش یابد:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» (الأنفال، 2)

ترجمه: مؤمنان تنها كسانى هستند كه چون ياد خدا به ميان آيد دل‏هايشان مى‏ترسد (تراس از فراق یا قهر محبوب، ترس از مقبول واقع نشدن، ترس محروم شدن از لقای رحمت الهی بر آنان مستولی می‌گردد)، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان مى‏افزايد، و همواره بر پروردگارشان توكّل مى‏كنند.

نشانه‌های محبت:

بیان شد که هر چیزی با نشانه‌هایش شناخته می‌شود؛ پس اگر نشانه‌های محبت را بیشتر و بهتر بشناسیم، هم میزان و صدق محبت خود را سنجیده‌ایم و هم راه‌کار اصلاح و تشدید آن را یافته‌ایم.

به عنوان مثال: عاشق دوست دارد که با محبوبش سخن بگوید (چقدر به نماز و دعا علاقه داریم؟) – عاشق دوست دارد که معشوق با او سخن بگوید (چقدر به تلاوت قرآن علاقه و اهتمام داریم، مگر کلام الله نیست؟) – عاشق و معشوق یک دیگر را زیبا و دلنشین صدا می‌کنند. خدا می‌فرماید: «عِبادی – بنده‌ی من» - عبد هم می‌گوید: «یا ربّی، یا سیّدی، یا مولای»؛ ببینیم مولی الموحدین، امیرالمؤمنین، امام علی علیه‌السلام، چگونه محبوبش را در دعای کمیل صدا و ندا می‌کند؟

بنده‌ی عاشق می‌پرسد: ای ولیّ من، ای محبوبم کجایی؟ «أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ‏ يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ‏ يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ‏»؟ معبود و معشوق پاسخ می‌دهد: هر کجا باشی من با تو هستم، تو را می‌بینم و از احوالت آگاهم «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ / الحدید، 4».

عبد می‌گوید: در این فراق پریشان و سرگردانم، مرا هدایت کن «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ» - مولی و محبوبش می‌گوید: برای تو نشانه‌هایی گذاشتم تا در صراط مستقیم هدایت شوی «وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا / الفتح، 20»، و می‌افزاید: برگرد پیش من که من از تو راضی هستم «ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً / الفجر، 28».

عبد عاشق می‌گوید: من کوتاهی، قصور و تقصیر بسیار داشتم، حال اگر مرا قبول نکنی، اگر رد کنی، اگر گرفتار کنی، اگر من را با اهل عصیان خودت جمع کنی، اگر بین من و دوستانت فاصله بیاندازی چه کنم؟ «فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ» (دعای کمیل)

مولی و محبوبش می‌گوید: مبادا از رحمت من غافل و ناامید شوی، تو بیا، من همه گناهانت را یک جا می‌بخشم:

«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (الزّمر، 53)

و خلاصه این ارتباط نزدیک، گفت و شنود، عشق و عاشقی و ناز و نیاز هر لحظه و بدون انقطاع ادامه می‌یابد و شوق دیدار شعله‌ورتر می‌شود، تا جایی که عاشق می‌گوید: به فرض که عذابت را تحمل کنم، فراقت را چه کنم و آن را چگونه تحمل کنم: «فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ‏» - محبوب هم می‌گوید: نگران نباش، من کسانی که به سوی من بر می‌گردند (تواب) و کسانی که اهل پاکی هستند را خیلی دوست می‌دارم. «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ / البقره، 222».

 

تعداد بازدید از این مطلب: 198
برچسب‌ها: 7 ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : یک شنبه 12 بهمن 1393
نظرات

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: متن و ترجمه آیه به شرح ذیل است:

«أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ» (الأنبیاء، 30)

ترجمه: آيا كسانى كه كفر ورزيدند ندانستند كه آسمان‌ها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند، و ما آن دو را از هم جدا ساختيم، و هر چيز زنده‏اى را از آب پديد آورديم؟ آيا [باز هم‏] ايمان نمى‏آورند؟

هر چند آب چون مایه‌ی حیات است، تعاریف، تعابیر و حتی تقسیمات متفاوتی دارد که در قرآن کریم نیز به آنها تصریح شده است، اما موضوع بحث این آیه کریمه می‌باشد.

خب ما حالا، به ویژه وقتی معنای درست یک آیه را می‌دانیم (یا می‌خوانیم)، چه اصراری داریم که حتماً یک معنای خطایی را بر آن بار کنیم و تأکید که ترجمه صحیح همین است که ما می‌گوییم و سپس بر اساس ترجمه غلط خود، به آیه ایراد بگیریم و آن را به چالش بکشیم؟!

وَجَعَلْنَا – یعنی ما قرار دادیم. در این کلمه دو مفهوم مستتر است، یکی این که اشیاء یا شیء مورد بحث قائم بالذات و ازلی نبوده و دیگر این که از هیچ (عدم) و یا اتفاقی و تصادفی (بدون فاعل) نیز به وجود نیامده است، بلکه «ما» چنین قرار دادیم. و البته بدانیم که «ما» همیشه ضمیر جمع نیست، بلکه مُلک و سلطنت و مقام جبروت را نیز می‌رساند.

مِنَ الْمَاء – یعنی از آب. خب اگر می‌فرمود «فِی الماء»، معنایش می‌شد آن که فرمودید، یعنی «در آب»، اما فرمود: «‌مِنَ الْمَاء»، یعنی «از آب».

حَيٍّ – یعنی موجود زنده. یعنی موضوع آیه، موجودات زنده است. یعنی می‌فرماید که ما موجودات زنده را از آب آفریدیم و حیات‌شان را از آب قرار دادیم، نه داخل آب.

خطای ذهن:

از سؤال چنین بر می‌آید که علت خطای ذهن در ترجمه، کلمه «وَجَعَلْنَا = قرار دادیم» می‌باشد و چنین در ذهن تصور شده که وقتی گفته می‌شود «قرار دادیم» یعنی حتماً در داخل چیزی گذاشتیم و قرار دادیم. در صورتی که چنین نیست، بلکه هم می‌تواند در داخل چیزی قرار گرفته باشد و هم می‌تواند قرار خود را از چیزی گرفته باشد و بر آن استقرار یافته باشد.

*- اگر می‌فرمود: «وخَلَقنا = ما خلق کردیم»، بحث فقط از نوع و چگونگی خلقت بود، مثل این که می‌فرماید: انسان را نطفه خلق کردیم. اما «جَعَلنا» به قرار گرفتن اشاره دارد. ما می‌دانیم که انسان از نطفه خلق شده است، اما پس از تولد، فقط قرار و ثبات نسلش به نطفه وابسته است و نه خودش. اما «قرار گرفتن از آب»، یعنی استواریش چه در خلقت و چه در تداوم حیات به صورت مستمر به آن «آب» بستگی دارد.

رتق و فتق:

اگر به ابتدای آیه دقت کنیم سخن از «رتق = اتصال و فتق = جدا سازی» است [رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا] که ما نیز در فارسی استفاده کرده و مثلاً «رتق و فتق» امور می‌گوییم. رتق وصل کردن‌هاست و فتق جدا کردن‌ها.

اجزای عالم همه به یک دیگر متصل هستند و دائم از یک دیگر جدا می‌شوند؛ و اگر به گذشته‌ی هر چیزی نگاه کنیم، وصل (رتق) به چیز دیگری بوده‌ که سپس جدا (فتق) شده‌ است؛ مثل همان نطفه یا حتی سیارات ... یا حتی تمامی فعل و انفعالات و حتی کارهایمان – خداوند فرمود که ما این جداسازی را در آسمان‌ها و زمین انجام دادیم و استقرار حیات در موجودات زنده را از آب قرار دادیم، که به همان آفرینش موجودات زنده از آب، به هنگام جدا شدن (فتق) و نیز استقرار حیات آنها به آب تصریح دارد. همه موجودات زنده از آب زنده شدند و با آب زنده هستند. و این همان مهمی است که علم امروز نیز کشف کرده و هر روز بیش از گذشته به رموز آن پی‌برد. چنان چه برای اطلاع و کشف احتمالی موجودات زنده در سیارات دیگر نیز ابتدا به دنبال «آب» می‌گردند و نه خود موجودات

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7598
برچسب‌ها: 6 ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : یک شنبه 12 بهمن 1393
نظرات

: گاهی چون مصداق اسامی متفاوت یک شخص واحد است، ممکن است سبب گردد که پژوهشگر، به تفاوت معانی و مفاهیم آنها دقت نکند. به عنوان مثال: رحمان، علیم، حکیم، خالق و ...، همه اسماء الله هستند، اما معانی متفاوتی دارند و هر کدام به جهتی از تجلی آن ذات مقدس دلالت دارند. همین‌طور است اسم‌ها و صفاتی چون: امامت، ولایت، حجت و ...، که باید دقت شود هر کدام معنا و مفهوم خاص خود را دارند.

نور - ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام همه نور واحد هستند و تجلی نور خداوند متعال از طریق حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله؛ چنان چه وجود مقدس ایشان در خطبه غدیر فرمودند:

«مَعاشِرَالنّاسِ، النُّورُ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ مَسْلوکٌ فِی، ثُمَّ فی عَلِی بْنِ أَبی طالِبٍ، ثُمَّ فِی النَّسْلِ مِنْهُ إِلَی الْقائِمِ الْمَهْدِی الَّذی یَأْخُذُ بِحَقِّ الله وَ بِکُلِّ حَقّ هُوَ لَنا، إنّ الله عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَی الْمُقَصِّرینَ وَالْمعُانِدینَ وَالمُخالِفینَ وَالْخائِنینَ وَالْآثِمینَ وَالّظَالِمینَ وَالْغاصِبینَ مِنْ جَمیعِ الْعالَمینَ.»

ترجمه: مردمان! نور از سوی خداوند عزّوجل در جان من، سپس در جان علی بن ابی طالب، آن گاه در نسل او تا قائم مهدی - که حق خدا و ما را می‌ ستاند - جی گرفته (تجلی یافته). چرا که خداوند عزّوجل ما را بر کوتاهی کنندگان، ستیزه گران، ناسازگاران، خائنان و گنهکاران و ستمکاران و غاصبان از تمامی جهانیان دلیل و راهنما و حجت آورده است.

ولایت – ولایت نیز همان "نور ولایت" است که در پیامبر اکرم و سپس اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین تسری و تجلی یافته است، چنان چه خداوند متعال فرمود:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ» (المائده، 55)

ترجمه: ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند: همان كسانى كه نماز برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند. (که ایشان مکرر تصریح نمودند که تنها مصداقش امیرالمؤمنین علیه السلام می‌باشند).

دقت کنیم! رسول اعظم در غدیر ابتدا از مردم پرسیدند: «مَنْ اَوْلی بِکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ؟ - چه کسی از شما به خودتان نزدیک‌تر است (ولایتش به شما از خودتان بیشتر است)»، همه گفتند: «الله و رَسُولُهُ»؛ سپس فرمودند: «اَلا من کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلی مَوْلاهُ».

تسری و جریان نورِ ولایت: ولایت نیز مانند نور است؛ نور انقطاع ندارد، مثل رشته برق و لامپ‌های متوالی می‌ماند که اگر یکی از آنها قطع شود، به طور کلی جریان نور قطع می‌شود. لذا خداوند متعال در قرآن کریم فرمود که هر کس یکی از انبیا را تکذیب کند، همه را تکذیب کرده است و حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله در خطبه غدیر فرمودند:

«وَأَنَا - (وَالله) - خاتَمُ الْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ والْحُجَّةُ عَلی جَمیعِ المَخْلوقینَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْأَرَضینَ. فَمَنْ شَکَّ فی ذالِکَ فَقَدْ کَفَرَ کُفْرَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی وَ مَنْ شَکَّ فی شَیءٍ مِنْ قَوْلی هذا فَقَدْ شَکَّ فی کُلِّ ما أُنْزِلَ إِلَی، وَمَنْ شَکَّ فی واحِدٍ مِنَ الْأَئمَّةِ فَقَدْ شَکَّ فِی الْکُلِّ مِنْهُمْ، وَالشَاکُّ فینا فِی النّارِ.‌»

امامت: مقام پیشوایی و رهبری مردم در مسیر هدایت است که شخص امام، از سوی خداوند متعال منصوب می‌گردد و توسط پیامبر به امت معرفی می‌شود. چنان در خطبه غدیر مکرر تصریح نمودند که این امامت به امیرالمؤمنین، امام علی و ذریه‌ی او علیهم السلام داده شده است.

حجّت: معنای عام‌تر و وسیع‌تری دارد. این که ما یک طلبه‌ی معمم شده را "حجت الاسلام" می‌نامیم و اگر به مقام فقاهت نایل آمد او را "آیت‌الله" می‌نامیم، یک غلط مصطلح است. آیت یعنی نشانه و همه مخلوقات "آیت الله" هستند، اما فقط عده‌ی معدودی از نوع بشر، که انسان کامل هستند، "حجت‌الله" می‌باشند. لذا به معصومین علیهم‌السلام "حجج الله" اطلاق می‌گردد.

حجت خدا را به معنای "دلیل" نیز آورده‌اند، چرا که حتی "دلیل" برقراری آسمان‌ها و زمین، حجّت خداست. چنان که حضرت رسول صلوات الله علیه و آله فرمودند: «لَولا الحُجّة لَساخَتَ الارضُ بِاَهلِها – اگر حجّت نبود، قطعاً زمین اهلش را فرو می‌کشید»، و این تعابیر در احادیث و ادعیه بسیار است؛ چنان چه در فراز فوق از خطبه غدیر خواندیم که حضرت پس از تصریح به مقام خاتمیت در نبوت و رسالت خود، مقام حجت بودن خویش بر تمامی مخلوقات تصریح می‌کنند: « وَأَنَا - (وَالله) - خاتَمُ الْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ والْحُجَّةُ عَلی جَمیعِ المَخْلوقینَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْأَرَضینَ»

حجت، دلیل به معنای راهنما نیز هست؛ راه معرفت خدا، قرب به خدا، معرفت قرآن کریم و وحی خدا، آشنایی با حلال و حرام خدا و خلاصه حرکت در صراط مستقیم را نشان می‌دهد، چون "صراط المستقیم" خود ایشان و حجج منصوب شده از طرف خدا و معرفی شده توسط ایشان می‌باشند.

تفاوت:

فقط یک تفاوت بیان شده است که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمودند که لقب امیرالمؤمنین ویژه حضرت علی علیه السلام است و اطلاق آن به سایر ائمه نیز جایز نیست، چه رسد به اشخاص دیگر (که البته برخی حتی معاویه و یزید را نیز امیرالمؤمنین خواندند). حال آن که ایشان در خطبه غدیر تصریح نموده بودند که «أَلاإِنَّهُ لا «أَمیرَالْمُؤْمِنینَ» غَیْرَ أَخی هذا، أَلا لاتَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنینَ بَعْدی الاحَدٍ غَیْرِهِ – آگاه باشید که هرگز به جز این برادرم کسی نباید امیرالمؤمنین خوانده شود. هشدار که پس از من امارت مؤمنان برای کسی جز او روا نباشد.‌»

البته حکمت و دلیل این اختصاص بسیار روشن است. وقتی می‌گوییم "مؤمنین"، تمامی اهل ایمان را شامل می‌گردد که امامان در رأس آنها می‌باشند. حضرت علی علیه‌السلام، امیر همه و حتی امامان می‌باشند، اما آنها هیچ کدام بر ایشان "امیر" نمی‌باشند. پس مقام و لقب "امیرالمؤمنین" خاص ایشان می‌گردد.

تفاوت در امّت است:

پس اهل عصمت علیه‌السلام در تمامی شئون ولایت، امامت و حجّت خدا بودن، یکسان و عین هم هستند و با رحلت‌شان نیز از این مقامات برکنار نمی‌شوند. حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله، تا آخرالزّمان رسول الله و خاتم الانبیاء و المرسلین و بشیر و نذیر و رحمة للعالمین است، حضرت امام علی علیه السلام، همیشه امیرالمؤمنین است، و سایر ائمه اطهار علیهم السلام نیز برای همیشه و همگان ولی‌الله، حجت الله، خلیفة الله و امام هستند. هیچ فرقی بین آنها نیست و هر کس یکی از آنان را رد کند و یا مقامی از ولایت، حجیت و امامت را برای آنان قائل نباشد، به مثابه‌ی آن است که تمامی آنان را رد کرده است.

منتهی، تفاوت در امّت‌هاست که با گذشت زمان و تغییر نسل، جایگزین یک دیگر می‌شوند و هر امّتی باید امام عصر خود را بشناسد، از او اطاعت و تبعیت کند، به او تأسی کند و از طریق او راه جوید. لذا پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمودند: «مَن ماتَ وَلَم یَعرِف إمامِ زَمانِهِ، مَاتَ مَیتَة الجاهِلیَة».

 

تعداد بازدید از این مطلب: 288
برچسب‌ها: 5 ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : یک شنبه 12 بهمن 1393
نظرات

پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: هیچ کار خدا مخالف و مغایر عدلش نیست، چنان چه هیچ فعل او مخالف با سایر اسما و صفات او که همگی عین ذات هستند نیست و اساساً خدایی که عادل نباشد، یعنی ظالم است و چنین خدایی، خدای حقیقی نیست.

پس، قبل از آن که مشکل ذهنی خود را با "زناکار و زنازاده" مرتفع کنیم، باید شناخت و ایمان خود را نسبت به خداوند سبحان اصلاح نماییم.

اگر کسی شناخت و اعتقادی به خداوند متعال ندارد، که اصلاً نباید به بحث راجع به "قول" خدا یا "فعل" خدا وارد شود؛ اما کسی که شناخت و اعتقاد دارد و او را «سبحان = منزه از هر عیب و نقص» می‌شناسد، چگونه به محض مواجهه با سؤالی، قبل از یافتن پاسخ سؤال، اول "عدا الهی" را زیر سؤال می‌برد؟!

واقعاً آن خدایی که بنده‌اش بخواهد به علم و حکمت او اشراف پیدا کرده و سپس عدالت یا رحمتش را زیر سؤال برده و به چالش بکشد، چگونه خدایی است؟! و در محضر خدای حقیقی (نه ذهنی و موهومی و تخیلی)، آن بنده‌ای که نشسته و به جای کسب معرفت او، ایمان به او و بندگی او، دائم سعی دارد به او ایراد بگیرد، چگونه بنده‌ای است؟!

بنده‌ای که به جای پیگیری پاسخ سؤال در هر موردی [که حق اوست]، دنبال محکوم کردن خدا باشد، و جملاتش را نیز کمی احساسی‌تر و ژورنالیستی‌تر کند تا خدا را بیشتر متهم و محکوم کند، چگونه بنده‌ای است؟

سؤال می‌شود: چرا فقر هست؟ چرا ظلم هست؟ چرا بهشت و جهنم هست؟ چرا و چرا ...، خب اینها همه سؤالاتی است که برای ذهن سالم و فعال مطرح می‌شود و باید پاسخ داده شود، اما ترجیع‌بند «آیا با عدل خدا منافات ندارد؟» برای هر سؤالی، که کلاً موضوع و عرصه‌ی سؤال را تغییر می‌هد یعنی چه؟!

زنا و زنازاده:

همه مستعد بیماری هستند، اما طفلی که ضعیف به دنیا می‌آید، بیشتر مستعد است – همه مستعد ضعف بینایی و یا کلاً کَر و کور شدن هستند، اما طفلی که پدر و مادرش بهداشت و تغذیه را رعایت نکرده‌اند، بیشتر – همین‌طور همه مستعد هدایت و رشد و یا انحراف و فاسد شدن هستند، اما هزاران هزار عوامل مادی و معنوی در رشد یا انحطاط آنها مؤثر است.

اگر کسی پرخوری کرد، حرامخواری کرد، شرابخواری کرد، رشوه‌خواری کرد، فحاشی کرد، اهل دروغ و غیبت و نمّامی و لجبازی و بداخلافی بود، همه در وجودش اثر می‌گذارد و بالتبع در نطفه‌اش اثر می‌گذارد و در نتیجه در جنین و طفل او اثر می‌گذارد. حال این منافی عدل است، یا عین عدل است؟ «عدل یعنی قرار گرفتن هر چیزی در جای خودش»، پس اگر بی‌اثر بود جای سؤال داشت.

چطور در علوم طبیعی، همه این روابط علت و معلول – اثر و مؤثر و ... را شناختیم، فهمیدیم و نه تنها هیچ اشکال و ایرادی به آن نداریم، بلکه شناخت و باور آنها سبب شده تا بتوانیم در علوم تجربی با کشفیات و رشد بیشتر مواجه شویم، اما تا نگاه گامی فراتر رود، به جای پی‌بردن به نظم حاکم بر عالم هستی، و تلاش برای حرکت منطبق با این نظم، زود عدالت خدا را برایمان زیر سؤال می‌برند؟

آیا اگر همه چیز "مساوی" بود و هیچ چیزی یا هیچ کاری، هیچ تأثیر نداشت، خدا عادل بود و اگر قوانین علت و معلول حاکم بود، عدل خدا زیر سؤال می‌رود؟!

چرا باید باور نمود که یک لقمه‌ی چرب‌تر یا شورتر یا شیرین‌تر، می‌تواند قند، عوره، فشار، کلسترول و ... را بالا و پایین ببرد و بالتبع در نطفه و جنین و طفل اثر سوء بگذارد؛ اما نباید قبول کرد که زنا، شراب، قمار، کفر، شرک، نفاق و سایر انحطاط‌های ایمانی، رذایل اخلافی و ناهنجاری‌های رفتاری نیز در فیزیک، روان و روح اثر می‌گذارند؟

چرا باید در چنین شرایطی، به جای آن که عقل، وجدان و انصاف پدر و مادر زیر سؤال برده شود، خدا و عدل خدا به چالش کشیده می‌شود؟ اگر ما هوا را آلوده کنیم، در تولید محصولات تقلب کنیم، انواع و اقسام خوراکی‌ها، تنقلات یا داروهای بی‌کیفیت و اغلب مضر را تولید یا وارد کنیم و بعد با ازدیاد نوزادان ناقص الخلقه یا زودرس مواجه شویم، عدل خدا زیر سؤال می‌رود، یا عقل و شعور و اراده و فرهنگ خودمان؟!

اگر کسی در خوراک دیگری سمّ ریخت، روی صورت دیگری اسید پاشید، اموال دیگری را تاراج کرد، با سلاح سرد یا گرم دیگری را معلول کرد و یا کُشت، کی متهم و محکوم است؟ خدا و عدلش، یا مجرم؟! اگر همه به خدا بر می‌گردد که پس چرا این همه دستگاه پلیسی و قوه قضاییه درست کرده‌اند؟!

پس، اگر یک جرعه نوشیدنی، یا یک لقمه خوردنی، یا یک فضیلیت یا رذیله اخلاقی، یک رفتار درست یا غلط، یک ترس ساده یا عصبانیت و ...، روی نطفه اثر می‌گذارد، بی‌ایمانی، بی‌تقوایی، زنا و ... نیز اثر می‌گذارد و اگر اثر نداشت، خداوند متعال احکام ازدواج را تبیین نمی‌نمود.

نکته: فیلسوف شهیر اروپایی برتراند راسل، طی نامه‌ای از مرحوم آیت‌الله علامه جعفری پرسید: « چرا اسلام این قدر به ازدواج بها داده و برایش قانون وضع کرده است؟» ایشان در پاسخ نوشتند: «با ازدواج می‌خواهد انسان به وجود آید، مساله تولد انسان مطرح است.»

مرتبط:

*- آیا وجود تفاوت مقامی در بین افراد با عدل خدا در تضاد نیست؟

*- اگر خداوند متعال عادل است، چرا همه چیز را مساوی تقسیم نمی‌کند؟ چرا وقتی می‌داند صبرمان کم است، امتحان‌های سخت‌تر می‌نماید و چرا ...؟

*- یا وجود برخی افراد مستضعف مثل کودکان فقیر افریقا که هیچ اختیاری در سرنوشت و محل تولد خود ندارند با وجود برخی کودکان ثروتمند اروپا یا امریکا می‌تواند منافاتی با عدل الهی داشته باشد به عبارتی چگونه می‌توان این موضوع را توجیه کرد؟

 

تعداد بازدید از این مطلب: 207
برچسب‌ها: 4 ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : یک شنبه 12 بهمن 1393
نظرات

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: نمی‌دانیم نام آنان در اصطلاح علمی چیست؟ اگر چه واژه‌ی «اصطلاح علمی» برای آنان شاید درست نباشد.

اما اولین چیزی که باید در مورد این مدعیان بدانید، این است که به خودشان و به شما دروغ می‌گویند.

الف - «خدا» یک مشترک لفظی است، مانند کلمه یا اسم «إله»، که به هر چیزی که معبود انسان واقع شود قابل اطلاق می‌باشد، چه "الله جلّ جلاله" باشد و چه بت، گوساله، فرعونِ زمان یا هوای نفس خویش. لذا فرمود: «لا إلهَ الاّ الله»، یعنی جز الله جل جلاله، اله دیگری نیست، پس شما خدایان دیگر را به جای او خدای خود نگیرید.

ب - از این رو وقتی می‌گویند: "ما خدا را قبول داریم، ولی دین نداریم"، باید پرسیده شود: "کدام خدا را قبول دارید، که دینش را قبول ندارید؟" خدای «فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»؟ یا خدای موهوم وَهم خودتان، یا سایر خدایان دروغین؟! البته هر خدایی دینی دارد، اگر چه خدای کاذب باشد. اگر چه بت، فرعون، طاغون یا هوای نفس باشد.

ج - نوع بشر، بیشتر به دنبال خدایی (إلهی) است که خودش آن را ایجاد کرده باشد و یا در وهم خود به خدایی رسانده باشد و بالتبع باب میل، تابع و بنده‌ی خودش (انسان) باشد، نه خدایی که انسان بنده، تابع و مطیع او باشد. خدایی که هر طوری خواست آن را بسازد، هر طوری خواست به آن شکل و رنگ دهد، هر لباسی که خواست بر تنش کند و هر طوری که خودش دلش خواست، آن را بچرخاند! اسمش را هم "خدا" می‌گذارد تا نفسش را توجیه کند و به خود و دیگران می‌گوید: "من خدا را قبول دارم"! و همین‌طور خواهان دینی است که خودش شارع آن باشد. دینی که خودش چارچوب‌ها، حدود و مقیدات آن را تعین کرده باشد، تا بدینوسیله "دین" تابع هوای نفس او باشد، نه این که خودش تابع "دین" گردد.

د - اگر کمی با آنها صحبت کنید، با خشم، عصبیت، تنفر و حتی استهزاء می‌گویند: ما خدا را قبول داریم، ولی نه خدای شما را – نه خدای اسلام و قرآن را – نه خدای این دین یا آن دین را؛ بلکه خودِ خدا را قبول داریم! حال این "خودِ خدا، کدام خداست، قابل تأمل است".

*- اگر به آنها بگویید: خب دعوا که نداریم، لطفاً شما یک تعریف جامعی از این خدای خودتان که آن را قبول دارید بدهید تا ما عبد، تابع و مطیع خدای شما شویم، چه خواهند گفت؟

*- اگر بپرسید: آیا این خدای شما فقط یک کارگاه تولیدی است و مرتب مخلوق می‌سازد، یا حیّ، علیم، حکیم و هادی هست؟ چه می‌گویند؟

*- اگر بپرسید: در صورتی که خدای شما نیز حی، علیم، حکیم و هادی هست، آیا بیانی، شرحی، شرعی، دستوری، باید و نبایدی هم برای هدایت انسان و جامعه به سوی رشد و کمال دارد، یا ندارد، بلکه همه را رها کرده تا هر کس هر چه دلش می‌خواهد بکند، چه می‌گوید؟!

*- اگر بگویید هیچ کس بی‌دین نیست، همین باورها و عملکردهای شما نیز دینی است منطبق با خداپرستی شما، پس حال این دین را کی به شما داده است، آیا خدای شما به شما وحی کرده است یا از خودتان درآوردید و به حساب خدا گذاشتید، چه پاسخی دارند؟!

*- اگر بپرسید: آیا آن خدایی که شما قبول دارید، خودش گفت من هیچ دینی برای شما قرار ندادم، یا شما خودش را قبول دارید، اما دینش را قبول ندارید؟! چه جوابی دارند؟

*- اگر بگویید: شما از جانب آن خدای خودتان کتابی، درسی، راهنمایی برای زندگی بیاورید، تا ما به جای قرآن کریم، تابع آن شویم، چه خواهند گفت؟ و کدام "اسم یا ایسم" را به ما معرفی و دیکته خواهند کرد؟ خدا به پیامبرش صلوات الله علیه و آله فرمود که اینگونه با آنان که قرآن و اسلام را قبول ندارند، احتجاج کن:

«قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» (القصص، 49)

ترجمه: بگو: اگر شما راستگوييد، پس كتابى از جانب خدا بياوريد كه از آن دو (تورات و قرآن) رهنمون‏تر باشد تا من از آن پيروى كنم.

اما وقتی دیدید که هیچ پاسخ روشنی نمی‌دهند، هیچ دلیل و استدلالی برای اقامه ندارند، هیچ هدف مشخص و نقشه‌ی راهی در اختیارشان نیست، و به هیچ قیدی جز ایمال نفسانی خودشان مقید نیستند و ... – پس بدانید که آنها فقط عبد و تابع "هوای نفس" خویش هستند و به خودشان و شما دروغ می‌گویند که «ما خدا را قبول داریم».

«فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» (همان، 50)

ترجمه: پس اگر (دعوت) تو را اجابت نكردند بدان كه آنها از هواهاى (نفسانى) خود پيروى مى‏كنند، و چه كسى گمراه‏تر است از آن كه بدون هدايت خداوند از هواى (نفس) خود پيروى كند؟! حقّا كه خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى‏كند.

دین و بی‌دینی:

پیش از این مکرر توضیح داده شد که در این عالم نه "بی‌خدا" وجود دارد و نه "بی‌دین". منتهی تفاوت در خدای حقیقی و خدایان دروغین، یا دین حق و یا ادیان باطل است. وقتی به پیامبرش صلوات الله علیه و آله می‌فرماید که به کفار بگو «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ – دین شما برای خودتان و دین من برای خودم»، یعنی چه؟ یعنی کفار نیز دارند.

دین مجموعه باورها، عملکردها و باید و نبایدها، حدودها، تقیدات (فرهنگ) در راستای اهداف و هدف نهایی یک زندگی است که منطبق با "جهان‌بینی" هر کسی می‌باشد. پس همه "دین" دارند.

کسی که می‌گوید: "من دینی ندارم"، منظورش این است که محدود به حدود الهی نیستم و باید و نبایدهایم را از خدا نمی‌گیرم. خب یا از خدایان کاذب می‌گیرد و یا از هوای نفس خودش می‌گیرد. پس باز هم دین دارد و به خودش و دیگران دروغ می‌گوید که من هیچ دینی ندارم.

وقتی خدا می‌فرماید دین‌تان را برای خدا خالص کنید، یعنی از خودتان دین نسازید.

مرتبط:

استادمان می‌گوید: دین افسانه کهن است و من وقت خود را صرف این افسانه‌ها نمی‌کنم؟ پاسخ چیست؟ (20 مهر 1391)

به کسی که خدا پرست است ولی دین ندارد چه می‌گویند؟ (4 خرداد 1392)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 276
برچسب‌ها: 3 ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : یک شنبه 12 بهمن 1393
نظرات

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: این که از کجا بدانیم آیا موجودات برتری هم هستند یا خیر؟ یک سؤال مستقل است، اما این که به فرض باشند، چرا باید تنها خاصیت‌شان این باشد که دلایل "وحدانیت خدا" را رد کنند، یک مقوله‌ی دیگری است و معلوم می‌کند که سؤال ذهنی، متوجه وجود موجوداتی بر نمی‌باشد، بلکه بهانه‌ای برای ایجاد تشکیک در شناخت، باور و ایمان می‌باشد. در محاجه با این سؤالات و یا شبهات، اصلاً جواب ندهید و فقط بگویید: اگر پیدا کردید، به ما هم نشان دهید. یا اگر خودتان دلیلی دارید، اقامه کنید تا ما بپذیریم.

حال به صورت تفکیکی و جهت اطلاع شما پاسخ مختصری ایفاد می‌گردد تا مسئله روشن‌تر شود:

غیب:

کسانی که اینگونه شبهات را مطرح می‌کنند، اولین ادعایشان این است که به اصطلاح ماتریالیست هستند و به جز محسوسات را قبول ندارند، اما اگر قرار باشد در وحدانیت خدا ایجاد تشکیک کنند، همه معتقد به عالم غیب می‌شوند، آن هم عوالم خیالی و شایدی!

موجودات برتر:

اصلاً نیازی نیست که یک موجودات خیالی و شایدی تصور شود، در همین عالم محسوسات نیز موجودات بسیاری می‌بینیم که در بسیاری از امور پیشرفته‌تر هستند.

ملائک که چون از نظر ما غیب هستند، وجودشان را قبول نخواهند کرد، جای خود؛ حتی بسیاری از حیوانات و حشرات نیز در مواردی پیشرفته‌تر از نوع بشر هستند. قوت دید مگس از بشر برتر است، نه تنها قدرت خرطوم یا پای فیل، بلکه حتی قدرت بدنی مورچه از بشر بیشتر است، چنان چه می‌تواند حتی دویست برابر وزن خود را حمل کند، اما بشر سه برابر وزن را هم در نهایت چند ثانیه می‌تواند روی دست بگیرد و به او مدال هم می‌دهند، چون همه نمی‌توانند این کار را بکنند.

امروزه علم ثابت کرده است که حتی در برخی از امور، سرعت انتقال، هوش و حتی ابزاریابی یا ابزارسازی برخی حیوانات مثل انواعی از خانواده میمون‌ها (اوران اوتان – شامپانزه) از انسان برتر است.

انسان برترین موجود:

انسانی که گفته شده برترین موجود این عالم هستی است، "انسان کامل" است، نه هر بشری که قیافَت آدمی را دارد و حیوانی ایستاده، حیوانی دوپا، حیوانی ناطق یا حیوانی ابزارساز است. پس هر کسی نباید گمان کند که چون به او انسان اطلاق می‌شود، برترین موجود عالم هستی می‌باشد.

ابزار شناخت برای پاسخ "از کجا معلوم؟":

سؤال‌هایی چون: از کجا معلوم، از کجا بدانیم، چه گونه بفهمیم و ...؟ یعنی ابزار و امکان ما برای یافتن این یا آن حقیقت و "شناخت" آنها چیست؟ خب ابزار شناخت انسان معلوم است، حس برای محسوسات، عقل برای معقولات، قلب برای فهم و مشهودات و وحی برای تبیین همه و از جمله آن چه که حتی با عقل و قلب نیز قابل شناخت نمی‌باشد.

حالا اگر در اصلِ عقل، قلب، فطرت و وحی تشکیک کردند، دیگر سؤال "از کجا معلوم یا چگونه بفهمیم" بی‌معنا می‌شود و پاسخ این است که شما به پاسخ نمی‌رسید. چون ابزار شناختش را ندارید و یا به بیانی بهتر، دارید، اما استفاده نمی‌کنید.

ایجاد تشکیک واهی:

این همان چیزی است که ابلیس و جنود جنّی و انسی‌اش می‌خواهند. این همان است که دشمنان انسان و انسانیت آرزو دارند؛ یعنی انسان به همه چیز شک کند و در مقابل هر مطلبی و هر شناختی، به ویژه اگر مستدل عقلی باشد، بگوید: از کجا معلوم؟ تا آنها بتوانند این طعمه گم گشته را بربایند و بدرند.

باید پرسید: چطور آن چه معلوم و معقول و مشهود هست و عقل به آن استناد می‌کند و قلب آن را فهم می‌کند قبول ندارید، بعد عالَمِ دیگر که نه مشهود است، نه معقول است و نه معلوم است و نه حتی در ذهن‌تان قابل تصور است را فرض می‌کنید؟ خب که چه بشود؟!

چرا در یافته‌های تجربی تردید ندارید؟ چرا نمی‌گویید: شاید موجودات برتری باشند که اثبات کنند زمین به دور خورشید نمی‌چرخد و شب روشن است و روز تاریک؟ اما نوبت به خدا و اعتقادات مستدل که می‌رسد، نوبت به عقلانیت که می‌رسد، تردید می‌اندازید که شاید، یا از کجا معلوم ... ؟!

می‌گویند: این را حس و تجربه می‌کنیم و جز تجربه را قبول نداریم. می‌گوییم: مگر تجربه کردید که خدایی نیست؟ یا واحد نیست؟ یا عالمی جز این عالم هست؟ یا موجودات دیگری وجود دارند که وحدانیت را زیر سؤال ببرند؟! حتی فرضش هم در عالم محسوسات جایگاهی ندارد و باید ذهنی باشد و با دلیل و برهان عقلی اثبات یا نفی گردد.

مقصود:

به راستی چرا فرض نکردند که شاید موجودات برتری باشند که عقل و علم‌شان از ما رشد یافته‌تر و کامل‌تر باشد و به مراتب قوی‌تر و محکم‌تر و مستدل‌تر و مشهودتر از ما، شهادت به وحدانیت خدا بدهند؟ و برعکس را مطرح می‌کنند؟!

«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (آل‌عمران، 18)

ترجمه: خداوند (از ازل به علم خود و پس از خلقت جهان به صنع خود و سپس به زبان انبيا و خرد و كتب آسمانى) در حالى كه قيام به عدالت دارد (و كارهايش بر پايه عدل استوار است) گواهى داد كه معبودى جز او نيست، و فرشتگان و صاحبان دانش (نيز گواهى دادند آرى) جز او معبودى نيست، مقتدر شكست‏ناپذير و داراى اتقان صنع (در تكوين و تشريع) است.

چه فقط اهل محسوسات باشند و چه اهل عقلانیت و فطرت نیز باشند، برای همگان مشهود است که این عالم یک پارچه است و هیچ خلاء و شکافی در آن دیده نمی‌شود و حتی چندتایی خدایان یا علم هستی، فرض صحیحی نیز نمی‌باشد، چرا که منجر به تباهی و عدم عالم موجود، معروف و مشهود می‌گردد، حال چه انگیزه‌ای برخی را وا می‌دارد که با "از کجا معلوم" یا "از کجا بفهمیم"، سعی دارند در آن معلوم و مشهود و مفهوم و معقول است، تردید کنیم؟! آن هم تردیدی که راهی برای معلوم ساختن و بر طرف کردن آن نداریم. یعنی بگوییم: شاید آن که با عقل درک می‌کنم را عقل برتری رد کند؟!

«الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ» (الملک، 3)

ترجمه: همان كه هفت آسمان را طبقه‏هايى (روى هم) آفريد، هرگز در آفرينش خداى رحمان (از نظر زيبايى، استوارى و اتقان صنع) تفاوت و ناهمگونى نمى‏بينى، پس بار ديگر بنگر آيا (در خلق اشيا) هيچ خلل و شكاف (و خلاف حكمت) مى‏بينى.

چرا "هفت آسمان" را که جز اولی، بقیه محسوس نیستند بیان نمود؟ چون هر کس فقط اهل محسوسات است، به عالم حس بنگرد، و هر که اهل عالم عقل، یا قلب، یا شهود، یا غیب و ... می‌باشد، با بصیرت به آنها بنگرد، تا به وجود و وحدانیت خدا پی‌ببرد.

نیازی به موجودات فرضی برتر نیست:

برای بشر، در اثبات وجود و وحدانیت خداوند سبحان، نیاز به موجودات برتر هست. عقل که نبی درونی است، پیامبر که نبی بیرونی است، فطرت و الهام که وحی درونی است، وحی نازله که وحی بیرونی است و همه به واسطه ملائکه نازل می‌شوند و توسط موجودات برتر (انسان‌های کامل) ابلاغ می‌شوند ... و هم چنین زمین و آسمان‌ها و هر چه در آنها هست، معرف و دلالت کننده هستند.

اما نفی و تکذیبِ وجود و وحدانیت خداوند متعال، هیچ نیازی به موجودات برترِ فرضی ندارد، بلکه بسیاری از وجودهای دنی و پست مدعی آن می‌شوند.

حتی ابلیس لعین نیز در وجود و وحدانیت حق تعالی تردید نکرد، بلکه نافرمانی کرد؛ حتی برای اعلام و عزم دشمنی با انسان و اغوا کردن او، به اسم جلاله‌ی عزت خدا قسم خورد و گفت: "فَبِعِزّتِکَ". اما انسان‌های غافلی که عقل و فطرت را تعطیل کرده و فقط بنده و مطیع همان نفس حیوانی هستند، سعی در ایجاد تردید و تشکیک دارند و چون نمی‌توانند هیچ دلیلی بر آن اقامه کنند، القا می‌کنند که از کجا معلوم؟ شاید؟ از کجا بفهمیم و ...؟!

مرتبط:

*- ما به خدا معتقدیم، اما از کجا معلوم که این همان خدای اسلام باشد [یا به تعبیر دیگر خدای اسلام همان خدای واقعی باشد]؟ این شبهه بسیار ترویج می‌شود، به ویژه در محیط‌های دانشجویی. پاسخ چیست؟ (14 آذر 1390)

*- در سایتی خواندم: ما صفاتی برای خدا [از جمله یگانگی] قائلیم؛ از کجا معلوم چنین باشد و دلایل اثباتی ما درست باشد؟ (22 فروردین 1392)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 283
برچسب‌ها: 2 ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : حمید رضا شجری
تاریخ : یک شنبه 12 بهمن 1393
نظرات

قَبْلَ قیامِ القائمِ خَمسُ عَلاماتٍ مَحتومات: اَلَیمانىُّ و السُّفیانىُّ و الصَّیحةَ وَ قَتلُ النَّفسِ الزَّكیة وَ الخَسفُ بِالبَیداء؛ (شیخ صدوق «ره»، كمال‏الدین، ج 2، ص 650)

حضرت امام صادق علیه‌السلام: پیش از قیام قائم پنج نشانه حتمى است. یمانى، سفیانى، بانگ آسمانى، قتل نفس ‏زكیه و خسف سرزمین بیدا.

خروج سفیانی، از علامات حتمیه است. یعنی به طور قطع و یقین، قبل از ظهور اتفاق می‌افتد. مشهور آن است كه نام سفیانى عثمان و نام پدرش عنبسه مى ‏باشد.

مشهورترین لقب او سفیانى است. او را از آن جهت سفیانى مى ‏نامند كه از تبار ابوسفیان است. از دیگر القابش "صخرى" منسوب به صخر پدر ابوسفیان می‌باشد.

امیرمؤمنان علیه السلام، در یكى از خطبه ‏هاى خود از آشوبگرى سخن گفته كه از او ضِلّیل (نهج‏ البلاغه، خطبه 101) به معناى بسیار گمراه تعبیر نموده، برخى از شارحان نهج ‏البلاغه آن را اشاره به سفیانى دانسته‏ اند.( حرانى، شرح نهج‏ البلاغه، ج 3، ص 11)

تعداد بازدید از این مطلب: 152
برچسب‌ها: 1 ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


به نام خالق هستی سلام خوش اومدید به وبلاگ خودتون در صورت تمایل می توانید لینک کنید منتظر انتقاد و پیشنهاد های شما هستم


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود