هر کسي که گل بزند و سپس بدود تا بقيه او را دنبال کنند و بغل نمايند، (همانطور که در آمريکا و فرانسه بازيکنان انجام مي دهند) بايد به صورتش تف انداخت و تنبيه کرد!!! زيرا ورزش بدني شما چه ارتباطي به شادي و بغل کردن و بوسيدن دارد!
مشايخ وهابي که به صدور فتواهاي قتل و کشتار مسلمانان و پيروان اهل بيت (ع) مشهور هستند، فتواهاي خنده داري نيز صادر مي فرمايند! که خواندن آنها خالي از لطف نيست...
ـ پوشيدن کمربند ايمني حرام است! زيرا مانع قضا و قدر مي شود!!!
ـ شستن گوشت قبل از پختن بدعت است.
ابن تيميه: شستن گوشت بدعت است، چنانکه اصحاب پيامبر رضوان الله عليهم در عهد پيامبر(ص) گوشت را بدون شستن مي پختند و مي خوردند.
عبد الله النجدي: فوتبال حرام است مگر با اين شروط و ضوابط.
سوال: ...جواناني که چيزي از تقوا نمي دانند و به وقتشان اهميتي نمي دهند و مي گويند مي خواهيم فوتبال بازي کنيم، مي پرسند شروط و ضوابط بازي فوتبال چيست تا ما در ورطه تشبّه به کفار و طاغوتيان و دشمنان دين مثل آمريکا و روسيه و.. نيفتيم.
جواب: به آنها مي گوييم اگر اصرار داريد بازي کنيد و وقت خود را بگذرانيد، بايد شروط و ضوابط ذيل را رعايت کنيد:
اول: خطوطي چهار طرف دور زمين نباشد؛ زيرا اين خطوط ساخته کفار و قانون بين المللي فوتبال است!
دوم: کلماتي که کفار و مشرکان به عنوان قانون بين المللي فوتبال وضع کرده اند، مانند گل و اوت و پنالتي و کرنر و ...، گفته نشود زيرا گفتن اين کلمات حرام است و هر کس که اينها را بگويد تنبيه و بايد از بازي اخراج شود و بايد به او گفته شود که به کفار و مشرکين شبيه شده اي...
سوم: هر کس از شما که در اثناء بازي افتاد و دست يا پايش شکست، يا دستش به توپ خورد بازي به خاطر او نبايد متوقف شود و به کسي که او را انداخته کارت زرد يا قرمز داده نشود، بلکه به هنگام شکسته شدن يا ضربه ديدن بايد به قاضي شرع مراجعه شود تا آن بازيکن حق شرعي خود را همانطور که در قرآن است بگيرد و شما بايد شهادت دهيد که فلاني عمداً دست يا پاي او را شکست...
چهارم: نبايد در تعداد بازيکنان با کفار و يهود و نصارا و خصوصاً امريکاي خبيث تبعيت کنيد، به اين معنا که نبايد با يازده نفر بازي کنيد، بلکه بايد بر اين تعداد اضافه يا کم کنيد.
پنجم: بايد با لباس خواب يا غيره خودتان و بدون شورت ها و پيراهن هاي رنگارنگ و شماره دار بازي کنيد، زيرا اين لباسها لباس اسلامي نيست، بلکه لباس کفار و غرب است.
ششم: هر کدام از شما که اين شروط و ضوابط را رعايت کرد بايد قصدش از بازي فوتبال تقويت بدني براي جهاد في سبيل الله و آمادگي براي زماني باشد که به جهاد فراخوانده شود، نه گذراندن وقت و عمر و شادي از پيروزي ظنّ.
هفتم: نبايد زمان بازي را 45 دقيقه قرار دهيد، شما بايد با کفار و فاسقان مخالفت کنيد و در هيچ چيز مشابه آنان نباشيد.
هشتم: نبايد در دو نيمه 45 دقيقه اي بازي کنيد، بلکه در يک يا سه نيمه بازي کنيد تا مخالفت شما با کفار محقق شود.
نهم: هنگامي که يکي از دو تيم بر ديگري غلبه نکرد (تساوي بازي) و آنطور که شما مي گوييد توپ به دروازه اي وارد نشد، نبايد براي بازي وقت اضافي يا پنالتي در نظر بگيريد (تا يکي پيروز شود)، بلکه بلافاصله بازي را تمام کنيد، زيرا بازي به اين طريق عين اجراي قوانين بين المللي فوتبال است!
دهم: در بازي فوتبال شخصي را به عنوان داور انتخاب نکنيد، زيرا بعد از لغو قوانين بين المللي همچون گل و اوت و پنالتي و کرنر و... وجود او دليلي ندارد! بلکه بودن او تشبّه به کفار و يهود و نصار و اطاعت از قوانين بين المللي است.
يازدهم: نبايد در اثناء بازي، گروهي از جوانان جمع شوند و شما را تماشا کنند، چون قصد شما ورزش و تقويت بدني است پس دليلي ندارد آنها شما را نگاه کنند! هر چند که بگوييد آنها باعث تشويق شما در تقويت بدني و آمادگي براي جهاد هستند، به آنها بگوييد برويد دنبال منکرات خودتان در بازارها و روزنامه ها و بگذاريد ما بدنمان را قوي کنيم!!!
دوازدهم: هر کسي که گل بزند و سپس بدود تا بقيه او را دنبال کنند و بغل نمايند، (همانطور که در آمريکا و فرانسه بازيکنان انجام مي دهند) بايد به صورتش تف انداخت و تنبيه کرد!!! زيرا ورزش بدني شما چه ارتباطي به شادي و بغل کردن و بوسيدن دارد!
سيزدهم: دروازه بايد به جاي دو تيرک، سه تيرک داشته باشد، تا مشابه کفار نباشد تا مخالفت شما با قانون بين المللي طاغوتي سازمان فوتبال محقق شود.
چهاردهم: هنگامي که بازيکني مصدوم شد، نبايد بازيکن ديگري را جايگزين او کرد، زيرا اين روش، ساخته کفار و مشرکين در آمريکا و ... است.
اينها بعضي از شروط و ضوابطي است که مانع تشبّه به کفّار و مشرکين در بازي فوتبال مي گردد... من به اجراي اين شروط و ضوابط و سپس پرداختن به فوتبال دعوت نمي کنم، بلکه اينها در واقع براي کسي است که توان انجام ورزش هاي شرعي را ندارد و براي مؤمن صادق، ادلّه نقلي و عقلي مبني بر تشبّه فوتبال به کفّار کافي است، زيرا انجام بازي فوتبال بغض انسان را نسبت به کفّار متزلزل مي سازد، ولي جوانان اين امر را شادي و بازي مي پندارند (و تحسبونه هيناً و هو عند الله عظيم...).
در پايان اميدوارم که اين پيام براي جوانان و ديگران مؤثر و مفيد باشد. اللّهم آمين.
بسم الله وحده و الصّلاة علي خير خلقه محمد صلّي الله عليه و سلّم،
و بعد: فتواي کميته دائم علماي ارشد کشور توحيد (که خدا ايشان را ياري نموده و عزّت داده و دشمنانشان را ذليل گردانده است).
اين فتوا در تحريم اين گلهاي خبيث به دليل بوهاي تحريک آميزي که دارند و به سبب اينکه اين کار تقليد از غرب ملعون و مسخ هويّت اسلامي ناب شمرده مي شود، است. از خدا مي خواهيم که امّت اسلام را از اين فتوا بهره مند سازد و حجت را بر آنها تمام کند، والله المستعان!
متن فتوا:
شماره فتوا:21409
تاريخ:21/3/1421
الحمد لله و الصلاة و السلام علي من لا نبيّ بعده.
و بعد، کميته دائم پژوهشها و فتواهاي علمي از سؤال مستفتي محمد عبد الرحمن العمر از حضر ت مفتي کلّ آگاه شد که از سوي دبيرکلّ هيئت علماي ارشد با شماره 1330 و در تاريخ 21/3/1420 به اين کميته ارائه شده است.
متن سؤال:
در بعضي از بيمارستانها، اماکني براي فروش گل وجود دارد، و ما عيادت کنندگاني را مي بينيم که دسته هاي گل را به بيماران تقديم مي کنند، اين کار چه حکمي دارد؟
در طول قرون متمادي اهداء گل (طبيعي يا مصنوعي) هيچگاه جزء سنّت عيادت از بيماران نبوده و اين عادتي است که از بلاد کفر وارد شده و عدّه اي که ايمان ضعيفي داشته اند، از آنها تأثير گرفته و اين عادت را انتقال داده اند. حقيقت اين است که بردن گل نفعي براي بيمار ندارد، بلکه تشبّه و تقليد محض از کفّار محسوب مي شود و نه هيچ چيز ديگر، و فقط خرج کردن پول در غير راه درست است که اين اعتقاد فاسد را به دنبال دارد که اين گلها باعث شفا مي شود! بر اين اساس نبايد از گل در مورد مذکور استفاده کرد، نه به صورت فروش و نه خريد و نه اهدا...
"اين سخنان در حالي از طرف کارخانه هاي فتوا سازي وهابيت صادر ميشود که اميران آنان با امضاي قرار دادهاي ميلياردي و اهداي کمکهاي بلاعوض به همان بلادهاي کفر ، نوکري خويش را به شکلي متفاوت به اثبات مي رسانند..."
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: در هیچ یک از امور و شئون زندگی فردی و اجتماعی، خداوند متعال آیهی تضمینی نفرستاده است، بلکه همه مشروط است؛ اگر شرایط محقق شد، او تضمین کرده است. چنان که در مراحل و حوادث زندگی نیز شاهدیم که هر رشد و پیشرفتی و حتی هر انحطاط و هلاکتی مشروط است به تحقق اسباب و علل آن. نظام عالم تکوین حکیمانه است، پس نظام تشریع نیز حکیمانه است، و هر چیزی جایگاه، قدر (اندازه)ای دارد که مقدرات بر اساس آنها رقم میخورد، از جمله رزق در امر ازدواج یا هر امر دیگری:
ترجمه: و او را از راهى كه گمان نمىبرد روزى مىدهد و كسى كه بر خدا توكل نمايد او برايش كافى است مسلّما خداوند رساننده فرمان و تحقق بخشنده اراده خويش است همانا خداوند براى هر چيزى (از اجزاء عالم هستى از نظر ماهيت و كمّ و كيف و آثار وجودى و مدت بقا) اندازهاى قرار داده است.
تمام آن چه از رشد، کمال، سعادت، فلاح و امنیت دنیوی و اخروی، از نزد خدا در کلام وحی و احادیث اهل عصمت علیهم السلام تضمین شده است، مشروط و منوط است به معرفت، ایمان، اخلاص، عمل صالح، علم، بصیرت، کار، تلاش، مجاهدت، امید، توکل، توسل، تنفویض امر به الله جلّ جلاله و ... – تمام آن چه از جهالت، بدبختی، گمراهی، ناامیدی، ترس از آینده، گرفتاری و هلاکت دنیوی و اخروی نیز به صورت یقینی بیان شده است، مشروط و منوط است به کفر، شرک، نفاق، جهالت، معصیت، بیبصیرتی، بینظمی، ناامیدی، حرص، طمع، پیروی از شیطان درون (نفس) و پیروی از شیاطین جنّ و انس بیرونی. پس انسان اگر در صراط مستقیم گام برداشت و درست عمل کرد، به فضل الهی موفق میشود و اگر منحرف شد و بد عمل کرد، خود را از شمول رحمت و فضل خارج کرده و متضرر و معذب میگردد. آیات بسیاری بر این معنا تصریح نموده است که از جمله دو آیهی ذیل میباشد:
ترجمه: و آن گاه كه پروردگارتان اعلام كرد كه اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم كرد، و اگر ناسپاسى نماييد، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود.» [دقت: شکر یعنی استفاده درست و بهینه از نعمت الهی].
همه چیزش با من!
همه چیزش با من، به ویژه در امر ازدواج یعنی چه؟!
آن قدر ازدواج را برای خود سخت کردهایم که گمان میکنیم همه چیز "پول" است! آن قدر شرایط اقتصادی بحرانی و گرانی حاکم است که گمان میکنیم همه چیز زندگی، یعنی تأمین مالی معاش! حال آیا کم هستند جوانانی مرفه و متمولی که به فاصله کمتر از یک سال از ازدواج، از هم جدا شدهاند؟! آیا تمامی کمیها و کاستیهای زندگی از "پول" است و آیا رفع تمامی نواقص و نیازها با "پول" میسر است؟ بسیاری پول دارند، اما تعقل نمیکنند - پول دارند، ولی فرهنگ ندارند – پول دارند، اما آداب و معاشرت بلد نیستند و اخلاق ندارند – پول دارند، ولی دین و ایمان ندارند – پول دارند، اما به خود و دیگران ظلم میکنند – پول دارند، ولی جاهلند و ... .
حال "همه چیزش با من" یعنی چه؟! یعنی اگر پولش رسید، اخلاق و ایمان و نظم و عشق و محبت هم میرسد؟ احساس مسئولیت و کار و تلاش هم میرسد؟ گرمی و صیمیت و وفا و غیرت هم میرسد؟! اگر چنین بود که هر پولداری مؤمن و صالح نیز میبود.
بله، همه چیز میرسد، اما مشروط به آموزش و پرورش، تعلیم و تربیت، ایمان و توکل و توسل، تعقل و تدبر و بصیرت، کار و تلاش و جدیت. نیت و اهتمام و هدف.
ازدواج:
ازدواج نیز از سایر مقولههای زندگی جدا و مستثنی نمیباشد. خداوند متعال بسیار تأکید نموده که به خاطر ترس از "روزی" نه فرزند خود را بکشید (زنده بگور در قدیم، قتل اولاد یا سقط در عصر حاضر)؛ نه از فرزند داشتن بترسید، نه از ازدواج دوری گزینید. فرموده است که مگر "روزیرسان" به خودتان شما هستید و مگر روزی آنان را شما میدهید؟ کسی که گمان کند خودش رازق خود و همسر و اولادش میباشد که مبتلا به شرک شده است:
ترجمه: «مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛ اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز میسازد؛ خداوند گشایش دهنده و آگاه است.
*- خداوند متعال وعده داده که فقیر مؤمن و صالح را برای ازدواج مورد تفضل قرار میدهد و برای این امر غنی مینماید.
*- خداوند متعال نفرموده که ازدواج را از طریق غیر آن چه فرمودهام انجام دهید و او هر تشریفات و اسرافی را تضمین میکند و یا زمینه هر کار غیر معقول یا حرامی را مهیا مینماید.
*- وعدهی خداوند متعال در هر امری حق است و عین تضمین اوست، منتهی ما باید طبق راهی که او فرموده عمل کنیم، تا به آن وعدهی تضمین شده برسیم.
*- خداوند حکیم و رازق، برای هر امری رزقی قرار داده است، مثلاً کف رزق برای هر مؤمن و کافر، یا رزق نماز اول وقت، رزق گشایش کار مؤمن، رزق خوش اخلاقی، رزق دعای والدین، رزق ازدواج، رزق بچه، رزق کار و تلاش ... و رزق دعا، یعنی رزقی که مشروط به دعا داده میشود – اما میخواهیم اول آن مزد و رزق را بگیریم و بعد کار را انجام دهیم(؟!)
ترجمه: و خورشيد كه به قرارگاه خود روان است، اين نظم خداى عزيز داناست.
حال در کجای این آیه آمده و یا از کدام و مفهوم آن برآمده که «خورشید شبها به محل استقرار خودش میره؟!» یا «خورشید شبها میره و روزها بر میگرده؟!»
الف – دقت کنیم که ما نه تنها به تفسیر علم نداریم، بلکه در بسیاری از موارد یک ترجمهی غلطی را مدّ نظر میگیریم و سپس به آن ترجمهی غلط خودمان ایراد میگیریم و گمان میکنیم که اشکال از آیه بود و یا دست کم آن که ما منطقش را نمیدانیم! در حالی که هیچ کدام از اینها نیست، به جز آن که ما حتی در ترجمه نیز خطا کردهایم. کلمات، معانی، ذهنیات، تعاریف مندرآوردی و رایج، تخیلات گذشته و حال و ...، همه را قاطی کردیم و یک معنی برای آیه ساختهایم!
ب – در آیه فوق میفرماید: خورشید به سمت قرارگاه خود روان است و سپس متذکر میشود که اینها همه بر اساس "اندازهگیریهای عالمانهی" خداوند علیم میباشد. (ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) و اصلاً در این آیه بحثی از شب و روز و چگونگی پیدایش آن و یا حرکت خورشید در شب و بازگشت آن در روز نشده است.
ج – کلمه «وَالشَّمْسُ تَجْرِي»، به جریان خورشید اشاره دارد و لام در جمله "لمستقر لها" به معناى" الى- به سوى" و يا براى" غايت- تا" مىباشد (المیزان). یعنی هم چنان هست و جریان دارد و به سوی قرار گرفتن خود پیش میرود. آیا علم امروز ثابت نکرده است که خورشید نیز با تمامی ستارگان اطرافش به سوی سیارهای به نام «نسر ثابت» در حرکت است؟ آیا کسی قائل به این است که خورشید هیچ حرکتی ندارد و ثابت در یک نقطهای از آسمان قرار گرفته است؟
زمین و قبله:
گرد بودن زمین چه منافاتی با تعیین یک نقطه روی آن و جهتگیری به سمت آن دارد؟ آیا اگر کسی هدف دور یا نزدیکی را برای تیراندازی انتخاب کرد و درست نقطه وسط آن را نشانه رفت – یا کسی خانهای در شهری را قصد کرد و رو به آن حرکت کرد یا ایستاد – یا هر هواپیمایی فرودگاه مقصد را هدف قرار داد و رو به آن حرکت کرد، یعنی زمین را صاف فرض کرده است؟! آیا اگر در یک نقطهای (در ایران) بایستیم و جهت شهرهایی چون: توکیو، پکن (در شرق) – پاریس، لندن (در غرب) – مسکو و سیبری در شمال – یا مکه، ژوهانسبورگ (در جنوب) را نشان دهیم، یعنی زمین را صاف فرض کردهایم؟
آیا علم امروز که از فاصلهی دوری یک نقطه در زمین یا حتی در مریخ را نشانه میرود، زمین یا سیارات را صاف فرض کردهاند؟!
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: سؤال بسیار کلی است و در مقام پاسخ باید دست کم کتابهای بسیاری نوشته یا خوانده شود، مانند: «لقاء الله، میرزا جواد ملکی تبریزی رحمة الله علیه»؛ لذا در این مختصر فقط به چند نکته اشاره میشود.
الف – شناخت ذات اقدس الهی برای هیچ احدی از مخلوقات ممکن نیست. البته در مباحث قبلی بحث شد که اساساً شناخت هیچ ذاتی برای کسی ممکن نیست، بلکه ذات در اسمها (نشانهها)یش ظهور میکند و همگان آن اسمها و نشانهها را شناخته و پی به وجود میبرند. اگر به شما بگویند: «خودتان را معرفی کنید»، فقط میتوانید اسمها و نشانههای خود را بگویید؛ مثل (انسان، مرد/زن، ایرانی، محمود، مریم، فارس زبان، سفید رو یا گندمگون و ...). خب اینها که هیچ کدام ذات شما نیست. خداوند سبحان نیز با اسماءاش (نشانههایش) شناخته میشود.
ب – هم چنین پیش از این مفصل و مشروح توضیح داده شد که "شناخت" به تنهایی کفایت نمیکند، چرا که هر چند مقدمهی لازم است، اما انسان مایل به "محبوب" خویش است و نه مایل به "معروف" خویش. در نهایت انسان به سوی آن که دوستش دارد میرود، نه آن که میشناسدش. مگر ابلیس و بلعم باعور و بسیاری دیگر از کفار، خدا را نمیشناخته و نمیشناسند. مگر آنان که اهل عصمت علیهمالسلام را کشتند، آنها را نمیشناختند؟ مگر کسانی که امروزه ظلم میکنند، "ظلم، ظالم و مظلوم" را نمیشناسند؟!
پ – پس کلید "عشق و محبت" است، هر چند که شناخت مقدمه و مکمل آن است. نخواندیم که خداوند متعال در کلام کریمه خود فرمود: بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید و نفرمود اگر میشناسید: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي»، و اجر این محبت را، محبت متقابل خود بیان نمود و نه بهشت و حور و قصور «يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آلعمران، 31).
نخواندیم که چطور اجر رسالت خاتم الأنبیاء و المرسلین، حضرت محمد صلوات الله علیه و آله - که در واقع نتیجه و اجر تمامی انبیا و رسولان الهی میباشد – را، موّدت اهل بیت علیهمالسلام بیان نمود و نه صرفاً شناخت آنها؟ و فرمود آن بشارتی که همه پیامبران [که مبشر هستند) از طرف خدا دادهاند، همین مودت اهل بیت علیهم السلام است:
ترجمه: اين همان چيزى است كه خداوند، آن بندگان خود را كه ايمان آورده و عملهاى شايسته كردهاند بدان بشارت مىدهد. بگو: از شما در مقابل اين ( ابلاغ رسالت خود) جز محبت (قلبى و عملى) درباره خويشاوندانم مزدى نمىطلبم، و هر كس كار نيكى انجام دهد (بر اين محبت بيفزايد) ما برايش در آن، نيكى مىافزاييم (بر پاداش طبيعيش حد اقل ده برابر اضافه مىكنيم)، حقّا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است.
ت – پس، مسئله عشق و محبت است و تلاش برای ازدیاد آن. وقتی انسان عاشق شد، به دنبال معشوق میگردد و به سوی او پرواز میکند و شوق دیدار او در وجودش شعلهور میگردد، چرا که به قول عرفا «محبّ، مایل به لقای محبوب است». عاشق، مایل به دیدار و وصال معشوق است.
راهکار:
راهکار ازدیاد این محبت و عشق و میل به لقای پروردگار عالم (که البته دیدار حسی نیست)، را خداوند سبحان خود در یک آیه بیان نمود که ظاهرش کوتاه، اما عمقش، همهی معرفت، عشق، ایمان، اخلاص و عمل است. فرمود:
ترجمه: بگو: جز اين نيست كه من بشرى مثل شما هستم [با اين تفاوت] كه به من وحى مىشود كه خداى شما خدايى يگانه است. پس هر كس به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد عمل شايسته كند و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد.
پس توحید، ایمان و عمل صالح، راه کار افزایش معرفت، شدت محبت و رسیدن به لقاء پروردگار میباشد. حال آیا ما در هیچ امری، کسی را در ربوبیت شریک پروردگار خود نمینماییم؟ آیا همّت و جدیت به عمل صالح داریم؟ آیا تا نفس خواهشی داشت، نه تنها لقای محبوب، بلکه اساساً خدا، دنیا و آخرت خود را فراموش نکرده و بندهی ذلیل نفس نمیشویم؟! چقدر عشق داریم که وقتِ اذان شود و با اقامهی نماز، به معراج رویم؟! چقدر به زیارت برادر دینی میرویم که فرمود "زیارت الله" است و ...؟
دقت کنیم که همه دین و دنیا، امتحان اثبات همین عشق و محبت است.
دو محبت در یک قلب نمیگنجد:
منظور محبتهای مجازی و مقطعی نیست، هر چند که در این موارد نیز گاه محبتها در طول یک دیگر قرار میگیرند و گاه در عرض یک دیگر قرار گرفته و معارض هم میشوند. به عنوان مثال واقعی: انسان هم خودش را دوست دارد و هم طبیعت (بدن) خودش را دوست دارد و هم این دنیا و مظاهر و متاعش را دوست دارد؛ و بدیهی است که در راه رسیدن به آن چه دوست دارد، تلاش میکند، اگر برسد خوشحال و مسرور میشود و اگر نرسد، ناراحت، مغموم و حتی مضطرب هم میگردد. گاهی همه این محبتها در طول هم هستند و در یک راستا و در مسیر رسیدن به محبوب اصلیتر و بالاتر قرار دارند، مثل این که انسان کار میکند تا پول درآورد (پس پول را دوست دارد)، سپس پول را هزینه میکند تا شاخه گُلی بخرد (پس آن شاخه گُل را دوست دارد) و سپس آن را به محبوبش هدیه میدهد (پس هدیه دادن را دوست دارد) و همهی این علایق، در راستای عشق به آن محبوب قرار دارد.
اما گاهی، محبتها معارض هم میشوند. مثلاً انسان عقل، دین، ایمان، اسلام و آخرت را دوست دارد، خدا و لقای او را دوست دارد، اما نگاه حرام به آن نامحرم زیبا را نیز دوست دارد. اینجا مهم این است که کدام را "انتخاب" میکند؟ این است هنر آن "اختیار"ی که خدا به انسان داده است. اگر دنیا و طبیعت و نفس را بیشتر دوست داشت، خدا و لقای او را میفروشد و به خودش اثبات میشود که عشق و محبتش به خدا، زیاد هم عمقی و حقیقی نبود، اما اگر خدا را دوست داشت، به خاطر او از محبت و محبوب نفسش میگذرد.
دو محبت غایی در یک قلب نمیگنجند. اگر محبت خدا غالب بود، محبت دنیا از بین میرود، دنیا در نظر کوچک، گذرگاه و حتی زندان به نظر میآید، اما اگر محبت دنیا غالب بود، خدا و دیدار او فراموش میشود و بالتبع عشق و شوق دیدار او نیز از دل بیرون میرود. و در این خصوص آیات و احادیث بسیار است.
پس، هر چه محبت به دنیا کمتر شد، محبت به خدا بیشتر میشود و شوق لقاء تشدید میگردد. هر چه به «لا إله» بیشتر عمل شد، «الا الله» جایگزین میشود، هر چه «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ»، چه در اندیشه و باور و چه در عمل بیشتر و شدیدتر شد، «يُؤْمِن بِاللّهِ»، بیشتر و شدیدتر میشود.
یاد محبوب:
یاد محبوب نیز قواعد خودش را دارد. به عنوان مثال: اولاً انسان یاد هر چه بیافتد، به همان توجه میکند – ثانیاً انسان دوست دارد که همیشه ذکر محبوبش به میان آید و ثالثاً انسان یاد دشمن یا معارض با محبوب را دوست ندارد. ندیدید انسان از علم، زیبایی، قدرت و غنا و توانگری خوشش میآید و هر کجا یاد آنها (به هر موضوع و شکلی) پیش آید، مسرور میشود و از جهل، زشتی، ضعف و فقر بدش میآید و حتی از ذکرش هم فراری است و اگر سخنش به میان آید، حالش به هم میخورد؟!
خداوند متعال به هر دو حال قلب انسان به تناسب محبوبش تصریح کرده است. آنها که خدا را دوست ندارند و غیر خدا (دنیا) را دوست دارند، وقتی سخن از وحدانیت خدا (هر بحثی که مربوط به خدا، دین، ایمان، آخرت و ...) باشد به میان آید، حالشان به هم میخورد و قلبشان مشمئز میگردد و دوست دارند این بحث زودتر جمع شود و راجع به محبوبهای خودشان صحبت شود:
ترجمه: و چون خداوند به یگانگی (وحدانیت) ياد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند (بالتبع شوق لقاء هم ندارند) منزجر و متنفر گردد، و چون كسانى ديگر جز او (بتها و محبوبها و إلههای کاذب) ياد شوند، به ناگاه خوشحالى مىكنند.
قلب مؤمن نیز نقطه مقابل است، وقتی ذکر پروردگارِ محبوبشان به میان آید، قلب از شوق معشوق به تپش میافتد، دوست دارند بیشتر از او گفته شود، تا ایمان و شوقشان افزایش یابد:
ترجمه: مؤمنان تنها كسانى هستند كه چون ياد خدا به ميان آيد دلهايشان مىترسد (تراس از فراق یا قهر محبوب، ترس از مقبول واقع نشدن، ترس محروم شدن از لقای رحمت الهی بر آنان مستولی میگردد)، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان مىافزايد، و همواره بر پروردگارشان توكّل مىكنند.
نشانههای محبت:
بیان شد که هر چیزی با نشانههایش شناخته میشود؛ پس اگر نشانههای محبت را بیشتر و بهتر بشناسیم، هم میزان و صدق محبت خود را سنجیدهایم و هم راهکار اصلاح و تشدید آن را یافتهایم.
به عنوان مثال: عاشق دوست دارد که با محبوبش سخن بگوید (چقدر به نماز و دعا علاقه داریم؟) – عاشق دوست دارد که معشوق با او سخن بگوید (چقدر به تلاوت قرآن علاقه و اهتمام داریم، مگر کلام الله نیست؟) – عاشق و معشوق یک دیگر را زیبا و دلنشین صدا میکنند. خدا میفرماید: «عِبادی – بندهی من» - عبد هم میگوید: «یا ربّی، یا سیّدی، یا مولای»؛ ببینیم مولی الموحدین، امیرالمؤمنین، امام علی علیهالسلام، چگونه محبوبش را در دعای کمیل صدا و ندا میکند؟
بندهی عاشق میپرسد: ای ولیّ من، ای محبوبم کجایی؟ « أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ»؟ معبود و معشوق پاسخ میدهد: هر کجا باشی من با تو هستم، تو را میبینم و از احوالت آگاهم «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ / الحدید، 4».
عبد میگوید: در این فراق پریشان و سرگردانم، مرا هدایت کن «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ» - مولی و محبوبش میگوید: برای تو نشانههایی گذاشتم تا در صراط مستقیم هدایت شوی «وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا / الفتح، 20»، و میافزاید: برگرد پیش من که من از تو راضی هستم «ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً / الفجر، 28».
عبد عاشق میگوید: من کوتاهی، قصور و تقصیر بسیار داشتم، حال اگر مرا قبول نکنی، اگر رد کنی، اگر گرفتار کنی، اگر من را با اهل عصیان خودت جمع کنی، اگر بین من و دوستانت فاصله بیاندازی چه کنم؟ «فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ» (دعای کمیل)
مولی و محبوبش میگوید: مبادا از رحمت من غافل و ناامید شوی، تو بیا، من همه گناهانت را یک جا میبخشم:
و خلاصه این ارتباط نزدیک، گفت و شنود، عشق و عاشقی و ناز و نیاز هر لحظه و بدون انقطاع ادامه مییابد و شوق دیدار شعلهورتر میشود، تا جایی که عاشق میگوید: به فرض که عذابت را تحمل کنم، فراقت را چه کنم و آن را چگونه تحمل کنم: «فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ» - محبوب هم میگوید: نگران نباش، من کسانی که به سوی من بر میگردند (تواب) و کسانی که اهل پاکی هستند را خیلی دوست میدارم. «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ / البقره، 222».
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: سؤال بسیار کلی است و در مقام پاسخ باید دست کم کتابهای بسیاری نوشته یا خوانده شود، مانند: «لقاء الله، میرزا جواد ملکی تبریزی رحمة الله علیه»؛ لذا در این مختصر فقط به چند نکته اشاره میشود.
الف – شناخت ذات اقدس الهی برای هیچ احدی از مخلوقات ممکن نیست. البته در مباحث قبلی بحث شد که اساساً شناخت هیچ ذاتی برای کسی ممکن نیست، بلکه ذات در اسمها (نشانهها)یش ظهور میکند و همگان آن اسمها و نشانهها را شناخته و پی به وجود میبرند. اگر به شما بگویند: «خودتان را معرفی کنید»، فقط میتوانید اسمها و نشانههای خود را بگویید؛ مثل (انسان، مرد/زن، ایرانی، محمود، مریم، فارس زبان، سفید رو یا گندمگون و ...). خب اینها که هیچ کدام ذات شما نیست. خداوند سبحان نیز با اسماءاش (نشانههایش) شناخته میشود.
ب – هم چنین پیش از این مفصل و مشروح توضیح داده شد که "شناخت" به تنهایی کفایت نمیکند، چرا که هر چند مقدمهی لازم است، اما انسان مایل به "محبوب" خویش است و نه مایل به "معروف" خویش. در نهایت انسان به سوی آن که دوستش دارد میرود، نه آن که میشناسدش. مگر ابلیس و بلعم باعور و بسیاری دیگر از کفار، خدا را نمیشناخته و نمیشناسند. مگر آنان که اهل عصمت علیهمالسلام را کشتند، آنها را نمیشناختند؟ مگر کسانی که امروزه ظلم میکنند، "ظلم، ظالم و مظلوم" را نمیشناسند؟!
پ – پس کلید "عشق و محبت" است، هر چند که شناخت مقدمه و مکمل آن است. نخواندیم که خداوند متعال در کلام کریمه خود فرمود: بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید و نفرمود اگر میشناسید: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي»، و اجر این محبت را، محبت متقابل خود بیان نمود و نه بهشت و حور و قصور «يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آلعمران، 31).
نخواندیم که چطور اجر رسالت خاتم الأنبیاء و المرسلین، حضرت محمد صلوات الله علیه و آله - که در واقع نتیجه و اجر تمامی انبیا و رسولان الهی میباشد – را، موّدت اهل بیت علیهمالسلام بیان نمود و نه صرفاً شناخت آنها؟ و فرمود آن بشارتی که همه پیامبران [که مبشر هستند) از طرف خدا دادهاند، همین مودت اهل بیت علیهم السلام است:
ترجمه: اين همان چيزى است كه خداوند، آن بندگان خود را كه ايمان آورده و عملهاى شايسته كردهاند بدان بشارت مىدهد. بگو: از شما در مقابل اين ( ابلاغ رسالت خود) جز محبت (قلبى و عملى) درباره خويشاوندانم مزدى نمىطلبم، و هر كس كار نيكى انجام دهد (بر اين محبت بيفزايد) ما برايش در آن، نيكى مىافزاييم (بر پاداش طبيعيش حد اقل ده برابر اضافه مىكنيم)، حقّا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است.
ت – پس، مسئله عشق و محبت است و تلاش برای ازدیاد آن. وقتی انسان عاشق شد، به دنبال معشوق میگردد و به سوی او پرواز میکند و شوق دیدار او در وجودش شعلهور میگردد، چرا که به قول عرفا «محبّ، مایل به لقای محبوب است». عاشق، مایل به دیدار و وصال معشوق است.
راهکار:
راهکار ازدیاد این محبت و عشق و میل به لقای پروردگار عالم (که البته دیدار حسی نیست)، را خداوند سبحان خود در یک آیه بیان نمود که ظاهرش کوتاه، اما عمقش، همهی معرفت، عشق، ایمان، اخلاص و عمل است. فرمود:
ترجمه: بگو: جز اين نيست كه من بشرى مثل شما هستم [با اين تفاوت] كه به من وحى مىشود كه خداى شما خدايى يگانه است. پس هر كس به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد عمل شايسته كند و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد.
پس توحید، ایمان و عمل صالح، راه کار افزایش معرفت، شدت محبت و رسیدن به لقاء پروردگار میباشد. حال آیا ما در هیچ امری، کسی را در ربوبیت شریک پروردگار خود نمینماییم؟ آیا همّت و جدیت به عمل صالح داریم؟ آیا تا نفس خواهشی داشت، نه تنها لقای محبوب، بلکه اساساً خدا، دنیا و آخرت خود را فراموش نکرده و بندهی ذلیل نفس نمیشویم؟! چقدر عشق داریم که وقتِ اذان شود و با اقامهی نماز، به معراج رویم؟! چقدر به زیارت برادر دینی میرویم که فرمود "زیارت الله" است و ...؟
دقت کنیم که همه دین و دنیا، امتحان اثبات همین عشق و محبت است.
دو محبت در یک قلب نمیگنجد:
منظور محبتهای مجازی و مقطعی نیست، هر چند که در این موارد نیز گاه محبتها در طول یک دیگر قرار میگیرند و گاه در عرض یک دیگر قرار گرفته و معارض هم میشوند. به عنوان مثال واقعی: انسان هم خودش را دوست دارد و هم طبیعت (بدن) خودش را دوست دارد و هم این دنیا و مظاهر و متاعش را دوست دارد؛ و بدیهی است که در راه رسیدن به آن چه دوست دارد، تلاش میکند، اگر برسد خوشحال و مسرور میشود و اگر نرسد، ناراحت، مغموم و حتی مضطرب هم میگردد. گاهی همه این محبتها در طول هم هستند و در یک راستا و در مسیر رسیدن به محبوب اصلیتر و بالاتر قرار دارند، مثل این که انسان کار میکند تا پول درآورد (پس پول را دوست دارد)، سپس پول را هزینه میکند تا شاخه گُلی بخرد (پس آن شاخه گُل را دوست دارد) و سپس آن را به محبوبش هدیه میدهد (پس هدیه دادن را دوست دارد) و همهی این علایق، در راستای عشق به آن محبوب قرار دارد.
اما گاهی، محبتها معارض هم میشوند. مثلاً انسان عقل، دین، ایمان، اسلام و آخرت را دوست دارد، خدا و لقای او را دوست دارد، اما نگاه حرام به آن نامحرم زیبا را نیز دوست دارد. اینجا مهم این است که کدام را "انتخاب" میکند؟ این است هنر آن "اختیار"ی که خدا به انسان داده است. اگر دنیا و طبیعت و نفس را بیشتر دوست داشت، خدا و لقای او را میفروشد و به خودش اثبات میشود که عشق و محبتش به خدا، زیاد هم عمقی و حقیقی نبود، اما اگر خدا را دوست داشت، به خاطر او از محبت و محبوب نفسش میگذرد.
دو محبت غایی در یک قلب نمیگنجند. اگر محبت خدا غالب بود، محبت دنیا از بین میرود، دنیا در نظر کوچک، گذرگاه و حتی زندان به نظر میآید، اما اگر محبت دنیا غالب بود، خدا و دیدار او فراموش میشود و بالتبع عشق و شوق دیدار او نیز از دل بیرون میرود. و در این خصوص آیات و احادیث بسیار است.
پس، هر چه محبت به دنیا کمتر شد، محبت به خدا بیشتر میشود و شوق لقاء تشدید میگردد. هر چه به «لا إله» بیشتر عمل شد، «الا الله» جایگزین میشود، هر چه «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ»، چه در اندیشه و باور و چه در عمل بیشتر و شدیدتر شد، «يُؤْمِن بِاللّهِ»، بیشتر و شدیدتر میشود.
یاد محبوب:
یاد محبوب نیز قواعد خودش را دارد. به عنوان مثال: اولاً انسان یاد هر چه بیافتد، به همان توجه میکند – ثانیاً انسان دوست دارد که همیشه ذکر محبوبش به میان آید و ثالثاً انسان یاد دشمن یا معارض با محبوب را دوست ندارد. ندیدید انسان از علم، زیبایی، قدرت و غنا و توانگری خوشش میآید و هر کجا یاد آنها (به هر موضوع و شکلی) پیش آید، مسرور میشود و از جهل، زشتی، ضعف و فقر بدش میآید و حتی از ذکرش هم فراری است و اگر سخنش به میان آید، حالش به هم میخورد؟!
خداوند متعال به هر دو حال قلب انسان به تناسب محبوبش تصریح کرده است. آنها که خدا را دوست ندارند و غیر خدا (دنیا) را دوست دارند، وقتی سخن از وحدانیت خدا (هر بحثی که مربوط به خدا، دین، ایمان، آخرت و ...) باشد به میان آید، حالشان به هم میخورد و قلبشان مشمئز میگردد و دوست دارند این بحث زودتر جمع شود و راجع به محبوبهای خودشان صحبت شود:
ترجمه: و چون خداوند به یگانگی (وحدانیت) ياد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند (بالتبع شوق لقاء هم ندارند) منزجر و متنفر گردد، و چون كسانى ديگر جز او (بتها و محبوبها و إلههای کاذب) ياد شوند، به ناگاه خوشحالى مىكنند.
قلب مؤمن نیز نقطه مقابل است، وقتی ذکر پروردگارِ محبوبشان به میان آید، قلب از شوق معشوق به تپش میافتد، دوست دارند بیشتر از او گفته شود، تا ایمان و شوقشان افزایش یابد:
ترجمه: مؤمنان تنها كسانى هستند كه چون ياد خدا به ميان آيد دلهايشان مىترسد (تراس از فراق یا قهر محبوب، ترس از مقبول واقع نشدن، ترس محروم شدن از لقای رحمت الهی بر آنان مستولی میگردد)، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان مىافزايد، و همواره بر پروردگارشان توكّل مىكنند.
نشانههای محبت:
بیان شد که هر چیزی با نشانههایش شناخته میشود؛ پس اگر نشانههای محبت را بیشتر و بهتر بشناسیم، هم میزان و صدق محبت خود را سنجیدهایم و هم راهکار اصلاح و تشدید آن را یافتهایم.
به عنوان مثال: عاشق دوست دارد که با محبوبش سخن بگوید (چقدر به نماز و دعا علاقه داریم؟) – عاشق دوست دارد که معشوق با او سخن بگوید (چقدر به تلاوت قرآن علاقه و اهتمام داریم، مگر کلام الله نیست؟) – عاشق و معشوق یک دیگر را زیبا و دلنشین صدا میکنند. خدا میفرماید: «عِبادی – بندهی من» - عبد هم میگوید: «یا ربّی، یا سیّدی، یا مولای»؛ ببینیم مولی الموحدین، امیرالمؤمنین، امام علی علیهالسلام، چگونه محبوبش را در دعای کمیل صدا و ندا میکند؟
بندهی عاشق میپرسد: ای ولیّ من، ای محبوبم کجایی؟ « أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ»؟ معبود و معشوق پاسخ میدهد: هر کجا باشی من با تو هستم، تو را میبینم و از احوالت آگاهم «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ / الحدید، 4».
عبد میگوید: در این فراق پریشان و سرگردانم، مرا هدایت کن «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ» - مولی و محبوبش میگوید: برای تو نشانههایی گذاشتم تا در صراط مستقیم هدایت شوی «وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا / الفتح، 20»، و میافزاید: برگرد پیش من که من از تو راضی هستم «ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً / الفجر، 28».
عبد عاشق میگوید: من کوتاهی، قصور و تقصیر بسیار داشتم، حال اگر مرا قبول نکنی، اگر رد کنی، اگر گرفتار کنی، اگر من را با اهل عصیان خودت جمع کنی، اگر بین من و دوستانت فاصله بیاندازی چه کنم؟ «فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ» (دعای کمیل)
مولی و محبوبش میگوید: مبادا از رحمت من غافل و ناامید شوی، تو بیا، من همه گناهانت را یک جا میبخشم:
و خلاصه این ارتباط نزدیک، گفت و شنود، عشق و عاشقی و ناز و نیاز هر لحظه و بدون انقطاع ادامه مییابد و شوق دیدار شعلهورتر میشود، تا جایی که عاشق میگوید: به فرض که عذابت را تحمل کنم، فراقت را چه کنم و آن را چگونه تحمل کنم: «فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ» - محبوب هم میگوید: نگران نباش، من کسانی که به سوی من بر میگردند (تواب) و کسانی که اهل پاکی هستند را خیلی دوست میدارم. «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ / البقره، 222».
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: سؤال بسیار کلی است و در مقام پاسخ باید دست کم کتابهای بسیاری نوشته یا خوانده شود، مانند: «لقاء الله، میرزا جواد ملکی تبریزی رحمة الله علیه»؛ لذا در این مختصر فقط به چند نکته اشاره میشود.
الف –شناخت ذات اقدس الهی برای هیچ احدی از مخلوقات ممکن نیست. البته در مباحث قبلی بحث شد که اساساً شناخت هیچ ذاتی برای کسی ممکن نیست، بلکه ذات در اسمها (نشانهها)یش ظهور میکند و همگان آن اسمها و نشانهها را شناخته و پی به وجود میبرند. اگر به شما بگویند: «خودتان را معرفی کنید»، فقط میتوانید اسمها و نشانههای خود را بگویید؛ مثل (انسان، مرد/زن، ایرانی، محمود، مریم، فارس زبان، سفید رو یا گندمگون و ...). خب اینها که هیچ کدام ذات شما نیست. خداوند سبحان نیز با اسماءاش (نشانههایش) شناخته میشود.
ب –هم چنین پیش از این مفصل و مشروح توضیح داده شد که "شناخت" به تنهایی کفایت نمیکند، چرا که هر چند مقدمهی لازم است، اما انسان مایل به "محبوب" خویش است و نه مایل به "معروف" خویش. در نهایت انسان به سوی آن که دوستش دارد میرود، نه آن که میشناسدش. مگر ابلیس و بلعم باعور و بسیاری دیگر از کفار، خدا را نمیشناخته و نمیشناسند. مگر آنان که اهل عصمت علیهمالسلام را کشتند، آنها را نمیشناختند؟ مگر کسانی که امروزه ظلم میکنند، "ظلم، ظالم و مظلوم" را نمیشناسند؟!
پ –پس کلید "عشق و محبت" است، هر چند که شناخت مقدمه و مکمل آن است. نخواندیم که خداوند متعال در کلام کریمه خود فرمود: بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید و نفرمود اگر میشناسید: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي»، و اجر این محبت را، محبت متقابل خود بیان نمود و نه بهشت و حور و قصور «يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آلعمران، 31).
نخواندیم که چطور اجر رسالت خاتم الأنبیاء و المرسلین، حضرت محمد صلوات الله علیه و آله - که در واقع نتیجه و اجر تمامی انبیا و رسولان الهی میباشد – را، موّدت اهل بیت علیهمالسلام بیان نمود و نه صرفاً شناخت آنها؟ و فرمود آن بشارتی که همه پیامبران [که مبشر هستند) از طرف خدا دادهاند، همین مودت اهل بیت علیهم السلام است:
ترجمه: اين همان چيزى است كه خداوند، آن بندگان خود را كه ايمان آورده و عملهاى شايسته كردهاند بدان بشارت مىدهد. بگو: از شما در مقابل اين ( ابلاغ رسالت خود) جز محبت (قلبى و عملى) درباره خويشاوندانم مزدى نمىطلبم، و هر كس كار نيكى انجام دهد (بر اين محبت بيفزايد) ما برايش در آن، نيكى مىافزاييم (بر پاداش طبيعيش حد اقل ده برابر اضافه مىكنيم)، حقّا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است.
ت – پس، مسئله عشق و محبت است و تلاش برای ازدیاد آن. وقتی انسان عاشق شد، به دنبال معشوق میگردد و به سوی او پرواز میکند و شوق دیدار او در وجودش شعلهور میگردد، چرا که به قول عرفا «محبّ، مایل به لقای محبوب است». عاشق، مایل به دیدار و وصال معشوق است.
راهکار:
راهکار ازدیاد این محبت و عشق و میل به لقای پروردگار عالم (که البته دیدار حسی نیست)، را خداوند سبحان خود در یک آیه بیان نمود که ظاهرش کوتاه، اما عمقش، همهی معرفت، عشق، ایمان، اخلاص و عمل است. فرمود:
ترجمه: بگو: جز اين نيست كه من بشرى مثل شما هستم [با اين تفاوت] كه به من وحى مىشود كه خداى شما خدايى يگانه است. پس هر كس به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد عمل شايسته كند و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد.
پس توحید، ایمان و عمل صالح، راه کار افزایش معرفت، شدت محبت و رسیدن به لقاء پروردگار میباشد. حال آیا ما در هیچ امری، کسی را در ربوبیت شریک پروردگار خود نمینماییم؟ آیا همّت و جدیت به عمل صالح داریم؟ آیا تا نفس خواهشی داشت، نه تنها لقای محبوب، بلکه اساساً خدا، دنیا و آخرت خود را فراموش نکرده و بندهی ذلیل نفس نمیشویم؟! چقدر عشق داریم که وقتِ اذان شود و با اقامهی نماز، به معراج رویم؟! چقدر به زیارت برادر دینی میرویم که فرمود "زیارت الله" است و ...؟
دقت کنیم که همه دین و دنیا، امتحان اثبات همین عشق و محبت است.
دو محبت در یک قلب نمیگنجد:
منظور محبتهای مجازی و مقطعی نیست، هر چند که در این موارد نیز گاه محبتها در طول یک دیگر قرار میگیرند و گاه در عرض یک دیگر قرار گرفته و معارض هم میشوند. به عنوان مثال واقعی: انسان هم خودش را دوست دارد و هم طبیعت (بدن) خودش را دوست دارد و هم این دنیا و مظاهر و متاعش را دوست دارد؛ و بدیهی است که در راه رسیدن به آن چه دوست دارد، تلاش میکند، اگر برسد خوشحال و مسرور میشود و اگر نرسد، ناراحت، مغموم و حتی مضطرب هم میگردد. گاهی همه این محبتها در طول هم هستند و در یک راستا و در مسیر رسیدن به محبوب اصلیتر و بالاتر قرار دارند، مثل این که انسان کار میکند تا پول درآورد (پس پول را دوست دارد)، سپس پول را هزینه میکند تا شاخه گُلی بخرد (پس آن شاخه گُل را دوست دارد) و سپس آن را به محبوبش هدیه میدهد (پس هدیه دادن را دوست دارد) و همهی این علایق، در راستای عشق به آن محبوب قرار دارد.
اما گاهی، محبتها معارض هم میشوند. مثلاً انسان عقل، دین، ایمان، اسلام و آخرت را دوست دارد، خدا و لقای او را دوست دارد، اما نگاه حرام به آن نامحرم زیبا را نیز دوست دارد. اینجا مهم این است که کدام را "انتخاب" میکند؟ این است هنر آن "اختیار"ی که خدا به انسان داده است. اگر دنیا و طبیعت و نفس را بیشتر دوست داشت، خدا و لقای او را میفروشد و به خودش اثبات میشود که عشق و محبتش به خدا، زیاد هم عمقی و حقیقی نبود، اما اگر خدا را دوست داشت، به خاطر او از محبت و محبوب نفسش میگذرد.
دو محبت غایی در یک قلب نمیگنجند. اگر محبت خدا غالب بود، محبت دنیا از بین میرود، دنیا در نظر کوچک، گذرگاه و حتی زندان به نظر میآید، اما اگر محبت دنیا غالب بود، خدا و دیدار او فراموش میشود و بالتبع عشق و شوق دیدار او نیز از دل بیرون میرود. و در این خصوص آیات و احادیث بسیار است.
پس، هر چه محبت به دنیا کمتر شد، محبت به خدا بیشتر میشود و شوق لقاء تشدید میگردد. هر چه به «لا إله» بیشتر عمل شد، «الا الله» جایگزین میشود، هر چه «يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ»، چه در اندیشه و باور و چه در عمل بیشتر و شدیدتر شد، «يُؤْمِن بِاللّهِ»، بیشتر و شدیدتر میشود.
یاد محبوب:
یاد محبوب نیز قواعد خودش را دارد. به عنوان مثال: اولاً انسان یاد هر چه بیافتد، به همان توجه میکند – ثانیاً انسان دوست دارد که همیشه ذکر محبوبش به میان آید و ثالثاً انسان یاد دشمن یا معارض با محبوب را دوست ندارد. ندیدید انسان از علم، زیبایی، قدرت و غنا و توانگری خوشش میآید و هر کجا یاد آنها (به هر موضوع و شکلی) پیش آید، مسرور میشود و از جهل، زشتی، ضعف و فقر بدش میآید و حتی از ذکرش هم فراری است و اگر سخنش به میان آید، حالش به هم میخورد؟!
خداوند متعال به هر دو حال قلب انسان به تناسب محبوبش تصریح کرده است. آنها که خدا را دوست ندارند و غیر خدا (دنیا) را دوست دارند، وقتی سخن از وحدانیت خدا (هر بحثی که مربوط به خدا، دین، ایمان، آخرت و ...) باشد به میان آید، حالشان به هم میخورد و قلبشان مشمئز میگردد و دوست دارند این بحث زودتر جمع شود و راجع به محبوبهای خودشان صحبت شود:
ترجمه: و چون خداوند به یگانگی (وحدانیت) ياد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند (بالتبع شوق لقاء هم ندارند) منزجر و متنفر گردد، و چون كسانى ديگر جز او (بتها و محبوبها و إلههای کاذب) ياد شوند، به ناگاه خوشحالى مىكنند.
قلب مؤمن نیز نقطه مقابل است، وقتی ذکر پروردگارِ محبوبشان به میان آید، قلب از شوق معشوق به تپش میافتد، دوست دارند بیشتر از او گفته شود، تا ایمان و شوقشان افزایش یابد:
ترجمه: مؤمنان تنها كسانى هستند كه چون ياد خدا به ميان آيد دلهايشان مىترسد (تراس از فراق یا قهر محبوب، ترس از مقبول واقع نشدن، ترس محروم شدن از لقای رحمت الهی بر آنان مستولی میگردد)، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان مىافزايد، و همواره بر پروردگارشان توكّل مىكنند.
نشانههای محبت:
بیان شد که هر چیزی با نشانههایش شناخته میشود؛ پس اگر نشانههای محبت را بیشتر و بهتر بشناسیم، هم میزان و صدق محبت خود را سنجیدهایم و هم راهکار اصلاح و تشدید آن را یافتهایم.
به عنوان مثال: عاشق دوست دارد که با محبوبش سخن بگوید (چقدر به نماز و دعا علاقه داریم؟) – عاشق دوست دارد که معشوق با او سخن بگوید (چقدر به تلاوت قرآن علاقه و اهتمام داریم، مگر کلام الله نیست؟) – عاشق و معشوق یک دیگر را زیبا و دلنشین صدا میکنند. خدا میفرماید: «عِبادی – بندهی من» - عبد هم میگوید: «یا ربّی، یا سیّدی، یا مولای»؛ ببینیم مولی الموحدین، امیرالمؤمنین، امام علی علیهالسلام، چگونه محبوبش را در دعای کمیل صدا و ندا میکند؟
بندهی عاشق میپرسد: ای ولیّ من، ای محبوبم کجایی؟ «أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ»؟ معبود و معشوق پاسخ میدهد: هر کجا باشی من با تو هستم، تو را میبینم و از احوالت آگاهم «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ / الحدید، 4».
عبد میگوید: در این فراق پریشان و سرگردانم، مرا هدایت کن «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ» - مولی و محبوبش میگوید: برای تو نشانههایی گذاشتم تا در صراط مستقیم هدایت شوی «وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا / الفتح، 20»، و میافزاید: برگرد پیش من که من از تو راضی هستم «ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً / الفجر، 28».
عبد عاشق میگوید: من کوتاهی، قصور و تقصیر بسیار داشتم، حال اگر مرا قبول نکنی، اگر رد کنی، اگر گرفتار کنی، اگر من را با اهل عصیان خودت جمع کنی، اگر بین من و دوستانت فاصله بیاندازی چه کنم؟ «فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ» (دعای کمیل)
مولی و محبوبش میگوید: مبادا از رحمت من غافل و ناامید شوی، تو بیا، من همه گناهانت را یک جا میبخشم:
و خلاصه این ارتباط نزدیک، گفت و شنود، عشق و عاشقی و ناز و نیاز هر لحظه و بدون انقطاع ادامه مییابد و شوق دیدار شعلهورتر میشود، تا جایی که عاشق میگوید: به فرض که عذابت را تحمل کنم، فراقت را چه کنم و آن را چگونه تحمل کنم: «فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ» - محبوب هم میگوید: نگران نباش، من کسانی که به سوی من بر میگردند (تواب) و کسانی که اهل پاکی هستند را خیلی دوست میدارم. «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ / البقره، 222».